دفاعیه بازار آزاد
چرا باید کتاب معرفتشناسی مکتب اتریش را خواند؟
علم اقتصاد تاریخ پرفرازونشیبی داشته است؛ از روزگار باستان تاکنون، یعنی زمانی که ارسطو به امور تدبیر خانه پرداخت تا قرن هفدهم میلادی که مرکانتیلیستها ظهور کردند، افکار و عقاید مختلفی در جریان بود اما شدت تفاوتها بهگونهای نبود که جدالهای عمیقی برانگیزد.
در قرن هجدهم که اقتصاد سیاسی بعد از انتشار کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت شکل گرفت، جرقههای بزرگترین مناقشات اقتصادی نیز زده شد. اسمیت که بیشتر بهعنوان معلم اخلاق شناخته میشد تا اقتصاددان، با ارائه نظریههای دست نامرئی و تقسیم کار توانست افکار جدیدی را در عرصه اقتصاد وارد کند. بعد از اسمیت، کسانی چون ژان باتیست سی، ریکاردو و مالتوس افکار او را هریک بهنحوی اشاعه دادند. چنانچه در فصل نخست این کتاب بررسی خواهد شد، خلأهای تفکرات اقتصاددانان کلاسیک (بهخصوص در حوزه نظریه ارزش کار) به وسیله نئوکلاسیکها پر شد، اما همان خلأ دستمایه سوسیالیستها و کمونیستها شد تا بخش مهمی از عقاید خود را روی آن بنا کنند. البته، در میان نئوکلاسیکها نیز اتفاقآرا وجود نداشت، بخشی از این نئوکلاسیکها با وجود پذیرش هسته اصلی اقتصاد کلاسیک -یعنی اعتقاد به بازار آزاد- بعدها به مداخلات دولتی گرایش پیدا کردند. در قرن بیستم این روند شدت گرفت؛ تا جایی که حتی جان مینارد کینز ندای سوسیالیسم لیبرال سر داد. در این میان تنها چیزی که روزبهروز کمفروغتر میشد اعتقاد به بازار آزاد بود.
از نگاه کینزینها و سوسیالیستها، بازار آزاد نمیتوانست منافع جامعه را تامین کند؛ بهدلیل اینکه عکسِ حرف اسمیت (یعنی دست نامرئی بازار که عرضهوتقاضا را به نقطه واحدی که تعادل نامیده میشود میرساند) صادق است. بنابراین بحرانهای مالی، فقر، نابرابری، استثمار و... همه گردن نظام بازار افتاد. در این میان، مکتب اتریشی علم اقتصاد که در ابتدا شاخهای از نئوکلاسیکها بود در مقابل تلقیهای رایج از بازار آزاد ایستاد. اتریشیها تلقی منحصربهفردی از بازار آزاد ارائه دادند که موضوع اصلی کتاب «معرفتشناسی مکتب اتریش و کارآمدی نظام بازار» است.
هرچند این مکتب تاکنون آنطور که باید -حتی در میان اهالی اقتصاد- شناخته نشده است. بهنوعی میتوان گفت نادیده گرفتن مبانی علم اقتصاد اتریشی در مجامع آکادمیک و رسانهای، توان دفاع قوی از نظام بازار را کاهش داده است. شاید از همینرو است که امروزه اغلب کسانی که عبارت «بازار آزاد» را میشنوند واکنشی توام با خوف بروز میدهند، از نظر آنها زندگی در دنیایی که حمایتهای گسترده دولتی در آن وجود نداشته باشد، ترسناک است. بازار آزاد در نگاه این افراد مساوی با قانون جنگل است و اگر کسی توان دریدن و کلاهبرداری نداشته باشد، قطعاً به وسیله سایر گرگها خورده میشود. افراد دیگری هم هستند که مطالعاتی دراینباره داشتهاند و از جهت تاریخی، بازار آزاد را نظامی منسوخشده میدانند؛ این افراد فکر میکنند وقتی حرف بازار آزاد پیش میآید، درباره یک نظام ورشکسته که تاریخ مصرف آن تمام شده حرف زده میشود. مثلاً میگویند اگر بازار آزاد اجرایی بود، بحرانهای 1929، 1989 و 2007 آمریکا بهوجود نمیآمد، یا مثلاً آنقدر شکاف طبقاتی در آمریکا نبود. دسته دیگری هم که عمدتاً اقتصادخواندهها هستند، بازار آزاد را میپذیرند و حتی آن را تئوریزه میکنند، اما از آنجا که آنها هم اعتقاد دارند دنیای واقعی با دنیای تئوری یکسان نیست، فهرست بلندبالایی از موارد دخالت دولت را تهیه میکنند، تا جایی که در نهایت دولت باید در همهجا ورود کند. چون هیچ بازاری در شرایط تعادل عمومی (رقابت کامل) قرار ندارد و دولت باید به میدان بیاید و نقایض آن را رفع کند. دسته چهارمی هم وجود دارد که کلاً اعتقاد دارند همه مشکلات بشر زیر سر نئولیبرالیسم (خصوصاً نئولیبرالیسمِ هار) است. هنوز معلوم نیست این افراد از چه چیزی سخن میگویند؛ بهمحض اطلاع، نظر آنها هم درج میشود.
