نبرد با رکود
درسهایی از روشهای کینزی جدید برای مقابله با رکود
بدون تردید آخرین کتاب کروگمن، همانگونه که انتظار میرود کتاب بینظیری است، که بهرغم اشکالاتی که به آن وارد است، ارزش خواندن دارد.
کروگمن در این کتاب افکار خود را در مورد اینکه چه اشتباهاتی منجر به بروز بحران مالی سال 2008 شد مطرح میکند و توضیح میدهد حالا باید چه کار کرد که رشد اقتصادی افزایش و بیکاری کاهش یابد. تمرکز اصلی این کتاب بر روی اقتصاد ایالاتمتحده آمریکا است اما تحلیل او از کارکرد اقتصادهای مدرن قابل تعمیم به سایر کشورهای توسعهیافته است. او همچنین برای راضی نگهداشتن خوانندگان غیرآمریکایی، به کرات به تجارب بریتانیا و اروپا اشاره کرده است. کروگمن در این کتاب قصد دارد مخاطبان غیرفنی را جذب کند. هدف او از این کار توسل به نخبگانی است که در سیاستگذاری اقتصادی نقش دارند، تا بدین ترتیب بتواند ایدههای خود را به گروههای مختلف منتقل کرده و آنها را تبدیل به بحث مورد علاقه مردم کوچه و بازار کند. شیوه نگارش او در این کتاب بسیار عامهپسند، سلیس و روان است و حتی در بسیاری از مواقع به شوخی و مزاح نیز میپردازد.
نگاه غالب در سرتاسر کتاب، اساساً نگاه کینزی کروگمن درباره عملکرد اقتصاد است، هرچند خود او در کتاب به وضوح اشاره میکند که خود را بیشتر به اقتصاددانان کنیزی جدید نزدیک میداند. به عقیده او بحران مالی که آمریکا و کشورهای اروپایی در سال 2008 با آن مواجه شدند، بحرانی بود که به لحاظ ویژگیهای اساسی بیشباهت به بحران بزرگ دهه 1930 نبود، اما خوشبختانه به آن اندازه هم سخت و طاقتفرسا نبوده است. مشکل اساسی از نظر او این است که تقاضای کافی برای کالاها و خدمات وجود ندارد، و بالطبع تقاضایی هم برای نیروی کار تولیدکننده آنها نیست. آنچه نیاز است تحریک تقاضاست، اما از آنجا که سیاست پولی، به دلیل صفر بودن نرخهای بهره، راه به جایی نبرده است؛ تنها راه پیشرو برای حل بحران، سیاست مالی انبساطی است -یعنی افزایش مخارج عمومی. کروگمن خیلی شفاف و گویا توضیح میدهد که چرا مخارج یک فرد، درآمد دیگری است و چگونه پویاییهای اقتصادها، به عنوان یک کل، شبیه پویاییهای خانوارها نیست. اگر مخارج بیشتری به اقتصاد تزریق کنید، درآمد و در نتیجه درآمد مالیاتی افزایش خواهد یافت. راهحلی که کروگمن برای جبران کسری بودجه ارائه میدهد، افزایش رشد اقتصادی و اندکی تورم است.
مطمئناً اقتصاددانان آنتیکینزی از این نوع تحلیلها متنفر هستند. در واقع، آنها حتی حاضر نخواهند بود به این حرفها گوش دهند، چه برسد به اینکه بخواهند اجرا کنند. البته کروگمن درست میگوید که اقتصاددانان و سیاستمدارانی که به ماهیت خود-قانونمدار بازارهای آزاد اعتقاد دارند، غالباً وقتی با شواهد تاریخی یا منطقی مواجه میشوند، مانند یک باور مذهبی بر اعتقادات خود تعصب میورزند. به عقیده کروگمن، هرکسی که در طول 30 سال گذشته پویاییهای واقعی اقتصاد را از نزدیک مورد مطالعه قرار داده باشد، یا هرکسی که بحران دهه 1930 را به خوبی بشناسد، نیازی نیست که بخواهیم در مورد صحت نظریه کینزیها متقاعدش کنیم. او بر این باور است که ارتباطات ایدئولوژیک و سازمانی بین سطوح بالای بازارهای مالی، دانشگاهیان و دولت حقیقت را کتمان میکنند. ما همین حالا هم میدانیم که چگونه میتوانیم از طولانی شدن بحران اقتصادی جلوگیری کنیم. فقط لازم است اراده لازم برای انجام کار را داشته باشیم. تحلیل و تفسیر کروگمن خالی از اشتباه نیست. شاید واضحترین اشتباه او در ریشهیابی بحران مالی سال 2008 باشد. تحلیل او از دلایل این اتفاق کاملاً سنتی است: مازاد وام در بازار مسکن آمریکا باعث ایجاد یک حبابِ ناپایدارِ قیمتیِ مسکن و نهایتاً بحران بدهی بخش خصوصی شد. این امر نیز به نوبه خود باعث شد با ترکیدن حباب مسکن، نظام بانکی آمریکا به نقطه اضمحلال برسد، که نتیجهاش کاهش مخارج مصرفی و سرمایهگذاری بخش خصوصی شد، که ثمره محتوم آن کسری بودجه بخش عمومی بود، زیرا درآمدها کاهش یافته و اقتصاد منقبض شده بود. شاید تا اینجا بحث مشکل جدی نداشته باشد، اما کروگمن هرگز این سوال را مطرح نمیکند که چرا اقتصاد آمریکا (یا اقتصاد بریتانیا) در سالهای منتهی به بحران مالی تا این اندازه وابسته به بدهی شده بود. واقعیت این است که اقتصادهای آمریکا و بریتانیا به شدت وابسته به بدهی شده بودند که بتوانند مخارج بخش خصوصی و رشد اقتصادی را تامین مالی کنند، زیرا کسری تجاری هر دو این اقتصادها به شدت افزایش یافته بود. این بدان معناست که هر دو این کشورها بیش از آنچه تولید میکردند، مصرف میکردند. واردات کالاها و خدمات این شکاف را پر میکرد و مخارج همچنان افزایش مییافت -بسیار بیشتر از میزان درآمدها-، پس راهی وجود نداشت جز اینکه مخارج مورد نیاز از طریق بدهی تامین مالی شوند. آنچه در سال 2008 (یا کمی پیشتر از آن) در آمریکا اتفاق افتاد این بود که توانایی مصرفکنندگان برای ادامه این مسیر و افزایش بدهی از حداکثر خود عبور کرده بود.
