به نام منفعت
جامعهشناسان، منفعت را چگونه ارزیابی میکنند؟
کتاب منفعت اثر سوئدبرگ در چهار فصل و یک ضمیمه کاربرد منفعت در حوزه سیاستگذاری را تشریح میکند.
سوئدبرگ در فصل اول کتاب، «منفعت و سنتهای متعدد آن»، به بررسی مفهوم منفعت نزد سه گروه بزرگ از متفکران، «اخلاقیون فرانسوی» به نمایندگی لاروشفوکو، «روشنگران اسکاتلندی» به نمایندگی هیوم و اسمیت و «فایدهگرایان» به نمایندگی بنتام و میل میپردازد.
سوئدبرگ نشان میدهد که چگونه اخلاقیون فرانسوی نسبت به مفهوم «منفعت شخصی» خوشبین بودند و علیه منتقدان آن قد برافراشتند. در واقع در پس تمامی نوشتههای اخلاقیون فرانسوی، بهویژه لاروشفوکو، تمامی عبارات به منفعت ختم میشود. در رابطه با متفکران متعلق به «روشنگری اسکاتلند»، سوئدبرگ بیان میدارد که هیوم توجه بسیار ویژهای نسبت به این مفهوم داشت و در آثار متعددش به کرات به آن ارجاع داد، «هیچ چیز تا این حد در مورد انسان قطعی نیست، که در مقیاسی بزرگ، توسط منفعت کنترل میشود» (ص 32). در رابطه با اسمیت هم میتوان گفت که وی در بخشهای مهمی از ثروت ملل به این مفهوم توجه داشته است. در واقع در این کتاب منفعت به مثابه یک «عامل انگیزنده» معرفی میشود. در رابطه با فایدهگرایان نیز سوئدبرگ اشاره میکند که بنتام و میل نقش ویژهای در بسط این مفهوم در علم اقتصاد قرن نوزدهم داشتند. در واقع بنتام به صورت رادیکال به «منفعت شخصی» باور داشت و بیان کرده است که «تنها منفعتی که هر انسان میتواند در طول تمام زمانها و تمام موقعیتها برای راهنمایی خود بیابد، منفعت خودش است» (ص 41). بنتام همچنین سنخبندیای از مفهوم منفعت ارائه کرده است که شامل «منافع جنسی، مذهبی، اقتصادی» و... میشود. میل تلاش کرد تا علاقه رادیکال بنتام به مفهوم «منفعت شخصی» را جرح و تعدیل کند. در واقع میل به «پروبلماتیزه کردن و انتقاد» از مفهوم منفعت شخصی پرداخت و اشاره کرد همانگونه که «منفعت شخصی» میتواند همراه با «مشروعیت» باشد، ما با «منفعت شخصی غیرمشروع» نیز سروکار داریم (ص 43).
در فصل دوم کتاب مفهوم منفعت در علم اقتصاد مدرن و نظریهپردازان متقدم جامعهشناسی ردیابی میشود. در رابطه با علم اقتصاد، این ایده «انسان اقتصادی» است که به صورت تنگاتنگی به مفهوم «منفعت شخصی اقتصادی» پیوند خورده است. در واقع، پارتو، اسمیت و ریکاردو هرکدام به نحوی از انحا به بسط مفهوم «انسان اقتصادی» و «منفعت شخصی اقتصادی» پرداختند، «اولین اصل علم اقتصاد این است که منفعت شخصی، محرک کنش هر کنشگری است» (ص 52). در علم اقتصاد مدرن قرن نوزدهم افرادی نظیر منگر، جوونز و والراس بودند که با طرح ایده «مطلوبیت نهایی» به بسط مفهوم «منفعت شخصی» کمک کردند. در واقع، این اقتصادادانان چندین فرض را در ارتباط با مفهوم منفعت مطرح کردند: اول آنکه منافع به مثابه نیرویی بیرونی رفتار کنشگر را تعیین میکنند، دوم آنکه نیرویی که کنشگر را هدایت میکند از درون او میآید و سوم آنکه میان وجود یک منفعت و آگاهی کنشگر نسبت به آن شکافی وجود دارد (صص 59-58). در رابطه با پیشگامان جامعهشناسی و مفهوم منفعت نزد آنان، سوئدبرگ به توکویل و مارکس اشاراتی میکند. توکویل با ارائه جفت مفهومی «اریستوکراسی-دموکراسی» شرح جامعهشناختی جالب توجهی از مفهوم منفعت ارائه میکند. به نظر وی «این واقعیت که افراد منافعی دارند، با فراغ بال در دموکراسیای نظیر آمریکا پذیرفته میشد، این واقعیت در یک اریستوکراسی کاملاً نهان مانده بود». در واقع در جوامع اریستوکراتیک صحبتی از «منفعت عریان» نیست، در حالی که در یک دموکراسی به سادگی از آن صحبت میشود و افراد به پیگیری منافع خودشان مبادرت میورزند.
