شناسه خبر : 47512 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

قاعده بازی

اقتضائات بانک مرکزی در عصر پزشکیان در گفت‌وگو با فرهاد نیلی

قاعده بازی

رضا طهماسبی: هجدهم مرداد سال 1339 بانک مرکزی ایران تاسیس شد تا وظایفی چون انتشار اسکناس و ضرب سکه، تنظیم مقررات معاملات ارزی و ریالی، نظارت بر صدور و ورود ارز و پول رایج کشور، نظارت بر بانک‌ها و موسسه‌های مالی و اعتباری و مهم‌تر از همه سیاست‌گذاری پولی و حفظ ارزش پول ملی یا همان کنترل تورم را بر عهده بگیرد. حالا در آستانه 65سالگی این نهاد اقتصاد ایران بیش از پنج دهه است در دام تورم گرفتار آمده، تورمی که در پنج سال اخیر به‌طور متوسط بالای 40 درصد بوده و نظام بانکی با ناترازی شدید دست‌به‌گریبان است. روی کار آمدن دولت چهاردهم و احتمالاً رئیس ‌کل جدید بانک مرکزی، باید سرآغاز ناگزیر اصلاحات دردناکی باشد که نتیجه آن کنترل تورم و رفتن به سمت کاهش ناترازی بانک‌ها باشد. فرهاد نیلی، اقتصاددان، با اشاره به مسئولیت‌های بانک مرکزی در چهار حوزه تورم، اعتبار، ارز و ناترازی معتقد است، بانک مرکزی برای رسیدن به موفقیت باید «قاعده بازی» را تغییر دهد وگرنه با تغییر بازیکن گرهی از کار فروبسته خود باز نمی‌کند.

♦♦♦

‌ به نظر می‌رسد دولت چهاردهم در حوزه اقتصاد کار بسیار سختی در پیش دارد و با وجود ناترازی‌های مختلف و ابرچالش‌هایی که به مرز بحران رسیده‌اند، لاجرم باید اقدامات اصلاحی متعددی در پیش بگیرد. با توجه به چند چالش جدی تورم بالا و مزمن، ناترازی نظام بانکی و مشکلات متعدد در سیاست‌های ارزی، بانک مرکزی دولت چهاردهم نقشی جدی در این معادله پیچیده دارد. به نظر شما با توجه به ماموریت‌ها و مسئولیت‌های ذاتی بانک مرکزی، این نهاد در دولت چهاردهم چه اقتضائات و الزامی دارد؟

از فردای روزی که کابینه آقای پزشکیان از مجلس رای اعتماد بگیرد و دولت چهاردهم به‌طور رسمی مستقر شود، کار بسیار سختی در پیش دارد؛ چون به دلایل مختلف، نزد کسانی که در انتخابات شرکت کردند و نیز کسانی که شرکت نکردند، سطح بسیار بالایی از انتظارات انباشت‌شده شکل گرفته که مانند لبریز شدن آب پشت سد است. مدیریت کردن این انتظارات اصلاً کار ساده‌ای نیست. آقای پزشکیان در طول رقابت‌های انتخاباتی در برابر نامزدهای رقیب، فارغ از آقای پورمحمدی که داستان دیگری داشت، تلاش کرد مواضع، مرزها، شخصیت و نگاهش به ایران و آینده را متمایز کند و این رویکرد به لحاظ سلبی و تا حدی هم ایجابی به انتظارات دامن زد. پزشکیان توانست به مردم نشان دهد که نگاهش با دیگر نامزدها متفاوت است که همین نگاه، خودش انتظارات بیشتری ایجاد کرد. قابل تامل و تا حدی پارادوکسیکال است که پزشکیان در حوزه اقتصاد به‌طور ایجابی انتظاری ایجاد نکرد، اما در انتخابات پیروز شد. جدا از آقای پورمحمدی، پزشکیان تنها نامزدی بود که هیچ وعده انتخاباتی در حوزه اقتصاد نداد و بیشتر وعده‌هایش اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بود؛ و در حالی ‌که بقیه رقبا وعده‌های اقتصادی نقدشونده‌ای می‌دادند، این پزشکیان بود که رای آورد.

در یک ارزیابی ساده و به شکل مفروض، درصد بالایی از کسانی که در انتخابات شرکت نکردند، دلیلشان آن بود که انتظاراتشان را بسیار فراتر از آن می‌دانستند که پزشکیان بتواند در داخل ساختار سیاسی موجود آنها را محقق کند. اگر این فرضیه درست باشد، نشان می‌دهد که میزان انتظارات برآوردنشده مردم بسیار زیاد است. این انتظارات حداقل دو پیشرانه دارد؛ یکی اینکه مردم به دلیل دسترسی به اینترنت و حضور در فضای مجازی این امکان را دارند که خودشان را با مردم دیگر کشورهای جهان از جمله آنهایی که وضع بهتری دارند، مقایسه کنند و ببینند فاصله‌شان با آنها به‌طور دائم در حال زیاد شدن است. مثلاً می‌بینند در بنگلادش دانشجویان اعتراض کردند و در نهایت نخست‌وزیر استعفا کرد و از کشور خارج شد؛ پاکستان برای حل مشکلات بزرگ ارزی خود می‌تواند از صندوق بین‌المللی پول وام بگیرد؛ در آفریقای جنوبی نلسون ماندلا توانست با بزرگواری دشمنان خودش را ببخشد؛ ویتنام با وجود آن جنگ طولانی ویرانگر با آمریکا توانست اقتصادش را بسازد و به یک صادرکننده بزرگ تبدیل شود؛ یا اینکه ماهاتیر محمد اقتصاد مالزی را شکوفا و یک دورنمای امیدوارکننده برای اقتصاد ترسیم کند. سه دهه قبل افراد برای آگاهی از این تجربه‌های مختلف باید کتاب‌هایی را که چندان هم به‌روز نبودند می‌خواندند، اما امروز با یک جست‌وجوی ساده در اینترنت می‌توانند خودشان را با مردم دیگر نقاط جهان مقایسه کنند؛ وقتی می‌بینند مشکلی که زمان زیادی است در کشورشان لاینحل مانده، مدت‌های مدیدی است که در دیگر کشورها حل شده، در آنها انتظاراتی ایجاد می‌شود که با گذر زمان انباشت می‌شود.

برای نمونه امروز اغلب مردم اجمالاً با مفهوم تورم آشنایی دارند و آن را می‌فهمند. هر فرد تحصیل‌کرده‌ای که لزوماً اقتصاد هم بلد نیست می‌تواند با جست‌وجوی یکی، دو کلیدواژه با حجم انبوهی از اطلاعات و نمودارها در مورد تورم در دنیا مواجه شود که درک آنها به سواد بالایی نیاز ندارد. او می‌بیند که تورم در کشورهای مختلف کاهش پیدا کرده و در مقابل شوک‌های بزرگ و مختلف هم پایدار مانده است. یعنی اگرچه به دلیل شوک‌های بزرگ، تورم بالا رفته اما دوباره مهار شده و پایین آمده است. همچنین مردم می‌بینند تعداد معدود کشورهایی که نتوانستند تورم را کنترل کنند در نهایت چه اتفاقاتی برایشان افتاده است. بنابراین حتی اگر دامنه انتظارات را از انبوه مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی فقط به «تورم» محدود کنیم با انباشت انتظارات برآوردنشده‌ای مواجهیم که کار دولت چهاردهم را بسیار سخت می‌کند. پیشرانه دوم، دینامیک عملکرد نظام حکمرانی ماست که انتظارات را تشدید کرده است؛ چون مردم می‌بینند آنچه دیروز داشتند، امروز ندارند؛ می‌بینند مسائلی که 10 سال پیش راحت حل می‌شد، امروز بسیار سخت حل می‌شود یا حل‌نشده باقی می‌ماند. در نهایت می‌خواهم نتیجه بگیرم که دولت چهاردهم، از همان فردای روزی که رای اعتماد بگیرد، اولین مسئله‌اش این است که چگونه با این انتظارات روبه‌رو شود.

حالا به سوال شما برگردیم و دامنه بحث را به آنچه بانک مرکزی با آن روبه‌رو است، محدود کنیم که خودش به اندازه کافی بزرگ است. از نظر من زمین بازی بانک مرکزی یک چهارضلعی است که اگر قواعد بازی تغییر نکند، در درون آن توان برآورده کردن انتظارات بسیار کم است. اولین و البته مهم‌ترین راس این چهارضلعی «تورم» است. دو دهه قبل هیچ اجماعی در مورد تورم وجود نداشت و شاید بتوان ادعا کرد تورم حتی بین 10 مسئله مهم اولویت‌دار برای سیاست‌گذار و مردم نبود؛ انگار یک غفلت عمومی نسبت به این مسئله وجود داشت. اما امروز در هر جایی از مترو و اتوبوس گرفته تا گردهمایی‌های خانوادگی، با هر کس در مورد شرایط اقتصادی صحبت کنید در جمله دوم یا سوم تورم به میان می‌آید، چون دیگر همه با گوشت و پوستشان تورم را احساس کرده‌اند. با شروع کار دولت چهاردهم، صرف نظر از اینکه رئیس‌کل بانک مرکزی تغییر کند یا نکند، مسئولیت تورم و حل آن با آقای پزشکیان است. تورم یک آتشِ همیشه سوزان است. این‌طور نیست که اگر نرخ تورم امروز برای مثال 35 درصد بود، یک ماه بعد همین 35 درصد قابل قبول باشد. در نظر بگیرید کودکی 39 درجه تب دارد، این تب حتی اگر نیم‌ساعت هم طول بکشد پدر و مادر را مستاصل می‌کند و هرچه بیشتر ادامه پیدا کند آنها را بیشتر مستاصل می‌کند، چون می‌دانند تب هر چه ادامه یابد آثار عمیق‌تر و وخیم‌تری بر سلامت کودکشان می‌گذارد. تورم تب اقتصاد است و این تب هر روز که ادامه یابد، خانمان‌سوزی آن بیشتر خواهد بود.

بنابراین اولین دستور کار پیش‌روی بانک مرکزی در دولت چهاردهم کاهش تورم است. مردم انتظار دارند که این دولت اقدام معناداری در مورد تورم انجام دهد. مردم درست یا غلط، مسئولیت تورم را بر عهده بانک مرکزی می‌دانند و اگر بانک مرکزی نتواند قواعد بازی ناظر بر تعیین تورم را عوض کند، دستاورد قابل‌ توجهی در کنترل تورم نخواهد داشت.

راس دوم چهارضلعی «دسترسی به اعتبار» است. به دلیل سیاست‌ها و محدودیت‌هایی که طی چند سال اخیر در نظام بانکی کشور اعمال شده، دسترسی مردم و کسب‌وکارها به اعتبارات بانکی به پایین‌ترین حد خود رسیده است؛ به‌خصوص کسب‌وکارها با گوشت و پوست خودشان این کمبود را احساس می‌کنند. در حال حاضر یک خشکی اعتبار و انسداد مالی قابل‌ توجهی در بازار پول و سرمایه کشور اتفاق افتاده، به‌طوری که حتی کسب‌وکارهای باسابقه و خوش‌حساب که طرح‌های اقتصادی قابل قبول و توجیه‌پذیری دارند نیز، در نظام بانکی با این پاسخ مواجه می‌شوند که در حال حاضر امکان ارائه تسهیلات وجود ندارد. روی دیگر سکه خشکیِ اعتبار این است که هزینه تامین مالی در خارج از نظام بانکی بسیار بالا رفته است. اصرار سیاست‌گذار برای اینکه نرخ سود بانکی رسمی را پایین نگه دارد، به این نتیجه منتهی شده است که هیچ‌کس نمی‌تواند وام جدید بگیرد. صاحبان کسب‌وکار و فعالان اقتصادی از بانک مرکزی دولت چهاردهم انتظار دارند که این قفل را باز کند. اما اینجا هم اگر بانک مرکزی نتواند قاعده بازی را عوض کند، تغییر بازیگر هیچ کمکی نمی‌کند و این قفل هم بازنشده می‌ماند.

راس سوم «سیاست ارزی» است. در حوزه ارز به دلایلی که بحث امروز ما نیست، گره‌های بسیار بزرگی برای واردکننده و صادرکننده ایجاد شده که هر دو مستاصل و شاکی هستند. صادرکنندگان موفق و باسابقه امروز باید ارز خودشان را با نرخ نیمایی به بانک مرکزی بدهند که از این بابت راضی نیستند و اغلبشان بابت پیمان‌سپاری ارزی دچار بدحسابی شده‌اند. واردکنندگان هم نمی‌توانند مانند گذشته با صادرکنندگان معامله کنند و بانک مرکزی می‌گوید صادرکننده باید ارز خود را به من بدهد و واردکننده هم ارز مورد نیازش را از من بخرد. این هم گره بزرگی است که البته تجار با آن مواجه هستند و مردم خیلی با آن روبه‌رو نیستند. اینجا هم اگر قاعده بازی عوض نشود، تغییر بازیکن هیچ نتیجه‌ای دربر ندارد.

در نهایت راس چهارم که نه مسئله مردم است و نه مسئله کسب‌وکارها، «ناترازی بانک‌ها» است که مسئله سطح بالای تحلیلگران اقتصادی است. ناترازی بانک‌ها مانند آتش زیر خاکستر یا کوه یخی است که بخش بزرگی از آن زیر آب است. اینجا هم باز اگر قاعده بازی عوض نشود، تغییر بازیکن هیچ کمکی نمی‌کند.

پس با وجود اینکه پزشکیان هیچ وعده اقتصادی مشخصی نداده است، انتظارات بالایی در حوزه اقتصاد از وزارت اقتصاد، سازمان برنامه و بانک مرکزی دولت چهاردهم وجود دارد و انتظار می‌رود که مشکلات موجود را ظرف زمان معقولی حل کنند. در تیم اقتصادی دولت هم همه در نهایت پاس آخر را به بانک مرکزی می‌دهند که در خط فوروارد ایستاده و انتظار می‌رود گل بزند. با این حال در هر کدام از این چهار مسئله فاصله بانک مرکزی با دروازه آنقدر زیاد است که بسیار بعید است بتواند گل بزند. ضمن اینکه اساساً پاس گل خوبی هم دریافت نمی‌کند. مگر اینکه با راس حاکمیت و نظام حکمرانی کشور اجماع‌سازی کند که بتواند قاعده بازی را عوض کند. در این صورت می‌تواند موفقیت‌های قابل ‌ملاحظه‌ای کسب کند؛ به‌طوری که انتظارات مردم را تغییر دهد.

اگر وزارتخانه‌هایی مانند صمت، نیرو، جهاد کشاورزی، و راه و شهرسازی برنامه‌ریزی دقیق و جدی داشته باشند و کارهایشان را به درستی اجرا کنند ماه‌ها طول می‌کشد تا مردم بتوانند اندک بهبودهایی را ببینند اما اگر بانک مرکزی موفق شود تورم را به مقدار معناداری مثلاً پنج واحد درصد به صورت ماندگار پایین بیاورد، آرامش بزرگی به اقتصاد می‌دهد مانند زمانی که تب کودک مثلاً از 5 /39 درجه به 38 درجه کاهش پیدا کند که با وجود اینکه بچه هنوز تب دارد و بدنش داغ است اما پدر و مادر که می‌بینند تب فرزندشان یک‌ونیم درجه کم شده، راحت‌تر و سبک‌تر می‌شوند. در حوزه تورم این اتفاق ممکن است و می‌تواند به یک دستاورد قابل توجه برای بانک مرکزی منجر شود، به شرطی که قاعده بازی عوض شود، نه فقط بازیکن.

‌ در مورد قاعده بازی بسیار تاکید کردید تا تغییر نکند، گرهی باز نخواهد شد؛ منظور از قاعده بازی چیست و چگونه تغییر می‌کند؟

در حال حاضر بانک مرکزی تنها نهادی در کشور است که قانون اختصاصی مشخصی دارد که عمرش به چند ماه نمی‌رسد؛ یعنی یکی از آخرین قوانینی که تصویب شده قانون بانک مرکزی است. نمی‌گویم داشتن یک قانون جدید و اختصاصی لزوماً مزیت است، اما هیچ دستگاه دیگری این ویژگی را ندارد که یک قانون مشخص و روشن روی میز داشته باشد. این قانون زمین بازی بانک مرکزی را معلوم می‌کند؛ یعنی بانک مرکزی خارج از این قانون کاری نمی‌تواند بکند و داخل قانون هم تقریباً تکلیفش روشن است. نهادهای نظارتی و به‌طور مشخص سازمان بازرسی کل کشور هم برابر این قانون بالاسر بانک مرکزی نورافکن روشن می‌کنند و می‌پرسند که چرا این کار را انجام دادید و چرا آن کار دیگر را انجام ندادید. قانون هم در حوزه سلبی و هم در حوزه ایجابی تکلیف بانک مرکزی را روشن کرده است. فقط بانک مرکزی می‌تواند روی برخی مفاد قانون پیشنهاد اصلاحی به مجلس ببرد و با مجلس مذاکره کند که مثلاً فلان ماده بازنویسی شود یا انجام قانون موکول به بخشنامه‌ای شده است، که بانک مرکزی می‌تواند آن بخشنامه را طوری تنظیم کند که دستش را باز کند.

قانون جدید اگرچه در حوزه نظارت بانکی تقریباً قانون خوبی است اما در بخش سیاست‌گذاری پولی برای بانک مرکزی اقتدار ایجاد نکرده است. بنابراین اگر بانک مرکزی موفق نشود یکسری اصلاحات در قانون انجام بدهد که بر پایه آن بتواند در حوزه کنترل تورم از یک استقلال نسبی برخوردار شود، اجازه تغییر قاعده بازی را نخواهد یافت. در قانون فعلی تصمیم‌های بانک مرکزی در حوزه پولی باید با وزارت اقتصاد و سازمان برنامه هماهنگ شود و آن هیات عالی که تصمیم‌گیرنده نهایی در حوزه پولی است، بدون موافقت وزیر اقتصاد و رئیس سازمان برنامه نمی‌تواند کار خاصی انجام دهد و آنها چون اهدافی که باید برآورد کنند مستلزم این است که از منابع بانکی استفاده کنند، بنابراین استفاده از منابع بانکی تحت‌الشعاع ناترازی‌های بودجه قرار می‌گیرد. این نکته بسیار مهمی است که به رأس اول آن چهارضلعی که ترسیم کردیم یعنی کنترل تورم برمی‌گردد. مسائل زیادی بیرون از زمین بازی بانک مرکزی وجود دارد که مهم‌ترین آن ناترازی بودجه است. اگر بانک مرکزی موفق نشود در اصلاحیه قانون، استقلال موردنیاز خودش را در ترکیب و تصمیم‌های هیات عالی که جایگزین شورای پول و اعتبار شده، به دست آورد در حوزه کنترل تورم حداقل به لحاظ ناترازی‌های بودجه نمی‌تواند کاری انجام دهد. وقتی ناترازی بودجه وجود دارد، تورم گریزناپذیر است. ناترازی بودجه راه‌حل کوتاه‌مدت ندارد و بنابراین تمام ناترازی‌های بودجه در ترازنامه بانک مرکزی و ترازنامه بانک‌ها تخلیه می‌شود و تورم ایجاد می‌کند. پس اگر آن اصلاحات انجام نشود و قاعده زمین بازی تغییر نکند، یک بخشی از تورم حداقل تا زمانی که اصلاحات بودجه انجام نشود، بدون تغییر می‌ماند. اصلاحات بودجه هم کار بزرگ و زمان‌بری است که شامل اصلاح در حوزه انرژی، قیمت آب، صندوق‌های بازنشستگی، شرکت‌های زیان‌ده، یارانه‌ها و انواع تعرفه‌هاست. پس بانک مرکزی در ضلع اول یعنی تورم، با چالش جدی ناترازی زمین بازی مواجه است.

ترکیب ضلع چهارم و اول یک زمین بازی دیگر برای بانک مرکزی ایجاد می‌کند. بانک مرکزی در حوزه ناترازی بانک‌ها طبق همین قانون فعلی از اختیارات کافی برخوردار است که نگذارد ناترازی بانک‌ها به ترازنامه بانک مرکزی وارد شود. یعنی حداقل می‌تواند بخشی از تورم را از این طریق کنترل کند. می‌دانیم که اکثر بانک‌های فعلی ناتراز هستند. یعنی نمی‌توانند از محل دارایی‌شان، درآمد کافی کسب کنند که هزینه سود سپرده‌هایشان را پوشش دهد. بنابراین عملاً بانک‌ها مدام باید جذب سپرده کنند تا بتوانند روی سپرده‌های قبلی سود پرداخت کنند. بانک‌ها کسری خود را از بانک مرکزی می‌گیرند و وقتی بانک مرکزی راهکاری برای برخورد با بانک ناتراز ندارد، مجبور است کسری را تامین کند. وقتی کسری را تامین می‌کند، عملاً ناترازی بانک‌ها وارد ترازنامه بانک مرکزی می‌شود، خلق پول صورت می‌گیرد و تورم ایجاد می‌شود.

اما قانون این اجازه را به بانک مرکزی داده است که اگر از سرمایه سیاسی لازم برخوردار باشد و در واقع وجاهت ایجاد اجماع در مراکز تصمیم‌گیری را داشته باشد، به تصمیم‌گیرندگان سیاسی کشور بقبولاند که می‌تواند عملیات یک بانک متوسط یا کوچک ناتراز را قفل کند؛ یعنی دیگر اجازه جذب سپرده یا اعطای وام به بانک ندهد و او را به سمت انحلال ببرد و با استفاده از راهکارهایی که قانون در اختیار بانک مرکزی قرار داده، این کار را به گونه‌ای مدیریت کند که هیچ اتفاقی به لحاظ سیاسی و مالی در کشور نیفتد. صندوق ضمانت سپرده‌ها تکلیف سپرده‌گذاران خرد را معلوم می‌کند. دارایی‌ها و بدهی‌های بانک هم طبق قانون مدیریت می‌شود. بانک مرکزی باید بتواند با مسئولان ارشد نظام به یک جمع‌بندی برسد که یک آستانه برای ارزیابی بانک‌ها مشخص کند و بانک‌های بزرگ و مهم را که بستن آنها به صلاح نیست و جامعه کشش آن را ندارد، کنار بگذارد و برای ناترازی آنها فکر دیگری بکند. اما برای بانک‌های متوسط و کوچک یک شبیه‌سازی انجام دهد و به خود بانک هم اعلام کند که اگر شاخص‌های مدنظر بانک مرکزی را رعایت نکند بعد از چند اخطار، از صنعت بانکی کشور خارج و منحل می‌شود. البته این کار ساده نیست و بانک مرکزی ما تاکنون چنین تمرینی نداشته اما خوشبختانه قانون جدید در این زمینه صریح و روشن است. بنابراین اگر بانک مرکزی بتواند این کار را انجام دهد، حداقل در ترکیب ضلع اول و چهارم می‌تواند تورم ناشی از ناترازی بانک‌ها را به‌تدریج و پلکانی کاهش دهد و این ماجرا را به سامان برساند.

بانک مرکزی باید ابتدا با دستگاه قضایی به هماهنگی و اجماع کامل برسد که فردا با یک شکایت دچار مشکل نشود و بعد، از تحمیل ناترازی بانک‌ها به ترازنامه بانک مرکزی و پولی شدن ناترازی که به تورم منجر می‌شود، جلوگیری کند. این رویکرد منشأ یک یادگیری بسیار خوب برای کل کشور و بلوغ در نظام پولی و بانکی است. بانک مرکزی باید بتواند سناریوی تعطیل شدن بانک‌های ناتراز را اول به خود بانک‌ها نشان بدهد و بعد به مقامات کشور بقبولاند که با تعطیلی یک بانک ناتراز هیچ اتفاقی در نظام پولی کشور نمی‌افتد و بانک مرکزی می‌تواند شرایط را مدیریت کند. در آن صورت بانک‌ها نمی‌توانند ناترازی خودشان را به کل کشور تحمیل کنند. این اقدامات بانک مرکزی درد دارد اما به‌هیچ‌وجه درد آن از درد تورم غیرقابل‌تحمل‌تر نیست.

امید می‌رود بانک مرکزی دو کار بزرگ در حوزه تورم انجام دهد؛ اول، مدیریت انتظارات تورمی است؛ یعنی رئیس‌کل و مقامات ارشد بانک مرکزی نشان بدهند که هیچ خط قرمزی در بانک مرکزی فراتر از کنترل تورم نیست و بانک مرکزی می‌تواند هر چیز دیگری را فدا کند تا تورم را مدیریت و کاهش ماندگاری در آن ایجاد کند. دوم اینکه اجازه ندهد ناترازی بانک‌ها از طریق خلق پول تامین مالی شود.

حالا نکته جالب این است که اگر بانک مرکزی بتواند ظرف سه ماه اول، با کنترل انتظارات تورمی و ناترازی بانک‌ها گل بزند، اعتباری برای دولت چهاردهم حاصل می‌شود که با آن اعتبار می‌تواند کارهای بزرگ‌تری انجام دهد. کسب اعتبار ناشی از موفقیت‌های به‌ظاهر کوچک ولی ماندگار، پله‌های یک نردبان است برای جلوتر رفتن و کار بزرگ‌تر انجام دادن؛ فقط باید دقت کرد که ترتیب بالا رفتن رعایت شود. اگر بانک مرکزی بتواند در حد پنج واحد درصد (که بسیار عدد بزرگی است) تورم را کاهش دهد و نگه دارد، اعتبار و شهرتی کسب می‌کند که می‌تواند بر پایه آن بی‌ثباتی‌های بزرگ‌تر را کنترل و مدیریت کند.

‌راس دوم و سوم یعنی اعتبار و ارز، بسیار به صاحبان کسب‌وکار مرتبط است و به‌طور خاص در چند سال اخیر فعالان اقتصادی بسیار از رفتار و رویکرد نظام بانکی و بانک مرکزی گلایه‌مند بودند. قاعده بازی در این دو راس چگونه است؟

راس دوم برآیند یک پارادوکس دردناک در اقتصاد کشور است؛ چون بانک مرکزی زورش نمی‌رسیده و ممکن است هنوز هم نرسد که اجماع‌سازی کند تا بتواند سیاه‌چاله‌های اعتباری کشور را پر کند و پول‌هایی را که به شرکت‌های زیان‌ده بزرگ رفته برگرداند، تامین اعتبار متناظر با خلق پول جدید است. بانک به شرکت‌های بزرگ زیان‌ده وام می‌دهد و پول وام در این شرکت‌ها دفن می‌شود و برنمی‌گردد که بانک بتواند دوباره به بقیه شرکت‌ها وام بدهد. در نتیجه باید خلق پول کند که نتیجه‌اش تورم است. بانک مرکزی باید بتواند این مشکل را قدم‌به‌قدم با اجماع‌سازی مدیریت کند. شرکت‌های بزرگ زیان‌ده معمولاً به اندازه کافی به لحاظ حقوقی و سیاسی قوی هستند و نظام بانکی نمی‌تواند این پول دفن‌شده را از آنها وصول کند. زور حاکمیت هم به این شرکت‌ها نمی‌رسد و از طرفی این مسئله مربوط به نظام بانکی نیست.

چند بار دادستانی به‌زعم خودش تلاش کرده به بانک مرکزی کمک کند و او را مامور کرده است که این مطالبات را وصول کند. اما چگونه؟ معمولاً این شرکت‌ها در مقابل بدهی خود به بانک یکسری زمین و املاک معرفی می‌کنند تا بانک این زمین‌ها را بفروشد، سهم خودش را بردارد و بقیه را به شرکت بدهد اما مسئله این است که این املاک فروش نمی‌رود. معمولاً کارشناس دادگستری قیمت املاک را بالا تعیین می‌کند و در قیمت بالا خریداری پیدا نمی‌شود. مشکل بانک طلبکار که تا حالا یکی بود، دوتا می‌شود؛ بانک‌ها که نمی‌توانستند پولشان را وصول کنند، حالا باید بروند زمین بدهکار را هم بفروشند. بانک تبدیل به آژانس معاملات ملکی می‌شود که اگر هم بتواند زمین را بفروشد باید پول نقدش را به خود مالک بدهد و بقیه‌اش می‌شود طلب بانک. حالا در وضعیت رکود چه کسی پول نقد بابت ملک و زمین می‌دهد؟ اینجا قوه قضائیه باید اجازه بدهد که این زمین‌ها و املاک به قیمت بازار فروخته شود؛ آن هم توسط نهادهای واسط نه بانک. قسمت نقدی فروش هم به بانک برسد و بقیه مطالبات را خود شرکت به هر شکلی که می‌تواند وصول کند، چون وصول این مطالبات در شرایط رکود کار بسیار سختی است. این کار می‌تواند از بانک‌های کوچک و متوسط شروع شود تا به این شکل مقدار کمی اعتبار آزاد شود. همچنین روش‌های دیگری مثل تامین مالی داخل زنجیره تامین به کار گرفته شود که احتیاج به نوآوری دارد؛ نوآوری‌هایی که در سایر کشورها موجود است. کار سختی است اما می‌توان از این نوآوری‌ها استفاده کرد و بدون خلق پول مقداری تامین اعتبار کرد. متاسفانه این رویکرد دستاورد کوتاه‌مدت ندارد اما می‌تواند تا پایان سال به تامین سرمایه در گردش برخی شرکت‌ها کمک کند که بسیار کار بزرگی است.

تامین سرمایه در گردش باید با حداقل خلق پول جدید انجام بگیرد تا برای بانک مرکزی و دولت چهاردهم اعتبار ایجاد کند. بانک مرکزی در حال حاضر در طراحی روش‌های جدید مشکل مقررات‌گذاری دارد. بانک مرکزی دبیرخانه ابلاغ تمام دستورات نظام حکمرانی به بانک‌ها شده که اشتباه بزرگی است. این دبیرخانه باید تعطیل شود که دائم هر کسی هر‌چه می‌خواهد به بانک‌ها ابلاغ کند این وظیفه را به بانک مرکزی واگذار نکند. نظام بانکی ما به‌شدت دچار افراط در مقررات‌گذاری (over regulated) شده است.

اما در ضلع سوم که «ارز» است، بانک مرکزی باید این درک را در سطح نظام حکمرانی ایجاد کند که تا زمانی که دستگاه دیپلماسی نتواند مضایق تحریم را بر کشور کاهش دهد، نرخ بلندمدت ارز کاهش پیدا نمی‌کند. اگر این کار را انجام ندهد ناگزیر نرخ ارز همین‌طور بالا می‌رود. قصه افزایش نرخ ارز فقط از تورم تغذیه نمی‌شود بلکه بخش قابل‌‌توجهی از افزایش نرخ در بلندمدت ناشی از کمیابی ارز در اختیار و زیر کلید بانک مرکزی است. کمیابی ارز هم ناشی از این نیست که ما کشور کم‌توانی در صادرات و ارزآوری هستیم بلکه نتیجه تحریم و ضعف دیپلماسی مالی ماست. زیان تحریم را فقط بانک مرکزی نباید پاسخ بدهد. شرایط کنونی باعث شده است که بانک مرکزی دائم به دنبال کنترل ارز باشد که از این مسیر فسادهای زیادی ایجاد می‌شود. تبدیل شدن نرخ ارز به خط قرمز بانک مرکزی اشتباه بزرگی است.

