تاریخ انتشار:
تدریس علم بر اساس نقش اقتصاددان
اقتصاددانان کمبریج
جان مینارد کینز پایهگذار علم اقتصاد کلان در سال ۱۹۲۴ تلاش کرد با استفاده از مقالهای درباره زندگینامه استادش آلفرد مارشال ویژگیهای یک اقتصاددان خوب را شرح دهد.
جان مینارد کینز پایهگذار علم اقتصاد کلان در سال 1924 تلاش کرد با استفاده از مقالهای درباره زندگینامه استادش آلفرد مارشال ویژگیهای یک اقتصاددان خوب را شرح دهد. او مینویسد: یک اقتصاددان باید ریاضیدان، مورخ، دولتمرد و تا حدی فیلسوف باشد. او باید نشانهها را درک و با کلمات صحبت کند. او باید در محیط عمومی بر جزئیات خاص متمرکز شود و موارد انتزاعی و واقعی را با یک سبک تفکر بررسی کند. هیچ بخشی از طبیعت و نهاد انسانی نباید از حوزه توجه او دور بماند. او باید هدفمند باشد و به احساسات لحظهای توجه نکند. یک اقتصاددان به اندازه یک هنرمند سرسخت و فسادناپذیر و به اندازه یک سیاستمدار نزدیک به جامعه و مردم است. کینز با تاسف میگوید که چنین نمونه کاملی وجود ندارد. به عقیده او اقتصاددانان خوب و توانمند همانند کمیابترین پرندگان هستند. اما تردیدی نیست که در ذهن او محتملترین مکان برای پرورش این اقتصاددانان دانشکدههای کمبریج هستند. بخش اقتصاد دانشگاه کمبریج که به وسیله مارشال بنیانگذاری شد و کینز در آن درس خواند در آن زمان بهترین دانشکده علوم اقتصادی در جهان بود. در آنجا نهتنها افراد جوان از سراسر امپراتوری بریتانیا درس
میخواندند بلکه به اقتصاددانانی تبدیل میشدند که دانشکده و استادان به آن معتقد بودند: متخصصان متبحر فنی در توصیههای سیاستی که بدون تعصب با جدیت کار میکردند. این هدف را میتوان در سوالات امتحانی آن زمان مشاهده کرد. از دانشجویان انتظار میرفت تا اصول اقتصاد را با وقایع جاری ترکیب کنند. به عنوان مثال در سال 1927 در یک برگه امتحانی تامین مالی عمومی از دانشجویان خواسته شد تا اندازه هزینههای دولت بریتانیا در چند حوزه اصلی را با ذکر دلیل بیان کنند. آنها باید مهارت یک مقالهنویس را میداشتند و سه ساعت زمان امتحان را برای پاسخ به یک سوال اختصاص میدادند که معمولاً درباره آینده طلا، حقوق و وظایف سهامداران، یا جایگزینهای دموکراسی بود. علم اقتصاد در کمبریج یک علم تحلیلی قلمداد میشد اما محاسبات جوهره آن نبود. دانشجویان در سال آخر یک آزمون یکصفحهای آمار داشتند اما در دیگر امتحانات از نشانههای ریاضیاتی خبری نبود. آن وضعیت را با امتحانات امروزی مقایسه کنید. شارلوت گریس دانشجوی سال سوم کارشناسی در کمبریج میگوید او میتوانست حتی بدون خواندن یک ورق روزنامه تمامی سوالات امتحانی سال اول خود را پاسخ دهد. اغلب سوالات
دانش دانشجویان از مدلهای جبری را میسنجیدند. فقط در امتحان پایانترم اقتصاد کلان در سال 2015 از دانشجویان در مورد شرایط جاری از قبیل اینکه کدام ویژگیهای منطقه یورو به بحران بدهی آن کمک کرد سوال شد. تکسوالات سهساعتی با رساله اجباری جایگزین شد که در آن تحلیلهای تجربی اولیه الزامی هستند. این آزمونها بیانگر تحول در رشته اقتصاد هستند. دانشجویان باید ابزارهای فنی یک رشته کاملاً تخصصی را فراگیرند. ریاضیاتی که آنها باید بدانند و به کار برند آنقدر سنگین است که جایی برای تاریخ باقی نمیگذارد. نتایج متکی بر شواهد به تحلیلهای کلی ترجیح داده میشوند، اقتصاددانان باید محدودیتهای تخصص و مهارت خود را بدانند و هرگاه بدانند سیاست ممکن است بر آنها تاثیر گذاشته باشد از قضاوتهای سیاسی پرهیز کنند. شدت و دقت ریاضیاتی برای برخی جذاب است. در اولین روز شروع درسها که یک روز آفتابی در ماه اکتبر بود آنگوس گروم دانشجوی 18ساله تازهوارد گفت که اولین جلسه کلاس اقتصاد کلان از همان نوع مطالبی بود که او قبلاً خوانده بود اما از زاویهای دقیقتر. او از این خوشحال بود که از مطالب سرسری دبیرستان رها شده است.
