چرا فعالیت قانونی خوانندگان و نوازندگان در ایران به یک عمل رعبآور تبدیل شده است؟
دلهرههای یک خواننده
«صدات خوبه؟ میخوای خواننده شی اما پول نداری؟ کار ما معروف کردن شماست؟»، «این یک آگهی نیست، این یک مشارکت است در راستای اعتلای موسیقی کشور»، «تو مهمونیها چرا میخونی؟
«صدات خوبه؟ میخوای خواننده شی اما پول نداری؟ کار ما معروف کردن شماست؟»، «این یک آگهی نیست، این یک مشارکت است در راستای اعتلای موسیقی کشور»، «تو مهمونیها چرا میخونی؟ صدات حیفه! به ما زنگ بزن!» از زمین و هوا آگهیهایی درباره خوانندگی میبارد؛ شبکههای مجازی چندین سال است که پر شده از آگهیهایی مشابه اینها. خوانندگانی که نه تهصدایی دارند و نه موسیقی را به خوبی میشناسند اما یکشبه، ره صدساله را طی میکنند. حالا که گرد و خاک برگزاری اولین کنسرت رسمی کاوه آفاق در ایران خوابیده، شاید بشود سر صحبت را درباره چنین مسائلی باز کرد؛ موضوعی که در طول 10 سال فعالیت حرفهای آفاق، در مقام خواننده، آهنگساز، ترانهسرا و رهبر گروه سابقش «the ways» در سالیان قبل و گروه فعلیاش در پنج سال گذشته، همیشه یکی از دغدغههایش بوده و نیز هدفش مبارزه با حواشی موسیقیهای غیرعلمی و خدمت به فرهنگ وطن را بارها در این سالها اعلام کرده است. روزگاری خواننده شدن یا همان مشهور شدن آرزویی نایاب بود، اکنون اما وضع فرق کرده؛ ماهواره پر شده از جوانان جویای نام که برای خرید دو سه دقیقه از وقت مبارک آنتن شبکههایی چون «پیامسی» و «میفا»،
زمین و زمان را به هم میدوزند. استودیوهای رویزمینی و زیرزمینی هم فعالتر از همیشه، سوپراستارهای جدید میسازند با صدها فالوئر تلگرامی، اینستاگرامی، فیس بوکی و... اما سوال اینجاست که واقعاً کدام یک از اینها به مفهومی امروزی، از اهالی موسیقی به شمار میروند و به قول معروف، خوانندهاند؟ با این حساب، خواندن در چارچوب قوانین و تلاش برای دریافت مجوز از وزارت ارشاد، خوانندهها را با یک ریسک جدی مواجه میکند؛ اضطراب انتخاب بین رفتن از کشور (و رسیدن به شهرت احتمالی) یا ماندن و انتظار کشیدن برای دریافت مجوزی که هر لحظه نیز شاید لغو شود. سادهانگارانه است اگر به موسیقی در حکم یک «کالا» نگاه کنیم اما واقعیت این است که حتی همین دید کالایی هم به ما کمک میکند که درک بهتر و روشنتری از وضعیت موسیقی و تمام مسائل مرتبط به آن از قبیل انتشار آهنگ، مجوزگیری، خوانندگی، اجرای کنسرت و... داشته باشیم. در این دید، کالا اهمیت پیدا میکند و آمارهای وابسته به آن؛ آمارهای فروش، آمارهای دانلود و دنیای اعداد و ارقام که تصمیمگیرنده حذف یا ماندن صداها میشوند. از این دریچه، تتلو، همان قدر برای این بازار مهم است که صدای یکی از خوانندگان
مطرح موسیقی فاخر و این قیاس، دلهره برای خوانندهای است که بعد از سالها تلاش و خدمت فرهنگی و مبارزه با وسوسه مهاجرت، در ایران مانده تا برای مردم بخواند. در چنین شرایطی، چهرهای چون کاوه آفاق، حتی در لحظه تحقق وعده مسوولان، که سالها برای تحققاش در ایران ماند و دربرابر هر دردی سرپا ایستاد هم با اضطراب مواجه است؛ اضطرابی چندگانه که نه فقط از اجرای روی سن ناشی میشود، بلکه به وظیفه بر دوش او در عرصه موسیقی کشور هم متصل است؛ او از یک سو که مجوز برگزاری اولین کنسرتش را گرفته به نتیجه استقامتش رسید ولی حالا روی سن، نه فقط در حکم یک خواننده بلکه باید به نوعی نقش یک برگزارکننده مراسم و وظیفه باز کردن راه دیگر همکارانش در آینده را هم ایفا کند و نگذارد، برخی تماشاچیان، به هر دلیلی باعث حاشیهساز شدن کنسرت شوند. همزمان باید مراقب سبک موسیقیاش هم باشد؛ سرسره شهرت که درست پس از برگزاری اولین کنسرت به هر خوانندهای خیر مقدم میگوید، آماده است تا او را به خیل ستارههای دیروز و فراموششدگان فردا پرتاب کند. چنین گلوگاهی، اضطراب وظیفه آفاق را به اضطراب نسل مخاطبش پیوند میدهد؛ نسلی که مدتها انتظار کشید تا خواننده مورد
علاقهاش روی استیج بیاید و حالا نگران است که به قول معروف، آن خواننده هم «خز» شود. گرچه آفاق ثابت کرد برخلاف بسیاری از همکارانش کارش را بلد است و میتواند هر دو طرف را راضی نگه دارد.
دیدگاه تان را بنویسید