شناسه خبر : 38721 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

اقتصاد اردوگاه

اسرای جنگی در اردوگاه‌های نظامی چگونه مبادله می‌کنند؟

  حسین جلالی: ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی بود که ایرانیان اسیر در اردوگاه‌های عراق به کشور بازگشتند. اتفاقی که شیرینی آن از لابه‌لای نوشته‌ها و عکس‌ها و تجربیات آدم‌های آن روزگار، سال به سال جلو آمد. در سالروز این رویداد می‌خواهیم پلی بزنیم بین اقتصاد و اسارت تا از این مسیر هم یادشان را زنده کنیم، هم از تجربیاتشان بیاموزیم.

 

 اقتصاد و اسارت

یکی از خلاقانه‌ترین تجربه‌نگاری‌های تاریخ علم اقتصاد به یک اردوگاه اسیران جنگی مربوط است. نویسنده این مقاله هم یکی از همان اسیران بود. ریچارد ردفورد دانش‌آموخته اقتصاد دانشگاه کمبریج بود که با شروع جنگ جهانی دوم به ارتش انگلستان پیوست. ردفورد در سال ۱۹۴۲ در لیبی به دست سربازان آلمانی اسیر شد و تا پایان جنگ در اردوگاه استلاگ ۷، بزرگ‌ترین اردوگاه آلمانی‌ها، به‌سر برد. شهرت این اقتصاددان انگلیسی-آمریکایی بیش از همه مدیون مقاله‌ای است که درباره اقتصاد اردوگاه جنگی نوشت. مقاله‌ای با عنوان «سازمان اقتصادی یک اردوگاه اسرای جنگی». ردفورد با توضیح آنچه در میان اسرای جنگی اردوگاه استلاگ ۷ گذشته بود، شکل‌گیری برخی از مبنایی‌ترین اصول اقتصاد را در بطن تعاملات انسانی نشان داد. رابرت مرفی، اقتصاددان معروف مکتب اتریش، درباره مقاله ردفورد گفته است: «هیچ‌چیزی در گزارش ردفورد وجود ندارد که با داستان استاندارد اقتصاددان‌ها از خاستگاه پول تفاوت داشته باشد.»

همان‌طور که ریچارد ردفورد توضیح می‌دهد شرایط یک اردوگاه اسیران جنگی کاملاً به واقعیت شبیه نیست. برای نمونه اسیران نباید برای تامین معیشت خودشان کار کنند. با ‌وجود این، درون همان شرایط خاص و ویژه انواع تعاملات و معاملات شکل گرفت که موید نظریات کلاسیک اقتصادی بود. علوم اجتماعی برخلاف علوم طبیعی از نعمت داشتن آزمایشگاه برخوردار نیست. در آن نمی‌توان با کم و زیاد کردن مولفه‌ها و تکرار بی‌شمار آزمایش‌ها، یافته‌های علمی را تدقیق‌ کرد. دقیقاً همین نکته هم اهمیت تجربه‌نگاری را در علوم اجتماعی بالا می‌برد. شرایط خاص اجتماعی، آزمایشگاه یک دانشمند علوم اجتماعی است. جایی برای محک زدن فرضیه‌های قدیم و کشف روابط و نیروهای جدید. این همان کاری بود که دانش‌آموخته اقتصاد کمبریج و سرباز انگلیسی اسیرِ آلمان‌ها کرد. ردفورد نشان داد چطور بدون اینکه کسی رفتارها را دیکته کند یا اینکه گروهی با تقلید راهی را در پیش بگیرند و تنها به اتکای تعاملاتی که بین فردفرد اسرا شکل گرفته بود و البته متحول هم می‌شد نظامی به‌وجود آمد که اسرا از طریق آن به دنبال افزایش رفاه خودشان بودند.

