اجبار به زندگی تلخ
حاشیهنشینی چطور قضاوت مردم را تغییر میدهد؟
داستان معروفی درباره درویش و یک کاسب وجود دارد. در این داستان درویش هیچ مال و اموالی در این دنیا ندارد. کاسب نیز برعکس درویش، مغازه و اموال زیادی دارد. درویش دفعات زیادی کاسب را به خاطر مال و اموالش تقبیح میکند. روزی خبری میرسد که برای افرادی اتفاقی در حال رخ دادن است. کاسب بدون آنکه مغازههایش را مهر و موم کند به کمک این افراد حرکت میکند. اما درویش در همان لحظات به دنبال عصای خود میگردد و میگوید که اول باید عصایش را پیدا کند، سپس به افراد کمک خواهد کرد.
داستان معروفی درباره درویش و یک کاسب وجود دارد. در این داستان درویش هیچ مال و اموالی در این دنیا ندارد. کاسب نیز برعکس درویش، مغازه و اموال زیادی دارد. درویش دفعات زیادی کاسب را به خاطر مال و اموالش تقبیح میکند. روزی خبری میرسد که برای افرادی اتفاقی در حال رخ دادن است. کاسب بدون آنکه مغازههایش را مهر و موم کند به کمک این افراد حرکت میکند. اما درویش در همان لحظات به دنبال عصای خود میگردد و میگوید که اول باید عصایش را پیدا کند، سپس به افراد کمک خواهد کرد.
فارغ از نتیجههای همیشگی که از داستانهای اینچنینی گرفته میشود، بگذارید این بار خلاف معمول، نتیجه متفاوتی بگیریم. بگذارید این بار حق را به درویش بدهیم. چراکه جمله معروفی در اقتصاد رفتاری وجود دارد که میگوید افراد در هر چیزی کمبود داشته باشند، بیشتر به دنبال آن میروند و آن مساله برایشان ارزش بیشتری خواهد داشت. اگر از دیدگاه عصبشناختی به این داستان نگاه کنیم، کمبود مال و اموال توسط درویش باعث شده است که او نسبت به اندک داشتههایش حساس شود و تمام قضاوتهایش را بر اساس همان اندک مال و اموالش لحاظ کند. ما قصد نداریم بگوییم درویش انسان خوبی بوده است یا اینکه کاسب انسان خوبی بوده است. اقتصاد رفتاری به دنبال خطاهای ذهنی افراد میرود. از منظر اقتصاد رفتاری، ذهن درویش توانایی قضاوت منطقی در آن شرایط را ندارد و به همین دلیل او تصمیمی میگیرد که در عرف اجتماعی خطاست.
درویشها در نگاه عمومی جامعه افرادی هستند که خودشان انتخاب کردهاند که مال و اموال نداشته باشند. اما اگر اندکی سناریو این داستان را تغییر دهیم، بحث مهمی را میتوانیم با آن شروع کنیم.
فرض کنید این بار بهجای درویش، یک فرد از لحاظ مالی پایین در جامعه و یک فرد ثروتمند در چنین شرایطی قرار بگیرند. باز هم احتمالاً نتیجه داستان تکرار میشود. فرد ثروتمند بدون توجه به داشتههایش به کمک افراد میشتابد، از آن طرف فرد فقیر از نظر مالی به دنبال پیدا کردن عصایش خواهد بود. (پیشفرض مهمی که خواننده باید در این داستان در نظر داشته باشد این است که فرد ثروتمند، ذهنش کمبود مالی ندارد و فرد فقیر دچار این کمبود است. به دلیل آنکه احتمالاً همه افراد مثالهایی در ذهنشان دارند که فرد ثروتمند ذهنش کمبود مالی دارد و افراد معمولی یا فقیر از نظر مالی ذهنشان کمبود مالی ندارد. اما این گروه را که بخش اندکی از مردم هستند فعلاً در نظر نگیریم و بگذارید اکثریت مردم را در نظر داشته باشیم.)
در مثال دومی که گفته شد، دغدغه مهمی پیش میآید. اینکه چرا آن فرد فقیر به کمک بقیه مردم نرفته است؟ اقتصاد رفتاری میگوید اگر آن فرد فقیر نبود، احتمالاً او نیز مانند فرد ثروتمند به کمک بقیه افراد میرفت. یعنی کمک نکردن او ارتباطی به ذات آن فرد ندارد. صرفاً این فرد متمرکز بر مشکلات مالیاش است و نمیتواند بر روی تصمیمهای اساسی تمرکزی داشته باشد.