اما آیا تابهحال کسی هم به این فکر کرده که حمایتهای دولتی باعث تحلیل رفتن توان بشری برای رفع نیازهایش شده است؟ خیلی از وظایف امروز دولتمردان در سالهای قبل وجود نداشته، اما روزبهروز این وظایف زیاد شده است. این مساله جدا از اینکه موجب میشود با مالیات یا تورم، هزینه حمایتها باز هم از جیب مردم تامین شود (مسالهای که عمدتاً دیده نمیشود) یک حس ناتوانی در افراد بهوجود آورده که اگر دولت نباشد همه ما میمیریم. اگر صد سال پیش دولتها متعهد میشدند که ناهار همه مردم را تامین کنند، امروز هیچ فردی قادر نبود به تنهایی ناهار خود را تامین کند؛ اگر چنین کاری صد سال پیش شده بود و امروز دولتی میگفت توان تامین ناهار مردم را نداریم، فعالان حقوق بشری و چپها او را استثمارگر و زالوصفت قلمداد میکردند. نمیکردند؟ امروز هم تصورات ما از دولت دچار همین توهم است. عدم مداخلات دولت در عرصه اقتصادی -یا بهحداقلرساندن آن- هیچکس را نمیکُشد (هرچند شاید یک عده دولتمرد را که پول مفت میگیرند مجبور به کار کردن کند).
سوالات ما همچنان ادامه دارد، اگر بازار آزاد به بنبست رسید و با بحران 1929 تشت رسوایی آن از آمریکا به اقیانوس آرام افتاد، چرا افزایش روزبهروز مداخلات دولتی و افزایش سرسامآور هزینههای دولتی در صد سال گذشته بحرانها همچنان وجود دارند؟ بیایید اینگونه نگاه کنیم: در دنیایی که انواع و اقسام مداخلات اقتصادی از سوی دولتها صورت میگیرد، از تعیین دستوری نرخ بهره تا قیمتگذاری کالاها، مالیاتهای تصاعدی و غیره و غیره، چگونه بروز بحرانها بر گردن بازار آزاد است؟ تا حالا کسی به این مساله فکر کرده که سهم دولتها در بروز چرخههای تجاری و چرخههای رونق و رکود چه بوده است؟ و اما متخصصان علم اقتصاد. تخصص اصلی این افراد تبدیل اقتصاد بازار به اقتصاد شکست بازار است. جدا از تحمیقی که جامعه دانشگاهی در قبال دانشجویان انجام میدهد، رشته اقتصاد این تحمیق را دوچندان میکند. فروضی که اقتصاددانان جریان اصلی دارند (از فروض پایهای مثل انسانهای عقلانی بگیرید تا فروض بازار رقابت کامل) همه ساختهوپرداخته ذهن نئوکلاسیکها (از زمان والراس) است؛ اما نکته اینجاست که چطور وقتی بازار بهترین نظام تخصیص منابع است، نقصی دارد که دولت (که ناکارآمدتر از بازار است) قادر به برطرف کردن آن است؟ در محتوای این کتاب بحث مفصلی درباره دلایل شکست بازار و ادله آن آمده است.
