ایده آلمانی
رحمان قهرمانپور از اهمیت تحولات سیاسی قدرتمندترین اقتصاد اروپا در روابط ایران و آلمان میگوید
شاید این تصور وجود داشته باشد که مسائل داخلی کشوری مثل آلمان و تحولات سیاسی متاثر از انتخابات آنها تاثیر چندانی بر سایر کشورها یا مشخصاً ایران نداشته باشد اما صحبت از یک کشور معمولی نیست؛ آلمان بزرگترین اقتصاد اروپا و یکی از مهمترین قطبهای اقتصادی-صنعتی جهان است. اهمیت این کشور از آنجایی برای ایران بیشتر میشود که به این نکته توجه شود که بیشترین حجم تجارت خارجی ایران با اروپا در واقع با آلمان است و بنیان زیرساختهای صنعتی ایران، اتکایی اساسی به فناوریها و ماشینآلات صنعتی آلمانی دارد. این مسائل، فارغ از اهمیت ویژه آلمان و وزن سنگین این کشور به عنوان یکی از اعضای تاثیرگذار 1+5 در مذاکرات برجام است. همین ویژگیها موجب شده است که تحولات انتخاباتی آلمان و اثر آن بر سیاست خارجی این کشور بیش از پیش مورد توجه قرار بگیرد. رحمان قهرمانپور، کارشناس مسائل بینالملل در این گفتوگو اساس سیاست خارجی آلمان را مبتنی بر حفظ تعادل در روابط با اتحادیه اروپا و همچنین روسیه و آمریکا میداند که در مورد برجام هم آلمان از همین الگوی رفتاری پیروی میکند و تاکید دارد که آلمان تا حد زیادی اصرار بر احیای برجام دارد چرا که در شرایطی که آمریکا در حال کاستن از تعهدات امنیتی خود در جهان و اتحادیه اروپاست، ثبات و امنیت در خاورمیانه، ضرورتی کتمانناپذیر برای آلمان محسوب میشود.
♦♦♦
پیش از پرداختن به روابط دوجانبه ایران و آلمان، قصد دارم سوالی در مورد اهمیت خاورمیانه برای آلمان از شما بپرسم. در تصویری بزرگتر از روابط دوجانبه، آلمان به طور تاریخی، سیاست خارجی خود در مورد خاورمیانه را بر چه بنیانهایی استوار میداند؟ آیا در این سیاست، به اقتضای کشورهای گوناگون، سیاستهای متفاوتی نیز از سوی آلمان اتخاذ شده است؟
آلمان در خاورمیانه با یک تناقض اساسی روبهرو است و نتوانسته تاکنون آن را حل کند. از یک طرف، به دلیل اهمیتی که اتحادیه اروپا برای آلمان دارد، این کشور همواره سعی دارد تا سیاست خود را در خاورمیانه بر اساس اجتماع نظر موجود در اتحادیه اروپا پیش ببرد و بر اساس تصمیمات اتحادیه عمل کند. از آنجا که این تصمیمها غالباً دیر گرفته میشود یا اجماع نظر بر سر آن حاصل نمیشود، آلمان نیز مجبور است از این تصمیمات پیروی کند و در موارد زیادی نمیتواند توان خود و حضور مدنظرش را در خاورمیانه داشته باشد. آلمان در میان کشورهای اروپایی، بیشتر از سایرین، توان بالقوهای برای حضور در خاورمیانه دارد؛ چه از نظر توان فنی و شرکتهای بزرگ این کشور و چه از نظر تاریخی که آلمان سابقه استعماری در خاورمیانه نداشته است. درست برعکس بریتانیا و فرانسه که پس از فروپاشی عثمانی، نظام قیمومیت در خاورمیانه داشتهاند و کشورهای منطقه را تحت استعمار خود درآوردند، آلمان اما سابقه استعماری در این منطقه ندارد و به همین دلیل تاکنون توانسته است تصویر خوبی از خود در خاورمیانه بر جای بگذارد. تناقض اینجاست که آلمان از یکسو، توان بالقوه حضور در خاورمیانه را دارد و میتواند روابط بهتری با کشورهای این حوزه در قیاس با فرانسه و بریتانیا داشته باشد اما از سوی دیگر، از آنجا که آلمان خود را متعهد به تصمیمات اتحادیه اروپا میداند، در حضور محدود خود در خاورمیانه نیز دچار مشکل شده است و تا حدی از رقبا عقب مانده است. مساله بعدی در مورد حضور آلمان در خاورمیانه، مساله تعهد اخلاقی این کشور در قبال اسرائیل