نبرد متقابل تبعیدیها
هایک، پوپر و شومپیتر
با اوجگیری جنگ جهانی دوم، روشنفکران غربی از خود میپرسیدند که آیا تمدن بشری بار دیگر روی بهبود خواهد دید؟ جورج اورول که سرآمد بدبینان عصر خود بود کتاب قلعه حیوانات را به رشته تحریر درآورد و نگارش کتاب 1984 را آغاز کرد. از دیدگاه او آینده همانند «چکمهای بود که تا ابد بر صورت بشر ضربه میزند».
با اوجگیری جنگ جهانی دوم، روشنفکران غربی از خود میپرسیدند که آیا تمدن بشری بار دیگر روی بهبود خواهد دید؟ جورج اورول که سرآمد بدبینان عصر خود بود کتاب قلعه حیوانات را به رشته تحریر درآورد و نگارش کتاب 1984 را آغاز کرد. از دیدگاه او آینده همانند «چکمهای بود که تا ابد بر صورت بشر ضربه میزند». در میان افراد خوشبین، سه تبعیدی اهل وین قرار داشتند که نبردی علیه خودکامگی و استبداد را آغاز کردند. آنها با تمرکز مخالف بودند و از پراکندگی قدرت، رقابت و خودبهخودی بودن اوضاع طرفداری میکردند. جوزف شومپیتر در ماساچوست کتاب «سرمایهداری، سوسیالیسم و دموکراسی» را نوشت که در سال 1942 انتشار یافت. کارل پوپر در نیوزیلند کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» (1945) را قلم زد و در بریتانیا، فردریک هایک کتاب «راه بردگی» (1944) را نوشت. زادگاه این سه نفر یعنی شهر وین ویران شده بود. این شهر در سال 1900 پایتخت پادشاهی هابزبرگ بود که قلمرویی دارای چند زبان و امپراتوری نسبتاً لیبرال به شمار میرفت. اما این مملکت در زمانی کوتاه دو جنگ جهانی، سقوط امپراتوری، افراطگرایی سیاسی، الحاق به سرزمین نازیها و اشغال توسط متحدین را تجربه کرد. گراهام گرین در سال 1948 از این شهر دیدن و جواهر سابق دانوب را یک «شهر داغان و غمبار» توصیف کرد. کارل پوپر میگفت «جنگ و خشونت شهری را که من در آن بزرگ شده بودم ویران کرد». شومپیتر اتریش را «تکهپاره کوچکی از یک دولت» میدانست و هایک در توصیف وضع اسفناک وین این عبارت را به کار برد: «همه آن چیزی که مرده است.»
بااین حال این وین بود که آنها را پرورش داد. بین سال 1890 و دهه 1930 این شهر یکی از مکانهای دارای باهوشترین افراد در جهان به حساب میآمد. زیگموند فروید پیشتاز عرصه روان تحلیلی بود؛ حلقه فلاسفه وین منطق را به مناظره گذاشت؛ مکتب اتریشی علم اقتصاد درگیر بازار بود و لودویگ وان میزس دستاوردهای بزرگی در مورد نقش سفتهبازی و سازوکار قیمتها ایجاد کرد. فون میزس استاد هایک بود که پسرعموی فیلسوف لودویگ ویتگنشتاین هممدرسهای آدولف هیتلر بود؛ کسی که در 1938 در میدان دلاوران وین ایستاد تا «الحاق سرزمینش به رایش آلمان را خوشامد گوید».
این سه متفکر دوران جنگ پیشزمینههایی متفاوت از یکدیگر داشتند. شومپیتر یک ماجراجوی از خودراضی بود که در یک خانواده روستایی کاتولیک متولد شد. خانواده پوپر روشنفکر بودند و ریشه یهودی داشتند و هایک پسر یک دکتر بود. اما این افراد تجربههایی مشترک داشتند؛ هر سه به دانشگاه وین رفتند؛ هر سه جذب سوسیالیسم و سپس از آن رویگردان شدند. شومپیتر مدتی را به عنوان وزیر دارایی در یک دولت سوسیالیسم خدمت کرد. او اموال خودش را نیز در یک رویداد ورشکستگی بانکی در 1924 از دست داد و سپس وین را به مقصد آلمان ترک کرد. او پس از درگذشت همسرش در 1932 راه آمریکا را در پیش گرفت. هایک در سال 1931 وین را به قصد تحصیل در مدرسه اقتصاد لندن ترک کرد و پوپر درست در مناسبترین زمان در سال 1937 از اتریش خارج شد.