دست آخر باید از طیفی یاد کنیم که اعتقاد دارد همه مشکلات بر گُرده نئولیبرالیسم است. اما تنها چیزی که میتوان اینجا گفت، ذکرِ یاد و خاطره حُقهبازیهای مارکسیسم است. معروف است که: مارکسیستها همیشه به علمی بودن مکتبشان اشاره میکنند، همیشه از دین بدگویی میکنند، همیشه میگویند سوسیالیسم درست اجرا نشده و چندینوچند «همیشه» دیگر، که گویی مکتب آنها وحی مُنزل است. اما چه کسی میتواند نشان دهد که چقدر از این ادعاها درست است؟ مارکسیستها علمی نبودن مارکسیسم را غیراخلاقی میدانند. اما؛ تبیین علمی ابطالگرایان بهخوبی نشان میدهد چرا مارکسیسم، علمی نیست؛ بهقول ایمره لاکاتوش (فیلسوف علم)؛ مارکسیسم بهشرطی علمی است که مارکسیستها اموری واقعی را تایید کنند که «ابطالکننده» مارکسیسم است وگرنه مارکسیسم به شبهعلم بدل میشود. مارکسیستها دین را افیون تودهها میدانند اما؛ عقیده آنها نسبت به باورهای خودشان کاملاً عرفانی است. به قول ژوزف شومپیتر (اقتصاددان)؛ فرد سوسیالیست باوری عرفانی، مذهبی یا شبهمذهبی به سوسیالیسم دارد که با هیچ استدلالی نمیتوان بر آن فائق آمد.
مارکسیستها همواره میگویند هیچکس سوسیالیسم را درست اجرا نکرده، اما؛ عاشق لنین، استالین، چهگوارا، چاوس و... هستند. هرچند او هم یک سیستم درست را نادرست اجرا کرد. بهقول ماتئی ویسنییک: چند نفر دیگر باید میمُردند تا سرانجام متوجه شوند که مفهوم آرمانشهر در اصل توتالیتاریسم را توسعه میدهد؟ ازآنجاکه نباید بیانصافی کرد، میتوان گفت مارکسیستها در یک مورد کاملاً موفق بودند، توزیع متناسب فقر و خشونت. بهعبارتی مارکسیستها در فقیر کردن و درنهایت کُشتن مردم صادق بودند. استفان کورتوا در کتابی که در همین زمینه گردآوری کرده توضیح میدهد که کمونیسم صد میلیون انسان بیگناه را به کام مرگ کشانده است.
کتاب چه میگوید؟
مشی این کتاب بررسی ریشههای معرفتی بازار آزاد است و آنچه برگی از ادعاهای دشمنانش در ابتدای نوشته گفته شد. بدیهی است که نگاه مکتب اتریش بهلحاظ روششناسی و معرفتشناسی کاملاً متمایز از سایر مدافعان بازار است.
در بخش اول سنگبنای تفکرات اتریشیها را از دریچهای جدید میکاویم و در فصل دوم، برای نخستینبار به جایگاه نومینالیسم در منظومه فکری آزادیخواهی و آرای بزرگان مکتب اتریش میپردازیم که با توجه به فقر گسترده محتوایی در حوزه مکتب نومینالیسم، این مطلب برای فلسفهپژوهان نیز قابل استفاده است. در پایان این فصل، بهتفکیک «کلگرایی» کواین و «کلیتسازی» جریان اصلی علم اقتصاد برای نخستینبار در متون فارسی اشاره خواهیم داشت تا مبنای کلگرایی درستوغلط را توضیح داده باشیم. همچنین برای روشن شدن هرچه بیشتر ریشههای تجربهگرایانه مکتب اتریش، تفاوتهای تجربهگرایی اتریشیها و پوزیتیویستهای منطقی را در فصل سوم بررسی میکنیم و در انتهای این فصل، با ارائه مباحث جدید علوم شناختی و عصبشناسی (مادهگرایی جدید) به مساله هستیشناسی اتریشی، یعنی تقابل مونیسم و دوآلیسم (که پیوند آن با پوزیتیویسم را بهتر نشان میدهد) میپردازیم. در این دو فصل (فصول 2 و 3) خواهیم دید که در دلِ خود مکتب اتریش نیز گروهی موافق «نومینالیسم و مونیسم» و دور از «پوزیتیویسم»، و گروهی دیگر هم مخالف «نومینالیسم»، موافق «دوآلیسم» و