است. از آنجا که آلمان خود را مسوول هولوکاست میداند، یک اصل خاص در سیاست خارجی آلمان پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته است مبنی بر اینکه آلمان باید از حیات و بقای اسرائیل به هر شکل ممکن حمایت کند و مانع از تکرار هولوکاست بشود. این در حالی است که اسرائیل با کشورهای زیادی در منطقه زاویه دارد و چالشی اساسی با ایران یا حتی ترکیه دارد. مجموعه این مسائل نیز دستوپای آلمان را بسته است. اگر آلمان بخواهد حضور خود در خاورمیانه را بیشتر کند (به ویژه در حوزه سیاسی)، قاعدتاً باید در دعوای اسرائیل با کشورهای منطقه، جانب یکی از آنها را بگیرد. آلمان برای اینکه از این وضعیت دشوار خارج شود معمولاً کوشش میکند تا در قالب اتحادیه اروپا حضور خود را در خاورمیانه کاهش دهد. این رویکرد تا سال 2016 ادامه داشت اما با تغییراتی که در نظام بینالملل رخ داده و با کاهش حضور آمریکا در خاورمیانه، فضای جدیدی در نظام بینالملل ایجاد شده است. اثر این فضای جدید در اتحادیه اروپا، تلاش کشورهای اروپایی برای گسترش روابط دوجانبه با خاورمیانه است. پس از برگزیت و عدم اجماع کشورهای اروپایی در مورد سیاست خارجی خود در خاورمیانه، زمینه برای گسترش روابط دوجانبه میان کشورهای اروپایی و خاورمیانهای فراهم شد؛ کمااینکه فرانسه در این راستا قدم برمیدارد و روابط دوجانبه خود با لبنان، لیبی، الجزایر و عربستان سعودی را گسترش میدهد و خودش را مقید و محدود به چارچوب اتحادیه اروپا نمیکند. در حال حاضر، مساله مهمی که در محافل فکری مطرح میشود این است که آیا آلمان در دوران جدید، همانند فرانسه تلاش خواهد کرد که روابط دوجانبه خود را با کشورهای خاورمیانه گسترش دهد؟ در این راستا حتماً ایران، عربستان سعودی و... جزو اولویتهای آلمان هستند. اما مساله حقوق بشر در کنار مساله اسرائیل و وضعیت اتحادیه اروپا سه مانع عمده در مسیر گسترش حضور آلمان در خاورمیانه است.
در روابط دوجانبه، جدیترین چالش در روابط ایران و آلمان مربوط به چه حوزهای است؟ آیا تغییر حاکمیت احزاب داخلی در آلمان تاثیری بر روابط این کشور با ایران در چشمانداز آینده دو کشور خواهد داشت؟
همانطور که اشاره شد، مهمترین چالشهای بین دو کشور مساله اسرائیل، وضعیت اتحادیه اروپا، ملاحظات حقوق بشری آلمان در حوزه سیاست خارجی و همچنین روابط فراآتلانتیکی میتواند در نظر گرفته شود. بحث تغییر حاکمیت در آلمان نیز نهتنها برای ایران بلکه برای بسیار از کشورهای جهان بسیار حائز اهمیت است. دنیا میخواهد بداند که آیا آلمان با این انتخابات، به دنبال ایجاد تغییرات اساسی در سیاست خارجی خودش هست یا نه؟ دلیل اهمیت مساله آن است که میدانیم آلمان قویترین اقتصاد اتحادیه اروپاست و پس از برگزیت، میتوان گفت که سرنوشت اتحادیه اروپا به محور «برلین-پاریس» و تا حد زیادی به خود آلمان گره خورده است. اینکه آلمان چه رویکردی را در پیش خواهد گرفت برای دنیا و به ویژه چین و بیشتر از آن برای روسیه حائز اهمیت است؛ برای روسیه مساله خط لوله انتقال گاز «نورد استریم» مطرح است که تنشی اساسی بین آلمان، اوکراین، روسیه و آمریکا در مورد ادامه خط لوله انتقال گاز «نورد استریم 2» وجود دارد و آلمان برای ادامه آن در حال مقاومت است. مساله بعدی، سلاحهای هستهای آمریکا در آلمان است که آلمان چه تصمیمی برای آینده آنها خواهد داشت. «آنگلا مرکل» در این 16 سال، توانسته میراثی از خود در راستای برقراری توازن در روابط آلمان-روسیه، آلمان-آمریکا، آلمان- اتحادیه اروپا و ارتباط با چین بر جای بگذارد. اکنون مبهم است که جانشین خانم مرکل، آیا اقتدار و توانایی این را خواهد داشت که سیاست خارجی آلمان را همانند دوران مرکل، به توازن برساند یا اینکه فشار یکی از طرفها باعث خواهد شد تا سیاست خارجی آلمان تغییر کند؟ به همین دلیل، این مساله برای قدرتهای بزرگ مورد توجه است. در نظر گرفتن این مساله نشان میدهد که چهار جریان اصلی سیاسی این کشور که دولت ائتلافی از بین آنها تشکیل خواهد شد همگی بر حفظ وضعیت موجود در سیاست خارجی آلمان نوعی اجماع نظر دارند. فقط حزب AfD و لینکه (که نتوانست حدنصاب لازم برای حضور در پارلمان را به دست بیاورد) طرفدار ایجاد تغییرات رادیکال در سیاست خارجی هستند. با این حال در درون حزب سبزها نیز یک جریان خواهان تغییر سیاست خارجی آلمان وجود دارد اما در داخل حزب، این جریان اصلی نیست. در آلمان زمینههایی برای ایجاد تغییر اساسی در سیاست خارجی وجود ندارد اما آنها معتقدند در پی تغییر و تحولات محیطی در اتحادیه اروپا و در روابط بین آلمان و آمریکا، این کشور مجبور خواهد شد که به تعبیر «هایکو ماس»، آلمان بدون آمریکا هم به فکر سیاست خارجی خودش باشد.
با توجه به اینکه آلمان بزرگترین شریک تجاری اروپایی ایران است و همچنین بخش قابلتوجهی از صنایع ایرانی متکی به فناوریهای آلمانی هستند و همچنین آلمان 90 درصد نفت و 83 درصد گاز خود را از کشورهای خارجی وارد میکند، آیا ایران برنامه خاصی برای ادامه همکاری با این اقتصاد قدرتمند اروپایی دارد؟ منافع اقتصادی-سیاسی مشترک بین دو کشور، بیشتر در چه حوزههایی دارای همپوشانی است؟
بدون تردید ایران خواهان گسترش روابط با آلمان است اما واقعیت این است که آلمانیها در این مورد، محتاطانه عمل میکنند. میتوان گفت که آنها تا حد زیادی اصرار بر احیای برجام دارند و این مساله، هم برای آلمان و هم برای اتحادیه اروپا بسیار مهم است. مخصوصاً در شرایطی که آمریکا در حال کاستن تعهدات امنیتی خود در جهان و اتحادیه اروپاست، ثبات و امنیت در خاورمیانه برای اتحادیه اروپا و آلمان بسیار مهم است از اینرو میتوان دید که بهرغم افتوخیزهایی که در روابط آلمان با فرانسه و بریتانیا وجود دارد، قالب E3 که آنها ایجاد کردهاند همچنان در موضوع هستهای به کار خود ادامه میدهد. این مساله نشاندهنده اهمیت بسیار زیادی است که اتحادیه اروپا و آلمان برای احیای برجام قائل است. بنابراین، روابط تجاری و صنعتی ما نیز به این مساله گره خورده است و تعدادی از شرکتهای آلمانی از جمله زیمنس به دلیل اعمال تحریمهای ثانویه در زمان ترامپ، فعالیتهای خود را در ایران کاهش دادند. از طرف دیگر، «دویچه بانک» آلمان نیز به دلیل تعاملات مالی با ایران، از طرف آمریکا حدود 9 /1 میلیارد دلار جریمه شد. مجموعه این مسائل، موانع مهمی هستند و پس از خروج آمریکا از برجام با اینکه آلمانیها قول دادند که در قالب شرکتهای SME وارد فعالیت با ایران شوند اما عملاً دیدیم که با رفتار محتاطانه، این کار را نکردند. واقعیت این است که اقتصاد آلمان بسیار قدرتمند است و نیاز چندانی به اقتصاد ایران ندارد. با توجه به وضعیت کنونی بازار نفت، این کشور میتواند نفت مورد نیاز خود را از عربستان سعودی یا امارات متحده تامین کند. همچنین، اتحادیه اروپا در سند 2050 خود به دنبال انرژی سبز است و میخواهد اتکا بر نفت را کاهش دهد. مجموع این مسائل باعث شده است که بهرغم تمایل ایران به گسترش روابط تجاری، اقتصادی و صنعتی با آلمان، این کشور در این مورد احتیاط به خرج بدهد.