در این مقدمه سعی کردم که تشریح کنم گاهی اوقات رفتارهایِ خطای مردم ارتباطی به ذات آنها ندارد. آنها نیز به دلیل شرایط و محیط نادرست، توانایی قضاوت و تصمیمگیری صحیح را از دست میدهند. اینکه سیاستگذار شرایط اولیه و ضروری زندگی برخی از افراد را نتواند به درستی برنامهریزی کند و در آینده در گفتههایش بگوید در این مناطق جرم بیشتر از مناطق دیگر است، دردناک است. احتمالاً جمله صحیح این خواهد بود که سیاستگذار بگوید ما باعث شدیم جرم در این مناطق افزایش پیدا کند. تعمیم دادن این مساله کمی غمناک خواهد شد. فرض کنید سیاستگذار به دلیل بیتدبیری شرایط محیطی را نادرست بسترسازی کند. احتمالاً درصد بیشتری از افراد این محیط نسبت به معمول جامعه رو به جرائم خواهند رفت. سپس قانون مجبور میشود که این افراد را برای اصلاح به زندان بفرستد. احتمالاً اگر محیط صحیحی بسترسازی شده بود، نیازی نبود فردی را اصلاح کنیم.
یکپنجم کشور حاشیهنشین هستند
معاون امور دهیاری سازمان شهرداری و دهیاریهای کشور اعلام کرده است که آمار واقعی حاشیهنشینهای کشور در حدود 16 میلیون نفر است. این جمعیت معادل یکپنجم جمعیت کشور هستند. او همچنین با انتقاد از برنامهریزیهای صورتگرفته، میگوید معمولاً این برنامهریزیها بعد از تدوین وارد انباری میشوند و به مرحله اجرا نمیرسند. او همچنین با انتقاد از طرحهای اجراشده در روستاها، میگوید یکی از علتهای مهم افزایش این حاشیهنشینی مربوط به طرحهای ناموفق در روستاها بوده است. روستاییان نیز به دلیل شرایط نامساعد به شهرها مهاجرت میکنند که تعدادی از آنها به دلیل هزینههای بالای شهر، مجبور به سکونت در حاشیه شهر میشوند.
اگر بخواهیم تعریف صحیحی از حاشیهنشین ارائه کنیم، میتوانیم چنین تعریفی داشته باشیم. حاشیهنشین به کسی میگویند که در محدوده اقتصادی شهر ساکن شده است ولی جذب اقتصاد شهری نشده است.
تاکنون مقالات زیادی در ارتباط با معایب حاشیهنشینی نوشته شده است. این معایب هم برای کشور چالشزاست، هم برای مردم. از طرفی، مردم با کاهش امکانات غذایی، بهداشتی و رفاهی روبهرو میشوند. از طرف دیگر، کشور باید هزینه زیادی برای پوشش امنیتی، بهداشتی و... این مناطق داشته باشد.
چالشهای زندگی در مناطق حاشیه شهر بسیار هستند. در این مناطق معمولاً بیکاری افزایش پیدا میکند. همچنین فقر و جرم در این مناطق بهطور واضح دیده میشود. افرادی که در حاشیه شهر زندگی میکنند، اگر شغلی داشته باشند، اغلب این دسته شغلها روزانه و غیردائمی است. همچنین تعداد شغلهای کاذب در این مناطق زیاد است.
در مطالعهای که سال 83 تحت عنوان پدیده حاشیهنشینی و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی آن توسط رسول یاوری و همکارانش انجام شده است، مطالب قابل توجهی را پیدا میکنیم. در این مطالعه که به صورت میدانی در حاشیه شهر اصفهان انجام شده است افراد به نکات مهمی اشاره میکنند. اینکه سلامت افراد حاشیهنشین معمولاً در خطر است. آنها معمولاً در نزدیکی کابل فشار قوی زندگی میکنند یا آنکه زندگی آنها در حاشیه رودخانه است که خطر سیل همیشه آنها را تهدید میکند. در این مطالعه که از مردم به صورت پرسشنامهای تهیه شده است، متوجه شدند که 95 درصد این افراد سهم نان را در سفرهشان زیاد گفتهاند، در حالی که 71 درصد این افراد در سفرهشان مرغ وجود ندارد. همچنین 59 درصد این افراد میوه را کم مصرف میکنند. این موارد که اغلب به خاطر شرایط بد اقتصادی این افراد است، باعث تهدید سلامتی آنها میشود.