رشته منظم و ساختاربندیشدهای که آقای گروم میخواند با شلمشوربایی که آقای مارشال در ابتدای تشکیل دوره کارشناسی با آن مواجه بود تفاوت زیادی دارد. هنگامی که او در سال 1885 به سمت رئیس گروه اقتصاد سیاسی دانشگاه منصوب شد رشته اقتصاد به همراه رشتههای روانشناسی، منطق، اخلاقیات و چند رشته دیگر در گروه «علوم اخلاقی» قرار میگرفت. مارشال عقیده داشت جوانی که از مدرسه میآید و ناگهان با انبوهی از مفاهیم دشوار و عجیب روبهرو میشود بهرهای جز سرگردانی و ناپختگی نخواهد برد. نیل هارت در کتاب خود با عنوان «مقدمه پالگریو بر اقتصاد کمبریج» مینویسد: به نظر میرسد در آن زمان علم اقتصاد در جایگاه بسیار پایینی قرار داشت. اقتصاد رشتهای کماهمیت و مورد مناقشه بود که بسیاری از استادان آن از رشتههای پرسابقه دیگر قرض گرفته شده بودند. سوالات امتحان نشاندهنده ابهام در مرزهای این رشته بود. به عنوان نمونه در یک برگه امتحانی در سال 1871 از دانشجویان پرسیده شد بگویند آیا اقتصاد سیاسی میتواند از اخلاقیات درس بگیرد یا برعکس؟ همانگونه که در آن زمان مرسوم بود به مسائل اقتصادی از دریچه منافع شخصی، ملی و به ویژه طبقهای نگریسته میشد.
به عنوان مثال میپرسیدند: «اگر کسی اطلاعات خصوصی داشته باشد و بداند قرار است بین آمریکا و انگلستان جنگی آغاز شود بهتر است او چه تغییراتی را در سرمایهگذاریهای خود انجام دهد؟» یا «اگر معادن زغالسنگ ما یکباره کاهش یافته و به اتمام برسند این امر چه تاثیراتی بر طبقات مختلف جامعه انگلستان خواهد داشت؟»
مارشال عقیده داشت که آن وضعیت مناسب نبود. پیچیدگیهای اولین دور فرآیند جهانیسازی و تشدید مشکلات اجتماعی حاصل از آن به آن معنا بود که امپراتوری بریتانیا به اقتصاددانان بهتر و بیشتری نیاز دارد. به استدلال او دانشگاه کمبریج باید همان جدیت و دقتی را که برای تربیت علمی فیزیکدانان، فیزیولوژیستها و مهندسان ظرف سه سال تحصیل در نظر میگرفت برای تربیت حرفهای اقتصاددانان به کار میبرد. کتاب درسی او با عنوان «اصول علم اقتصاد» که در سال 1890 به نگارش درآمد به این رشته نظم و هدف داد.
