میجنگند اما نمیکشند
انتشارات دنیای اقتصاد، آوردگاه اندیشههای اقتصادی رقیب است
در روزگارانی که نمیدانیم چند میلیون یا چند صد میلیون سال پیش بوده است و ناگزیریم بهطور کلی بگوییم میلیونها سال پیش، در جهان غلغلهای بر پا بود. میلیونها گونه جانوری ریز و درشت در دریاها و زمین و هوا در هم میلولیدند. برخی گیاه میخوردند و برخی گوشت. گیاهخواران تا گیاه و علفی بود میخوردند و آنگاه که خوراکیها تمام میشد میمردند. البته پیش از مردن، برای تصاحب باقیمانده غذاها با هم میجنگیدند و شاید در جریان این جنگها، برخی گیاهخواران، جانوران دیگر را هم خورده باشند و با تکرار این کار، اندکاندک گوشتخوار شده باشند.
انسان، تا آنجا که مدارک باستانشناسی نشان میدهد، غالباً هم گوشتخوار بوده است هم گیاهخوار. فارغ از مباحث اخلاقی و بهداشتی درباره این رفتار تغذیهای انسان، میتوانیم بگوییم استفاده توامان از گوشت و گیاه، قدرت و قابلیت بقای انسان و حیوانات مشابه آن را افزایش داده و از آسیبپذیری آنها در برابر کمبود غذا کاسته است. پس انسان تا زمانی که میتوانسته است دستش را به سوی میوه درختان و روییدنیهای کوه و صحرا و رودخانهها دراز کند، چیزی برای خوردن داشته است. همچنین تا وقتی میتوانسته است با چابکی، پرندهای یا جانوری کمتحرک را شکار کند و آن را خام یا پخته بخورد، از گرسنگی نمیمرده است. این هم محتمل است که دستهای از انسانها، حیوان بزرگی مانند گاو وحشی را دوره میکردهاند، با سنگ و چوب آن را از پای درمیآوردهاند و گوشتش را میخوردهاند.
در این وضع فرضی، که کسی به درستی از چند و چون آن خبر ندارد، اندکی دانش و تجربه درباره جانورانی که میشده است شکارشان کرد و مقداری توان بدنی برای شکار آنها کفایت میکرده است که انسان خود را از گرسنگی برهاند. اما اگر حیوانات یک منطقه تمام میشدهاند یا از ترس انسان میگریختهاند و زیستگاه خود را عوض میکردهاند، چه میشده است؟ پاسخ محتمل این است که انسانهای تواناتر، تعقیب را ادامه میدادهاند و به زیستگاه جدید جانوران میرفتهاند. ضعیفترهایی هم که با کمک دیگران جابهجا میشدهاند زنده میماندهاند و آنها که امکان تغییر مکان و دستیابی به منابع جدید غذایی نداشتهاند میمردهاند.
پس نخستین مفهوم اقتصادی یعنی «کمیابی» در این مرحله از زندگیِ خیالی انسان پدیدار شده است. انسانها در این مقطع فرضی، فرق میان «بودن غذا» و «نبودن غذا» را دریافتهاند. وقتی از کمیابی سخن میگوییم، لزوماً به این معنا نیست که شیء مورد نظر وجود ندارد یا حتی مقدارش کم است. کمیابی در نسبت انسان با اشیایی که میتواند به دست آورد و اشیایی که نمیتواند به دست آورد معنی دارد. ممکن است گلهای گاو وحشی در برابر یک انسان گرسنه خوابیده باشد اما آن انسان توان شکار یکی از آنها را هم نداشته باشد. برای این انسان، گوشت گاو وحشی، کمیاب و بلکه نایاب است. آنچه جلو چشم اوست، انگار نیست. اما اگر انسانِ توانایی از راه برسد و یکی از آن گاوها را بکشد، شیء کمیاب به شیء در دسترس تبدیل میشود. شکارچی توانا خودش میخورد و احتمالاً به دیگران هم میخوراند، از جمله به انسان ناتوانی که پیش از آمدن او در حال مردن بوده است.
