الماس اقتصاد
چه کسی دلیل نابرابری دستمزد در میان کارگران را توضیح داد؟
دیواری نهچندان بلند، به منظره بیرونی خانه لنگر انداخته است و فریم به فریم از هر جزء رود، کوه و درختان را به سمت شمال فیلتر میکند. سقف به جنوب سرازیر میشود و نور را از میان روزنهها به چوبهای کف میبَرد؛ جایی که پدرِ جنگلبان، نشسته در میان ساقههای نور، از سیاست میگوید و مادرِ علاقهمند به گیتار و مطالعات دینی، از لابهلای کتابی که در دست دارد، بوی صنوبر داگلاس، شوکرانِ نجیب و سفید، کاجِ زرد و عطرِ گلابیهای بارتلت، رِد آنژیو و شکوفههای سیب و گیلاس را در خانه پخش میکند. همه آن عطر و بوهایی که هود ریور و کوههای کَسکِیدز، در مشت نگه داشتهاند تا وقتی «دیل تی مورتنسن» با صدای باس-باریتون، برایشان آواز میخواند یا هر شنبه به کتابخانه اَندرو کارنِگی، یادگارِ بنیانگذار «U.S.Steel» میرود و غرق در کتابهای سیاسی و اجتماعی میشود، آنها را متفاوتتر از مادرش به او هدیه دهند و الهامبخش باشند تا ایدههایش، آیندهاش شوند، پای نسلِ مردان جنگلبان و طراح جاده را به نظریههای اقتصاد خرد باز کند، پسرک پیشاهنگ «4H»، بازیگرِ تئاتر، اهل موسیقی کُرال، فوتبالیست معروف «Wy’east»، موجسوار ماهرِ «Surf Line»، آشنا به نقشهبرداری زمین، جنگلکاری، ساخت کشتی و عاشقِ مهندسی، علوم، ریاضی و سیاست را به تاریخ اجتماعی علاقهمند کند و با اتمام دبیرستان، راه او برای تبدیل شدن به یک اقتصاددان بزرگ را باز کند. مسیری که البته دوراهیهای فراوانی دارد و خواهد داشت.
دوراهی نجاتبخش
اهل اورگان، در آخرین سال تحصیلیاش در«Wy’east»، وقتی علاقهمند به تاریخ اجتماعی آمریکا شد، با مطالعه آثار سینکلر لوئیس، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، آپتن سینکلر و بازخوانی داستانهای پدربزرگش از دوران صنعتیشدن، دانش اجتماعی خود را گسترش داد و با اولین دوراهی در مسیر شکلدهی به باورهای ذهنی و آکادمیک خود مواجه شد؛ چون نمیدانست چگونه میتواند قدرت تحلیلی و ریاضی خود را با مسائل اجتماعی ترکیب کند. تا اینکه، روستی بیتون، یکی از دوستان دوره دبیرستانش او را با پروفسور «ریچارد گیلیس»، استاد اقتصاد دانشگاه ویلامت، آشنا کرد و همزمان با آن، بهطور اتفاقی در کتابخانه رودخانه هود، متن اصلی کتاب «نظریه بازی و رفتار اقتصادی» نوشته «جان فون نویمان» و «اسکار مورگنسترن» را که یک سال بعد از تولد او به چاپ رسیده بود پیدا کرد. این کتاب با استفاده از طراحی و تحلیل سناریو، رفتارها و نتایج تصمیمگیری موجوداتی را که حق انتخاب دارند در تعامل با یکدیگر پیشبینی میکرد. دیل به این ترتیب متوجه شد که اقتصاد راه نجات اوست. بر همین مبنا، مورتنسن سال بعد بورسیه تحصیلی ویلامت را در رشته اقتصاد و ریاضیات به دست آورد، در سال آخر تحصیلش یکی از دو دستیار ارشد ریچارد گیلیس شد، پس از تحصیل در یک دوره کارشناسی هنرهای لیبرال در قدیمیترین دانشگاه غرب میسیسیپی، برای فارغالتحصیلی به کالج مهندسی دانشگاه کارنگی ملون رفت و همزمان کمکهزینه تحصیلی دانشگاه استنفورد و هاروارد را برای اجرای «برنامه نوآورانه رویکرد تحلیلی و بینرشتهای مطالعات اقتصادی و مدیریت» در پیتسبورگ که نقش بزرگی در انقلاب صنعتی داشت دریافت کرد. او وقتی در سال 1961 وارد پیتسبورگ شد، تحت نظر «هربرت سایمون» دوره تحصیلی خود را آغاز کرد. در آن سال، سایمون حیطه پژوهشی و مطالعاتی خود را بر تحول