وقتی پول میمیرد
درسهایی از تورمهای دیروز
در دوران پادشاهی هنری هشتم به نظر میرسید که انگلستان در حال فروپاشی باشد. هیچکس تا آن زمان چنین تعداد زیادی از گدایان را در خیابان ندیده بود. بسیاری از آنها در صورت پیدا کردن فرصت حاضر بودند برای پول آدم بکشند. همه گمان میکردند که پول ارزش خود را از دست میدهد (بعدها ثابت شد آن گمان درست بود). اخلاقیات نیز همراستا با سکهها کمارزش میشدند. یک مراسم تشییع جنازه در اواسط حاکمیت هنری به مراسم میگساری و رقص تبدیل شد. به گفته شاهدان 140 مرد دستان زنان را گرفتند و به پایکوبی پرداختند. آن یک بیاخلاقی کامل بود. این احساس مشترک در سرتاسر اروپا رواج یافت که یک جای کار میلنگد. تا دهه 1590 شرایط به سمت بحران مالی، ناآرامی اجتماعی و جنگ پیش رفت. ریشه آن بحران اوجگیری غیرمنتظره و ناآشنای تورم بود. به مدت حداقل 300 سال قبل از دهه 1500 اروپای غربی آنقدر ثروتمند بود که ژاپن مدرن در مقایسه با آن همانند زیمبابوه به نظر میرسید. پژوهش گریگوری کلارک تاریخنویس و پژوهشگر بانک مرکزی انگلستان نشان میدهد که در انگلستان 1500 بهای یک سبد استاندارد کالاهای مصرفکننده (عمدتاً شامل مواد غذایی، پوشاک و لوازم روشنایی) با بهای آن در سال 1275 تفاوتی نداشت. اما پس از 1500 اوضاع کاملاً تغییر کرد. تورم قیمتها که قبلاً غیرقابل تصور بود توقفناپذیر شد. ظرف 50 سال میانگین قیمتها در انگلستان دو برابر شد. طبق پژوهش پل اشملزینگ از کالج بوستون، در ایتالیا قیمتها هر سال پنج درصد بالا میرفتند. تا پایان قرن، در فرانسه و هلند تورم به چهار درصد رسید. در روسیه، روند تورم از دهه 1530 صعودی شد. نرخ جهانی تورم در دهه 1590 به اوج سالانه سه درصد رسید. اگر سه درصد برایتان زیاد به نظر نمیرسد توجه داشته باشید که رشد درآمد اسمی در جهان قبل از سرمایهداری صفر بود، بنابراین هر سطح از تورم مردم را فقیرتر میکرد.
اختلاف نظر بر سر عوامل
علاوه بر این، اوجگیری تورم زمان زیادی به طول انجامید و حتی از دوران جهش تورمی در اوایل قرن 19 به خاطر جنگهای ناپلئون یا تورم دهه 1970 طولانیتر بود. برخی کشورها بیشتر از دیگران رنج کشیدند. تورم اسکاتلند اغلب شدیدتر از انگلستان بود. و احتمالاً هلند شدیدترین و بدترین تورم را داشت.
درست همانند وضعیتی که امروز شاهد آن هستیم صاحبنظران دهه 1500 اختلاف نظرات زیادی درباره علل تورم داشتند. داغترین مناظرات در فرانسه در دهههای 1560 و 1570 دیده میشد. ژان مالسترویت (Malestroit) نقش لاری سامرز وزیر سابق خزانهداری آمریکا را بازی میکرد و عقیده داشت که فشارهای قیمتی محصول هزینهکردهای بیش از حد هستند. در مقابل، ژان بودین (Bodin) که پل کروگمن دوران خود بود چنین استدلال میکرد که تکانههای غیرمنتظره در نظام اقتصاد جهانی مقصر هستند. هر دو اقتصاددان جزواتی را به نگارش درآوردند و به مواضع یکدیگر حمله کردند.