با از راه رسیدن نخستین انسانی که برای غلبه بر کمیابی اقدامی کرده است، دومین مفهوم اقتصادی یعنی «تفاوت طبیعی» پدیدار شده است. میتوانیم حدس بزنیم انسانها با مقایسه انسان ضعیفی که نمیتوانسته شکار کند و انسان نیرومندی که میتوانسته است شکار کند، متوجه تفاوت افراد شدهاند. وقتی از تفاوت طبیعی سخن میگوییم، منظور این نیست که یکی از دیگری بهتر است. حتی منظور این هم نیست که انسانِ شکارکننده توانا، در همه حال از انسان ناتوانی که نمیتواند شکار کند، تواناتر است. این تفاوت طبیعی فقط در نسبت هر یک از این دو انسان توانا و ناتوان با آن گاو وحشی که قرار است شکار شود، معنی دارد. چهبسا اگر انسان توانا از راه نمیرسید، انسان ناتوانِ گرسنه، راهی برای به دام انداختن یکی از آن گاوهای وحشی مییافت. مثلاً شاید با مشاهده حشرهای که در تار عنکبوتی گرفتار شده، اندیشه بافتن توری با شاخهها و الیاف درختان به ذهنش میرسید و گاوی وحشی، یا دستکم روباه یا خرگوشی را به دام میانداخت و خود را از گرسنگی میرهانید.
تجربه میلیونها انسانی که توانستهاند گاوی وحشی را از پای درآورند و میلیونها انسان دیگری که نتوانستهاند چنین کنند، شاید نتایج زیادی داشته است، اما محتملترین نتیجه این بوده است که انسانها بفهمند، «هر کسی را بهر کاری ساختند» و همین نتیجه میتوانسته است به پیدایش سومین مفهوم اقتصادی یعنی «تفکیک طبیعی وظایف» بینجامد. این را هم نمیدانیم که آیا انسانها در این مقطع با هم قول و قرار کلامی گذاشتهاند و مثلاً گفتهاند «تو شکار کن و من مراقب بچهها هستم»، یا اینکه بدون استفاده از کلمات، هر یک دنبال کاری رفتهاند.
خوراکیهایی که انسانها به دست میآوردند، گاهی بیش از نیازشان بود. احتمالاً انسانها در گذشتههای بسیار دور، که تصوری از مفهوم آینده نداشتهاند، خوراکیهای مازاد خود را دور میانداختهاند، بعداً با تکرار و تجربه آموختهاند که شاید بشود آنها را در جایی پنهان کرد و زمان دیگری مصرفش کرد. در این مرحله با درک این موضوع که میشود غذای مازاد را برای مصرف در زمان دیگری کنار گذاشت یا در جایی پنهان کرد، با مفهوم «پسانداز» آشنا شدهاند. در مرحلهای هم آموختهاند که شاید بشود، خوراکی اضافی خود را به دیگری هدیه داد یا با خوراکی اضافی دیگری معاوضه کرد. این بخششها و معاوضهها، نخستین اشکال «مبادله» بودهاند. بخششها، رفتارهایی عاطفی بودهاند که در وهله نخست، موجب رضایت روانی و ارضای حس دیگردوستی انسانها میشده است و در وهله بعدی موجب شکلگیری اعتماد میان آنها میشده است. «معاوضهها» که از درون همین حس اعتماد بیرون آمده است، رفتاری برای تبدیل کردن یک دارایی با دارایی دیگر بوده است. انسانها با تجربه و تکرار به این واقعیت پی بردهاند که اگر «چیزی» به کسی بدهند و «چیز دیگری» از او بگیرند، بر لذت خود خواهند افزود. معاوضه چیز با چیز، بعدها نامی پیدا کرد که در فارسی امروزی به آن «تهاتر» میگویند. تهاتر یعنی مبادله مستقیم چیز، جنس یا کالا، با چیز، جنس یا کالای دیگر.
اینجا یک پرسش مهم پیش میآید: کسانی که میخواستند چیزی به کسی بدهند و چیز دیگری بگیرند یا مبادله تهاتری بکنند، از کجا میفهمیدند که «ارزش آنچه دارند» و «ارزش آنچه دیگری دارد» چقدر است و چه میزان باید بدهند و چه میزان باید بگیرند؟ مثلاً چه کسی میتوانست بگوید یک خرگوش را با چند عدد میوه باید مبادله کرد؟ احتمالاً هیچکس! پس مبادله چطور شکل میگرفت؟ میشود حدس زد که یک نفر با یک عدد میوه آمادگی خود را برای مبادله نشان میداده، دیگری با دو عدد میوه و سومی با تعداد بیشتری. دارنده خرگوش شاید بارها دارایی خود را با یک عدد یا دو عدد میوه مبادله کرده و بر اثر تکرار و تجربه پی برده باشد که اگر از دارندگان میوه مقدار بیشتری طلب کند، به او خواهند داد؛ یا برعکس، دارنده میوه به این نتیجه رسیده باشد که برایش «صرف میکند» 10 یا 20 عدد میوه بدهد و یک خرگوش بگیرد. اینجا «آمادگیِ دارنده میوه یا خرگوش برای مبادله است که ارزش هر یک از این دو چیز را معلوم میکند». مقداری هم که طرفین بر سر پرداخت و دریافت توافق میکنند، «قیمت» است: «خرگوش تو برای من به پنج عدد میوه میارزد، پس قیمتش پنج عدد میوه است؛ یا پنج عدد میوه تو، برای من یک خرگوش میارزد، پس قیمتش یک خرگوش است.» این بدهبستان که احتمالاً ابتدا به صورت رفتاری بوده و بعداً شکل کلامی یافته است، نخستین درک و دریافت انسانها از مفهوم «قیمت و پول» بوده است. پنج عدد میوه ارزش پولی یک خرگوش است و یک عدد خرگوش ارزش پولی پنج عدد میوه است. معیار دست یافتن به این ارقام هم رضایت طرفین است. ممکن بوده است دارنده خرگوش بگوید من خرگوش خود را با 100 عدد میوه عوض میکنم، یعنی قیمت خرگوش من 100 میوه است و دارنده میوه بگوید من یک عدد میوه خود را با پنج خرگوش عوض میکنم، یعنی قیمت میوه من پنج خرگوش است. پس با نخستین ارزشگذاری و نخستین توافق بر سر مبادله و نخستین دادوستدی که رخ داده، مفاهیم قیمت و پول، به صورت همزمان پدید آمدهاند. آن چیزی که ما امروزه پول مینامیم، که تکهای کاغذ یا قطعهای فلز است، بیان مادی همان توافق اولیه است و بدون آن توافق و توافقهای بعدی، پولهای کاغذی و فلزی و اشکال دیگر پول، هیچ معنایی ندارند.
پرسش مهم دیگر: آیا انسانها میتوانستهاند، برای داشتههای خود، هر قیمتی که میخواهند پیشنهاد کنند؟ چنین پیشنهاد و مبادلهای منطقاً محال است. زیرا اگر فرض را بر این بگذاریم که هر کس هر قیمتی که میخواهد پیشنهاد کند و باز بنا به فرض، کسی هم پیدا شود که حاضر به چنین معاملهای شود، طرفین نخواهند توانست معامله کنند. زیرا هیچکس توان قبول «هر قیمتی» را ندارد و «هر قیمتی» بیانگر ارزش کل هستی است که در اختیار هیچ انسانی نیست. پس قیمت پیشنهادی باید جای پایی روی زمین و واقعیت داشته باشد. واقعیت این است که هر کسی، «مقداری» از نعمات روی زمین را در اختیار دارد و بقیه آن در اختیار دیگران است. اگر فروشنده بگوید من «خرگوش خود را با دو، سه یا پنجاه عدد میوه عوض میکنم»، شاید کسانی پیدا شوند و این قیمت را بپذیرند و معاملهای معمولی شکل بگیرد. اما اگر بیش از این طلب کند، چه خواهد شد؟ یک فرض این است که دارنده میوه، با محاسبهای که هیچکس نمیداند مبنایش چیست، و مثلاً شاید شیفتگی مفرط به خرگوش باشد، قبول کند که همه میوههایی را که یک هفته وقت صرف گردآوری آن کرده بدهد و خرگوش را بگیرد. این معاملهای نامتعارف است، اما غیرممکن نیست. تمنای داشتن خرگوش چنان زیاد بوده که کسی حاضر شده برای به دست آوردن آن مبلغ گزافی بپردازد. اما اگر چنین معاملهای شکل بگیرد، لابد خبرش به دیگران هم میرسد و شکارچیان خرگوش دست بهکار میشوند و هفته بعد، دارنده میوه با دو یا چند فروشنده خرگوش روبهرو میشود. شکارچی اول میگوید من خرگوشم را با 100 عدد میوه عوض میکنم و شکارچی دوم درمییابد که اگر غفلت کند، میوهای نصیبش نخواهد شد و کافی است به دارنده میوه، که حالا دیگر میوهفروش شده، بگوید من خرگوشم را با 80 عدد میوه عوض میکنم. اگر فرض را بر این بگذاریم که این انسانهای معاملهگر، درکی از اعداد و کم و زیاد دارند، طبیعی است که شکارچی دوم برنده میشود و او طرف معامله میوهفروش خواهد شد. نتیجه طبیعی این رخداد ساده این است که شکارچی اول متوجه میشود «طرف معامله من همیشه و با هر قیمتی حاضر به مبادله نخواهد بود». این حادثه ساده که لابد در دادوستدهای پرشمار و شاید در خلال هزاران سال تکرار شده، انسانها را به این نتیجه رسانده است که وقتی چیزی زیادتر پیدا شود، قیمتش کمتر خواهد بود و وقتی چیزی کمتر پیدا شود، قیمتش بیشتر خواهد بود. آن چیزی که زیاد یافت میشود «عرضه» آن زیاد است و آنچه کم پیدا میشود عرضه آن کم است. آن چیزی که خواهندگانش زیادند «تقاضا» برایش زیاد است و آنچه خواهندگانش کم هستند تقاضا برایش کم است. درک مفاهیم عرضه و تقاضا، چرخه مفاهیم بنیادی اقتصاد را تکمیل میکند. همه آنچه در علم اقتصاد توضیح داده میشود همین مفاهیمی است که تا اینجا خواندید. مابقی بحثها شرح و بسط همین 10 مفهوم و اصطلاح است: کمیابی، تفاوت طبیعی، تفکیک طبیعی وظایف، پسانداز، مبادله، تهاتر، قیمت، پول، عرضه، تقاضا.
احتمالاً زندگی اقتصادی انسانها از 5 /2 میلیون سال پیش تا حدود شش هزار سال پیش، حول همین مفاهیم دهگانه میچرخیده است. انسانهای این دوران، که در «دوره ماقبل تاریخی» میزیستهاند، به احتمال زیاد برای این مفاهیم، واژهای نداشتهاند، و اگر هم داشتهاند خط و نوشتهای از آنها بر جای نمانده است که چنین چیزی را نشان دهد. ما نمیدانیم در آن 5 /2 میلیون سالی که دیرینهشناسان از آن سخن گفتهاند، انسانها دقیقاً چه میکردهاند و این مفاهیم دهگانه چگونه بر رفتار آنها حاکم بوده است. اما در این مناقشه چندانی نیست که اولاً منابع غذایی فارغ از کمیاب بودن یا فراوان بودنشان، آسان به دست نمیآمدهاند؛ ثانیاً، توان بدنی و قوای ذهنی همه یکسان نبوده است، و ثالثاً انسانها به صورت تجربی آموخته بودند که هر یک از آنها کارهایی را بهتر از کارهای دیگر انجام میدهند و مازاد مصرف خود را میتوانند پسانداز و مبادله کنند و این مبادله در چارچوب عرضه و تقاضا و از طریق قیمتگذاری و به وسیله پول رخ میدهد.
آنچه با اطمینان بیشتر میدانیم، مربوط به زندگی در «دوره تاریخی» یا شش هزار سال اخیر است. این دوران را بدان جهت تاریخی میخوانیم که در آغاز آن در برخی مناطق جهان، خط اختراع شده و پارهای وقایع را بر سنگ و چوب و استخوان و بعدها پوست و کاغذ ثبت کردهاند که اطلاعاتی درباره شیوه زندگی و کسبوکار آنها در اختیار ما میگذارد.
انسانها در این شش هزار سال، مفاهیم دهگانه بالا را پروردند و در هر دورهای چیزهایی به آن افزودند و سرانجام دانش اقتصادی جدید یا «علم اقتصاد» پدید آمد. اما امروزه، همه عالمان اقتصاد، لزوماً روایت بالا را قبول ندارند و هر یک برای پدید آمدن علم اقتصاد، داستانی روایت میکنند. این روایتهای متفاوت، راههایی متفاوت پیشروی عالمان میگذارد که در یک دستهبندی کلی، گروهی را طرفدار «اقتصاد آزاد» یا «اقتصاد رقابتی» یا «اقتصاد بازار» و گروه دیگر را طرفدار «اقتصاد دولتی» یا «اقتصاد برنامهای» یا «سوسیالیسم» کرده است. گروه اول، عدالت را حاصل کسبوکار آزادانه و مبادلههای داوطلبانه افراد خصوصی ذیل قوانین و قواعد همهشمول میدانند و گروه دوم معتقدند، آزادی اقتصادی فریبی بیش نیست و این آزادی، آزادی زورمندانی است که لقمه را از دهان ضعیفان میربایند. گروه اول برای دولتها حق و وظیفهای بیش از تامین امنیت و داوری میان شهروندان بر اساس قواعد همهشمول قائل نیستند و گروه دوم معتقدند دولت باید عهدهدار سعادت افراد جامعه شود و با مداخله و حمایت خود، عدالت را جاری سازد.
در دنیای واقعی، این دو گروه مدام بر باورهای هم تاختهاند و بر هم شمشیر کشیدهاند و یکدیگر را به گلوله بستهاند و جهان امروز، از جنبه اقتصادی و سیاسی، برآیند این کشاکش هزارانساله است.
بنای کار انتشارات دنیای اقتصاد، از زمان تاسیس آن (1391) تاکنون، تبیین همین کشاکش بوده است. برای حصول این هدف، پارهای آثار اقتصادی و فلسفی استوار از هر دو اردوگاه فکری، که کمتر آغشته به تعصبات ایدئولوژیک بودهاند، تالیف و ترجمه و منتشر شده است تا نشان داده شود، جانمایههای نظری طرفین این کشاکش هزاران ساله چه بوده است و چیرگی هر یک از این افکار بر سیاست و اقتصاد کشورها، چه پیامدهایی داشته است. پنهانکردنی نیست که انتشارات دنیای اقتصاد، اندیشه آزادی و اقتصاد آزاد را اندیشهای سازگار و اندیشههای معطوف به دولتیسازی و مداخلهگرایی و حمایتگرایی را اندیشههایی ناسازگار میداند که در نهایت به ناکارآمدی و فساد راه میبرند. اما با وجود چنین باوری، در میدان یکسویه نتاخته است و کتابهایی اساسی درباره اندیشههای مخالف اقتصاد آزاد را منتشر کرده است تا خوانندگان خود را با مبادی و مبانی منازعههای فکری در حوزه اقتصاد آشنا کند. از این حیث، مجموعه آثاری که انتشارات دنیای اقتصاد منتشر کرده، میدانی فراخ برای هماوردان اندیشه اقتصادی فراهم آورده است که با میدانهای کشاکش اجتماعی تفاوتی بنیانی دارد: هماوردان اینجا با هم میجنگند اما همدیگر را نمیکشند. اینجا بزرگان اندیشههای سوسیالیستی و دولتمدار همانقدر گرامی داشته میشوند که بزرگان اندیشه آزادی و اقتصاد آزاد. فرض ما در تمهید چنین میدانی، این سخن حکیمانه منسوب به بزرگمهر حکیم بوده است که «همه چیز را همگان دانند، و همگان هنوز نزادهاند»: دانش هم حاصل نظم خودجوش هایکی و کنش انسانی میزسی است، هم برآمده از انگاره مارکسی تلاش نظاممند برای فهمیدن حرکت جهان.