جایگاه اصولمدار
کتاب مارشال از نمودارها برای نشان دادن پدیدههای اقتصادی استفاده کرد و منحنیهای عرضه و تقاضا را اختراع کرد که از آن زمان به بعد همه اقتصاددانان آنها را میشناسند. در این کتاب اقتصاد به عنوان یک سیستم پویا همانند یک سیستم فیزیکی دیده میشود و آنقدر پیچیده است که بهتر است آن را در ابتدا به چند بخش تقسیم کرد. در تحلیل تعادل نسبی این کتاب بخشهایی از اقتصاد ثابت نگه داشته میشوند تا حرکات بخشهای دیگر توضیح داده شوند. به این ترتیب اقتصاددانان راهی پیدا میکنند تا سوالات کوچکتری را از یک کل پیچیده بیرون بکشند. این کتاب به همراه کتابهای «اصول اقتصاد سیاسی و مالیات» نوشته دیوید ریکاردو و «سرمایه» نوشته کارل مارکس سه کتاب تاثیرگذار اقتصادی قرن 19 بودند. سرانجام در سال 1903 ایده دانشجویان مستقل کارشناسی رشته اقتصاد که موردنظر مارشال بود تحقق یافت. در اولین موضوع درسی او از دانشجویان انتظار میرفت تا قانون اساسی انگلستان را بلد باشند و درباره موضوعاتی مانند «استفاده از واژه طبیعی در مقالههای اقتصادی» و «اهداف اقتصادی به عنوان عاملی در سیاست بینالملل» اظهارنظر کنند. این موضوعات جنبه عملیتری پیدا کردند. در یکی
از برنامههای درسی سال 1907 با عنوان «اقتصاد پیشرفته: واقعگرایی» از دانشجویان خواسته میشد تا «داوریهای صنعتی در نیوزیلند» را توضیح دهند. هدف اصلی آن بود که علم اقتصاد چیزی بیشتر یا کمتر از «مطالعه انسان در کسبوکار عادی زندگی» نباشد. در سال 1908 مارشال ریاست دانشکده را به آرتور پیگو واگذار کرد. پیگو که یک جوان کوهنورد خجالتی بود به نوعی بر علوم زمان خود اشراف داشت. او درس خواندن را با رشته تاریخ آغاز کرد و به خاطر سرودن «آلفرد کبیر» جایزه شعر دانشکده را دریافت کرد. سپس در سال 1899 به رشته علوم اخلاقی وارد شد تا اقتصاد و اخلاقیات بخواند. او که در کمبریج با لقب پروفسور نامیده میشد به عنوان بدلباسترین فرد شهرت داشت. مارشال زمانی او را در یک کاپشن معمولی دیده بود که آرنجهایش سوراخ شده بودند. چیزی که برای یک دانشجوی کارشناسی اقتصاد وحشتناک بود.
بهرغم پوشش بد، نبوغ تحصیلی پیگو باعث شد او جانشین مناسبی برای مارشال باشد. او با نوشتن کتاب «اقتصاد رفاه» به اقتصاددانان کمک کرد تضادهای سیاسی را به مسائل فنی تبدیل کنند. قبل از این زمان، مداخله دولتها در بازار به معنای کمک کردن به یک گروه در مقابل گروهی دیگر تلقی میشد که هزینه آن عدم کارایی بود. او خود حملاتی را علیه حمایتگرایی و ترجیحات امپریالیستی آن زمان آغاز کرد و عقیده داشت این اقدامات فقط در جهت منافع بخشهای کوچکی از جامعه هستند.
اما او در موارد دیگر نشان میدهد هرگاه اقدامات یک فرد هزینه خارجی داشته باشد اندکی مداخله میتواند برونداد بازار را بهبود بخشد. به عنوان مثال افرادی که به تاثیر آلودگی بر دیگران بیتوجه هستند ممکن است آلودگیهای زیادی ایجاد کنند. اعمال ماهرانه مالیات به منظور هماهنگ ساختن انگیزههای افراد با انگیزههای جامعه میتواند به معنای نتایج بهتر برای همگان باشد. اقتصاددانانی که این دیدگاه را پذیرفتند میتوانستند در مورد مداخله و جنبههای فنی کارایی استدلال کنند.
