آیا داستاننویسی آموختنیاست؟
شما شکسپیر نمیشوید
سالهاست که در آمریکا کلاسهای نویسندگی خلاق برگزار میشوند و من یکی از قدیمیترین نویسندههایی هستم که به شکل مستمر ادبیات خلاق درس دادهام که اوج و شکوهش را هم از دانشگاه پرینستون میدانم.
سالهاست که در آمریکا کلاسهای نویسندگی خلاق برگزار میشوند و من یکی از قدیمیترین نویسندههایی هستم که به شکل مستمر ادبیات خلاق درس دادهام که اوج و شکوهش را هم از دانشگاه پرینستون میدانم. اروپاییها هنوز به این کلاسها باور ندارند، نویسندههای اروپایی زیاد جدیاش نمیگیرند و معتقدند ما آمریکاییها میخواهیم همه چیز را آکادمیک کنیم و ادبیات آکادمیک نمیشود. اما تعداد نویسندگان جوانی که میتوانند حرفی برای گفتن داشته باشند و خیلی زود سر از دفتر ناشران بزرگ آمریکایی درمیآورند میتواند نشانهای از این باشد که در داستاننویسی هم آموزش میتواند راه را سریعتر هموار کند. البته که من از آموزش قاعدههای نوشتن دفاع میکنم، برای اینکه به هر حال در تمام این سالها دیدهام نویسندههایی را که پشت میزهای دانشگاه پرینستون نشستهاند و بعد نویسندههای بهتری شدهاند. اما اساساً نویسنده شدن و منتشر کردن کتابی درخور خواندن را میتوان به کسی آموخت؟ این سوالی است که در هر گفتوگویی با آن مواجه میشوم و نشان میدهد که خیلیها هنوز به این مساله ایمان ندارند و پاسخ من یک کلمه است، بله. همانطور که موسیقی و نقاشی هم قابل تعلیم
است. نویسندگی هم همین طور است، اما
نیمچه استعدادی لازم دارد، درست مثل من که ذرهای استعداد نقاشی ندارم و لابد مودیلیانی و رامبراند هم نمیتوانستند یک نقاش معمولی از من بسازند. اصل ماجرا اینجاست که در کلاسهای ادبیات خلاق معجزه و معجونی در کار نیست، آدمهایی سر از این کلاسها درمیآورند که خود نویسنده هستند، اما در کلاسهای ادبیات خلاق یاد میگیرند با دست و دلبازی بخش زیادی از نوشتههایشان را دور بریزند و داستانشان را تمیزکاری کنند و جلا بدهند. به نظرم هیچچیز برای یک نویسنده جوان بهتر از یک ویراستار خوب نیست. ویراستاری که به نویسندهای که با صفحات داستانش درست مثل یک میراث به جا مانده از اجدادش برخورد میکند، یادآوری میکند که اینجا و آنجا را باید دور بریزی، و فصل آخر را هم بهتر است در کشوی میزت یادگاری نگهداری. به هر حال که نمیتوان در هیچ کلاس داستاننویسی یک امیلی دیکنسون ساخت، قرار هم بر این نیست. با این حال از همان چیزی که این کلاسها میپرورانند بهشدت احساس رضایت میکنم، در واقع من در این کلاسها برای دانشجویانم نقش همان ویراستار را بازی میکنم. گاهی وقتها با داستانی روبهرو میشوم که یکی از شاگردانم نوشته است، داستانی پر از
شخصیتهای عجیب و غریب، اما صدای اصلی، کسی که باید قهرمان داستان میشد لابهلای این همه قهرمان گم شده است، در حالی که اول بودن و بیشتر دیده شدن حقش بود. من شاگردانم را به بازنویسی و بازنویسی و بازهم بازنویسی تشویق میکنم. با این حال کلاس داستاننویسی خلاق معجزه نمیکند، بلکه به شما یاد میدهد که نویسندگی هم قاعدههایی دارد، درست مثل فیلمسازی. قاعدههایی مثل یادداشتهایی که پیش از آغاز نوشتن باید جمع و جورشان کنید. سرفصلهایی که باید برای نوشتن رمان داشته باشید و رفتن و دیدن فضاهایی که میخواهید در داستانتان به آنها بپردازید. در نهایت اینکه نوشتن کار عجیبی نیست، اگر کمی استعداد داشته باشید، میتوانید در کلاسهای ادبیات خلاق یا به سبک اروپاییها با داشتن یک ویراستار سختگیر به راه راست بیاوریدش و نویسندهای خوب باشید. و از همه مهمتر چیزی که همیشه در کلاسهای ادبیات خلاق هم به دانشجویانم میگویم: «هیچوقت کمتر از یک سال برای چاپ داستانی که نوشتهاید عجله نکنید، به خودتان زمان بدهید، دست به انتشار داستانی نزنید که ممکن است بعدها مایه خجالت شما در کارنامه کاریتان باشد.» ر
دیدگاه تان را بنویسید