درجه آسیبپذیری بازارها از جنگ
حجت قندی احتمال وقوع جنگ از دیدگاه اقتصادی را بررسی میکند
حجت قندی میگوید: در شرایط کنونی کمی کمتر از 100 میلیون بشکه نفت در روز در دنیا تولید میشود. کافی است حدود پنج میلیون بشکه از این نفت از مدار خارج شود. اقتصاد دنیا نمیتواند این موضوع را تحمل کند، زیرا نفت یک کالای کمکشش است و فعالیتهای اقتصادی در بسیاری از کشورها مختل میشود.
وقوع جنگ یا تهدیدات جنگی میتواند بر شاخصهای اقتصادی و وضعیت بازارها اثرگذار باشد، اما اثرپذیری شاخصها از جنگ با توجه به توسعهیافتگی اقتصاد در هر کشور متفاوت است. حجت قندی معتقد است که در شرایط کنونی منافع اقتصادی مانع ایجاد جنگ میشود، اما انگیزههای غیرعقلایی برای جنگ همچنان در انسانها باقی مانده است. او ریشه تمایلات وقوع جنگ را میراث قرنهای گذشته میداند و معتقد است رشد تکنولوژی، کاهش رشد جمعیت و گسترش تجارت بدون نیاز به کشورگشایی باعث شده تمایل به جنگافروزی کاهش یابد. استاد دانشگاه وندربیلت آمریکا در گفتوگو با تجارت فردا با ارزیابی ریشههای اقتصادی جنگ، توضیح داد که تنوع محصولات صادراتی، رشد بخش خصوصی و دسترسی به بازارهای جهانی میتواند مقاومت بازارهای ایران را در برابر شوکهای سیاسی افزایش دهد.
♦♦♦
برخی از کارشناسان معتقدند در حال حاضر شرایط منطقه خاورمیانه یا شبهجزیره کره آبستن یک جنگ است، آیا از لحاظ اقتصادی ارادهای برای وجود یک جنگ وجود دارد؟
اجازه بدهید قبل از پاسخ به پرسش شما به این پرسش پاسخ بدهیم که از منظر اقتصادی، به چه دلیل انسانها به جنگ میرفتهاند. به عبارت دیگر به فلسفه وجودی جنگ در تاریخ اشارهای کنیم. تاکید میکنم که من جواب این پرسش را از نظر دیدگاههای اقتصادی بیان میکنم چراکه میتوان از لحاظ سیاسی، اجتماعی، یا روانشناسی نیز به فلسفه ایجاد جنگ پرداخت. جهان قبل از دنیای صنعتی و پیشرفته کنونی را در نظر بگیرید. جهان قبل از مثلاً قرن 19 را عرض میکنم. این جهان، جهانی مالتوسی است و انسان به دلیل اینکه دنیا یک دنیای مالتوسی بود، به جنگ میرفت. جهانی که دارای تعادل مالتوسی است چه جهانی است؟ مالتوس، آنگونه که خود در مقاله مهم اصول جمعیتش ذکر کرده، معتقد بود که رشد جمعیت دارای تصاعد هندسی (یا نمایی) است اما منابع غذایی با تصاعد حسابی افزایش مییابد. رشد هندسی (مثلاً 1,2,4,8,16,32,64) بسیار سریعتر از رشد حسابی (مثلاً ...،1,2,3,4,5,6,7) است. او در زمان خود پیشبینی میکرد که با توجه به رشد جمعیت با تصاعد هندسی و رشد غذا با تصاعد حسابی در یک زمان مشخص غذا به اندازه انسانها وجود نداشته باشد. وقتی غذا برای همه انسانها وجود نداشته باشد در واقع یک عامل باید جمعیت را کنترل کند و بین تعداد انسانها و میزان غذای موجود تعادلی ایجاد کند. از نظر او و به واقع آنچه در تاریخ باعث ایجاد این تعادل میشده