مارشال پیگو را قهرمان میدانست اما کینز دانشجوی مورد علاقهاش بود. کینز پس از کسب مدرک کارشناسی در رشته ریاضی در یکی از دورههای مارشال حضور یافت. در سال 1909 کینز برای تدریس اقتصاد پولی به کمبریج بازگشت. شاید هنگامی که او در مقالهاش در مورد مارشال اشاره کرد که یک اقتصاددان باید ریاضیدان، تاریخدان، دولتمرد و فیلسوف باشد او در واقع خودش را توصیف میکرد. او مرتب از شغلی به شغل دیگر میپرید و به عنوان استاد دانشگاه، کارمند دولت، مشاور دولت و خبرنگار کار کرد. او در بزرگترین موضوعات زمان خود نقش داشت و جزوه او علیه مجازاتهای اقتصادی برای آلمان با عنوان «عواقب اقتصادی صلح» او را مشهور و ثروتمند ساخت.
کینز همانند پیگو بر این باور بود که تصمیمات فردی برای جامعه فاجعهبار هستند. او دادههای فراوانی را که اقتصاددانان امروز در اختیار دارند نداشت اما میتوانست صفهای بیکاران و بزرگی مشکل بیکاری را در دهه 1930 به چشم ببیند و آن را ناشی از ناکامی بازار بداند. او در دفاع از این دیدگاه که اقتصاد در نهایت خود را اصلاح میکند بیان داشت اقتصادها ممکن است به خاطر از دست دادن اعتماد به نفس در دام رکودهای عمیق گرفتار شوند. راهحل این مشکل مداخله دولت به شکل تزریق اعتماد و افزایش مخارج عمومی است. او در کارهای خود مداخله سیاستی را به عنوان درمان نقایص سرمایهداری میدانست که باید سرمایهداری را نجات دهد نه اینکه جایگزین آن شود. او توانست با استفاده از استدلالهای فنی بیطرفانه این دیدگاه خود را توجیه کند.
ترمیمکنندگان فنی
کینز و پیگو اقتصاد را به عنوان جعبه ابزاری برای استفاده سیاستگذاران معرفی کردند و خود سردمداران مشاوره اقتصادی به دولت بودند. کینز زمانی گفت که «افراد عملگرایی که خود را از هرگونه مشاوره و تاثیر خردمندانه بینیاز میبینند معمولاً برده اصول اقتصادهای از بین رفته میشوند.» او فعالیت سیاسی خود را به گونهای طراحی میکرد که در آن تحلیلهای شفاف زمان حال جایگزین عقاید امتحاننشده گذشته شوند. هنگامی که در سال 1930 دولت بریتانیا کمیته اقتصاددانان مشاورتی را تشکیل داد کینز و پیگو هر دو در آن منصوب شدند. همزمان دانشگاه کمبریج تلاش کرد نمونههای بیشتری از اینگونه اقتصاددانان تربیت کند. کینز در طول دهههای 1920 و 1930 هر سال هشت سخنرانی در مورد کار در دست اقدام خود یعنی «نظریه عمومی اشتغال، بهره و سود» ارائه میداد و توانست گروهی از اقتصاددانان برجسته را تشکیل دهد که به حلقه کمبریج مشهور شدند. گروهی از اعضای جوان هیات علمی دانشگاه در سال 1930 گرد هم آمدند تا «رساله پول» کینز را که همان سال منتشر شد به بحث بگذارند. برخی از دانشجویان ممتاز سطح کارشناسی هم میتوانستند در این جلسات حضور پیدا کنند.