کامپیوتری و هوش مصنوعی متمرکز کرده بود و از او خواست برای نمایش پدیدههای اجتماعی در یک مدل ریاضی برنامهریزی کند. خواستهای که باعث شد، رایانه دیجیتال الکترونیک را برای حل مشکلات محاسباتی در مدیریت با استفاده از روشهای خطی و غیرخطی بیاموزد، از «ریچارد سیرت» نظریهپرداز سازمانی و «جیمز مارچ» مبدع نظریه شرکت، الگوریتمهای برنامهنویسی پویا را پیرامون رویکرد رفتاری به نظریه سازمانها یاد گرفت و با گرایش به اقتصاد سنتی، نگارش پایاننامه خود درباره نظریه رشد را با راهنمایی «مایکل لاول» شروع کرد و همراهی «بورلی پاتون» را به عنوان همسرش در سال 1963 به دست آورد. در فاصله آغاز تا اتمام پایاننامه خود پدرِ کارل، لیا و جولی شود، در سال 1965 به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه نورث وسترن پذیرفته شود، با راهنمایی رابرت آیزنر، رابرت استروتس و رابرت کلوور معروف به «Three Bobs»، پایاننامهاش را پیش ببرد، با آموزشهای جان هیکس، پیشگامِ تئوری تعادل اقتصادی عمومی و نظریه رفاه و پل ساموئلسون، توسعهدهنده نظریه اقتصادی ایستا و پویا، در سال اول دوره دکترا، مبانی تحلیل اقتصادی را یاد بگیرد و علایق او به اقتصاد در یک محیط جدید پژوهشی تغییر کند. به نحوی که با کمک فرانک برچلینگِ اقتصاددان که بر حوزه پژوهشی پویایی بازار کار و آرت تردوی، دانشجوی دانشگاه شیکاگو که بر توسعه هزینهها و مدلهای تعدیل و استفاده از آنها در نظریه سرمایهگذاری، متمرکز بودند و با همکاری برنت استیگوم، متخصص اقتصادسنجی و فلسفه اقتصادی که در حال تحلیل سریهای زمانی و تعادل عمومی دینامیکی بود، بتواند در تئوری کنترل و همچنین برنامهنویسی پویا و ابزارهایی که تا به امروز بر نظریه اقتصاد کلان تسلط دارند، متخصص شود و رویه پژوهشی خود را بر مبنای دیدگاههای استدلالی از منحنی فیلیپس اصلاح کند و تغییر دهد.
جدال با کینزیها
در اواسط دهه 1960، بحثی بر سر منحنی فیلیپس و پیامدهای آن در سیاست اقتصادی به راه افتاد. برخی این منحنی را که نشانگر ارتباط میان نرخ تورم و نرخ بیکاری است، یک مبادله ناخوشایند تفسیر کردند. در راستای این برداشت، میلتون فریدمن در سخنرانی «AEA» در سال 1968 اعلام کرد اگرچه در کوتاهمدت میتوان با سیاستهای پولی و مالی مناسب نرخ بیکاری را از نرخ طبیعی آن کاهش داد، اما در بلندمدت نمیتوان آن را با اتخاذ سیاستهای پولی و مالی به روندی نزولی رساند؛ به عبارت دیگر در صورت افزایش حجم پول اگرچه در کوتاهمدت میتوان نرخ بیکاری را از سطح نرخ طبیعی آن کاهش و تولید را افزایش داد، اما با تعدیل انتظارات تورمی فعالان اقتصادی و بهطور مشخص نیروی کار، این فرآیند نمیتواند ادامه یابد، مگر با هزینه تحمل تورمهای بالا و بالاتر. بدینسان، در بلندمدت، بازار پول، صرفاً با تعدیل سطح قیمتها و تورم تسویه میشود و رشد حجم پول، میزان نرخ تورم بلندمدت را تعیین میکند. ادموند فلپس، تحلیلگر مبادلات بینزمانی در سیاستهای کلان اقتصادی نیز در همان سال، ادعای خود را با بینش جدیدی از نحوه عملکرد بازار کار تکمیل و اعلام کرد سطح بیکاری مثبت نتیجه طبیعی روند تطبیق در بازار کار است، بنابراین توهم پول وجود ندارد و فقط دستمزدهای واقعیاند که در «درازمدت» تاثیرگذار خواهند بود؛ چرا که هرگونه تلاشی برای دستکاری مصنوعی سطح قیمتها از طریق سیاستهای پولی، عاملان بازار کار را وادار میکند با تجدیدنظر در دستمزد اسمی، این اثر را جبران کنند. اما کدامیک از اینها در استدلالهایشان میتوانستند نتیجه قویتری را مستند کنند؟ برای پاسخ به این سوال، دیل مورتنسن، تصمیم گرفت در دانشگاه نورث وسترن، یک گروه مطالعاتی غیررسمی ایجاد کند تا هدف آن تحلیل پیامدهای حاصل از ایدههای جدید پیرامون بازار کار بر اقتصاد کلان باشد. او با همکاری برچلینگ، تردوی و اقتصاددان بریتانیایی جرج کریستوفر آرچیبالد که یکدیگر را از مدرسه اقتصادی لندن میشناختند، با تمرکز بر بازار کار، به این ایده رسیدند که پیامدهای جستوجو و اصطکاک تطبیق را به عنوان نتیجه مجموعهای از جلسات تصادفی بین طرفهای بالقوه ذینفع الگوسازی کنند. این ایده و پژوهشهای بعد از آن باعث شد تا او نخستین مقاله تحقیقاتی خود را با عنوان «نظریهای در مورد پویایی دستمزد و اشتغال» در نشریه مجموعه مقالات ارائهشده کنفرانس خانه آکادمیک ادموند فلپس با نام «کتاب فلپس»، در سال 1970 منتشر کند. کتابی که بر روی جلد عنوانی پرمدعا داشت: «مبانی اقتصاد خرد اشتغال و نظریه تورم» و پیام اصلی کتاب این بود که میتوان و باید مشکلات کلان اقتصادی ناشی از دوگانه اشتغال و تورم را به عنوان پیامدهای رفتاری بازاری در نظر گرفت و توافق کرد که اقتصاد کلان نیاز به پایهای در تحلیل بازار تعادلی بر اساس این مبنا که عوامل در چنین بازارهایی به نفع خود عمل میکنند، دارد. توجه به موضوعاتی که باعث شد مورتنسن، مقاله «جستوجوی شغل، مدت زمان بیکاری و منحنی فیلیپس» را در همان سال در مجله علمی «آمریکن اکونومیک ریویو» منتشر کند و توزیع نسخه کاغذی آن در نشست سالانه انجمن اقتصادی آمریکا، به دلیل تفکر کینزی حاکم بر بیکاری، دلیلی شود تا بسیاری از شرکتکنندگان به نشانه اعتراض از محل برگزاری نشست بیرون بروند ولی در مقابل، همفکرانش در نورث وسترن، در پاییز1970، سمت دانشگاهی او را به دانشیار ارتقا دهند و فراتر از آن، پیشنیازهای ارائه تئوری مورتنسن را فراهم کنند.
الماس اقتصاد
مورتنسن، طی بازدید از دانشگاه اسکس انگستان به همراه برچلینگ در سال تحصیلی 1971-1970، تصمیم گرفت پروژه ناتمام خود پیرامون «تدوین و تخمین مدلی از پویایی اشتغال» را تکمیل کند که موفق نیز بود. او توانست به عنوان بخشی از این پروژه تحقیقاتی، پیشنویس تئوریاش را در قالب مقاله «هزینههای تعمیمیافته تعدیل و نظریه تقاضای عامل دینامیکی /پویا» آماده و سپس تئوریاش را با عنوان «نظریه دستمزد و اشتغال دینامیک» در سال 1973 مطرح و در کتاب «مبانی اقتصاد خرد اشتغال و نظریه تورم» منتشر کند. دیلتی، همچنین بدون وقفه زمانی در کارهای مطالعاتیاش، موفق به نگارش و چاپ مقالات «تطبیق شغلی تحت اطلاعات ناقص»، «سرمایه خاص و گردش کار»، «حقوق مالکیت و کارایی در جفتگیری، مسابقه و بازیهای مرتبط»، «فرآیند تطبیق به عنوان یک بازی غیرهمکاری /معامله» و «تخصیص مجدد شغل و نوسانات استخدام» در مجلات، کتابها و پایگاههای اقتصادی معتبر چون NBER، Handbook of Labor Economics و MIT Press شد. او همچنین به عنوان اقتصاددان و تحلیلگر ارشد در دانشگاههای آکسفورد، دورهام و دانشکده اقتصاد لندن، به ارائه یافتههای پژوهشی خود پیرامون پویایی اشتغال، دستمزد و عوامل اثرگذار بر آنها پرداخت که عملاً فرصتی طلایی برای دیدارهای گسترده او با اقتصاددانان بزرگ دنیا بود. «فرصتی کمیاب در عصر جتهای اطلاعاتی و تئوریهای جستوجو» که مورتنسن، آن را عامل ورود عباراتی چون