در فصل سوم سوئدبرگ به صورت مشخص به تشریح سه رویکرد موجود در جامعهشناسی نسبت به مفهوم منفعت میپردازد. در رویکرد اول که منفعت به مثابه «نیروی هدایتکننده» کنش انسانی در نظر گرفته میشود، جامعهشناسانی نظیر آلبیون اسمال، ای.ای. راس و آرتور بنتلی مباحثاتی را مطرح کردهاند. در واقع، این سه جامعهشناس در آثارشان به جامعهشناس اتریشی، گوستاو راتزنهوفر، ارجاع دادهاند. به نظر راتزنهوفر «یک نیرو اساسی» در جهان وجود دارد و آن «منفعت فطری» است. راتزنهوفر با طرح مفهوم «منفعت اجتماعی» تا حدودی منفعت را از جریان اصلیای که در آن جریان داشت، یعنی جریان علم اقتصاد، منفک کرد و آن را به مفهومی اجتماعی بدل ساخت. مفهومی که نیروی هدایتکننده کنش انسانی است. اسمال با الهام از آرای راتزنهوفر به شرح این نکته پرداخت که «منافع تشریحکننده نیرو و قدرتی است که افراد را به تعقیب اهداف مشخصی در جامعه سوق میدهد» (ص 88). اسمال «این نظریه را که منافع ماهیتاً روانشناختی و زیستشناختی هستند رد کرد» و بسیار کوشید تا این مفهوم را به مفهومی اجتماعی بدل کند (ص 91). راس، یکی دیگر از پیروان راتزنهوفر در آمریکا، کوشید تا اصطلاح «نیروهای اجتماعی» را به همراه مفهوم منافع بهکار ببرد. وی همچنین به طرح مفهوم «گروه ذینفع» پرداخت. بنتلی نیز به بسط مفهوم «گروه ذینفع» پرداخت و آن را به یک مفهوم قدرتمند در علوم اجتماعی بدل کرد. به نظر وی، «هیچ گروهی نیست که منفعت خود را نداشته باشد» (ص 93). یکی دیگر از افرادی که به منفعت نقشی تعیینکننده در روابط انسانی داد، گئورگ زیمل است. به نظر زیمل، منافع نیروهای «هدایتکننده رفتار هستند؛ و این رفتار به محض آنکه اجتماعی بشود، صور (و نامهای) متفاوتی به خود میگیرد. به عبارت دیگر، منافع نیرویی را فراهم کرده که رفتار را هدایت میکند، رفتاری که صور اجتماعی متنوعی به خود میگیرد، صوری مانند فرماندهی-فرمانبرداری، رقابت، و...» (ص 95). زیمل به این اعتقاد پایبند بود که «منافع رفتار انسانی را به حرکت درآورده و هدایت میکنند» (ص 97). دیگر متفکری که نقش ویژهای برای منفعت قائل است، جیمز کلمن است. به اعتقاد وی، «منفعت باید همان جایگاهی را در تحلیل جهان اخلاقی (یا اجتماعی) بهدست بیاورد که قانون جنبش در تحلیل جهان فیزیکی، و میافزاید که این جایگاه به نظر خودش «نزدیک» است» (ص 98). در رویکرد دوم اهمیت ویژهای به مفهوم منفعت داده میشود اما آن را نیروی تعیینکنندهای در جهان اجتماعی در نظر نمیگیرند. بزرگترین مدافع این رویکرد وبر است که سوئدبرگ بیش از هر متفکری به تشریح و تفصیل آرای وی پیرامون مفهوم منفعت میپردازد.
در فصل چهارم سوئدبرگ به بررسی مفهوم منفعت نزد اقتصاددانان و سیاسیون متاخر میپردازد و مفهوم منفعت نزد آنان را مورد بررسی قرار میدهد. وی در نهایت به تشریح نکاتی میپردازد که باید در رابطه با مفهوم منفعت در علوم اجتماعی مورد لحاظ قرار داد. اول آنکه، به نظر وی باید در رابطه با تعریف نهاد، مفهوم منفعت را در نظر داشت و از حذف کردن آن اجتناب کرد. دوم آنکه، منافع میتوانند به تشریح اندیشه و ایدهها پرداخته و آنها را به خوبی تبیین کنند. سومین قضیه آن است که موضع استاندارد در علوم اجتماعی بر این است که گویی منافع مانعی برای عینیت هستند، و از اینرو باید آنها را سرکوب کرد، [برخلاف این موضع استاندارد،] میتوان استدلال کرد که منافع همچنین میتوانند عینیت را به پیش ببرند.
سوئدبرگ در این کتاب علاوه بر اینکه سنتهای متعددی را که از مفهوم منفعت به شکلهای متنوعی استفاده کردهاند توضیح میدهد دیدگاه خود را نیز شرح داده است. وی با بهرهگیری از بازیهای زبانی ویتگنشتاین منفعت را در قالب تمثیل تابلو راهنمایی در نظر میگیرد که هدایتکننده کنشگران به سمت و سوی مشخصی است.
این کتاب برای دانشجویان، پژوهشگران و استادان رشتههای جامعهشناسی، اقتصاد و علوم سیاسی جذاب و خواندنی است.