 

 نگاهی به روند تکامل یک اقتصاد اردوگاهی: مورد اردوگاه آلمانی

بنابر روایت مقاله «سازمان اقتصادی یک اردوگاه اسرای جنگی»، اردوگاه استلاگ ۷ چیزی بین ۱۲۰۰ تا ۲۵۰۰ نفر اسیر را در خود جای داده بود. هر ساختمان متشکل بود از ۲۰۰ نفر. هرچند مارک آلمان وجود داشت، اما چیزی خاص وجود نداشت که اسیران بتوانند بخرند. بنابراین مارک بیشتر در قمار استفاده می‌شد و کاربری خاص دیگری نداشت. داستان ردفورد از سیری که این اردوگاه به خود دید از این قرار است؛ در ابتدا بعضی از اسرا اقلامی را که نیاز نداشته یا دوست نداشتند، هدیه می‌دادند اما هدیه دادن به سرعت برافتاد. خیلی سریع افراد مبادله را به‌عنوان راهی مناسب‌تر برای افزایش رفاه خود یافتند. در ابتدا مبادلات پایاپای بود. افرادی که سیگاری نبودند، جیره سیگار خودشان را در قبال کالای دیگری مبادله می‌کردند.

دادوستد بین اسرا کم‌کم وضعیت پیچیده‌تری به خودش گرفت. مثلاً، هندی‌ها در ابتدا حاضر بودند کنسرو گوشت خودشان را با هر چیزی معاوضه کنند. موضوع ساده بود، آنها کنسرو را نمی‌خواستند بنابراین هرچه در قبالش می‌گرفتند برایشان مناسب‌تر بود. اما اگر هندی‌ها علاقه‌ای به کنسرو گوشت نداشتند، دیگران طالب آن بودند. همین نکته باعث می‌شد که عرضه‌کنندگان به‌جای آنکه به «هر چیزی» رضایت دهند به دنبال چیزهای بیشتری باشند و به عبارتی در قبال کنسرو خودشان چیزی هم ارزش به دست آوردند. در ابتدا که مبادله کمتر بود، از هر ساختمان به ساختمان دیگر ارزش (بخوانید قیمت) کالاها متفاوت بود. با بالا گرفتن میزان دادوستد دیگر مبادله پایاپای از دور خارج شد. دیگر دشواری قیاس ارزش گوشت به شکر جای خودش را به قیاس ارزش اجناس با سیگار داده بود. دیگر غیرسیگاری‌ها هم سیگار را می‌پذیرفتند چراکه به پول رایج تبدیل شده بود. ردفورد در توصیف خود نشان می‌دهد که چطور اخبار و وضعیت بیرون اردوگاه بر معاملات و قیمت‌ها تاثیر می‌گذاشت. چطور افزایش یا کاهش جیره سیگار سریعاً در نظام قیمتی خودش را منعکس می‌کرد. در فرآیند تکوین این نظام اقتصادی، افراد برای به دست آوردن ارزش بیشتری در قبال کالایی که می‌خواستند بفروشند به سمت شیوه‌هایی چون مزایده حرکت کردند. حتی در میان انگلیسی‌های اسیر نظام‌مندی اقتصادی به حدی رسید که نوعی فروشگاه باز کردند. افراد کالاهای خودشان را در این فروشگاه بدون فرآیند چانه‌زنی به‌فروش می‌گذاشتند و در قبالش وجه رایج -سیگار- دریافت می‌کردند.

وقایع و سیری که نظام اقتصادی این اردوگاه اسیران جنگی از سر گذراند با ایده‌ها و نظریه‌های اقتصاددان‌های کلاسیک قرابت بالایی داشت. از سوی دیگر این مقاله به زیبایی توضیح می‌دهد چطور با سروشکل گرفتن مبادله و تجارت افراد فرصت این را می‌یابند که بنابر علاقه و نیاز خودشان، رفاهشان را در دایره مقدورات بیشینه کنند.