انتظار می‌رفت بانک مرکزی بتواند در مرکز مبادله ارز، نیازهای واردکننده‌ها را از طریق صادرکننده‌ها و برگزاری مزایده و مناقصه برطرف کند که این اتفاق تاکنون نیفتاده است. تنها یک نظام تخصیص اداری برپا شده که به صادرکننده می‌گوید ارزت را به من بفروش و به واردکننده می‌گوید از من ارز بخر و هر دو معامله در نرخی دستوری و پایین‌تر از نرخ بازار صورت می‌گیرد که فساد ایجاد می‌کند؛ قیمت تمام‌شده پول را بالا می‌برد و نااطمینانی برای واردکننده و صادرکننده ایجاد می‌کند؛ به نحوی که صادرکننده‌ها تلاش برای کم‌اظهاری ارزشان می‌کنند که خود این چرخه به کمیابی ارز و افزایش قیمت دامن می‌زند. بانک مرکزی باید در مورد مسئله ارز در نظام سیاست‌گذاری اقتصادی کشور یک درک مشترک در مورد اثر مضیقه‌های تجاری و مالی کشور بر روی نرخ ارز ایجاد کند.

مدیریت بازار ارز ما در بین دو تیغه قیچی گیر کرده است؛ یک تیغه تحریم و دیگری FATF است. وقتی قیچی می‌برد دیگر مهم نیست کدام تیغه قیچی بریده است چون هر دو تیغه با همدیگر می‌بُرند. تحریم و FATF با همدیگر می‌بُرند. به هر میزانی که نظام دیپلماسی ما یعنی وزارتخانه‌های امور خارجه، نفت، اقتصاد، بانک مرکزی، صمت، اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی بتوانند فشار تحریم و FATF را از روی مبادلات خارجی کشور کم کنند، فشار روی نرخ ارز کم می‌شود و به هر میزانی که فشار کم شود، نرخ تعادلی پایین‌تر می‌آید و صادرکننده‌ها هم راحت‌تر می‌توانند ارزهایشان را عرضه کنند تا ارز گردش کند و بچرخد. اگر هم نتوانند این کار را انجام دهند، ارز بالا می‌ماند. هرقدر هم که بانک مرکزی قیمت را پایین‌تر تعیین کند، تعداد کمتری حاضر می‌شوند ارز خود را به آن قیمت بفروشند. در شرایط کنونی اشتباه است اگر انگشت اتهام به سمت بانک مرکزی نشانه برود. و اگر برود، همین اتفاق می‌افتد که همه روسای کل بانک مرکزی گذشته قربانی این ماجرا شدند؛ قربانی اینکه باید پاسخگوی اتفاقی باشند که فقط مسئول بخش کوچکی از آن هستند.

در حال حاضر فشار مقامات سیاسی به بانک مرکزی عملاً این نهاد را از سیاست‌گذار پولی به آتش‌نشان ارزی تبدیل کرده و تمام توان بانک مرکزی را گرفته است. تمام اهتمام و توجه رئیس‌کل بانک مرکزی معطوف به نرخ ارز می‌شود؛ همیشه هم بدهکار دستگاه‌های مصرف‌کننده است. جالب این است که بانک مرکزی زورش به بزرگ‌ها، یعنی آن تراستی‌هایی که ارزهای اصلی دستشان است و ارزشان را وارد چرخه مرکز مبادله نمی‌کنند، نمی‌رسد. در نتیجه فشار مضاعفی روی صادرکننده‌های کوچک وارد می‌شود که کمتر از چند میلیون دلار صادرات دارند. به نظر من بانک مرکزی باید بتواند با دوپینگ زور خودش را زیاد کند تا بتواند تراستی‌ها را به‌خط کند و ارز آنها را بچرخاند و در عین ‌حال همزمان بتواند این لابی را در داخل کشور انجام دهد که بخشی از محتوای دلار 60تومانی به دلیل محدودیت‌های موجود در تامین مالی و ناشی از FATF و تحریم است. یک پارادایم بسیار ضروری و مهم این است که نظام دیپلماسی کشور باید در خدمت نظام مالی و تجاری کشور باشد نه برعکس. یعنی وزیر خارجه و نظام دیپلماسی مالی ما باید بتوانند این مشکل را حل کنند و اساساً دستور کارشان باید همین باشد که فشار را کم کنند تا بانک مرکزی بتواند با قواعد جدید بازی سیاست ارزی را تعیین کند.