در این دوران دانشجویان مجبور شدند در مقایسه با گذشته میزان بیشتری ریاضیات و نظریهها را بیاموزند. هری جانسون اقتصاددان کانادایی که در دهه 1940 و اندکی پس از وفات کینز از کمبریج بازدید کرد از اینکه دانشجویان تا چه اندازه مشتاق یادگیری بودند تعجب کرد. او قبل از آن در جایی نوشته بود: «تمام چیزی که برای گذراندن امتحانات باید بخوانید کتاب «اصول» مارشال در طول ترم و روزنامه تایمز هنگام صرف صبحانه است. بقیه روز شما آزاد هستید و میتوانید با خداوند به سفر بر روی رودخانه بروید.» اما زمانی که او به کمبریج رفت دانشجویان مجبور بودند کتاب «نظریه عمومی» کینز را به طور کامل بخوانند و مناظرات بین کینز و رابرتسون درباره «ترجیحات نقدینگی» و «منابع قابل وامدهی» را مطالعه کنند. این مناظرات حتی گاهی در سوالات امتحانی میآمد و به گفته یکی از دانشجویان پاسخ به پرسشها مستلزم آن بود که از قبل طراح سوالات را بشناسید.
جهان هموار
قدرت علمی کمبریج هنوز تاثیرگذار است اما از اوج خود در دهههای 1920 تا 1940 پایین آمده است. کینز اجماع موجود در کتابهای مارشال و پیگو را تکان داد. اجماع دیگری که پس از آن در میان اقتصاددانان ایجاد شد در ماساچوست بود نه کمبریج. پس از جنگ جهانی انتقادها علیه مکتب کینزی شدت گرفت و جریان اصلی علم اقتصاد آن از خارج مورد انتقاد واقع شد.
امروز این دانشکده دیگر مکتب فکری قدیمی خود را دنبال نمیکند اما چرخش اقتصاددانان به سمت دانشگاههای آمریکایی با حقوق و دستمزد بالا به کمبریج آسیب زده است. با وجود این هیچکدام از اقتصاددانان کنونی نتوانستند به عظمتی دست یابند که پیکو و کینز زمانی به آن رسیدند.
موفقیت عمومی اقتصاددانان و رشد نهادی همراه آن باعث شد هیچ دانشکدهای نتواند به تنهایی مسلط باشد. علاوه بر این خطوط مرزی جدال و مناقشه دیگر همانند گذشته آشکار نیستند. اقتصاددانان هدف مارشال برای خروج از بحثهای گلآلود ایدئولوژیک را برآورده کردهاند. مناظرات امروزه بیشتر بر سر روشهاست نه ایدئولوژی. کینز و پیگو این رشته را متحول کردند. آنها نظریههای جدید و بزرگی درباره نحوه کار یک سیستم اقتصادی ارائه دادند در حالی که خود نقش مهمی در سیاست بازی کرده و دیگران را هم به فعالیت تشویق میکردند. نقشی که به این صورت برای مشاوره اقتصادی ایجاد شد همچنان باقی ماند. اما در بریتانیا نفوذ شدید عقاید یک مکتب باعث شد این مشاوره همانند یک کالای تجاری شود. فلاسفه و مناظرهکنندگان بزرگ با متخصصانی جایگزین شدند که مدلهای پیچیده میساختند و برای درس گرفتن از دادهها روشهای پیچیدهای پیدا میکردند.
هامیش لو (Hamish Low) استاد اقتصاد کاربردی دانشگاه کمبریج از اینکه مناظرات بزرگ سلطان فلسفه دانشگاه، دیگر کاربردی ندارند متاسف نیست. به گفته او «ما اکنون بیشتر باید شواهدمحور باشیم». اما این نوع توسعه رشته اقتصاد هزینههایی به همراه داشته است. تخصصگرایی و مهارت میتواند به باریکتر شدن حوزه تفکر بینجامد. به گفته آقای لو «رشتهها هماکنون بیشتر برحسب روشها تعریف میشوند نه سوالات». اینگونه باریک شدن میتواند به مشاوره سیاسی تسری پیدا کند و به جای تفسیر مجدد و بنیادین مسائل از مدلهایی ثابت برای حل مسائل موجود استفاده شود. اقتصاددانان میتوانند برآورد کنند افزایش مالیات چه اندازه درآمدها را بالا میبرد، خسارت درآمدی ناشی از خروج بریتانیا از اتحادیه چه اندازه است، یا افزایش حداقل دستمزد چه تاثیری بر اشتغال میگذارد. این خود یادآور کلامی کوتاه از کینز در مورد اقتصاددانان است که آنها را در بهترین حالت «افرادی متواضع و توانمند و در سطح دندانپزشکان» میداند که از مهارت فنی خود برای حل یک مشکل بزرگ در یک محدوده خاص تخصصی استفاده میکنند.