در حوزه برجام، الگوی رفتاری آلمان چه تفاوتی با سایر بازیگران داشته است؟ روند رفتار دو کشور (چه در عصر اشتاین مایر و هایکو ماس) در مسیر حصول این توافق چه تاثیری بر روابط دوجانبه آنها و چه تاثیری بر خود برجام داشته است؟
این سوال مهمی است. در همان E3 که به آن اشاره شد، این سه کشور در داخل این گروه، دو محور داشتند که محور لندن-واشنگتن یکی از آنهاست. لندن تلاش میکرد تا مواضع خود در مورد برجام را بیشتر با واشنگتن هماهنگ کند. محور دیگر نیز محور پاریس-برلین بود و آلمان و فرانسه نیز سعی میکردند مواضع خود را با یکدیگر هماهنگ کنند. پس از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، داستان کمی متفاوت شد. مثلاً در برخی موارد، فرانسه به خاطر اینکه میخواست نقش برتری را داشته باشد، گاهی دست به تندروی در مذاکرات میزد که در مورد غنیسازی با اینکه گاهی آلمان و بریتانیا در یک موضوع مشترک توافق نظر داشتند اما فرانسه تندروی به خرج میداد. در این شرایط، معمولاً آلمان تلاش میکرد تا تعادل را حفظ کند. اساس سیاست خارجی آلمان مبتنی بر حفظ تعادل در روابط با اتحادیه اروپا و همچنین روسیه و آمریکاست. در مورد برجام هم آلمان از همین الگوی رفتاری پیروی میکند یعنی در مواردی که فرانسه تندروی میکرد، آلمان سعی میکرد مواضع فرانسه را تعدیل کند. در این سالهایی که شاهد مذاکرات برجام بودهایم، آلمان هیچگاه مواضع خیلی تندی اتخاذ نکرد و مذاکرات را برهم نزد اما در عین حال، از مواضع اصولی خودش نیز عقبنشینی نکرد که این مساله مهمی است. یعنی آلمان صرفاً با فرانسه مخالفت نمیکرد. با این حال، آلمان، فرانسه و بریتانیا توافق کردند که مواضع خود در مورد برجام را با هم هماهنگ کنند که پس از این توافق، هماهنگی میان سه کشور بیشتر شد. قبل از این توافق، مواضع برلین کمی با مواضع پاریس زاویه داشت و محور پاریس- برلین نیز با مواضع لندن- واشنگتن متفاوت بود. اما پس از این توافق سهجانبه آنها به این نتیجه رسیدند که لازم است مواضع خود را با هم هماهنگتر کنند. در حوزه داخلی آلمان نیز سبزها به خاطر اهمیت به مسائل حقوق بشری، معمولاً مواضع تندتری نسبت به ایران داشتهاند و مثلاً برخی مواضع «هایکو ماس» وزیر خارجه آلمان را نیز اگرچه مساله شخصی نمیتوان تلقی کرد اما بیتاثیر از این مواضع شخصی و حزبی نبوده است.