سیگنالدهی، غربالگری، خطر اخلاقی و انتخاب نامطلوب به دایره واژگانش در حوزه تحلیل عملکرد بازار و بیکاری مستعد توسعه میدانست. مقولاتی که بحث بر سر «بیکاری اختیاری یا ارادی» و «تعادل و عدم تعادل» را وارد فاز جدیدی کرد، به محوریت سخنان جیمز توبین، در سخنرانی «AEA» در سال 1972 تبدیل شد و کمک کرد، کنت بوردت دانشجوی مورتنسن، در پی انتقاد از توبین، رساله دکترای خود را با محوریت تکامل دستمزد و وضعیت بازار کار کارگران در یک زمینه تعادلی تمام کند و کار او دو حوزه اصلی اقتصاد کار یعنی یادگیری در حین کار (بهطوری که دستمزدها در تجربه شغلی افزایش مییابد) و جستوجوی شغل (که در آن یادگیری در حین کار وجود ندارد) را ادغام کند؛ و البته دلیلی باشد تا مورتنسن، ضمن ارائه راهکارهایی برای توسعه مدل DMPکه یک نظریه تعادلی برای تعیین بیکاری است، با انتشار مقالهای مشترک با کریستوفر پیساریدیس، اقتصاددانان قبرسیتبار، با عنوان «ایجاد و نابودی فرصتهای اشتغال در نظریه بیکاری» در مجله اقتصادی «ریویو آو اکونومیک استادیز» در سال 1994 به شهرتی بیشتر برسد و البته مقاله مشترکش با کنت بوردت با عنوان «تفاوت دستمزد، اندازه کارفرما و بیکاری» در سال 1998، چشمانداز جدیدی از پراکندگی دستمزدها به او بدهد. چاپ اثر معروفش «چرا کارگران مشابه پرداخت متفاوت دارند؟» در پاسخ به سوال مایکل روچیلد «منبع پراکندگی دستمزدها که قرار است انگیزه بیکاری را جستوجو کند چیست؟»، در انتشارات امآیتی موسسه فناوری ماساچوست، در سال 2005، به یک مقاله مرجع در حوزه ادبیات جدید کارگری و مونوپسونی تبدیل شود. مجدد جذب دانشگاه آرهوس دانمارک شود. به واسطه دادههای فرانسوی، آمریکایی و دانمارکی جمعآوریشده، با کمک یک تیم بزرگ اقتصادی و بررسی دادههای طولی دقیق درباره شرکتها و مطالعات بازار کار با هدف ایجاد سریهای زمانی ایجاد و تخریب شغل، این تئوری را طرح کند که کارگران و سایر منابع باید از شرکتهای کوچک، کممولد و کمدرآمد به سمت شرکتهای بزرگتر یا مولدتر حرکت کنند تا این روند تخصیص مجدد، منبع مهمی برای رشد اقتصادی شود. تئوری که به واسطه آن در سال 2008، او با همکاری راسموس لنتز، اقتصاددان متخصص در «تلاقی اقتصاد کلان و کار با تمرکز ویژه بر تاثیر ناهمگونی کارگر و شرکتها بر نتایج بازار کار»، توانست الگویی را توسعه دهد که در آن تفاوتهای بهرهوری که نتیجه تفاوت در توانایی شرکتها برای توسعه محصولات جدید است، با رشد شرکتها، ارتباط مثبت بین بهرهوری شرکتی، متوسط دستمزد پرداختی و اندازه در دادهها را توضیح داده و اثبات میکند، اصطکاک که تفاوتها در بهرهوری را حفظ میکند، ترکیبی از این واقعیت است که هر محصول در نهایت جابهجا میشود و رشد قطعاً هزینه دارد.
الگویی که به پاس قدردانی از آن با عنوان «تجزیه و تحلیل بازارها با مطالعه اصطکاک» و برای پیشگامی در جستوجو و تطبیق نظریه بیکاری اصطکاکی، مورتنسن را چهار سال قبل از آنکه از دنیا برود هم به جایزه نوبل اقتصاد در سال 2010 رساند و در کنار جوایز دیگر او چون جایزه الکساندر هندرسون، (1965) و جایزه IZA در اقتصاد کار (2005)، بسیاری او را شایسته عنوان «الماس اقتصاد» دانستند و حتی به خاطر جمله همیشگیاش در دفاع از حقوق زنان «هر مردی به کوهی بزرگ به نام زن تکیه داده است»، به او لقب «بارونِ مدافع دوشسها» را دادند تا نام او علاوه بر اقتصاد کار، در برابری و عدالت جنسیتی هم زیباتر بدرخشد.