همانند سامرز و کروگمن امروزی هر دو اقتصاددان یعنی مالسترویت و بودین یک نقطه منطقی مشترک داشتند. اینکه تقاضا قطعاً نقش داشت. پس از طاعون سیاه جمعیت به سرعت رو به رشد گذاشت. بسیاری از مردم شهرنشین شدند. این رویداد تقاضا برای مواد غذایی را بالا برد و در عین حال تعداد کشاورزان تولیدکننده غذا را کاهش داد. برخی پادشاهان هم با دستکاری پول اقتصاد را فریب دادند.
برنامه کمعیارسازی پول توسط هنری هشتم در دهه 1540 به این صورت بود که یک سکه طلا را ذوب و سپس فلزات بیارزش را به آن اضافه و از آن دو سکه طلای جدید ضرب میکردند. هنری با این روش توانست در برخی سالها به اندازه دو درصد تولید ناخالص داخلی کشور سکه مفت بهدست آورد. او پول اضافی را صرف جنگ و ساخت قصر کرد. افزایش تقاضای اسمی بازرگانان را ترغیب کرد تا قیمتها را بالا ببرند. اما کمعیارسازی سکهها به هنری و جانشین او ادوارد ششم محدود نمیشود. اسکاتلند این روش را در سال 1538 آغاز و شدت آن را در سال 1560 دو برابر کرد. در مناطق جنوبی شامل هلند، بلژیک و لوکزامبورگ امروز سکههای نقره در سالهای 1521 تا 1644، 12 بار کمعیار شدند.
اما بهرغم استدلالهای مالسترویت، کمعیار شدن پول تنها عامل تورم بزرگ نبود. اولاً این راهبرد تازگی نداشت. گفته میشود که بین سالهای 1285 و 1490 فرانسه 123 بار سکههای نقره خود را کمعیار کرده بود. در آن سالها هیچ تورمی وجود نداشت. اما در دهه 1500 با وجود اینکه بسیاری از کشورها روند کمعیارسازی سکه را آهستهتر کرده بودند همگی گرفتار تورم شدند. بین سالهای 1497 تا 1686 اسپانیا روند کمعیارسازی را بهطور کامل متوقف کرد. بنابراین برخی تاریخنویسان جانب آقای بودین را میگیرند و میگویند که عوامل طرف تقاضا به تنهایی کافی نیستند. آنها همچنین نیمنگاهی به رویدادهای آن سوی اقیانوس اطلس دارند که منبع تکانه بزرگ عرضه در اقتصاد اروپا بود.
در سال 1545 معادن بزرگ نقره در بولیوی کشف شد. پوتوسی (Potose) مرکز این صنعت پردرآمد پس از لندن، ناپل، پاریس و ونیز به پنجمین شهر پرجمعیت جهان مسیحیت تبدیل شد. در یکچهارم اول دهه 1500، 10 تن نقره به بنادر اروپا وارد شد. با گذشت سهچهارم از قرن، اروپا 173 تن نقره وارد کرد. اسپانیا که بیشترین نقره را دریافت کرده بود اول از همه به تورم بالا دچار شد و سپس این تورم سرتاسر اروپا را درنوردید و تا روسیه پیش رفت. تورم این روزها که فقط یک سال قدمت دارد اثرات اجتماعی و سیاسی عمیقی برجای گذاشته است. اعتماد مصرفکننده همزمان با کاهش دستمزدها به پایینترین سطح رسیده است، سیاستمداران محبوبیت خود را از دست دادهاند و اعتراضات مربوط به هزینههای زندگی در همهجا دیده میشود. اما تمام این رویدادها در مقایسه با اثرات تورم قرن 16 هیچ نیستند. میانگین دستمزد اسمی که در آغاز دهه 1500 مناسب و حدود هفت پنس در هفته بود سقوط و سقوط و باز هم سقوط کرد. قدرت خرید مردم تا اواخر قرن 19 بهبود نیافت. اثرات این سقوط شدید استانداردهای زندگی چیزی فراتر از تکدیگری و فروپاشی اخلاقی بود. جامعه و سیاست در سرتاسر اروپا بهطور کامل بیثبات شد. جک گلدستون که هماکنون در دانشگاه جرج میسون فعالیت دارد در مقالهای که در سال 1986 انتشار یافت این پرسش را مطرح میکند که چرا بین سالهای 1550 و 1650 دولتها در مقیاس وسیع فرو پاشیدند. در سال 1572 در فرانسه و در روز قتلعام پروتستانها به دست کاتولیکها هزاران نفر کشته شدند. دهه 1590 دوران شورش در اتریش، فنلاند، مجارستان و اوکراین بود. روسیه از 1598 شاهد دوران آشفتگی و دردسر بود که 15 سال هرجومرج و بیقانونی را دربر میگرفت. جنگ 30ساله در سال 1618 آغاز شد و با اعدام چارلز اول پادشاه انگلستان در سال 1649 پایان یافت. در هر سال از یکچهارم اول دهه 1500 در سطح جهان سالانه از هر 100 هزار نفر حدود شش نفر در جنگها کشته میشدند. در دهههای 1620 و 1640 این رقم سالانه به 60 نفر رسید. تعداد افرادی که به اتهام جادوگری محاکمه و اعدام میشدند نیز اوج گرفت.