 

 فریدون علی‌مازندرانی از اسیران ایرانی و عراقی می‌گوید

69سرهنگ خلبان فریدون علی‌مازندرانی ورودی ۱۳۵۰ دانشکده خلبانی نیروی هوایی ایران است. در آمریکا آموزش دیده و خلبان مدل‌های متفاوت F5 و همچنین F14 بوده است. به قول خودش تا پیش از اینکه درگیر مسوولیت‌های اجرایی شود، او و چند خلبان دیگر ناخواسته وارد یک رقابت شده بودند: رقابت بر سر میزان ساعت پرواز. اول جنگ بود و خلبان‌ها برای حراست از آسمان کشور باید دائماً می‌پریدند.

آذر ۱۳۵۹ از تهران، شهید فکوری فرمانده نیروی هوایی و وزیر جنگ علی‌مازندرانی را به تهران فراخواند تا از او در زمینه ساماندهی به خانواده‌های شهدا، اسرا و مفقودین نیروی هوایی کمک بگیرد. همان‌طور که خودش می‌گوید: «در شش ماه اول جنگ ما [نیروی هوایی] بالاترین تلفات را دادیم.» او مسوولیت را پذیرفت اما با شروطی. یکی از این شرط‌ها حضور ۱۵روزه پایگاه برای پرواز بود. شرط دیگر اجازه مکاتبه با نهادهای خارجی و بین‌المللی بود. آن زمان کمتر اجازه می‌دادند که شخصی مستقیم با سفارتخانه‌ها یا صلیب سرخ مکاتبه کند اما این شرط سرهنگ خلبان بود و پذیرفته شد. این‌طور بود که پای سرهنگ علی‌مازندرانی به مسائل مربوط به اسرا باز شد. بعدتر کمیته‌ای زیر نظر شورای عالی دفاع تشکیل شد به اسم کمیته حمایت از اسرای ایرانی در عراق که علی‌مازندرانی عضو آن بود. کمیته دیگری هم در ایران به‌وجود آمد به اسم کمیته حمایت از اسرای عراقی. هر خلبانی که در ایران اسیر می‌شد ابتدا پیش سرهنگ می‌رفت و بعد از آنجا به اردوگاه منتقل می‌شد. این‌طور بود که او هم با اسرای ایرانی در عراق در ارتباط بود و هم اسرای عراقی در ایران.

 