قحطی، بلایای طبیعی یا جنگ یا روشهای دیگر کنترل جمعیت است. اگر شما یک دورهای داشتید که در رونق کشاورزی و تولید کافی غذا به سر میبردید، در دوره بعد با قحطی و کمبود غذا مواجه میشدید. جمعیت در درازمدت تغییر چندانی نمیکرد و مردم در مرز گرسنگی و قحطی زندگی میکردند. اگر جمعیت ایران در زمان مغولها حدود دو میلیون نفر بوده است، در سال 1800 میلادی (حدود 600 سال پس از حمله مغول) جمعیت ایران حدود سه میلیون نفر بوده است. بنابراین جمعیت تغییر نمیکرد، این در حالی بود که زادوولد در خانوارها بسیار بالا بوده است. هر زنی به هر تعداد که میتوانست میزایید. به این تعادل درازمدت جمعیتی که مردم در آن در مرز گرسنگی و قحطی زندگی میکنند تعادل مالتوسی میگوییم. به این دلیل که عواملی نظیر قحطی، جنگ و بیماری باعث تعادل جمعیت میشده است. توجه کنید که نظریه مالتوسی فرض میکند که مختصات جغرافیای سیاسی (مرزهای کشور) و مختصات جغرافیای طبیعی (آب، سرزمین و...) و همچنین تکنولوژی تغییری نمیکند. با این فرض این تعادل وجود داشته که با افزایش جمعیت، عوامل بازدارنده مانند جنگ و قحطی تعادل را در جمعیت ایجاد میکرده است. بنابراین در طول تاریخ و درست تا پیش از انقلاب صنعتی و کشاورزی جمعیت دنیا تقریباً ثابت بوده است و تا دو قرن پیش، تعادل در جهان بر اساس فقر، گرسنگی و بدبختی شکل میگرفته است.
راهکاری که در گذشته برای فرار از تعادل مالتوسی (بخوانید زندگی در مرز گرسنگی و قحطی) وجود داشته عمدتاً بر مبنای سه روش استوار بوده است. نخست آنکه جوامع سعی میکردهاند مختصات جغرافیایی را تغییر دهند. به این شکل که برای تغییر مرز کشور، سرزمین دیگران را تسخیر کنند و مردم را از آن سرزمینها فراری دهند و منابع آبی و زمین حاصلخیز و دیگر اموال را به غنیمت برند. در حقیقت دلیل عمده جنگ همین موضوع بوده است. بنابراین غارت منابع دیگران و شرکت در جنگ، بهعنوان یک هنجار تعریف میشده است. حتی هنوز در کشور ما افتخار میشود که نادرشاه به هند حمله کرد و کوه نور و دریای نور را به غنیمت آورد. البته انگیزه اقتصادی دیگری هم برای جنگ در گذشته وجود داشته است. افراد کوتاهبینتر، همانطور که ذکر شد، تنها جنگ را برای غارت کردن و تسخیر سرزمینهای دیگران میخواستند. نوع دیگر جنگ، جنگ فقط برای تغییر مختصات جغرافیای سیاسی و گسترش مرزهای تجارت بوده است. بهعنوان مثال، کوروش پس از تصاحب سرزمینها و گسترش حکومت، افراد را نمیآزرد و دست به غارت نمیزد. هنگامی که مرزهای تجارت گسترش مییافت، در حقیقت وضعیت اقتصادی تمام مردم بهتر میشد. این موضوع نیز بر اساس نظریههای اقتصادی قابل توجیه است. به این معنا که تنها با گسترش مرزهای تجارت و حتی بدون تغییر در تکنولوژی، میتوان بر ثروت تمام افراد افزود. مرزهای تجارت در گذشته هم عمدتاً مرزهای امپراتوریها بودهاند.
راهحل دوم خلاصی از تعادل نکبتبار مالتوسی کنترل جمعیت بوده است (مثالی از نحوه کنترل جمعیت نوزادکشی در بعضی از جوامع بوده است) و راهحل سوم برای تعادل نکبتبار مالتوسی، گسترش تکنولوژی بوده است. تا سالهای اخیر و قبل از دو قرن اخیر، کنترل گسترده جمعیت و گسترش تکنولوژی و تجارت اتفاق نمیافتاد، در نتیجه تعادل مالتوسی برقرار بود. اما اتفاقی که در 200 سال اخیر رخ داد و بعد از جنگ جهانی دوم شدت یافت این بود که بدون تغییر در مرزهای جغرافیایی، مرزهای تجارت گسترش یافت، تکنولوژی تولید (مخصوصاً کشاورزی) گسترش عمده یافت و رشد جمعیت کنترل شد. بنابراین انگیزه اقتصادی ایجاد جنگ بسیار کمتر شده. اگر در گذشته جنگ برای بقا و فرار از تعادل نکبتبار مالتوسی ضروری شمرده میشد اکنون آن نیاز و انگیزه اقتصادی برای جنگ کمتر دیده میشود. مثال دیگری بزنم. نفت برای بسیاری از کشورها کالایی است حیاتی. بدون نفت خاورمیانه مثلاً، اقتصادهای چین و ژاپن و اروپا و حتی آمریکا دچار مشکلات عظیمی میشوند. اما برای دسترسی به نفت خاورمیانه بازار وجود دارد، نیاز به جنگ نیست. به این معنی که گسترش بازارها و تجارت، تغییر در تکنولوژی و کنترل جمعیت، انگیزه اقتصادی جنگ را از بین برده است.
اما مشکل این است که بعضی از رفتارهای قدیم در ما نهادینه شده است. شاید بتوان به رفتارهایی که نهادینه شدهاند اما دلیلشان را نمیدانیم فرهنگ بگوییم (یا زیرمجموعهای از فرهنگ). به بیان دیگر رفتاری که باعث میشد مرزهای جغرافیایی را گسترش دهید و سرزمین دیگری را تصاحب کنید هنوز بهعنوان یک مطلوبیت برای ما تعریف میشود، بدون اینکه حتی به دنبال دلیل آن باشیم. این موضوع نیز تنها مختص کشور ما یا یک کشور کمتر توسعهیافته نیست. بهعنوان مثال چین و ژاپن بر سر یک جزیره غیرمسکونی بحث و کشمکش دارند. این موضوعی است که از قدیم نهادینه شده که گسترش یک سرزمین فینفسه یک ارزش محسوب میشود. اینکه در گذشته گاهی ایجاد جنگ تنها راه فرار از دنیای مالتوسی و برای تصاحب منابع غذایی و دیگر منابع صورت میگرفت. اما در دنیای معاصر رشد جمعیت به شکل قبل نیست و نیاز به گسترش مرزهای تجاری با جنگ نیست. بلکه در شرایط کنونی، ارزش و ثروت عمدتاً از سرمایه انسانی بهدست میآید و اساس توسعه بر توسعه انسانی است. ژاپن را در نظر بگیرید؛ کشوری با زمین کم، منابع کم اما ثروت بسیار. در نتیجه شاخصهایی مانند ابتکار، تحصیلات، نوآوری، تکنولوژی و تجارت برای انسانها ایجاد ثروت میکند. بسیاری از انسانها این موضوع را متوجه نیستند و در حال حاضر در هر کشوری اگر یک وجب به مرزهای کشور اضافه شود، اکثر افراد آن کشور خوشحال میشوند بدون اینکه توجه کنند ارزش این کار منفی یا مثبت است. در نتیجه این موضوع مخصوصاً در منطقه خاورمیانه به یک موضوع حساس تبدیل شده است. شما به ولیعهد جوان و تازهکار عربستان نگاه کنید که دنبال نفوذ بیشتری است که این مشکل جدیدی را ایجاد کرده است.
با توجه به صحبتهای شما این موضوع برداشت میشود که در حال حاضر انگیزه عقلانی یا حتی اقتصادی برای ایجاد جنگ در کشورها وجود ندارد، این در حالی است که برخی فرضیهها معتقدند ایجاد جنگ برای تغییر قیمت بازارها نیاز است، بهعنوان مثال اگر فرض بگیریم آمریکا عرضهکننده نفت باشد و نیاز به افزایش قیمت وجود داشته باشد، احتمال دارد که در منطقه خاورمیانه جنگی دربگیرد یا حتی در بازار اسلحه بسیاری معتقدند ایجاد جنگ یا حتی احتمال وقوع جنگ باعث میشود که فروش محصولات جنگی آمریکا یا روسیه افزایش یابد. در نتیجه آیا نمیتوان یک دلیل اقتصادی را بهعنوان پیشزمینه ایجاد جنگ مطرح کرد؟
اجازه بدهید بهصورت موردی به بعضی از قسمتهای سوال شما پاسخ بدهم. اینکه با توجه به اینکه آمریکا نفت صادر میکند آیا به نفع آمریکاست که عربستان جنگی با قطر یا ایران داشته باشد. در حال حاضر اگر آمریکا را به شکل واحد در نظر بگیرید، این کشور هنوز واردکننده خالص نفت است. به این معنی که صادرات نفت دارد اما واردات نفت آمریکا بسیار بیشتر از صادرات نفت این کشور است. به بیان دیگر با افزایش قیمت نفت اقتصاد آمریکا متضرر میشود. شاید ایالتی مانند تگزاس به نفعش باشد که قیمت نفت بالا رود، اما سایر ایالتها که مصرفکننده نفت هستند با ضرر روبهرو خواهند شد. در نتیجه کل آمریکا ضرر میکند؛ زیرا یکی از بزرگترین واردکنندههای نفت در دنیاست. در حال حاضر آمریکا عرضهکننده نفت سبک است، اما پالایشگاههای آمریکا بر اساس نفت سنگین طراحی شدهاند و نفت سنگین را مثلاً از کانادا وارد میکنند. بنابراین در حال حاضر صادرات نفت آمریکا، بیشتر دلیل اقتصادی دارد و به این دلیل نیست که آمریکا بیش از نیاز خود نفت تولید میکند. موضوع دوم اینکه من تصور نمیکنم برای فروش سلاح نیز آمریکا نیاز به جنگ داشته باشد، در حال حاضر نیز آمریکا فروشنده سلاح است و در دنیا، متاسفانه تقاضا برای سلاح همیشه هست. موضوع سوم این است که اگر جنگی در خاورمیانه دربگیرد و در جریان انرژی وقفهای ایجاد شود، توقف در جریان انرژی کل اقتصاد دنیا را به هم میریزد. در شرایط کنونی کمی کمتر از 100 میلیون بشکه نفت در روز در دنیا تولید میشود. کافی است حدود پنج میلیون بشکه از این نفت از مدار خارج شود. اقتصاد دنیا نمیتواند این موضوع را تحمل کند، زیرا نفت یک کالای کمکشش است و فعالیتهای اقتصادی در بسیاری از کشورها مختل میشود. بنابراین بهای نفت افزایش قابل توجهی خواهد داشت. بنابراین احتمال ایجاد وقفه در اقتصاد دنیا اعم از آمریکا، اروپا، آسیا و حتی در خاورمیانه به دلیل ایجاد جنگ بسیار بالاست. بنابراین تمام کشورها تمایل دارند از بروز جنگ جلوگیری کنند، مگر اینکه جنگی بشود که در جریان صادرات نفت خللی ایجاد نکند. بنابراین من انگیزه اقتصادی برای ایجاد جنگ در خاورمیانه مشاهده نمیکنم.
در حال حاضر جریانها در منطقه خاورمیانه به شکلی است که برخی احتمال وقوع جنگ را پیشبینی میکنند، از نگاه شما عوامل اقتصادی مانع ایجاد جنگ خواهد شد؟
اگر جنگ را میان کشورهای ایران و عربستان در نظر بگیریم، اقتصاد بهعنوان یک مانع بزرگ نقش ایفا میکند. البته ممکن است اتفاقی رخ دهد که موضوع از اختیار تصمیمگیران خارج شود و تمام تعادلهای موجود را بر هم بزند. یکی در جایی تیری شلیک کند دیگری انتقام بیشتری بگیرد و کشمکش بالا بگیرد. یعنی وقوع جنگ بر اساس محاسبهگری نباشد، بلکه بر اساس تصمیمگیریها از روی بیتجربگی باشد و کشورها را در مقابل یکدیگر قرار دهد. اما اگر بر اساس محاسبه تحلیل کنیم، به دلیل اینکه در این محاسبه قدرتهای جهانی مانند چین، ژاپن و اروپا و آمریکا وجود دارند، جنگی رخ نخواهد داد. حتی احتمال جنگ میان عربستان و قطر نیز بسیار کم است. برای عربستان جنگ با قطر آسانتر از جنگ با ایران خواهد بود، اما مطمئناً موانع سیاسی و اقتصادی به نحوی نقش ایفا میکنند که مانع از بروز جنگ در خاورمیانه شوند.
پرسش دیگری که مطرح است این است که همیشه وقوع جنگ در بازارها اثرگذار نیست و انتظارات از جنگ نیز بازارها را با نوسان ایجاد میکند، تحلیل شما از این موضوع چیست؟
البته همیشه اینطور نیست، بهعنوان مثال در شبهجزیره کره احتمال وقوع جنگ وجود دارد و در حال حاضر این احتمال شدت یافته است، از سوی دیگر فاصله سئول و کره شمالی بسیار کم است بهطوری که سئول در معرض توپخانه کره شمالی است. اما اگر شما به سهام سامسونگ یا سهام هیوندایی نگاه کنید حتی در زمان بروز تنشها نیز نوسان قابل توجهی ندارند. شاخص سهام این شرکتها به سود و زیان بیشتر واکنش نشان میدهد تا اخبار مربوط به بروز جنگ. شاید به این دلیل است که بازارها تصور میکنند جنگی به وجود نمیآید یا اینکه اگر جنگی رخ دهد، کره شمالی به قدری کمقدرت است که نمیتواند تاثیری روی روند اقتصادی شرکتها بگذارد. بنابراین نمیتوان عمده تغییرات شاخصها را وقوع جنگ نسبت داد.
با توجه به مباحثی که اشاره کردید سوالی مطرح میشود که چرا بازار کره جنوبی از تهدیدهای جنگی اثر قابل توجهی نمیپذیرد، اما تهدیدات جنگی در بازار داخل کشور اثر قابل توجه دارد؟
تفاوتهای قابل توجهی وجود دارد. بهعنوان مثال فرض کنید رئیسجمهوری این کشور برکنار شود یا یک ریسک سیاسی دیگری به وجود آید. عملاً هیچ تغییری در صادرات و واردات این کشور به وجود نمیآید، اما در سالهای اخیر هر خبر سیاسی اثر قابل توجهی در بازارهای ما داشته است. در حقیقت با اعمال تحریمها، دسترسی به ارز کشور از بین رفت و صادرات نفت ایران محدود شد، از سوی دیگر با رفع تحریمها، مسیرهای دسترسی به نظام ارزی مهیا شد و صادرات نفت به سطح قبل از تحریمها بازگشت. در نتیجه یک خبر سیاسی اثر قابل توجهی در صادرات نفت، درآمدهای ارزی و سایر شاخصهای اقتصادی کشور دارد. در نتیجه نوسانات اقتصاد ایران، بیشتر از کشورهای دیگر مانند کره جنوبی بوده است. یکی دیگر از عوامل این نوسان نیز تاثیرپذیری اقتصاد ایران از تغییر قیمت نفت بوده است. آمارهای سالهای گذشته اقتصاد ایران نشان میدهد که با افزایش قیمت نفت اقتصاد ایران وارد فاز رونق و پس از آن تورم میشده و کاهش بهای آن نیز باعث بروز رکود میشده است. البته امکان دارد مسائل سیاسی در اقتصاد ایران کمرنگ شود، اما در سالهای اخیر که رخدادهای سیاسی تعبیر اقتصادی مستقیمی داشته است. این روندی است که در سایر کشورها کمتر دیده میشود.
آیا قدرت یافتن بخش خصوصی و متنوع کردن صادرات میتواند به کاهش اثرگذاری ریسک سیاسی بر اقتصاد کشور کمک کند؟
قطعاً اگر صادرات به قدر کافی متنوع شود و از صادرات تکمحصولی فاصله گیرد، اثر مستقیم دارد. البته در حال حاضر نیز بخش قابل توجهی از صادرات غیرنفتی به بهای نفت مربوط میشود، مانند محصولات پتروشیمی که این موضوع نیز از تغییرات قیمت نفت متاثر میشود، اما از نظر من نیز تقویت بخش خصوصی یا متنوع کردن صادرات اقتصاد ایران را از نوسانات مصون میکند. همچنین ارتباط دیپلماسی بهتر با دنیا و تسهیل دسترسی به بازارهای فرامرزی به شکل پیوسته و مداوم، باعث میشود که در کنار دو مورد اول که ذکر شد، مسائل سیاسی اثر کمتری در اقتصاد کشور و بازارهای ایران بگذارد.