طبقه فرادستان تا حدی مسوول این هرجومرج بودند. نجیبزادگان برای گذران زندگی به درآمدهای ثابتی مانند اجارهبها وابسته بودند و از آنجا که نمیتوانستند به راحتی قیمتها را بالا ببرند بیشتر از دیگران درد تورم را احساس کردند. در دهههای 1560 و 1570 در فرانسه و بلژیک نابرابری کاهش یافت چون افراد دارای درآمد متوسط وضعیت بهتری پیدا کردند اما اربابان ثروتمند ملاک آسیب دیدند. طبقه ثروتمند (Plutocrat) که به سختیهای اقتصادی عادت نداشتند خواستار تغییر شدند.
دولتها بیشتر از همه آسیب دیدند. چند قرن تورم صفر یا اندک بر ساختاربندی امور مالی آنها تاثیر گذاشته بود. پادشاهان اغلب قطعات زمین را با قراردادهای 99ساله اجاره میدادند. عوارض گمرکی بر مبنای قیمتهای اسمی محاسبه میشد. اما وقتی تورم اوج گرفت شرایط دشوار شد. از اواسط دهه 1570 تا اواسط دهه 1590 درآمدهای مالیاتی دولت اسپانیا تغییری نکرد اما قدرت خرید آن کمتر شد. در مقابل، مخارج دولت که ثابت نبود رو به افزایش گذاشت. در یک قرن پس از 1530، هزینه استقرار یک سرباز در میدان جنگ پنج برابر شد.
بنابراین، با گذشت زمان تورم دولتها را ضعیفتر و بحران بدهی را ایجاد کرد. دولتها هر کاری میتوانستند برای افزایش درآمدهایشان انجام دادند. هنری هشتم بین سالهای 1544 و 1545 داراییهای دولتی از جمله زمینهایی به ارزش 150 هزار پوند (بیش از دو درصد تولید ناخالص داخلی) را واگذار کرد. فروشهای کوچکتری نیز در دوران الیزابت اول در اوایل دهه 1600 به انجام رسید. آنگونه که آقای گلدستون میگوید زمینهای بیشماری متعلق به شوالیهها واگذار شدند. وامگیری درست در زمانی به حالت انفجاری رسید که اکثر وامدهندگان نرخهای بهره را بالا برده بودند. نکول وام که در دهههای 1300 و 1400 امری بیسابقه و نادر بود چند برابر افزایش یافت. فرانسه (در 1558، 1624 و 1648)، پرتغال (در 1560) و اسپانیا (در 1557، 1575، 1596، 1607، 1627 و 1647) از پرداخت مطالبات سرمایهگذاران خارجی عاجز ماندند.
سرانجام تورم بزرگ به پایان رسید. رشد جمعیت آهسته شد و تقاضا برای کالا و خدمات کاهش یافت. پادشاهان سیاستهای پولی و مالی را در دست گرفتند و وعده دادند در مقایسه با گذشته نکول کمتر و پول بیپشتوانه کمتری داشته باشند. همچنین جریان فلزات گرانبها از قاره آمریکا کاهش یافت. اما درسهای آن دوران آشکار هستند: فارغ از هرگونه علت، جوامعی که به تورم اجازه جولان بدهند باید انتظار داشته باشند که چیزی بیشتر از استانداردهای زندگیشان را از دست بدهند.