اما عامل زیربنایی دیگری برای این عقبنشینی وجود دارد. آقای گروم با اشتیاق فراوان اقتصاد کلان را تدریس میکند اما گروه اقتصاد طرفدار ها-جونچانگ نویسنده کتابهای معروفی از قبیل «23 چیزی که در مورد سرمایهداری گفته نمیشود» نیز هست. درست در اوج تمایل مارشال برای جداسازی اقتصاد از سیاست، آقای چانگ برای مخاطبان شیفته خود یک تضاد را مطرح میکند: «علم اقتصاد درباره سیاست اقتصادی است که آن را سیاسی میسازد.» فضایی که مارشال برای علم اقتصاد ایجاد و روشی که برای تدریس آن معرفی کرد باعث شد این رشته بتواند بدون تعصب و جانبداری به سیاست کمک و اطلاعرسانی کند. اما سیاست همیشه وجود داشت. با تمرکز بیشتر اقتصاد بر اصول فنی و مدلها حضور سیاست کمرنگتر شد اما با وجود مخفی ماندن این حضور، قدرت سیاست همچنان حفظ شد، هرچند اشتباهات آن از زیر تیغ سوال و انتقاد خارج شد. همانطور که آقای چانگ برای دانشجویانش توضیح میدهد دیدن سیاست به عنوان یک عامل خارجی که بر چگونگی تبدیل اقتصاد به سیاست تاثیر میگذارد دیدگاهی مفید است. اما این دیدگاه بقیه سیستم یعنی بخشی را که در آن نظریه اقتصاد و سیاست بر تحول یکدیگر تاثیر میگذارند نادیده
میگیرد. به عنوان مثال، اقتصاددانان گرفتار ساخت مدلهای ترجیحی هستند بدون آنکه از خود بپرسند این مدلها تحت تاثیر چه اعمال قدرتی شکل گرفتهاند. برخی اقتصاددانان از دهه 1980 شاهد افزایش نابرابری در بریتانیا و آمریکا بودند اما تا همین اواخر آن را موضوعی سیاسی میدانستند و به آن توجه نمیکردند. آنها گوشهای خود را بر روی سوالات مهم دانشجویان در زمینههای حقوق و وظایف سهامداران، جایگزینهای دموکراسی، تاثیر پایان یافتن سوختهای فسیلی و معنای کلمه «طبیعی» بسته بودند.
اگر اقتصاددانان واقعاً دندانپزشک بودند هیچ مشکلی نبود. برای انجام عمل روتکانال به ایدئولوژی سیاسی حفرههای دندان نیازی نیست. زندگی بدون دندانپزشکی نیز بسیار دشوار خواهد بود. اما خود کینز هم در بهترین حالت نیمی از این مفهوم دندانپزشکی را قبول داشت. او همچنین ویژگیهایی از قبیل «ریاضیدان، مورخ، دولتمرد، فیلسوف، قاطع، متواضع و هدفمند» را مهم دانست. هیچ اقتصاددانی نمیتواند همه این ویژگیها را داشته باشد. اما اگر این آرزوی قدیمی به طور کامل از بین برود بخشی از رویای اصلی مارشال مبنی بر اینکه اقتصاددانان نهتنها باید نظرات خود را در عالم خاکی به کار برند بلکه باید به دنبال نظرات بهتر و خلق دنیایی بهتر باشند، نیز از بین خواهد رفت.
منبع: اکونومیست
منبع: اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید