دستهای پنهان
چرا فکر میکنیم همهچیز توطئه است؟
بسیاری از اتفاقات دنیا به نظر مشکوک میآیند. نمونه آن ترور قدرتمندترین مرد دنیا، جان اف کندی. چطور میشود او به این اندازه راحت به وسیله یک شهروند معمولی که هیچ سابقه جنایی ندارد کشته شود؟ یا حادثه یازده سپتامبر در پنتاگون، چگونه ممکن است باقیمانده هواپیمایی که به پنتاگون برخورد کرد، قابل مشاهده نباشد؟ اصلاً چرا در عکسهای فرود آپولو در کره ماه ستارههای آسمان قابل مشاهده نیستند؟ نخستین واکنش ما به اتفاقاتی که هیچ توضیحی برای آنها نداریم توهمات توطئهگونه است؛ اینکه تصور کنیم به طور قطع دستی پنهان برای فریب مردم و اجرای توطئهای شوم در کار است.
شاید این توصیف اغراقآمیز به نظر برسد، اما این نوعی از عملکرد ذهن انسان است که در برخی از مردم هم به عملکردی بسیار افراطی و غیرمنطقی تبدیل میشود. جاستین بارِت، روانشناس آمریکایی، اولین کسی بود که به این عملکرد شناختی مغز در کتاب «چرا باید به خدا اعتقاد داشت؟» در سال 2004 اشاره کرد. او بر این باور بود که مغز دارای عملکردی برای تشخیص عامل بیشفعال (hyperactive agency detection) یا همان HADD است که در بعضی مقالات به «تشخیص عامل هوشمند» نیز تعبیر میشود. HADD یعنی همان تمایل ذهن برای جستوجوی یک عامل (Agent) یا نوعی از هوش در همه پدیدهها، حتی در جایی که شاید چنین عاملی اصلاً وجود خارجی نداشته باشد. به عبارت سادهتر، ذهن انسان همیشه میخواهد هر اتفاق و پدیدهای را به یک عامل هوشمند یا به نوعی از آگاهی و اراده پنهان ربط بدهد. به همین دلیل هم این عملکرد در زیرمجموعه سوگیریها یا همان خطاهای شناختی قرار میگیرد. در حوزههایی مانند زیستشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی برای توضیح چگونگی شکلگیری باورهای دینی به سوگیری HADD استناد میشود. در واقع «تشخیص عامل هوشمند» میتواند توضیحی طبیعتگرایانه ارائه دهد که انسانها به چه دلیل اعتقادات دینی پیدا میکنند و ریشه این باورها در کجاست. علاوه بر آن HADD یا تشخیص عامل هوشمند میتواند به گرایش مردم به سوی خرافات و تئوری توطئه نیز منجر شود.
چرا در هر پدیدهای به دنبال عامل هوشمند هستیم؟
سیر تکامل انسان و تلاش او برای بقا، مهمترین عامل شکلگیری عملکردهای متفاوت مغز در طول تاریخ بشر بوده است. زمانی که دلیل صدای خشخش بوتهها میتوانست صدای باد باشد ولی نیاکان غارنشین ما ترجیح دادند آن را ببری گرسنه در پشت بوته تصور کنند. ما از نسل همان انسانهای پارانوئید هستیم که برای بقای خود به سلاح تشخیص عامل هوشمند مجهز شدند تا احتمال خورده شدنشان به وسیله ببر را به حداقل برسانند. انسان غارنشین باید بدترین سناریو را تصور میکرد تا احتمال زنده ماندنش را افزایش دهد. اما با گذشت زمان و برطرف شدن خطراتی از این دست، این نوع تفکر از بین نرفت و بخشی جداییناپذیر از ذهن انسان باقی ماند.
واقعیت این است که همه ما در تلاش هستیم به این دنیای پیچیده و گیجکننده نظم بدهیم، برای همین هم دو راه بیشتر نداریم؛ یا از علم کمک بگیریم یا به پردازش مغز خود اکتفا کنیم. ولی باید پذیرفت که کسب علوم اقتصادی، اجتماعی و روابط بینالملل نیازمند زمان، هوش، دانش و تحصیلات زیادی است که بسیاری از ما از آن بیبهرهایم، بنابراین جای تعجب ندارد که به روشهای سریعتر و گاهی غیرعقلانیتر برای درک جهان پیرامون خود متوسل میشویم که سهلترین آن ارتباط دادن هر پدیدهای به یک عامل هوشمند است.
در دنیای امروز، ما به جای ببر گرسنه نگران فریب خوردن هستیم و تصور میکنیم هر رویداد ناشناختهای منشأ توطئهآمیز دارد، ما هنوز هم ترجیح میدهیم صدای باد را غرش ببر تصور کنیم. در هنگام رویارویی با موقعیتی ابهامآمیز ذهن آشفته میشود و اولین واکنش آن توسل به پیشفرضهایش است. ذهن تصور میکند که عاملی هوشمند ولی ناپیدا در پس آن محرک ابهامآمیز قرار دارد. در فرآیندهای ذهنی ما پدیدههای تصادفی جایی در پردازش اطلاعات ندارد.
در جستوجوی الگو و عامل هوشمند
در مقاله «ظهور خرافات و رفتارهای خرافاتگونه» نوشته کوین فاستر، زیستشناس دانشگاه هاروارد و همکار فنلاندیاش، هانا کوکو، منشأ رفتار خرافی مورد بررسی قرار گرفت. بر اساس این مقاله رفتار خرافی یکی از ویژگیهای جداییناپذیر همه موجودات است که به سازگاری آنها با محیط پیرامونشان کمک زیادی میکند. این پژوهش در واقع همان شواهد تجربی برای نظریهای بود که مایکل شرمر، نویسنده و استاد دانشگاه آمریکایی، آن را الگوپذیری (Paternicity) یا تمایل به یافتن الگوهای معنادار در میان همه پدیدهها نامیده بود. شرمر در جایی میگوید: «متاسفانه مغز ما شبکهای برای تشخیص الگوهای واقعی از غیرواقعی ندارد و هیچ سیستمی وجود ندارد که بر موتور الگویابی مغز نظارت کند.» به همین دلیل هم در الگویابی مرتکب خطاهای زیادی میشویم.
در زمان نیاکان ما، برای پرهیز از هر نوع خطا در تشخیص الگوهای واقعی از غیرواقعی، پیشفرض اصلی این بود که همه خشخشهای موجود در علف، ببر هستند، زیرا چنین رویکردی حتی اگر اشتباه هم بود، باز هزینه کمتری برایشان داشت. آنچه ما اکنون خطای نوع یک میدانیم یعنی «باور واقعی بودن چیزی غیرواقعی» بسیار کمهزینهتر از خطای نوع دو یعنی «باور غیرواقعی بودن چیز واقعی» است. به عبارت دیگر اگر تصور کنیم ببری در پشت بوته است در حالی که ببری وجود ندارد هزینه کمتری پرداخت کردهایم تا زمانی که تصور کنیم ببری پشت بوته نیست، در حالی که واقعاً ببری گرسنه آنجا انتظار ما را میکشد. بر اساس آنچه شرمر میگوید، الگوسازی پر از خطای ذهن ریشه در آگاهی نسبت به تفاوت این خطاها دارد. اگرچه الگویابی در بقای ما نقش مهمی ایفا کرده است، ولی به گفته شرمر، مبنای شکل گرفتن تفکراتی مانند خرافات و جادو نیز شد. به طور خلاصه میتوان گفت که فرآیندهای شناختی مغز ما یک انتخاب طبیعی دارند و آنهم این است که تصور کنند همه الگوها واقعی هستند.
