تاریخ انتشار:
موارد عجیب پس از ۵۰۰ سال
آرمانشهر مور
قرار بود نوعی شوخی باشد. حتی عنوان کتاب «آرمانشهر» نوشته توماس مور، که ۵۰۰ سال پیش در چنین ماهی منتشر شد، قصد شوخی دارد.
قرار بود نوعی شوخی باشد. حتی عنوان کتاب «آرمانشهر» نوشته توماس مور، که 500 سال پیش در چنین ماهی منتشر شد، قصد شوخی دارد: یک جناس یونانی از کلمه «ou topos» به معنای «ناکجا» و «eu topos» به معنای «مکان خوب». این کتاب گفتوگوی میان مور و رافائل هیتلودی است، دریانوردی که نام فامیلیاش به معنای «دستفروش بیهدف» است و خبر از تمدنی عجیبوغریب و طرفدار تساوی انسان در یک جزیره دورافتاده میآورد.
اگر مور میتوانست آینده را ببیند، ممکن بود از تاثیر گسترده کار خود شگفتزده شود. آرمانشهر نخستین تلاش علمی برای تصور یک جامعه کامل و بینقص (که مور در آن پیوسته «جمهوری» افلاطون را تصدیق میکرد) بود اما به نامی تبدیل شد که ما برای توصیف چنین دیدگاههایی (در مقابل «ناکجاآباد» که در دهه 50 میلادی پدیدار شد) به کار میبریم. احتمالاً شگفتانگیزترین مورد برای نویسنده این کتاب میزان توسعه ملتهاست که بیشتر ایدههای آرمانشهری وی را تشکیل میداد؛ موردی که بسیار دور از دسترس است.
تمام متن به شوخی بیان نشده است. این کتاب با نقد هیتلودی از انگلستان قرن شانزدهم آغاز میشود و او از مجازات اعدام برای دزدهای بدبخت که در واقع دهقانان آوارهشده به دلیل رشد سریع تجارت پشم و ستم پادشاهان خودسر هستند اظهار تاسف میکند. او با جزئیات به توصیف این آرمانشهر میپردازد که جزیرهای هلالیشکل در استرالیاست و نگاهی گذرا از جهانی با عدالت بیشتر ارائه میدهد. بعضی خوانندگان این را تلاشی اصیل برای ارائه نظامی برای جانشینی دولت میدانند.
با وجود این نمیتوان این ملت خیالی را کاملاً جدی گرفت. ساکنان این جزیره در تحقیر بیهودگی، لگن بچهها را از طلا و اسباببازیهای آنان را از جواهر میسازند. به باور شخصی مور بسیاری از آزادیهای آنان عجیب بود: او به عنوان صدراعظم، مرتدان را به مجازات سوزاندن محکوم کرد و برای مخالفت با اولین طلاق هنری هشتم اعدام شد. در زمانهایی «آرمانشهر» کمتر نمونهای از ایدهآلگرایی و بیشتر هجو آن به نظر میرسد.
قوانین این جزیره بر مبنای یک استدلال ساده است: «اگر اموال خصوصی باشد، پول حلال همه مشکلات باشد، دشوار و تقریباً ناممکن است که سعادت عمومی با عدالت مدیریت شود و با کامیابی به شکوفایی برسد.» اهالی آرمانشهر اموال خصوصی ندارند. خانههایشان، که همیشه درهایش باز است، هر 10 سال با قرعهکشی به آنها اختصاص داده میشود. لباسهایشان یکسان است. غذا را نیز تامینکنندگانی برایشان میآورند که از مشتریها پول نمیگیرند. وعدههای غذایی در سرسرا سرو میشود و تمام اهل محل با هم غذا میخورند. هیچ پولی وجود ندارد، و تنها دولت است که از طریق تجارت پول جمع میکند، و آن را برای خرید کالاهای بازرگانی در زمان جنگ صرف میکند. از آنجا که هیچ سازوکاری برای قیمت وجود ندارد تا حرص یا کمبود را نشان دهد، تولید بهطور مرکزی برنامهریزی میشود و مقامات تصمیم میگیرند که چند نفر برای هر بار برداشت محصول نیاز است.
جای شگفتی نیست که طرفداران کمونیسم موافق این جنبههای زندگی در آرمانشهر هستند (کارل مارکس و فردریش هگل شخصاً به آن بیاعتنا بودند و با ریشخند میگفتند «قلعه خیالی» برای تحریک انقلاب کافی نیست). اما، مور منطق اقتصاد آرمانشهر را زیر سوال برد. او پیشنهاد داد که نفع عموم به اندازه سود شخصی قدرت ندارد، و ناتوانی در جبران کار مستقیماً سبب کاهش بهرهوری میشود، یعنی فرد بدون «گرفتن دستمزد انگیزهای برای کار کردن ندارد»، زیرا «این امید که بار او بر دوش دیگری است او را تنبل میکند». او معتقد بود حذف حقوق مالکیت احمقانه است، زیرا اگر بشر نتواند از آنچه با دسترنج خود به دست آورده دفاع کند، پس در این صورت نیازی به فتنه و خونریزی نیست؟ و هیچکس نمیتواند مور را تصور کند که ابروی خود را بالا میاندازد در حالی که هیتلودی میپرسد چرا بشر بیش از اندازه خواهان چیزی است که هرگز دچار کمبود نمیشود. تنها یک اقتصاددان بیتجربه ممکن است باور داشته باشد که نیاز بشر برابر است با ضرورت بشر.
اگر آرمانشهر در واقعیت وجود میداشت، دچار مشکلات بسیاری میشد که جوامع کمونیستی واقعی آنها را تجربه کردهاند. حتی خوشنیتترین سازماندهندگان برداشت محصول مستعد دستور دادن هستند، مثلاً گاهی دستور تولید مقدار زیادی هویج یا مقدار بسیار کمی نان میدهند. این مشکل در بازار آزاد به ما درس میدهد، زیرا کشاورزانی که هویج میکارند محصول زیادی تولید نخواهند کرد اگر هیچکس آنها را نخرد، زیرا قیمت در زمان مازاد محصول کاهش مییابد؛ در این میان، اگر کمبود نان سبب افزایش قیمت آن شود نانوایان نان بیشتری میپزند. اما در اقتصاد برنامهریزیشده، وقتی برنامهریزی اشتباه میشود، خریداران ساکن جزیره ناچارند نان محدود را بین خود تقسیم کنند (یا به نانوا رشوه بدهند که سهم بیشتری به آنها بدهد). افرادی که در برداشت محصول کمک میکنند دلیلی برای سخت کار کردن، و امیدی به افزایش یا پیشرفت ندارند. آنها نهایتاً یک قاضی محله فاسد پیدا میکنند که در قرعهکشی خانه به نفع آنها عمل کند.
البته اقتصادهای سرمایهداری از ناکارآمدی یا رشوه در امان نیستند. اما 500 سال پس از انتشار «آرمانشهر»، با ادعای آن (صادقانه یا طعنهآمیز) مبنی بر اینکه ثروت خصوصی و شهروندان موفق با هم ناسازگارند، به نظر بسیاری از کشورهای غربی با رسیدن به بهترین ایدههای آرمانشهری خلاف آن را اثبات کرده است. اما جزیره هیتلودی شاهزادهای دارد که مادامالعمر خدمت میکند، ولی از طرف یک هیات 200 نفره از نمایندگان انتخاب میشود، که هرکدام از آنها بهطور دموکرات در حوزه خود انتخاب میشوند. شورایی 20نفره از این مقامات باید تصمیمات شاهزاده را تایید کنند. چنین نظارتهایی بر قدرت اجرایی در زمان مور یک آرزو بود.
شهروندان آرمانشهر که به کشورهای پیشرفته امروزی نقل مکان میکنند نیز بهطور دلپذیری شگفتزده میشوند زمانی که کشف میکنند حقوق آنان برای پیروی از انواع مذاهب و جدایی در صورتی که زن و مرد نتوانند با یکدیگر سازش داشته باشند اموری بدیهی است. زنان و مردان در این کشورها میتوانند با استخدام کامل به نیروی کار بپیوندند، و روزانه 9 ساعت کار کنند، شرایطی که هیتلودی در خطابهای آنها را بهتآور توصیف میکند. به آنها حقوق رفاهی و بازنشستگی پرداخت میشود زیرا در جوانی کارگر بودند و اکنون در پیری ضعیف و ناتوان هستند. به استثنای چند مورد، آنها میتوانند به بیمارستان بروند و درمان شوند «تا بار دیگر سلامتی خود را بازیابند». در بعضی کشورها آنها در رویارویی با بیماری ناعلاج حتی حق پایان بخشیدن به زندگی خود را دارند.
این شهروندان آرمانشهر احتمالاً خوشحال میشوند اگر بدانند که بیشتر محدودیتهای سرزمین آنها دیگر اعمال نمیشود. کشورهای غربی قوانین احمقانه برای طرز لباس پوشیدن و کجا زندگی کردن را منسوخ کردهاند. آنها شما را ملزم به داشتن مجوز برای سفر در داخل کشور خودتان نمیکنند. آنها به شما نمیگویند باید چند فرزند داشته باشید، یا اینکه آیا میتوانید رابطه خارج از ازدواج داشته باشید یا خیر. تمامی این محدودیتها در آرمانشهر وجود دارد، و بسیاری از آنها از سوی رژیمهای کمونیستی ارائه شد.
هیتلودی درباره یک جنبه از سرمایهداری درست میگفت: سرمایهداری هر فرد را تشویق میکند تا «جایی که میتواند به خودش دل و جرات دهد، به گونهای که تنها چند نفر از میان مردم تمام ثروت را در اختیار میگیرند». در مجموع، اقدامات خودخواهانه افراد نیرویی قابل توجه برای خوبی بوده و بازارها را به سمت تولید آنچه آنها میخواهند هدایت کرده، به مخترعانی که میتوانند آن را به شیوههایی کارآمدتر انجام دهند پاداش داده و بنابراین استاندارد زندگی را بالا برده است. سه قرن پیش، این فرآیند میلیونها نفر را از فقر نجات و امید به زندگی آنها را بسیار افزایش داد. اما هدف آن تمرکز ثروت در دست معدود افراد بوده است. نابرابری درآمدی از دهه 70 میلادی افزایش یافته و به رکورد آن در دهه 20 میلادی نزدیک میشود. دستمزدهای واقعی برای طبقه کارگر در اقتصادهای توسعهیافته دچار رکود شده است. نفع شخصی کوتاهمدت و نامحدود نیز شبح ضدآرمانی تغییرات اقلیمی را بیدار کرد.
500 سال پس از انتشار «آرمانشهر»، شایسته است از شمار زیاد آزادیها و شمار کم محدودیتهایی که امروز وجود دارد تقدیر کنیم؛ این یک نقطه روشن نادر است در سالی که به باورمندان به لیبرالیسم آسایشی اندک ارائه داد. احتمالاً اکنون زمان اندیشیدن به این است که کدام ایدهآلها، بدون توجه به اینکه چقدر دور از دسترساند، شایسته تلاش برای رسیدن و یافتن راه رسیدن به آن هستند؟
منبع: اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید