داستان پاس نشدنها
بررسی چرایی آموختن یا نیاموختن از بحرانها در گفتوگو با حسین عباسی
حسین عباسی میگوید: رفتار سیاستمداران در ایران شباهت زیادی به رفتار سیاستمداران در بسیاری از کشورهای در حال توسعه دارد. در بسیاری از این کشورها، منافع شخصی و گروهی در اولویت قرار میگیرد. در تابع هدف سیاستمداران، افزایش رفاه کل جامعه اولویت اول نیست. اولویت این است که وضع به اندازهای بحرانی نشود که بقای جامعه به خطر افتد. کنترل شرایط اولویت اول است.
حسین عباسی، اقتصاددان و مدرس اقتصاد در دانشگاه مریلند معتقد است که درس گرفتن یا نگرفتن از بحرانهای اقتصادی در نهایت موضوعی است که به اقتصاد سیاسی و علم سیاست برمیگردد. نحوه تصمیمگیری در هر کشور میزان مشارکت کارشناسان در تصمیمگیریها را هم تعیین میکند. به طور کلی، حساب و کتاب سیاستمداران بر مبنای سود و زیان تصمیمات برای خود و طرفدارانشان است نه سود و زیان برای عموم جامعه. ولی تفاوتی که جوامع دموکراتیکتر با جوامع فردمحور دارند، این است که روندهای دموکراتیک هزینه تصمیمات اشتباه را برای سیاستمدار افزایش میدهد. اگر سیاستمدار نتواند از کارشناسان استفاده موثر کند و روشهای موثر کاهش بحران را به کار گیرد، خود و گروهش هزینه بزرگی خواهند داد که واگذاری قدرت به رقیب است.
♦♦♦
بحرانهای اقتصادی چه درسهایی برای مردم، سیاستگذاران و اقتصاددانان دارند و چگونه روی رفتار و عملکرد هر یک تاثیر میگذارند؟
قبل از پاسخ به این سوال، تعریفم از بحران را ارائه میکنم و با اذعان به اینکه بحران در حوزههای دیگر مانند سیاست، جامعه و امنیت هم وجود دارد و با بحران اقتصادی مرتبط است، در اینجا به بحران اقتصادی میپردازم. بحران اقتصادی در سادهترین تعریفش کاهش قدرت خرید بخش بزرگی از افراد جامعه است به طوری که ضروریات زندگی مانند غذا، بهداشت و درمان و آموزش آنها در حد زیادی متاثر شود. بحران وقتی شدید ارزیابی میشود که متغیرهای اقتصادی مانند رشد اقتصادی برای مدتی طولانی روندی نزولی داشته باشد. با این تعریف، افزایش قیمت مقطعی کالاها، رکودهای خفیف، افزایش قیمت گروه کوچکی از کالاها و امثال این تغییرات در اقتصاد، با وجود اینکه باعث کاهش قدرت خرید مردم میشود، بحران ارزیابی نمیشود.
افزایش اخیر قیمت دلار در ایران سبب شد سفرهای خارجی گران شوند. برخی از سایتها در مورد بحران در سفرهای خارجی نوشتند. برخی کاهش قدرت خرید ایرانیان در ترکیه را به تفصیل شرح دادند که خیابانهای ترکیه از انبوه ایرانیان خالی شده و آنهایی هم که هنوز به ترکیه میروند، بهجای اینکه با چندین چمدان پر از محصولات ترکیهای به ایران برگردند، اکنون با چند قلم به خرید خود پایان میدهند. این بحران نیست. درست برعکس، پایان دادن به سیاستی است که در صورت ادامه دادن، کشور را دچار بحران میکرد.
همچنین است کمبود بسیاری از کالاهای وارداتی که به واسطه دلارهای یارانهای بازارهای ایران را پر کرده بود. کالای مورد علاقه من برای بحث، موز است که با کاهش قیمت نسبی دلار در دهه 80 به تدریج جای خود را در میان میوههایی که خانوادهها میخریدند باز کرد و به یکی از اقلام عمده در سبد میوه تبدیل شد. با گران شدن دلار، برخی سایتها صحبت از بحران میوه کردند و دلیلشان هم گران شدن موز بود. اطلاق بحران به چنین شرایطی بحث را بهکلی منحرف میکند. به نظر من در این سالها ما داریم بیش از اندازه از کلمه بحران استفاده میکنیم. باید در استفاده از این کلمه کمی خست به خرج دهیم تا بتوانیم بحران را ردیابی کنیم و برای شرایط بحرانی آماده شویم.
اما اینکه مردم و تصمیمگیران چگونه به این بحرانها واکنش نشان دهند، تا حد زیادی بستگی به ارزیابی ذهنی آنها از شرایط دارد. اگر مردم فکر کنند در شرایط بحرانی هستند، متناسب با آن شرایط رفتار خواهند کرد و شماتتی بر آنها نیست. اگر مردم به هر دلیلی فکر کنند تورم افزایش خواهد یافت، رفتاری بروز خواهند داد که به تورم دامن خواهد زد. واکنش مردم همواره در جهت کاهش ریسک و حفظ قدرت خریدشان است. به هیچ عنوان نمیتوان مردم را از این کار باز داشت یا آنها را به دلیل واکنش به اوضاع مقصر دانست.
واکنش تصمیمگیران بستگی زیادی به ساختار سیاسی و تصمیمگیری کشور دارد. بحران اقتصادی ونزوئلا میلیونها نفر را به فلاکت کشانده است ولی تصمیمگیران تنها به انکار وخامت اوضاع اکتفا کردهاند و حاضر نیستند راهحلهای شناختهشده و پذیرفتهشده را به کار بندند. وخامت شرایط اقتصادی ایران در ابتدای دهه 90 شمسی هم فقط با انکار تصمیمگیران روبهرو شد تا حدی که انتشار آمار اقتصادی که نشاندهنده شرایط بود یا متوقف شد یا نسخههای دستکاریشده از آمار اقتصادی منتشر شد. سیاستمداران سابقه بسیار بدی در بیتوجهی به بحران و حتی تشدید آن برای کسب منافع شخصی و گروهی دارند.
تاثیر بحرانهای اقتصادی روی علم اقتصاد چیست؟ این بحرانها چگونه و با چه سازوکاری منجر به پیشرفت علم اقتصاد میشوند؟
علم اقتصاد، به سوالات زیادی جواب داده است. به عنوان نمونه تورم و بازار ارز که در دهههای 70 و 80 معضل بزرگی محسوب میشدند، امروزه مسائلی حلشده محسوب میشوند. با وجود این، هنوز تا پیشبینی بحرانهای اقتصادی راهی طولانی در پیش داریم. هر بحران اقتصادی بخشی از ضعف دانش ما را نشان میدهد. بعد از بحران خروج سرمایه از کشورهای شرق آسیا در نیمه دوم دهه 90 میلادی، اقتصاددانان پی بردند که حرکت آزاد سرمایه میتواند به اقتصادهای ضعیف صدمات بزرگ وارد کند. بحران سال 2008 میلادی آمریکا و اروپای غربی به اقتصاددانان آموخت که بازارهای مالی میتواند بسیار پیچیده شود به طوری که ریسک ابزارهای مالی پیچیده ممکن است قابل ارزیابی نباشد. مقرراتگذاری در بازارهای مالی باید از آنچه قبلاً پنداشته میشد، بسیار دقیقتر و حسابشدهتر باشد.
بحرانها توجه اقتصاددانان را به ضعف نظریات اقتصادی آگاه میکند و آنها را برمیانگیزد که نظریهها را برای پوشش مسائل جدید بازبینی کنند. بعد از هر بحران موجی از مطالعات حول و حوش بحران و عوامل موثر بر آن ایجاد میشود و افقهای جدیدی باز میکند.
چرا بعضی از کشورها از بحرانهای اقتصادی درس میگیرند؟ چه مثالهایی از کشورهایی که از بحرانهای اقتصادی و سیاستگذاریهای غلط خود درس گرفتهاند وجود دارد؟
درس گرفتن یا نگرفتن از بحرانهای اقتصادی در نهایت موضوعی است که به اقتصاد سیاسی و علم سیاست برمیگردد. نحوه تصمیمگیری در هر کشور میزان مشارکت کارشناسان در تصمیمگیریها را هم تعیین میکند. به طور کلی، حساب و کتاب سیاستمداران بر مبنای سود و زیان تصمیمات برای خود و طرفدارانشان است نه سود و زیان برای عموم جامعه. ولی تفاوتی که جوامع دموکراتیکتر با جوامع فردمحور دارند، این است که روندهای دموکراتیک هزینه تصمیمات اشتباه را برای سیاستمدار افزایش میدهد. اگر سیاستمدار نتواند از کارشناسان استفاده موثر کند و روشهای موثر کاهش بحران را به کار گیرد، خود و گروهش هزینه بزرگی خواهند داد که واگذاری قدرت به رقیب است. همین امر سبب میشود سیاستمدارانی که به حفظ قدرت میاندیشند، روشهای موثرتر مقابله با بحران را در پیش گیرند و به عبارتی از بحرانها درس بگیرند.
مثالی موفق از غلبه بر بحران را میتوان در اقتصاد یونان جستوجو کرد. اقتصاد یونان بعد از سال 2010 دچار یکی از شدیدترین بحرانهای اقتصادی در اروپا شد. یونان حدود یکچهارم تولید ناخالص داخلیاش را از دست داد. مردم یونان که به برنامههای رفاهی سخاوتمندانه دولت از قبیل بیمههای بیکاری و بازنشستگی زودهنگام عادت کرده بودند دوران سختی را تجربه کردند. بسیاری از مردم، وامدهندههای اروپایی را مقصر بحران میدانستند و مخالف اقدامات سختگیرانهای که دولتهای وامدهنده و سازمانهای بینالمللی توصیه میکردند، بودند. ولی در نهایت مردم و دولت به سیاستهای ریاضتی تن دادند تا اقتصاد از بحران خارج شود. ماه پیش اعلام شد مرحله آخر بازخرید وامهای دولت که مسبب اصلی بحران بود با موفقیت انجام شد. اقتصاد یونان بعد از سالها رکود در سال گذشته رشد اقتصادی را تجربه کرد. سیاستمداران یونانی به هیچ وجه ترجیح نمیدادند ریاضت اقتصادی را به مردم تحمیل کنند و تا جایی که توانستند از انجام آن شانه خالی کردند ولی در نهایت با فشار سایر کشورهای اروپایی و سازمانهای بینالمللی و البته با در نظر گرفتن اینکه در غیاب اصلاحات ممکن بود از قدرت حذف شوند، تن به اصلاحات دادند. در این میان انداختن تقصیر سختیها به گردن وامدهندگان نقش مهمی در اقناع مردم بازی کرد!
چرا بعضی از کشورها از بحرانهای اقتصادی درس نمیگیرند؟ چه مثالهایی از کشورهایی که از بحرانهای اقتصادی و سیاستگذاریهای غلط خود درس نگرفتهاند وجود دارد؟
مثالهای درس نگرفتن از بحرانهای اقتصادی به مراتب بیشتر از مثالهای درس گرفتن از آنهاست. مثال بارز آن هم ونزوئلاست که هم شرایط اقتصادیاش با ایران تشابهاتی دارد و هم نزدیکی رئیسجمهور سابقش با رئیسجمهور سابق ایران و اتخاذ سیاستهای مشابه توسط این دو، این شباهتها را بزرگتر جلوه میدهد.
رهبران ونزوئلا این کشور غنی از نفت و گاز را به فلاکت کشاندند. هوگو چاوز سیاستش را بر این گذاشت که با استفاده از درآمد نفت سوبسید مصرف بدهد و محبوبیت بخرد. افت تولید کشور، ترک کشور توسط کارشناسان و متخصصان، افزایش سرسامآور مصرف کالاهای سوبسیدی، کمبود کالا و اتفاق دیگری که افتاد هم سبب نشد که او به اشتباه بودن سیاستهایش اذعان کند. برعکس، مخالفان را سرکوب کرد، قوای دیگر را منکوب کرد، با تغییر قانون بر مسند حکومت باقی ماند و راه اشتباهی را که شروع کرده بود با قدرت ادامه داد. بعد از او هم جانشینش همین کار را کرد. علتش هم روشن بود. چاوز و مادورو که با قفسههای خالی روبهرو نبودند. سفره آنها همیشه انباشته از بهترین کالاهای خارجی بود. آنها نبودند که کمبود دارو را حس میکردند، آنها بهترین داروها را در اختیار داشتند. هزینه سیاستهای مخربشان را خودشان نمیپرداختند. فراتر از این، شرایط بحرانی آنها را بر سرِ قدرت نگه میداشت. چاوز به بهانه مخالفت دشمنانش بود که توانست مخالفان سیاسی را کنار بزند و بر سر قدرت باقی بماند. درس گرفتن از آنچه ما بحران مینامیم برای چاوزِ ونزوئلا بیمعنی است. تنها یک چیز برای او بحران بود و آن، نبودش بر قدرت بود که به هر وسیلهای از آن جلوگیری کرد. در کشورهای دموکراتیک هم سیاستمداران هزینه رفتارشان را به طور مستقیم پرداخت نمیکنند ولی به دلیل چرخش قدرت و نیز به دلیل عملکرد احزاب، هزینههایی را به طور غیرمستقیم پرداخت میکنند. اشتباه یک سیاستمدار ممکن است سبب اخراج کل حزب او از قدرت باشد و همین امر کنترلی را بر رفتار سیاستمدار اعمال میکند که در کشورهای غیردموکراتیک دیده نمیشود.
رابطه سیاستگذاران با اقتصاددانان تا چه حد روی یادگیری از اشتباهات گذشته تاثیر دارد و چه عواملی مانع از این میشود که سیاستگذاران به اقتصاددانان بیتوجهی کنند؟
اینکه سیاستمداران به کارشناسان بیتوجهی کنند، امری شناخته شده است. این رابطه سیاستمدار و اقتصاددان نیست که تعیینکننده جهت سیاستهای اقتصادی است، بلکه نوع ساختار تصمیمگیری است که هر دو را تعیین میکند. وقتی ساختار تصمیمگیری فردی باشد و سیاستمداران و گروهشان در مقابل رفتار مخرب پاسخگو نباشند، هم انتخاب افراد برای مقامهای اقتصادی بر مبنای رفاقت و نه بر مبنای کارشناسی صورت میگیرد و هم سیاستها شکل مخرب به خود میگیرند. اگر بقای سیاستمداران به اتخاذ سیاستهای صحیح وابسته باشد، رفقا و نزدیکانِ سیاستمداران کمتر احتمال دارد در جایگاهی کارشناسی قرار گیرند.
این امر در بسیاری از کشورها، بهخصوص کشورهای در حال توسعه که «نهادهای مستقل» معنا و مفهومی برای سیاستمداران ندارد، صادق است. قرار دادن یک نهاد مستقل یا یک فرد مستقل در موضع تصمیمگیری، با ادبیات «تعهد» سازگاری دارد. اگر سیاستمداری بخواهد نشان دهد که مصمم است به حل مشکلی خاص، با انتصاب فردی که از او حرفشنوی ندارد، میتواند تعهد قاطع خود را برای حل مشکل نشان دهد. این راهحلی است که بسیاری از کشورهای توسعهیافته و برخی از کشورهای در حال توسعه در مورد بانک مرکزیشان انجام دادهاند. هر وقت رئیس دولت فردی مستقل را برای ریاست بانک مرکزی برگزید که به خواستههای مالی دولت جواب منفی داد، میتوان از عزم دولت برای کنترل تورم اطمینان حاصل کرد. این نکته را گفتم تا تاکید کنم فشاری که اقتصاددانان به دولت میآورند تا افراد مناسبتر را در جایگاههای حساس تصمیمگیری اقتصادی بگذارد، بیراه نیست. اقتصاددانان مستقل، اگر به هر دلیلی در موضع تصمیمگیری قرار گیرند، به دلیل وجهه کارشناسی که برای خود قائلند، بیشتر ممکن است رفتار مستقل از خود بروز دهند و در مقابل توصیه به سیاستهای مخرب ایستادگی کنند. کمتر اقتصاددانی را در ایران میتوان یافت که به ارزش بازار در تخصیص منابع اعتقاد داشته باشد و حاضر باشد اعلام کند که سیاست دولت دلار 4200تومانی است، در حالی که بازار مرز 6000 و 7000 تومان را هم رد کرده است. اقتصاددانی که چنین کند جایگاه علمیاش را از دست خواهد داد.
چرا در ایران سیاستگذاران از بحرانهای اقتصادی درس نمیگیرند و مکرراً از یک سوراخ چندین بار گزیده میشوند؟ چه راهکاری برای این وجود دارد که سیاستگذار در ایران به اقتصاددان توجه کند؟
داستانِ گَزیده شدنِ چندباره از یک سوراخ ربطی به «درس گرفتن» از بحرانها ندارد. تعریف سیاستمدار این است که تصمیماتی میگیرد که هزینهاش را دیگران میدهند. اگر هزینه رفتار مخرب سیاستمدار را مردم بپردازند، او هیچ انگیزهای برای تصحیح رفتارش نخواهد داشت. تمامی داستانِ دموکراسی و دخالت دادن رای مردم در برآوردن و فروگرفتن سیاستمداران و نیز داستانِ برآمدن و تقویت احزاب بر این استوار است که سیاستمداران را مجبور کنند بخشی از هزینه رفتارشان را متقبل شوند. بدون چنین امری، سیاستمداران اصولاً «گزیده شدن»ی نمیبینند که بخواهند از آن پرهیز کنند.
رفتار سیاستمداران در ایران شباهت زیادی به رفتار سیاستمداران در بسیاری از کشورهای در حال توسعه دارد. در بسیاری از این کشورها، منافع شخصی و گروهی در اولویت قرار میگیرد. در تابع هدف سیاستمداران، افزایش رفاه کل جامعه اولویت اول نیست. اولویت این است که وضع به اندازهای بحرانی نشود که بقای جامعه به خطر افتد. کنترل شرایط اولویت اول است. در نتیجه اگر سیاستمدار حس کند که «اوضاع دارد از دستش خارج میشود» به سرعت واکنش نشان میدهد. در بسیاری از موارد این واکنش منجر به اتلاف منابع وسیع میشود ولی اوضاع را به ظاهر تحت کنترل درمیآورد یا حداقل به سیاستمدار این امکان را میدهد که تظاهر به کنترل اوضاع کند. مثالهای این نوع کنترل بحران بسیار زیادند. هر وقت کالایی در ایران گران میشود، گروهی از فروشندگان آن کالا را به صلابه میکشند. سیاستمداران میدانند که چنین کاری مشکل را حل نمیکند، ولی چنین کاری هزینه مستقیم اوضاعِ بد را از دوش آنها برمیدارد. همین مقدار برای آنها کافی است، مستقل از اینکه مشکل حل شده باشد یا نه. اما اینکه چه راهکاری برای توجه سیاستمداران به اصول اقتصادی وجود دارد، در بهترین حالت سوالی بیجواب است. عرصه سیاست عرصه حساب و کتاب قدرت است. هیچ سیاستمداری به طیب خاطر قدرت را نگذاشته است و نخواهد گذاشت. استفاده سیاستمداران از دانش اقتصاد تا حدی است که اهداف شخصی و گروهیاش تامین شود. هیچ راه میانبُری هم برای متوقف کردن این اوضاع وجود ندارد. نمونههایی مانند ونزوئلا و زیمبابوه هم شاهد این مدعا. راهحلهای تئوریک برای این مشکل وجود دارد که تقویت نهادهای مستقل و تقویت فرآیندهای دموکراتیک از آن جملهاند. ولی چنین فرآیندی داستانی مجزا دارد که گفتنش به غایت آسان است و انجامش به غایت سخت. تصحیح نظام تصمیمگیری در یک کشور مسالهای نیست که در این بحث محدود بگنجد. برای اینکه کاملاً ناامیدانه بحث را نبندم، باید ذکر کنم که همیشه میتوان قدمهای کوچکی هم برداشت که گاهی میتواند از تشدید سیاستهای مخرب بکاهد. از جمله اینکه بدنه کارشناسی در دانشگاهها و دستگاهها و رسانههای مستقل خود را به دانش روز مجهز کنند و با تمام قوا در مقابل سیاستهای خطا وارد عرصه عمومی شوند. خوشبختانه نشانههای خوبی از گسترش دانش اقتصاد در میان دانشگاهیان ایران، بهخصوص جوانانی که به منابع دست اول اقتصادی دسترسی دارند، و نیز برخی رسانههای تخصصی دیده میشود که در مقابل سیاستهای مخرب واکنش نشان میدهند. واکنشها به دلار 4200تومانی نمونه مناسبی از این واکنشها بود.