آلمان در نقشآفرینی بینالمللی چه جایگاهی در تقابل بین ایالات متحده با چین خواهد داشت و آیا کنش آلمان در این حوزه، تاثیری بر روابط این کشور با ایران نیز خواهد داشت؟
این مساله بسیار مهم و حائز اهمیت است اما هنوز پاسخ روشنی برای آن وجود ندارد. در داخل آلمان، «اتحاد مسیحی» طرفدار ورود به دعوای آمریکا با چین نیست و سعی میکند که مواضع نرمتری نسبت به چین اتخاذ کند. یک مساله مهم که در اینجا وجود دارد، نوع ساختار اقتصادی آلمان است که آنها سیاست اقتصادیشان، «اقتصاد اجتماعی» یا Social Economy است که مدل توسعه آنها با مدل آنگلوساکسون قدری متفاوت است؛ یعنی اقتصاد آزاد شبیه به آنگلوساکسون در آنجا حاکم نیست. با این حال، شرکتهای آلمانی بسیار مهم هستند. چندی پیش نیز دعوایی مطرح شد مبنی بر اینکه شرکتهای آلمانی و آمریکایی و اصولاً شرکتهای چندملیتی واقع در استان «سینکیانگ» چین از کارگرانی استفاده میکنند که دولت چین آنها را در مراکز بازپروری نگهداری و این افراد را مجبور به کار در کارخانهها میکند و گزارش این مساله از سوی CNN منتشر شد که بازتاب فراوانی در جهان داشت. بخشی از این مساله نیز مربوط به برخی شرکتهای آلمانی از جمله BMW بود. این شرکتها اعلام کردند که نهتنها قصدی برای عدم استفاده از این کارگران ندارند بلکه با وجود نقض حقوق بشر، فعالیتهای خود در چین را ادامه خواهند داد. این مساله در آلمان واکنشهای فراوانی در پی داشت و سبزها که طرفدار حقوق بشر هستند خواستار تحریم شرکتهای چینی شدند و حتی اعلام کردند که شرکتهای آلمانی فعال در چین باید تنبیه شوند. اما در نهایت، آنگلا مرکل در برابر این هجمهها ایستاد. یعنی این مسائلی که در آلمان مورد اختلاف است و برخی احزاب خواهان اتخاذ مواضع تندتر علیه چین هستند اما مجموعاً نمیخواهند در دعوای بین چین و آمریکا گرفتار شوند و در این مساله احتیاط به خرج میدهند. مساله مهم دیگری که آلمان و کشورهای اروپایی با آن مواجهاند این است که نظرسنجیها نشان میدهد که اکثریت مردم اروپا، چین را دشمن اروپا نمیدانند؛ درست در نقطه مقابل دوران جنگ سرد که مردم اروپا، شوروی را دشمن آشکار اروپا در نظر میگرفتند اما افکار عمومی امروز اروپا چنین برداشتی در مورد چینیها ندارد و این مساله بسیار مهم است. به همین دلیل است که آمریکا اتحادیه اروپا را دور میزند و پیمانی سهجانبه برای «مهار چین» با مشارکت بریتانیا و استرالیا تشکیل میدهد. به عبارت دیگر، در داخل اتحادیه اروپا و به طریق اولی در خود آلمان اجماع نظری در مورد نوع برخورد با چین وجود ندارد. حتی اگر سبزها و دیگر احزاب آلمان بخواهند موضع تندتری در قبال چین بگیرند، نیازمند همراهی اتحادیه اروپا هستند و چون آلمان خود را متعهد به تصمیمات اتحادیه اروپا میداند، احتمالاً باز هم در این زمینه، محتاطانه عمل خواهد کرد. این حرکت آمریکا در انعقاد پیمان «آکوس»، بسیار مهم است و احتمالاً اروپا و خود آلمان را مجبور به تجدیدنظر در سیاست خارجی خود خواهد کرد. اگرچه این مساله بسیار زمانبر خواهد بود اما تغییرات محیطی در چند سال آینده، دولت ائتلافی آلمان را وادار خواهد کرد که در روابط آلمان با آمریکا، چین و روسیه تجدیدنظری ولو اندک داشته باشد.