خودشیفتگی کشورهای انگلوساکسون از اینکه هیچگاه تحت استبداد و خودکامگی قرار نمیگیرند این سه نفر را آزار میداد چراکه نشانههای هشداردهنده فراوان بود. رکود دهه 1930 باعث شد اکثر اقتصاددانان از مداخله دولت پشتیبانی کنند. اکنون اتحاد جماهیر شوروی متحد جنگی آنان بود و کسی از رژیم وحشتآفرین آن کشور انتقاد نمیکرد. شاید نگرانکنندهترین موضوع پیدایش قدرت متمرکز در آمریکا و بریتانیا بود که در مجموع یک هدف یعنی پیروزی در جنگ را دنبال میکرد. چه کسی میتوانست مطمئن باشد که این نظام دستور و کنترل روزی خاموش شود؟
هایک و پوپر با یکدیگر دوست بودند اما با شومپیتر رابطه نزدیکی نداشتند. این مردان با یکدیگر همکاری نمیکردند اما نوعی تقسیم وظایف بین آنها صورت گرفت. پوپر در تلاش بود مبانی روشنفکرانه استبداد را برهم ریزد و توضیح دهد چگونه میتوان آزادانه اندیشید. هایک سعی میکرد نشان دهد برای حفظ ایمنی لازم است قدرتهای اقتصادی و سیاسی از یکدیگر جدا باشند و شومپیتر اصطلاح جدیدی به نام «تخریب خلاقانه» را برای توصیف توان اقتصاد بازار معرفی کرد.
سالهای خوشی
بحث را با پوپر شروع میکنیم. پس از آنکه هیتلر به اتریش حمله کرد و آن را محصول تلاش جنگی خود خواند پوپر تصمیم گرفت کتاب «جامعه باز» را بنویسد. او کتاب را با حمله به مکتب تاریخگرایی آغاز میکند که حاوی نظریههای بزرگی به شکل قوانین تاریخ است و با ایجاد مکاتب تاثیرگذار در سراسر جهان آزادی اراده فرد را به حاشیه میراند. افلاطون که به آتن سلسله مراتبی تحت حاکمیت نخبگان اعتقاد داشت اولین آماج حملات او بود. فلسفه متافیزیک هگل و اصرار او بر اینکه دولت روح خودش را دارد به عنوان عقاید «مزورانه و فریبنده» کنار گذاشته شدند. پوپر در برابر انتقاد مارکس از سرمایهداری لحنی همراه با همدردی دارد اما میگوید پیشبینیهای او چیزی بهتر از یک آیین قبیلهای نیست.
در سال 1934 پوپر در مورد روش علمی نوشت که در آن فرضیهها پیشرو هستند و دانشمندان تلاش میکنند غلط بودن آنها را اثبات کنند. هر فرضیهای که پس از این فرآیند باقی بماند نوعی دانش تلقی میشود. این مفهوم شرطی و معتدل از حقیقت بارها در کتاب جامعه باز تکرار میشود. پوپر میگوید: «ما باید عادت تمکین به مردان بزرگ را بشکنیم.» در باور او یک جامعه سالم بستر رقابت نظریههاست نه جایی برای هدایت متمرکز. این جامعه دربردارنده تفکر انتقادی است که بهجای نگریستن به گوینده حقایق را در نظر میگیرد. برخلاف ادعای مارکس، سیاست دموکراتیک یک ظاهر بیمعنی نیست. اما همزمان پوپر عقیده داشت که تغییر فقط از طریق آزمایش و سیاست تدریجی امکانپذیر است نه از طریق رویای آرمانشهر و طرحهای بزرگی که توسط یک گروه نخبه همهچیزدان به اجرا گذاشته میشوند. هایک همانند پوپر عقیده داشت که دانش بشری تصادفی و پراکنده است. او در کتاب راه بردگی با جسارت تمام میگوید که جمعگرایی یا تمایل برای تشکیل جامعهای با یک هدف بزرگ مشترک در ذات خود گمراهکننده و برای آزادی خطرناک است. پیچیدگی اقتصاد صنعتی باعث میشود هر فرد نتواند در بیش از یک حوزه محدود به مطالعه بپردازد. هایک با ادامه کار فون میزس در موضوع سازوکار قیمتها استدلال میکند که بدون آن سوسیالیسم راهی برای تخصیص منابع و آشتی میان میلیونها ترجیحات افراد پیدا نمیکند. از آنجا که اقتصاد دارای برنامهریزی متمرکز نمیتواند رضایت اکثریت مردم را کسب کند این اقتصاد در ذات خود سرکوبگر است. تمرکز قدرت اقتصادی باعث میشود قدرت سیاسی متمرکز شود. به گفته هایک، در مقابل، یک اقتصاد رقابتی و دولت مدنی «تنها نظامی است که میتواند با تمرکززدایی جلوی اعمال قدرت یک انسان بر انسان دیگر را بگیرد». از دیدگاه او دموکراسی ابزاری برای محافظت از آزادی است.
شومپیتر وضعیتی معماگونه دارد. کتاب قبلی او درباره تاریخچه چرخههای کسبوکار در دهه 1930 شکست خورد و اکنون کتاب بعدیاش یعنی «سرمایهداری، سوسیالیسم و دموکراسی» را به عنوان یکی از شاهکارهای قرن 20 میشناسند. اما این کتاب پر طول و تفصیل است. بخشهایی از آن به مکاتبی میپردازد که پوپر آنها را مزخرف میداند. بسیاری عقیده دارند که اظهارنظر شومپیتر را مبنی بر اینکه سرمایهداری طرفداران خود را از هوش میبرد و سرانجام جای خود را به سوسیالیسم میدهد نباید جدی گرفت. با این حال همانند یک تکه غذای خوشمزه در میان مخلفات بیمزه، این کتاب ایدهای فوقالعاده درباره چگونگی کارکرد سرمایهداری را در بر دارد که ریشه آن در دیدگاهها و چشمانداز صاحبان کسبوکار است نه دیوانسالاران یا اقتصاددانان.
تا زمانی که جان مینارد کینز در سال 1936 کتاب نظریه عمومی را انتشار داد اقتصاددانان درک و توجهی نسبت به چرخه اقتصادی نداشتند. شومپیتر بر یک چرخه متفاوت یعنی چرخه طولانی نوآوری تاکید میکرد. کارآفرینان با انگیزه دستیابی به سودهای انحصاری محصولاتی را اختراع و تجاریسازی میکنند که به مراتب از محصولات قبلی بهترند. سپس محصولات بهتر دیگری آنها را شکست میدهند. این گرداب دائمی تولد و مرگ که هیچ برنامهریزی برای آن صورت نمیگیرد همان چگونگی پیشرفتهای فناوری خواهد بود. سرمایهداری نظامی نابرابر اما پویاست. بنگاهها و مالکان آنها فقط از بخش محدودی از مزیت رقابتی بهرهمند میشوند. شومپیتر زمانی نوشت: هر طبقه اجتماعی شبیه یک هتل است که همیشه از افراد مختلف پر میشود. شاید او هنگام نگارش این مطلب خاطره فراز و نشیب شدید در صنعت بانکداری وین را در خاطر داشت. در دهه 1940، هایک، شومپیتر و پوپر با یکدیگر حمله قدرتمندی را علیه جمعگرایی، خودکامگی و تاریخگرایی آغاز و فضایل دموکراسی و بازار آزاد را بیان کردند. به گفته آنها سرمایهداری ابزار سوءاستفاده جنگطلبانه (آنگونه که مارکسیستها اعتقاد داشتند) یا الیگارشی (حاکمیت یک طبقه خاص) یا بزرگراهی به سمت بحران نیست. اگر سرمایهداری با حاکمیت قانون و دموکراسی همراه شود بهترین راه برای حفظ آزادی افراد خواهد بود.
مراجعه دوباره به بردگی
پذیرش کار این سه نفر از سوی دیگران متفاوت بود. پوپر در انتشار کتابش دشواری زیادی داشت (کتاب مفصل و کاغذ سهمیهبندی بود). کتاب شومپیتر در سال 1947 به عنوان یک شاهکار معرفی شد و شهرت آسیبدیده او بازگشت. تاثیر کتاب هایک تا زمان معرفی آن در نشریه ریدرز دایجست (Readers Digest) اندک بود اما یکشبه او را به شهرت رساند. علاوه بر این، مسیر حرکت این سه نفر با گذشت زمان از هم جدا شد. پوپر که در سال 1946 به لندن رفته بود بر علم و دانش تمرکز کرد. شومپیتر در سال 1950 از دنیا رفت. هایک به میشیگان نقل مکان کرد و به چهره برجسته اقتصاددانان بازار آزاد مکتب شیکاگو و منتقد جدی نظام اقتصاد دولتی تبدیل شد.
اما ترکیب این سه نفر رو به پیشرفت گذاشت. مکاتب کینزی و ملیگرایی تا دهه 1970 با شکست مواجه شدند و نسل جدیدی از اقتصاددانان و سیاستمداران از قبیل مارگارت تاچر و رونالد ریگان به عرصه آمدند که بر بازارها و افراد تاکید میکردند. سقوط اتحاد جماهیر شوروی در دهه 1990 تاییدی بر درستی حملات پوپر به طرحهای بزرگ تاریخی بود. از طرف دیگر، تداوم اختراعات در سیلیکون ولی- از رایانههای شخصی تا اینترنت و تلفن همراه - باور شومپیتر به توانایی کارآفرینان را تقویت کرد.
این سه اتریشی در معرض انتقاداتی مشترک بودند. تمرکز توان فکری آنها بر ایدئولوژیهای جناح چپ (بهجای نازیسم) درجاتی متفاوت داشت. شومپیتر از ظهور نازیسم رضایت داشت اما از همان ابتدا برای پوپر و هایک مشخص بود که نازیسم ویرانی فراگیر به همراه میآورد. هر دو بر این باور بودند که مارکسیسم و فاشیسم ریشههای مشترکی دارند: «اعتقاد به سرنوشت جمعی، به گونهای که اقتصاد باید به سمت یک هدف مشترک هدایت شود و گروهی از نخبگان دستورها را صادر کنند.»
انتقاد دیگر آن است که این افراد برای مهار بیرحمی بازار به ویژه در دوران اوج بیکاری در دهه 1930 هیچ اهمیتی قائل نیستند. در حقیقت، پوپر عمیقاً نگران شرایط کارگران بود. او در کتاب جامعه باز فهرستی از قوانین و مقررات را میآورد که از زمانی که مارکس درباره کار کودکان در کارخانهها نوشته بود به تصویب رسیده بودند. به نظر او سیاستهای عملگرایانه میتوانند به تدریج شرایط زندگی همگان را بهبود بخشند. هایک در دهه 1940 رویکردی اعتدالگرا داشت و نوشت: «حداقل غذا، پناهگاه و پوشاک که برای حفظ سلامتی و توانایی کار کردن کافی باشد را میتوان برای همگان تضمین کرد.» به عقیده او چرخه اقتصادی یکی از بزرگترین مشکلات آن زمان بود. شومپیتر با کارگران ابراز همدردی نمیکرد و در مورد تاثیر اجتماعی فرآیند تخریب خلاقانه دوگانه رفتار میکرد.
دیدگاههای آن اندیشمندان اتریشی امروز بیش از هرزمان دیگری معنا پیدا میکند. خودکامگی در چین در حال شدت گرفتن است. دموکراسی در ترکیه، فیلیپین و بسیاری مناطق دیگر عقبنشینی میکند. عوامگرایان در آمریکا و اروپا به قدرت رسیدهاند. در وین حزبی با ریشههای فاشیستی در ائتلاف حاکم قرار دارد. نابودی حوزه عمومی در جهان غرب میتوانست هر سه اندیشمند را آزار دهد. بهجای رقابت نظرات، رسانههای اجتماعی به طور قبیلهای حمله میکنند، تعصبات چپگرا در آمریکا دیده میشود و اطلاعرسانی غلط به همراه هراسافکنی دستاویز راستگرایان شده است.
این سه نفر با یکدیگر تنش بین آزادی و پیشرفت اقتصادی را آشکار میسازند. تنشی که فناوری آن را تشدید کرده است. هایک و پوپر در دهه 1940 استدلال میکردند که کارآمدی و آزادی فردی دو عامل قرین یکدیگرند. جامعه آزاد و غیرمتمرکز بهتر از برنامهریزان میتواند منابع را تخصیص دهد، چراکه برنامهریزان فقط بر اساس دانشی که بین میلیونها نفر پراکنده است گمانهزنی میکنند. در مقابل، امروزه شاید نظام متمرکز کارآمدترین نظام باشد. بزرگدادهها بنگاههای فناوری و دولتها را قادر میسازند تا کل اقتصاد را ببینند و با کارآمدی بسیار بیشتر آن را هماهنگ سازند.
شومپیتر عقیده داشت انحصارات قلعههایی موقت هستند که به دست رقبای جدید از بین میروند. نخبگان دیجیتال امروزی آزادی عمل زیادی ندارند، اگر پوپر و هایک حضور داشتند برای تمرکززدایی از اینترنت مبارزه میکردند تا افراد بتوانند مالک هویت و دادههای خود باشند. همانطور که آنها میگویند اگر قدرت پراکنده نشود همیشه خطرناک خواهد بود.