بنابراین راهحل کروگمن برای تحریک رشد اقتصادی در این اقتصادها از طریق افزایش مخارج، فقط بخشی از این مشکل را حل میکرد. افزایش مخارج و درآمدها، اشتغال و درآمد مالیاتی را افزایش خواهد داد- اما اینها در مجموع راه به هیچستان بودند. زیرا در اقتصادی که به شدت با دیگران تجارت میکند، هرگونه افزایش مخارج به شکل اجتنابناپذیری منجر به افزایش واردات میشود. در صورت فقدان سیاست مالی انبساطی در سایر کشورهای جهان که بتواند معادل این میزان واردات، صادرات خود را افزایش دهد، نتیجه این اقدام افزایش بیشتر کسری تجاری خواهد بود؛ که به معنی افزایش بدهی به منظور تامین مالی این کسری است.
کروگمن معتقد است در حال حاضر موانع عملی اندکی بر سر راه افزایش ظرفیت بدهی دولتهای آمریکا و بریتانیا وجود دارد. البته شواهد موجود -به ویژه نرخهای بهره اوراق قرضه دولتی- حاکی از این هستند که او صحیح میگوید. او همچنین بر این باور است که مقایسه کشورهای بحرانزده منطقه یورو با کشورهایی مانند آمریکا و بریتانیا که پول مستقل خودشان را دارند، کاملاً اشتباه است. در این مورد هم حق با اوست. با وجود این، بد نیست از کروگمن بپرسیم که بهبود رشد اقتصادی و اشتغالی که از سوی بخش عمومی هدایت شده، در شرایطی که هنوز عدم توازن تجاری بنیادی در اقتصاد جهانی رفع و رجوع نشده است، چقدر پایدار خواهد بود؟ یا به عبارت دیگر، تا کی چین حاضر خواهد بود به آمریکا وام بدهد تا بتواند از پس مخارج مصرفی خود برآید؟
بنابراین یکی از نکات مهمی که کروگمن از آن غافل شده، عدم توجه به توازن تجاری کشورهاست. کشورهای اعتباردهنده دنیا -چین در صدر فهرست و پس از آن آلمان و برخی از کشورهای صادرکننده نفت- نیاز به گسترش مصرف داخلی و واردات خود دارند. افزایش صادرات به این کشورها از سوی آمریکا و بریتانیا باعث میشود که افزایش رشد اقتصادی و اشتغال بهجای افزایش بدهی از محل رشد درآمدها تامین مالی شوند. نرخ مبادله چین، که به احمقانهترین شکل ممکن، بسیار پایین است، باعث سقوط صنایع در سایر کشورهای غربی شده، و انعطافناپذیری منطقه یورو که همین حالا هم رقابتپذیری آلمان را نابود کرده، به اندازه گستاخی نظام بانکی در ایجاد بحران مالی مقصر هستند. با این تفاسیر، بسیار عجیب و شوکآور است که کروگمن توجه چندانی به چنین مسائل مهم و بنیادی نکرده است. نام چین در کل کتاب فقط سه بار آورده شده و عدم توازن تجاری آمریکا-چین فقط یکبار، آن هم بهطور گذرا در فصل دوم تا دوازدهم، مورد اشاره قرار گرفته است.
سوال اساسی دیگری که کروگمن باید به آن پاسخ دهد این است که اگر قرار بود بحران مالی آمریکا، خیلی سریع!، و فقط از طریق افزایش مخارج مصرفی حل شود، چرا افزایش شدید مخارج عمومی در دولت اوباما نتوانست از پس بحران برآید؟ مطلبی که خود میتواند موضوع کتابی دیگر باشد.
پس همانقدر که پیشنهاد میکنیم این کتاب را، نه یکبار که چندبار، بخوانید و از نوشتههای دلنشین کروگمن در مورد اقتصاد لذت ببرید؛ همانقدر هم تاکید میکنیم که حواستان باشد راهی که کروگمن پیشنهاد کرده نهایتاً به بیراهه میرود. پس با اشتیاق تمام کتاب را بخوانید اما در بهکارگیری توصیههای وی حتماً احتیاط کنید.