نزدیک به «پوزیتیویسم» هستند. در ادامه این بخش، ریشههای کانتی معرفتشناسی هایک و میزس (فصول 4 و 5) را بهطور مجزا بررسی میکنیم تا بنیانهای فکری این دو گروه واضحتر شود. از اینرو تا حدودی فلسفه کانت نیز مورد بررسی قرار گرفته و نیمنگاهی هم به فلسفه هگل وجود دارد. سپس نقد هر دو گروه اتریشیها به سوسیالیسم (محاسبه سوسیالیستی و نظریه تقسیم معرفت) را مطرح میکنیم (فصل 6) و جدیدترین نقدهایی را که به این دو نظریه وارد شده در چارچوب مبانی فلسفه ذهن (مانند بازی حیات کانوِی) بررسی خواهیم کرد. در انتهای این فصل نیز، این پرسش را پاسخ میدهیم که چرا سوسیالیسم درباره منافع جمعی خطا میکند و چرا ایده مارکس درباره استثمار کارگران غلط بود. در فصل هفتم و پایانی این بخش، آخرین و مهمترین جنبه نوآورانه مطالب را ارائه میکنیم که: هرچند بازار آزاد ارجحیت قابلتوجهی نسبت به دولت دارد اما ایده اجرای بازار ناب یا آنارشیسم فردگراها هم همانند کمون ثانویه مارکس قابل تحقق نیست. نکته قابلتوجه در این قسمت، آنجاست که تفکر همان گروهی در مکتب اتریش که جنبه ذاتگرایانه و مبناگرایانه دارد (در مقابل گروهی که رویکرد سوبژکتیویستی دارد)، دچار این خطا میشود. در بخش دوم، انتقاداتی که به نظام بازار میشود از نگاه مکتب اتریش پاسخ داده شده است؛ مثلاً اینکه بازار آزاد چطور به معضل عدالت اجتماعی پاسخ میدهد یا اینکه چگونه بحرانهای اقتصادی را تبیین میکند. همچنین در انتهای این بخش به یک ابهام بزرگ درباره توجیه مداخلات دولتی -یعنی شکست بازار- میپردازیم که نقد جریان اصلی علم اقتصاد بوده و نسبت به سایر نقدها نیز اساسیتر است. در این کتاب از چند پیوست و چند ضمیمه استفاده شده تا در صورت علاقه به مطالعه بیشتر به آنها رجوع شود و در حوزه تطبیق این اندیشهها با شرایط امروزِ اجتماع نیز کمکی شده باشد.
کتاب پیشرو تا حد امکان از توضیحات ابتدایی استفاده کرده تا متهم به سختنویسی نشده باشد، با این حال نمیتوان کتمان کرد که سطح مباحث معرفتی تا حدی اجازه سادهسازی بیشازحد را نمیدهد؛ هرچند این اثر عاری از کاستی نیست اما مباحثی را -خصوصاً در حوزه نگرشهای متفاوت در مکتب اتریش- طرح کرده که در محافل اصلی اتریشیها (مثل میزس انستیتو یا کیتو انستیتو) هم هنوز بهطور دقیق بررسی نشده است. با این توضیحات، باید بگوییم با وجود اینکه این مبانی معرفتی پیچیدگی و ظرایف خود را دارد اما حرف اساسی آن واضح است: راهی که دولت، مردم را به آن رهنمون میکند، همانا -به تعبیر هایک- راه بردگی است؛ چه، برنامهریزان، جهان را به دو گروه تقسیم میکنند: آنان که با ما هستند و آنان که بر ما هستند. این ایدئولوژی چنان نیرومند است که پایان شغل با پایان عمر یکی میشود. وقتی قرار است کسی از اداره یا کارخانهاش اخراج شود، مشایعتکنندگان او جوخههای مرگ هستند و مقصدشان گورستان. زیرا در فرهنگ برنامهریزان، اشتباه، جرم بهشمار میرود. اما بازار آن چیزی است که قدرت را برای برده کردن افراد محدود میکند. امیدی که منتسکیو و سر جیمز استوارت میل آن را پرورانده و گرامی داشتند: بسط بازار، اعمال خودسرانه و نمایشهای قدرت بهغایت زورمندانه حکومتها را هم در سیاست داخلی و هم در سیاست بینالمللی محدود میکند.