علاوه بر الگویابی ناقص، تشخیص نادرست عامل بیشفعال یا همان عامل هوشمند نیز بخش جداییناپذیر طبیعت انسان است. استیو ناولا، عصبشناس آمریکایی دانشگاه ییل، در مقاله خود توضیح میدهد که ما همه انتظار داریم مغز قادر باشد تفاوت میان چیزهای زنده از غیرزنده را تشخیص دهد. زنده بودن در معنای روانشناسی آن به معنی عامل بودن است، یعنی چیزی که اراده خود را دارد، میتواند در این جهان تاثیری داشته باشد و اتفاقاتی را رقم بزند. ولی مشکل اینجاست که ذهن در این تشخیص نیز دچار خطاست. ما گاهی در چیزهای غیرزنده به دنبال عامل هستیم و طوری رفتار میکنیم که گویی آن چیز غیرزنده نیز زنده است و ماهیتی آگاه دارد. ما حتی به اشیای پیرامون نیز ماهیتی زنده میدهیم، با عروسکها حرف میزنیم و نسبت به شخصیتهای کارتونی همدردی میکنیم.
دنیل دِنِت، فیلسوف آمریکایی، به این نوع نگاه انسان «موضع خودخواسته» (Intentional Stance) میگوید، زمانی که ارادهای آگاهانه را به اشیا و موجودات نسبت میدهیم، در حالی که میدانیم هیچ اراده آگاهانهای وجود ندارد. برای مثال، معتقدیم گیاه نور خورشید «میخواهد» یا در حال «تلاش» برای گل دادن است. این تفکر در واقع ابزاری است برای درک بهتر رفتار موجودات و پدیدههای پیرامونمان، صحبت در مورد آنها و پیشبینی رفتارشان.
در هنگام فعال شدن HADD و توهم مشاهده الگو یا اطمینان از وجود یک عامل هوشمند در پسِ یک پدیده، انتظار هر تحلیل غیرمنطقی و هر تصمیم مبتنی بر تصورات غیرواقعی را میتوان از یک فرد داشت. برای برخی از مردم تشخیص عامل هوشمند ذهنشان فقط به رفتارهای خرافی و حرف زدن با عروسکها خلاصه نمیشود، این خطای ذهنی میتواند همه فرآیندهای فکری و نتیجهگیریهای آنها را تحت تاثیر قرار دهد.
ایلومیناتی، خرافات و تئوری توطئه
مطالعه انجامشده در سال 2015 نشان داد که تقریباً نیمی از آمریکاییها به یکی از تئوریهای توطئه باور دارند. تئوریهایی مانند نقش سازمان سیا در حملات یازدهم سپتامبر، وجود سازمان مخفی ایلومیناتی، یا زدوبند شرکتهای داروسازی در ممانعت از درمان طبیعی سرطان. ولی در میان همه نظریهپردازان توطئه، طرفداران سازمان مخفی ایلومیناتی کم نیستند. آنها باور دارند که همه امور دنیا تحت کنترل یک سازمان مخفی قرار دارد؛ سازمانی متشکل از سلبریتیها و مقامات بلندپایه دولتی که در تعیین دولت در کشورهای دنیا، شروع جنگها و کنترل رسانههای جهان نقش مهمی دارند. اسم این سازمان نیز از یک گروه مخفی آلمانی در قرن هجدهم گرفته شده است؛ گروهی که به منظور تبادل نظر در مورد سکولاریسم و ترویج تفکر آزاد گرد هم میآمدند. مردم معتقدند این سازمان مخفی، حتی بعد از توقف فعالیتش از سوی کلیسا، همچنان به فعالیت پنهانی خود ادامه داد و به کمک سلبریتیها و افراد بانفوذ در حال شستوشوی مغزی شهروندان و کنترل امور دنیاست. نکته قابل توجه در مورد طرفداران ایلومیناتی این است که آنها بدون داشتن شواهد مستند فقط با مشاهده پدیدهها و اتفاقاتی که توضیحی برایش ندارند، سعی در ارتباط دادن آن پدیدهها با عامل هوشمند پنهانی دارند. برای مثال، در کنسرتهای خوانندگان مشهوری مانند بیانسه و جی زی، آنها در هنگام اجرا نمادهایی از ایلومیناتی را با دست خود به طرفدارانشان نشان میدهند. مردم چنین صحنههایی را به ارتباط این خوانندگان با سازمان مخفی ایلومیناتی و اجرای نقشههای آنها مرتبط میدانند، در واقع آنها به دنبال یافتن عاملی هوشمند برای پدیدهای مبهم هستند. این گروه از مردم حتی دلیل تجهیز شدید نیروی پلیس در سالهای اخیر را تصمیم ایلومیناتی مبنی بر کنترل بیشتر شهروندان میدانند.
ولی مشکل طرفداران تئوریهای توطئه فقط گروه نخبهای که جهان را کنترل میکنند نیست، بلکه آنها استدلال میکنند که بسیاری از اتفاقات دنیا بسیار پیچیدهتر از تصور ماست و باید همیشه به دنبال دارودستهای پنهانی بود که در حال رقم زدن این اتفاقات هستند. برای مثال شیوع بیماری پدیدهای تصادفی نیست، بلکه این شرکتهای داروسازی هستند که ویروسها را در دنیا گسترش میدهند. 37 درصد آمریکاییها در یک نظرسنجی گفته بودند که مردم از درمانهای طبیعی سرطان محروم هستند، زیرا سازمان غذا و داروی آمریکا زیر فشار شرکتهای داروسازی، مانع دسترسی آنها به این درمانها میشود. تئوری توطئه حتی در سطوح پایینتر نیز وجود دارد وقتی کارمندان شرکت همیشه به مدیران خود مشکوک هستند. آنها هر استراتژی مدیریتی را حاصل انگیزههای شیطانی مدیران برای کنترل کارمندان میدانند.
علاوه بر تئوریهای توطئه، جستوجو برای یافتن عامل هوشمند میتواند در ظهور خرافات نیز نقش مهمی داشته باشد، اینکه مردم تصور کنند همیشه یک رابطه علت و معلولی بین همه پدیدهها وجود دارد. فرضیه اصلی خرافات این است که پشت هراتفاق و پدیدهای عاملی است و هیچ رویدادی نمیتواند حاصل تصادف باشد. این تفکرات تا جایی پیش میرود که برای مثال، تصادف امروز خودمان را به مواجه شدنمان با گربه سیاه در اول صبح ارتباط میدهیم. در کنار همه این باورها به گفته جیمز بارت و بسیاری دیگر از روانشناسان، شاخصترین و جنجالیترین نمود HADD در زندگی ما تشدید باورهای اعتقادی در میان مردم است، جایی که تنها یک عامل ناپیدا پشت همه اتفاقات و رویدادهای پیرامون ماست.
معجزه شک گرایی
استیو ناولا، عصبشناس دانشگاه ییل، معتقد است که شکگرایی حرفهای تنها ابزار مقابله با جستوجوی عامل هوشمند ذهن است. شکگرایی میتواند مانند فیتلری اطلاعات غیرواقعی را از اطلاعات واقعی تفکیک کند. نخستین گام برای تبدیل شدن به انسانی شکگرا افزایش آگاهی است، باید باور داشته باشیم مغز ما در درک و توانایی تحلیل اطلاعات بسیار مغرضانه عمل میکند. شکگرایی و علم دو ابزاری هستند که قادرند رفتارهای جهتدار مغز را از رفتارها و باورهای منطقی آن جدا کنند. افراد شکاک هر ارتباط علت و معلولی را به راحتی قبول نمیکنند، آنها در هر وضعیتی مرتب از خود میپرسند که آیا واقعاً چیزی که میشنوم، میبینم یا استنباط میکنم با واقعیت منطبق است؟ شکگرایی میتواند تا حد زیادی مانع از نقصهای استدلالی ما شود و از نتیجهگیریهای سریع ما جلوگیری میکند. در واقع بر اساس استدلال استیو ناولا، آگاهی از نحوه عملکرد مغز انسان به ما کمک میکند تا بهتر فکر کنیم، حرفهایتر شک کنیم و در نتیجه شتابزده تصمیم نگیریم.