10 درصد این افراد گفتهاند که اوقات بیکاریشان را به مطالعه اختصاص میدهند، در حالی که 41 درصد این افراد مشغول پرسهزنی در خیابانها هستند. 5 /7 درصد جوانها ورزش میکنند و بخش مهمی از جوانان جذب گروههای قاچاق و دزدی میشوند.
40 درصد این افراد گفتهاند که هنگام مشکلات مالی، وام میگیرند. بخش زیاد دیگر این افراد معمولاً به دلیل نداشتن ضامن و مسائل اینچنین سراغ وام نمیروند. این افراد در مجموع سطح مشارکت پایینی در جامعه دارند و آمار قابل توجهی که در این مطالعه وجود دارد، نشان میدهد که 17 درصد این افراد به دلیل حقیر شمرده شدن در بین خانواده و دوستان وارد کارهای خلاف شدهاند.
در پایان این مقاله چند نتیجهگیری مهم گرفته میشود:
حاشیهنشینی و بیکاری 90 درصد با یکدیگر ارتباط دارند.
حاشیهنشینی و جرم 70 درصد با یکدیگر ارتباط دارند.
حاشیهنشینی و فقر 50 درصد با یکدیگر ارتباط دارند.
این آمار در ارتباط با حاشیه و جرم بسیار تکاندهنده است. این آمار مربوط به سال 83 است، البته برای نتیجهگیری نیاز به بررسی آمارهای جدیدتر است. اما بعید به نظر میرسد که در آمارهای کنونی نتوانیم حاشیهنشینی را به بیکاری، جرم و فقر ارتباط بدهیم.
چرایی اینکه طرحهای مرتبط به روستاها و دهات اجرا نشده است و به انبارها انتقال داده شده است، خودش کاملاً جای بررسی و صحبت دارد. اینکه مدیران نیز دچار خطاهای ذهنی میشوند. خطاهایی که احتمالاً بخش مهمی از آن بعد از غیرمتخصص بودن این مدیران، ناشی از اعتماد به نفس زیاد این افراد است. اعتماد به نفسی که هنگام تدوین برنامه، آن را اجرایی فرض میکند. اما در این مقاله قصد داریم بیشتر به مشکلات حاشیهنشینی بپردازیم.
نکتهای که تا به اینجا چندین بار بررسی شد، نقش رکود اقتصادی در کشور و افزایش حاشیهنشینی است. هرچقدر افراد وضعیت اقتصادیشان بدتر شود یا اینکه میزان بیکاریشان افزایش یابد، کمتر میتوانند هزینههای شهر را متحمل شوند. همین امر باعث کوچ اجباری آنها به حاشیههای شهر میشود. مورد دیگری که قصد داریم در ادامه مقاله آن را بررسی کنیم، تبعات اجتماعی حاشیهنشینی است.
مشکلات اقتصادی، انسانهای متفاوت
مثال ابتدایی مقاله را به خاطر بیاورید. در آن داستان حق را به درویش دادیم. مطالعات اقتصاد رفتاری که در حوزه «کمبود» Scarcity انجام شده است، نشان میدهد که افراد زمانیکه کمبود در زندگیشان دارند، تصمیمهای متفاوتی میگیرند. یکی از مهمترین کمبودها مرتبط به مشکلات اقتصادی است. برای ورود به این بخش قصد داریم آزمایشها و نکاتی را از کتاب کمبود، نوشته سندهیل مولایهایتان برایتان نقل کنم.
در این کتاب فراگیرترین کمبود را کمبود فقر دستهبندی کرده است. در ابتدای این کتاب داریم: «انسان بیپولی را تصور کنید که کار ثابتی ندارد، قسط وامهایش عقب افتاده، به چند نفر بدهکار است، پول مدرسه بچهاش را ندارد، همسرش بیمار است، و چندین مشکل ریز و درشت دیگر که هرچه زودتر باید برای حل آنها چارهای بیندیشد. تمام این مشکلات بنا بر اهمیت وفورشان بخشی از ظرفیت ذهن او را میگیرند و بر فکر او سنگینی میکنند. وضعیت این فرد به گونهای است که باید به همه این مشکلات توجه کند، اما این به دلیل محدودیت ذهن این افراد شدنی نیست. او ناچار میشود بر فوریترین، و نه لزوماً مهمترین، مشکلات تمرکز کند. بنابراین از مشکلات دیگر غافل میماند و چهبسا زمانی متوجه شود که کار از کار گذشته باشد. انسان بیپول باید تمام فکر و ذکرش جور کردن خرج روزانهاش باشد. کمبودهای وی به قدری توجه محدود او را گرفتهاند که او فرصتی برای خلاقیت، برنامهریزی و دوراندیشی ندارد.»