 وضعیت اسرای ایرانی و عراقی اصلاً شبیه هم نبود

در پاسخ به سوالات ما پاسخ می‌دهد: «اگر اغراق نکرده باشم وضع اسیران عراقی از سربازان وظیفه خودمان بهتر بود. ممکن بود جیره سرباز خودمان معمولی باشد اما جیره اینها خیلی خوب بود و همه چیز داشتند. در همین اردوگاه‌ حشمتیه من بارها دیدم که آنها جیره خودشان را تحویل می‌گرفتند و با سلیقه و ذائقه خودشان غذا درست می‌کردند. برابر کنواسیون ژنو ماهانه هم به آنها داده می‌شد.» به گفته آقای علی‌مازندرانی؛ «یک اسیر جنگی برخلاف یک زندانی عادی نمی‌داند کی آزاد می‌شود، تا کی باید با دیگر هم‌اردوگاهی‌هایش سر کند و با او چطور برخورد خواهد شد. نه زمان آزادی مشخص است نه امیدی است. در نتیجه بچه‌های ما به این جمع‌بندی رسیده بودند که باید هوای همدیگر را داشته باشند و به هم کلک نزنند. یکی از دوستان تعریف می‌کرد که در ماه یک قالب پنیر به ۴۸ نفر می‌دادند. یک نخ قرقره داشتند که تنها با این بود که می‌شد این قالب را به قطعات کوچک تبدیل کنیم. تازه خیلی‌ها هم سهم خودشان را به این و آن می‌بخشیدند.» این توضیحات نشان می‌دهد فضای حاکم بر اردوگاه‌هایی که رزمندگان ایرانی در آن حضور داشتند، با آنچه ریچارد ردفورد در مقاله خود از اردوگاه استلاگ ۷ شرح داده متفاوت بوده است. حتی بنابر اشاره علی‌مازندرانی در میان اسیران عراقی نیز دادوستد رواج داشته اما گویا ایرانیان یا اصلاً نرفته یا کمتر به این سمت رفتند و به شیوه دیگری به اجتماع خودشان نظم دادند. برخلاف منطق دادوستد اسرای ایرانی فرهنگ ازخودگذشتگی را پایه هم‌زیستی در اردوگاه کرده بودند: «گاهی به ایرانیان چند دانه خرما می‌دادند. طرف به ‌جای اینکه همه را خودش مصرف کند یکی را می‌خورد و مابقی را نگه می‌داشت که اگر کسی نیازش شد یا مهمانی برای او آمد به او بدهد. این ازخودگذشتگی را در میان عراقی‌ها کمتر دیدم. حالا روحیه بچه‌های ما نمی‌دانم از ایرانی بودن آنها بوده، از ذاتشان بوده، از هرچه که بوده بچه‌ها از شکم خودشان برای دیگران می‌زدند. چند وقتی یک‌بار که میوه‌ای به اسرا می‌دادند، اینها با چنان ظرافتی میوه را تقسیم می‌کردند که به کسی یک دانه انار بیشتر یا کمتر از دیگری نرسد. البته نه اناری که من و شما در سوپرمارکت جدا می‌کنیم بلکه اناری که دوتایش یک مشت را پر نمی‌کرد. اینها را می‌گرفتند دان می‌کردند، چون از پوستش استفاده می‌کردند- با پوست باتری درست می‌کردند برای رادیوشان. انارها را دان می‌کردند می‌شماردند، مثلاً می‌شد ۲۲۰ دانه. این تعداد را بین ۴۰، ۵۰ نفر تقسیم می‌کردند. بچه‌ها این‌طوری زندگی می‌کردند.» برای فردی که آن زمان و حال‌وهوا را ندیده این توصیفات غریب به‌نظر می‌رسد. اولین چیزی که به ذهن مای امروزی می‌رسد این است که «کسی از این فضا سوءاستفاده نمی‌کرد؟». پاسخ سرهنگ جالب است: «من شنیدم که گاهی پیش می‌آمده. هنگامی هم که چنین موردی بوده همه دوست داشتند یک‌طوری برخورد کنند که چشم و دهن آن طرف سیر شود. با برخورد خوب خودشان که «آقا من نمی‌خورم»، «من استفاده نمی‌کنم»، «اصلاً دوست ندارم» کاری کردند که طرف بریده است. با این برخورد طرف به خودش می‌گفت که من می‌خواستم مثلاً پنج دانه انار بیشتر بخورم حالا دارند کل انارشان را به من می‌دهند. ممکن است اینها بوده باشد اما به مرور زمان همه اینها صیقل پیدا می‌کردند و صاف می‌شدند. بچه‌هایی که 9 سال 10 سال در اسارت بودند در نهایت از این‌طور موارد ذکر نکردند.» البته علی‌مازندرانی کمبود جیره اسرای ایرانی را نیز عامل دیگری برای به‌وجود نیامدن معامله بین آنها ذکر می‌کرد. آن‌طور که او به ما توضیح می‌دهد وضعیت اسیران عراقی در ایران به مراتب بهتر از اسیران ایرانی در عراق بود. حتی از زمانی به بعد خانواده اسرای عراقی به ایران می‌آمدند و با اسیران خود دیدار می‌کردند. با وجود این اسیران ایرانی در عراق «همه‌جوره به هم می‌رسیدند و کسی چیزی را از کسی دریغ نمی‌کرد. اگر کسی چیزی داشت آن را در طبق اخلاص قرار می‌داد. جاهای دیگر این‌طور نبوده است. در همین داستان‌هایی که ما می‌خوانیم این‌طور نبوده اما بچه‌های ما چه در بازداشتگاه‌ها و چه در اردوگاه‌ها به ‌غیر از استثناهای معدودی رفتارهای خیلی درستی داشتند. معدودی زدند جاده خاکی که بچه‌ها هم ترتیبشان را دادند».

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها