بحران ناآگاهی
مردم چه درسهایی از بحرانهای اقتصادی میگیرند؟
مردم از بحرانهای اقتصادی درس میگیرند. بحرانهای اقتصادی به مردم میآموزد که رفتار اقتصادی خود را در شرایط مختلف چگونه باید تغییر دهند. در طول تاریخ بحرانهای اقتصادی مختلفی در کشورهای مختلف به وجود آمدهاند و مردم نیز در کنار سیاستگذاران و اقتصاددانان از این بحرانها درسهای بسیاری گرفتهاند و حتی در بسیاری از موارد از سیاستگذاران پیشی گرفتهاند. از دهه 70 میلادی به بعد نقش انتظارات در تئوریهای علم اقتصادی بسیار زیاد شد.
مردم از بحرانهای اقتصادی درس میگیرند. بحرانهای اقتصادی به مردم میآموزد که رفتار اقتصادی خود را در شرایط مختلف چگونه باید تغییر دهند. در طول تاریخ بحرانهای اقتصادی مختلفی در کشورهای مختلف به وجود آمدهاند و مردم نیز در کنار سیاستگذاران و اقتصاددانان از این بحرانها درسهای بسیاری گرفتهاند و حتی در بسیاری از موارد از سیاستگذاران پیشی گرفتهاند. از دهه 70 میلادی به بعد نقش انتظارات در تئوریهای علم اقتصادی بسیار زیاد شد. انتظارات یعنی مردم. یعنی اینکه مردم چه واکنشی به شرایط اقتصادی مختلف و سیاستگذاریهای مدیران ارشد اقتصادی نشان میدهند. یعنی اینکه صحبتهای سیاستگذاران چگونه رفتار مردم را تعدیل میکند تا به سمت سودسازی یا جلوگیری از زیان حرکت کنند.
بحرانهای اقتصادی درسهای زیادی برای مردم دارد. برای مثال میتوان به بحران مالی سال 2008 آمریکا که جهان را فرا گرفت اشاره کرد. بحرانی که با مواجه شدن والاستریت با مشکلات عمده همراه بود. امروزه بیشتر از 10 سال از این بحران میگذرد. بحرانی که تنها چند نفر آن را پیشبینی کرده بودند. در طول بحران مالی 2008 بسیاری از افراد خانههای خود را از دست دادند. بسیاری از مردم کاملاً پساندازهای خود را از دست دادند و دیگر شغلی نداشتند که بتوانند با آن امرارمعاش کنند. همچنین بسیاری از برنامههای مالی و سرمایهگذاری با مشکل مواجه شد. بورسیههای تحصیلی به شدت کاهش یافت و صندوقهای بازنشستگی بسیاری ورشکسته شدند. برای چندین سال اقتصاد آمریکا و به تبع آن اقتصاد جهان به ویژه کشورهای اروپایی به آهستگی در حال بازیابی بود. بازار سهام نیز تا چند سال با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم میکرد. در بطن همه این مشکلات مردم قرار داشتند و دارند. بحرانهای اقتصادی را سیاستگذاران به وجود میآورند اما مردم باید تاوان آن را پس دهند. پس مردم از این بحرانها درس میگیرند. این مورد بهخصوص، یعنی بحران مالی سال 2008 درسهای زیر را برای مردم داشت. درسهایی که فقط مخصوص این بحران و مردم ایالاتمتحده نیست.
بیتوجهی به پیشبینیهای خوشبینانه
در جریان بحران مالی 2008 و بعد از آن، مردمی که در والاستریت سهام داشتند یاد گرفتند که نسبت به پیشبینیهای خوشبینانه والاستریت بیتوجه باشند. «بحران سال 2008 ایالاتمتحده که دنیا را فرا گرفت، اگرچه به حباب مسکن معروف است اما اساساً ریشه در مشکلات نظام بانکی این کشور داشت به طوری که سیستم بانکی ایالاتمتحده در اواخر دهه 1990 و دهه 2000، طمع خود برای کسب سود را افزایش داد. بانکهای ایالاتمتحده با انتشار اوراق قرضه با پشتوانه رهنی (Mortgage-Backed Securities) به خرید و فروش مسکن رونق دادند. آنها برای دادن وام مسکن از مشتریان خود وثیقه میگرفتند. این وثیقه، مسکن را به رهن بانک درمیآورد و تنها زمانی که مشتری وام و سود آن را پس میداد، میتوانست ملک مورد نظر را تصاحب کند. بانکها به این نتیجه رسیدند که با انتشار اوراق قرضهای که دارای این پشتوانههای رهنی است، میتوانند سود گزافی کسب کنند. اما مشکل آنجا بود که ارزشگذاری بسیاری از این اوراق بیش از حد صورت میگرفت و آن هم به این دلیل بود که موسسات ارزشگذاری وضعیت موسسات مالی و اوراق قرضه مورد نظر، هدفشان فقط و فقط جذب بانکها بود و به مشتریان اهمیتی نمیدادند. نهادهای مسوول دولتی نیز گویی در خواب به سر میبردند و متوجه این ارزشگذاری بیش از حد نبودند. نتیجه طمع بانکها برای کسب سود بیشتر بدون پشتوانه منطقی، درستکار نبودن موسسات ارزشگذاری اوراق قرضه بانکها و بیتوجهی نهادهای دولتی، بحران مالی سال 2008 بود که کنترل آن از دست خارج شد و تنها پس از تلفات بسیار، دنیا توانست از این بحران عبور کند «برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این موضوع، تماشای فیلم «موضع منفی بزرگ» (The Big Short)، محصول سال 2015 به کارگردانی آدام مککی پیشنهاد میشود».1
نکته قابل توجه در مورد بحران مالی سال 2008 این است که قبل از اینکه حباب مسکن بترکد، والاستریت، فدرالرزرو، بانکها و نهادهای مالی مختلف بر این عقیده بودند که مسکن فقط و فقط رشد میکند؛ بدون اینکه هیچگونه سدی سر راه رشد آن قرار داشته باشد. آنها میگفتند قیمت مسکن به طور مداوم رو به افزایش است و وقتی از آنها سوال میشد که چرا این حرف را میزنید، در پاسخ میگفتند چون همیشه رشد کرده است. آنها میگفتند از سال 1945 به بعد به دادهها نگاه میکنیم و میبینیم که قیمت مسکن هیچگاه پایین نیامده است و به همین دلیل پس از این نیز پایین نخواهد آمد.
همچنین نهادهای مالی معتقد بودند سهام مسکن به طور میانگین 9 درصد سود در سال خواهد داد و اوراق با پشتوانه رهنی مسکن سودی حدود پنجدرصدی در سال (به طور میانگین) خواهد داشت. منبع این اعداد، صورتهای مالی والاستریت بود. صورتهای مالیای که در طول تاریخ کنار یکدیگر گذاشته شده بودند و پیشبینی سود بر اساس آنها انجام میشد. البته که مشکل با دادهها و اعداد و ارقام نبود. بله تا پیش از این سهام مسکن به طور میانگین سالانه 9 درصد سود داده بود. همچنین اوراق با پشتوانه رهنی نیز به طور میانگین سالانه پنج درصد سود داده بود. پس مشکل از دادهها نبود. مشکل از استدلالی بود که میشد. شما نمیتوانید به طور قطعی در مورد آینده حرف بزنید و به مردم مشاوره بدهید و زمانی که از شما پرسیده میشود دلیلتان چیست، صرفاً به آمارهای گذشته رجوع کنید.
بعد از بحران مالی سال 2008 بسیاری از مردم یاد گرفتند که به بانکها، نهادهای مالی و والاستریت اعتماد صددرصدی نکنند و بسیار محتاطانهتر عمل کنند. مردم یاد گرفتند که قرار نیست چون والاستریت، فدرالرزرو و بانکهای تجاری میگویند یک چیزی سودده است، حتماً سودده باشد. البته با این حال هنوز هم بسیاری از مردم برنامهریزیهای مالی و سرمایهگذاریهای خود را برای دوران بازنشستگیشان بر اساس پیشبینیهای نادرست والاستریت و نهادهای مالی انجام میدهند.
مدیران خیلی بیشتر از مردم نمیدانند
نکته دیگری که مردم از بحرانهای اقتصادی میآموزند این است که کسانی که در راس امور قرار دارند، چیزی خیلی بیشتر از مردم عادی نمیدانند. در جریان بحران مالی 2008، نه صندوق بینالمللی پول، نه فدرالرزرو و نه هیچ جای دیگری خبری از اینکه حباب مسکن در حال ترکیدن است نداشت. تنها کسانی که وقوع بحران مالی و ترکیدن حباب مسکن را پیشبینی کرده بودند چند نفر آشنا به علم اقتصاد و علم مالی بودند که هیچ نهاد مالی رسمیای نیز به حرف آنها گوش نمیکرد و حتی هنگامی که میگفتند مسکن حباب دارد، مورد تمسخر واقع میشدند.
حتی در میانه بزرگترین حباب مسکن در تاریخ ایالاتمتحده آمریکا، علاوه بر بیتوجهی سیاستگذاران و مقامات رسمی، حتی در اقتصاددانان هم این اجماع وجود نداشت که مسکن بیش از اندازه ارزشگذاری میشود. در سال 2005، یعنی در زمانی که حباب در اوج خود قرار داشت، بسیاری از تحلیلگران والاستریت سرمایهگذاران را تشویق به خرید سهام مسکن میکردند. بنابراین اینگونه نیست که سیاستگذاران و اقتصاددانان همیشه بیشتر از مردم بدانند. بلکه در بسیاری از موارد سطح دانش آنها در مورد شرایط و تحلیلی که از اوضاع دارند چندان تفاوتی ندارد.
یک نمونه از اینکه مردم از بحرانهای مالی درس میگیرند و در شرایط بحران تحلیلی درست از وضعیت دارند را میتوان در بحران پولی و ارزی ترکیه که امروزه با آن درگیر است دید. مردم ترکیه قبل از اینکه در سال 2018 اقتصاد کشورشان با بحران پولی و ارزی مواجه شود (طی دو سال نرخ ارز در ترکیه بیش از دو برابر افزایش یافت و عمده این افزایش طی چند ماه اخیر بود) در سالهای قبل نیز چنین چیزی را به چشم دیده بودند. از همینرو در سال 2016 تقاضای خانوار در ترکیه برای طلا به شدت افزایش یافت و در سال 2018 قیمت طلا در این کشور به بالاترین سطح خود در تاریخ رسید. این یعنی مردم از بحرانهای پولی و ارزی قبلی درس گرفته بودند و فهمیده بودند که وعدههای سیاستگذاران در آستانه بحران بیپایه و اساس است.
بدهی خطرناک است
از سه دهه قبل از بحران مالی سال 2008، ایالاتمتحده در حال عیاشی بوده است. منظور از عیاشی، ولخرجی است. این ولخرجی هم در مردم این کشور، هم در دولت این کشور و هم در بنگاههای آن وجود داشته است و از سه دهه قبل از بحران مالی همواره رو به افزایش بوده است. به طوری که از سال 2000 تا 2008، بدهیهای خانوارها و شرکتها در ایالاتمتحده بیش از دو برابر شده بود. تا تابستان سال 2008، خانوارها 10 برابر بیشتر از آنچه در سال 1980 بدهی داشتند، بدهکار بودند. این در حالی بود که تحلیلگران در والاستریت معتقد بودند بدهیهای خانوارها و شرکتها بسیار بیخطر است. آنها مدام در این مورد مینوشتند که وامهایی که خانوارها گرفتهاند و قادر به پرداختن آن هم نیستند هیچگونه مشکلی ایجاد نمیکند. متخصصان والاستریت اذعان میداشتند وامهایی که خانوارها میگیرند به آنها اجازه داده است که از درآمد آیندهشان برای خرید خانههای بهتر استفاده کنند و همچنین بتوانند در آینده مصرف بهتری داشته باشند.
آنها همچنین میگفتند بدهیهای مالی شرکتها هیچ مشکلی به وجود نمیآورد. آنها اذعان میداشتند بدهیهای مالی شرکتها به آنها اجازه میدهد ریسک را به بخشهای مختلف منتقل کنند و از اینرو باعث شوند سیستم امنیت بیشتری پیدا کند. حتی رئیس فدرالرزرو چنین دیدگاههایی داشت و آنها را صراحتاً بیان میکرد. او همچنین اظهارنظرهای مثبتی در مورد رهنهای با نرخ قابل تعدیل (Adjustable rate mortgage) میکرد.
اگرچه بسیاری از مردم هنوز از بحران مالی 2008 درس نگرفتهاند و توجهی به این نمیکنند که افزایش بدهیهایشان میتواند به شدت برایشان مشکلآفرین باشد اما خیلی از مردم نیز درسی که باید را گرفتهاند. با این حال امروز نیز بدهیهای خانوارها و شرکتها بسیار افزایش یافته و حتی بیشتر از سطحی است که در سال 2006 بود. بسیاری از خانوارها به راحتی وام میگیرند بدون اینکه واقعاً بتوانند آن را بازپرداخت کنند.