نکته بسیار مهمی که از این متن برداشت میشود، این است که کمبودها (در اینجا کمبود مالی) باعث میشود که افراد به فکر مشکلات امروزشان باشند. برخی از دلایلی که میبینید شغلهای کاذب در این قشر بیشتر است، به همین دلیل است. کمبود به افراد فشار میآورد که مشکلات همین امروزشان را برطرف کنند. ممکن است مشکلات امروزشان که بخش زیادی از آن مالی است به دزدی رفع شود. در این شرایط بار ذهنی اضافی ایجادشده در ذهن افراد به درستی مجال آن را نمیدهد که در برابر این وسوسه پایداری کند. مطالعات پروفسور مولایهایتان در این کتاب نشان میدهد ظرف ذهنی افراد فقیر نسبت به افراد ثروتمند کمتر است. کاهش این ظرف ذهنی به دلیل وجود مشکلات مالی است که اغلب وجود دارد. همین امر باعث میشود که این افراد در برابر اخذ تصمیمهای صحیح ناتوان شوند.
از آنجا که اکثر قریب به اتفاق افرادی که حاشیهنشین میشوند به دلیل مشکلات اقتصادی است، منطقی است بسیاری از مشکلاتی را که فقر به وجود میآورد برای افراد حاشیهنشین ذکر کنیم. اگر بخواهیم به برخی از مشکلاتی که به خاطر فقر ایجاد میشود اشاره کنیم، میتوانیم بگوییم که فقیران معمولاً چاقترند. این افراد کمتر بچههایشان را راهی مدرسه میکنند. این افراد به اندازه کافی پسانداز نمیکنند. همچنین کمتر فرزندانشان را واکسینه میکنند. معمولاً زنان باردار فقیر تغذیه نامناسبی دارند و کمتر مراقب دوران بارداریشان هستند.
شاید تعدادی از مشکلات گفتهشده، ارتباطی با وضعیت مالی بد نداشته باشد. بهطور مثال واکسینه کردن فرزندان، نیاز به هزینه مالی ندارد. اما مشکل اصلی آنجاست که فقر باعث تغییر ذهنیت افراد میشود.
کمبودهای دیگر حاشیهنشینی را میتوانید به لیست کمبود مالی اضافه کنید تا متوجه شوید چه مشکلات زیادی برای افراد ایجاد میشود. از مشکلات امنیتی حاشیهنشینی گرفته تا مشکلات مربوط به بهداشت و سلامتی.
بسیار غمانگیز است، زمانیکه میبینیم افراد به خاطر مشکلات اقتصادی، ناچار به حاشیهنشینی میشوند و به این ترتیب مشکلات بیشتری از مشکلات اقتصادی به لیست چالشهای این افراد اضافه میشود.
حاشیهنشینی و تبعات آن
یکی از مهمترین سوگیریهایی که در اقتصاد رفتاری مطرح میشود اثر فریمینگ (Framing) یا چارچوببندی است. این اثر میگوید افراد قضاوتها و انتخابهایشان بستگی به این دارد که اطلاعات چگونه برایشان نمود پیدا کند. به عنوان مثال اگر به شما بگویند که برای رفع مریضی نیاز به مصرف دارویی دارید که 10 درصد استفادهکنندگان از این دارو مبتلا به عوارض شدهاند، آیا شما این دارو را مصرف میکنید؟ یا چنانچه به شما بگویند که برای رفع مریضی نیاز دارید دارویی مصرف کنید که 90 درصد افراد بعد از مصرف آن سلامت خود را بازیافتهاند، آیا این دارو را مصرف میکنید؟
مطالعات نشان میدهد افراد در جواب سوال اول معمولاً حاضر به استفاده از آن دارو نمیشوند. در حالی که در برابر سوال دوم پاسخ مثبت میدهند. سوال اول و دوم در واقع سوال یکسانی است. تفاوت آن در نحوه ارائه اطلاعات است. مغز انسان نیز منطقی سوال را بررسی نمیکند. فقط بر اساس نحوه اطلاعات ارائهشده، قضاوت میکند و دست به تصمیمگیری میزند.