مردم ریسکگریزتر از آن هستند که فکر میکنند
زمانی که مردم وارد شرکتهای مشاوره مالی میشوند و از آنها درخواست میکنند، مشاوران این شرکتها فرمی را به مردم برای پر کردن میدهند و از آنها میخواهند بیان کنند که تا چه حد ریسکپذیر هستند. اینکه حاضر هستند سبد سهامشان تا چه حد با ریسک مواجه باشد. بسیاری از مردم فکر میکنند که باید ریسک بیشتری را بپذیرند تا در بلندمدت سود بیشتری کسب کنند. با این حال این فرمها تقریباً بیاستفاده است به جز اینکه میتواند از شرکتهای سرمایهگذاری و برنامهریزان مالی در برابر دعوی قضایی حمایت کند. زمانی که بازار سهام در وضعیت نزولی قرار گیرد مردم اقدام به فروش سهام خود میکنند. به این خاطر که شاید در تئوری راحت باشد که مردم ریسک این را که ارزش سهامشان نصف شود به امید افزایش ارزش آن در آینده قبول کنند، اما در عمل اینگونه نیست. مردم در تئوری راحتتر قبول ریسک میکنند تا در عمل. از سپتامبر سال 2008 تا مارس سال 2009، شاخص صنعتی داو جونز از 11700 به 6500 رسید و سرمایهگذاران بیش از 200 میلیارد دلار از پول خود را از بازار سهام خارج کردند که دقیقاً در بدترین زمان ممکن بود. امروز که بازار سهام مجدداً پا گرفته است، عدهای از مردم احساس میکنند باید پول خود را وارد آن کنند. اما بسیاری از مردم نیز از بحران مالی گذشته و اوضاع بد بازار سهام آن سالها به خاطر دارند که باید بیشتر مراقب رفتار سرمایهگذاری خود باشند.
ساده زیباست
سوآپهای نکول اعتبار (credit default swaps) فرو پاشید. صندوقهای پوشش ریسک (hedge fund) با بحران مواجه شدند، مشتقات مالی که ساختارهای پیچیدهای داشتند همگی ارزش خود را از دست دادند. سهام بانکها به مرحله نابودی رسید و در بسیاری از موارد نیز کاملاً بیارزش شد و باهوشترین فارغالتحصیلان حوزه فاینانس در سال 2008 با شکست روبهرو شدند و سرمایه خود را از دست دادند. اما مشکل زیادی برای سرمایهگذاریهای سادهتر به وجود نیامد. مردمی که سهام مکدونالد و کوکاکولا را خریداری کرده بودند بیشترین سود را در زمانی که بانک لمن برادرز (Lehman Brothers) در حال فروپاشی بود به دست آوردند. همواره سر این بحث بوده است که سرمایهگذاریهای ساده انجام شود یا سرمایهگذاریهای پیچیده. اما بحران مالی سال 2008 این را به مردم نشان داده که کدام را انتخاب کنند. بسیاری از مردم فهمیدند که احتمالاً خطرناکترین کار در سرمایهگذاری این است که روی داراییها یا استراتژیهایی سرمایهگذاری کنند که واقعاً درک درستی از آنها ندارند.
پول نقد، آشغال نیست
وقتی اوضاع خوب است همه به پول نقد به چشم آشغال نگاه میکنند. والاستریت مردم را ترغیب میکند که پول خود را از بانکها خارج کنند و بیخیال بهرههای بسیار پایین شوند و در عوض آن را وارد بازار سهام کنند یا آنطور که خودشان میگویند مردم باید پول را به کار بیندازند. افرادی که در والاستریت بودند فرض میکردند که بحران نقدینگی نمیتواند رخ دهد اما در سال 2008 چنین بحرانی اتفاق افتاد. در جریان بحران افرادی که خردمندانه پول نقد را در قالب سپردههای بانکی نگه داشته بودند بیشترین سود را کردند. همه سرمایهگذاران نیاز دارند که پول نقد نزد خود نگه دارند. کاری که وارنبافت آن را انجام داد. او پر از پول نقد بود و توانست سهام مناسب را در زمان بحران خریداری کند. همه سهامداران باید پول نقد یا اوراق کوتاهمدت را در سبد سهام خود داشته باشند. مردم از بحران مالی 2008 این درس را گرفتند که هیچوقت همه پول نقد خود را تبدیل به سهام یا داراییهای دیگر که در کوتاهمدت قابلیت نقدشوندگی ندارند، نکنند.