به نظر شما در حاشیه شهر مردم چطور شهر را میبینند. با چه الگوهایی قضاوت میکنند؟
برای اینکه به این سوال پاسخ دهیم، بگذارید مفهوم اطلاعات در دسترس را نیز بررسی کنیم. اطلاعات در دسترس میگوید افراد بر اساس آخرین اطلاعاتی که دریافت کردهاند، قضاوت و تصمیمگیری میکنند. بهطور مثال اگر خبری در رسانهها پخش شود که هواپیمایی سقوط کرده است و شما بخواهید در هفته آینده به سفر بروید، احتمال خرید بلیت هواپیما برای شما کاهش پیدا میکند. در واقعیت خطر سوار شدن هواپیما تغییری نکرده است. اما وجود اطلاعات اخیر حادثه هوایی باعث میشود که ما نسبت به خرید بلیت هواپیما تامل بیشتری داشته باشیم.
اگر اثر فریمینگ یا چارچوببندی را با اطلاعات در دسترس در نظر داشته باشید، متوجه میشوید که اتفاقات بسیار ناخوشایندی در این مناطق رخ میدهد. به عنوان مثال زمانیکه الگوی منطقه زندگی افراد بر ناامنی و منازعات خیابانی گره خورده باشد و از طرفی افراد شنیده باشند که اخیراً یکی از جوانهای محل در یک درگیری مسلحانه جان خودش را از دست داده است، به نظر شما این دو مساله باعث نمیشود که تمایل این خانوادهها برای مسلح زندگی کردن افزایش پیدا کند؟
برای آنکه بدانید وجود الگوها و زمینههای اصلی یک محیط تا چه حد میتواند عرف اجتماعی را تغییر دهد، شاید خوب باشد که محلههای جرمخیز مکزیک را مثال بزنیم. در این محلهها، معروف است که قاچاق مواد مخدر بسیار رایج است. آنقدر این مساله در بین مردم طبیعی است که افراد در این محلهها، حتی اندکی از قاچاق مواد مخدر نیز احساس بدی هم متحمل نمیشوند. این مساله با درصدی پایینتر را میتوانیم برای محلههای حاشیهنشین تعمیم بدهیم. به وجود آمدن الگوهای خرید و فروش و مصرف مواد مخدر باعث میشود در این محلهها مردم قبح کمتری نسبت به این مسائل پیدا کنند و راحتتر نسبت به خرید و فروش و مصرف آن اقدام کنند. شاید این مساله را به خوبی در فیلم متری شیش و نیم بتوانیم مشاهده کنیم. اینکه افرادی که به هیچ عنوان نمیتوانیم آنها را انسانهای بدی فرض کنیم، اما به واسطه محیط بدی که در آن قرار گرفتهاند کارهای خلاف را به راحتی انجام میدادند.
خطر حاشیهنشینی
حاشیهنشینی طبعاً خطرات بیشماری را به وجود میآورد. در این مقاله تعدادی از آنها را بررسی کردیم. اما اگر بخواهیم یکی از خطرهایی را ذکر کنیم که معمولاً نادیده گرفته میشود، بحث سوگیری «تمایل به حالت کنونی» است. این سوگیری میگوید افراد ترجیح میدهند در شرایط کنونیشان باقی بمانند و همچنین اینکه انسانها به سختی میتوانند شرایط کنونیشان را تغییر دهند. این مساله به علتهای متفاوتی میتواند به وجود بیاید. اما مسالهای که در این لحظه مد نظرمان است، خطرهای آینده حاشیهنشینی است. زمانیکه به برخی آمار و اطلاعات نگاه میکنیم، متوجه میشویم که برخی از افراد حاشیهنشین، نسل دوم یا سومی هستند که از یک خانواده در حاشیه شهر زندگیشان را ادامه میدهند. خطری که تهدید میکند آن است که افراد کنونی و نسلهای بعدیشان بهطور کلی عرفهای متفاوتی نسبت به جامعه پیدا میکنند که این باعث بالا رفتن هزینههای جامعه از جهات متفاوت خواهد شد.