تبعات نتیجه انتخابات ۱۴۰۰
رویکرد اصلاحطلبان به انتخابات چیست؟
فارغ از فعل یا انفعال اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری بهار آینده، با قاطعیت میتوان نوشت که چگونگی برخورد با آن انتخابات، برای هر سه گفتمان تاثیرگذار ملی مهم است.
۱- گفتمان هسته اصلی قدرت (تمرکزگرا)؛ که اعتقاد چندانی به «رای ملت مهم است» ندارد و البته حکومتگرایان رادیکال ایران هم ذیل همین گفتمان قرار دارند.
این گفتمان اگر نتواند مدبرانه زمینه مشارکت زیاد مردم را فراهم کند قطعاً در شرایط حساس ملی (که فاصله جامعه با حکومت بیسابقه و حیات روزانه بخش قابل توجهی از مردم در خطر است) و نیز موقعیت خطیر بینالمللی (که آمادگی تکوین دوباره اجماع جهانی علیه ایران دیده میشود و اولین فرمان حمله نظامی بایدن به بوکمال که پایگاه نیروهای نیابتی ایران است، در پاسخ به حمله قوای نیابتی به پایگاه آمریکا در فرودگاه اربیل صادر و عملی شد) با چالشهای «اداره سختتر کشور» روبهرو خواهد شد. بدیهی است با مشارکت نازل مردم، میز مذاکره ایران با جهان تقریباً اجماعشده کوچکتر خواهد بود.
۲- گفتمان اصولگرای سنتی میانهرو شده که میتوان گفت عاقلانی مثل ناطق نوری، روحانی، علی لاریجانی و... آن را نمایندگی میکنند؛ این انتخابات آخرین فرصت برای این جریان خواهد بود تا با تدبیری رضایتبخش، خود را برای همیشه در صحنه سیاسی ایران تثبیت کند. به نظرم این گفتمان دو انتخاب بیشتر ندارد؛ یا مثل انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴، که حمایت از مرحوم اکبر هاشمیرفسنجانی را رها کرد و به حمایت از نامزد مطلوب گفتمان اول (در مرحله سرنوشتساز دوم و در قالب کنش رسمی و نه رای فردی) پرداخت. با این انتخاب از نظر اجتماعی برای همیشه محو خواهد بود، یا متناسب با دیدگاه ضدتمامیتخواه اکثر جامعه به حمایت از نامزد قابل دفاع و معقول خود همت کند.
۳- گفتمان اصلاحطلبی (جامعهمحور و اصلی)؛ به نظرم از محاسن درونجبههای انتخابات ۱۴۰۰، این است که برای همیشه دوقطبی اصلاحات جامعهمحور-قدرتمحور زائل خواهد شد و اصلاحاتی به نام حکومتمحور برای همیشه از قاموس سیاست پاک خواهد شد. حتی میتوان گفت انتخابات بهار پیشرو، از این پس گفتمانهای سیاسی ایران را ذیل دوگانه جامعه-قدرت تعریف خواهد کرد. این تحول ارزشمندی است که گفتمانهای سیاسی را در دفاع از حقوق مردم شفافتر میکند و من اینک به رابطه گفتمان سوم با انتخابات ۱۴۰۰ خواهم پرداخت.
نکته اول: از اینکه بالاخره شورای هماهنگی جبهه اصلاحات، شورای عالی سیاستگذاری اصلاحات را که هم منفعل و ناکارآمد شده و هم غیردموکراتیک بود، به نهادی اجماعساز به نام «جبهه اصلاحطلبان ایران» تبدیل کرد و یک وفاق انتخاباتی را سامان داد و مدیریت آن را به فردی مدیر و عملگرا سپرد، امیدبخش است، مدیری که بعید میدانم امثال کرباسچی و مرعشی غیرهماهنگ با او سخن انتخاباتی بگویند. مدیر تشکیلاتی و وقتگذار که در هر مسوولیتی که بر دوشش میگذارند به اندازه وزارت و وکالت دغدغه دارد، فردی که ایران و مردمش را بیش از هر چیز و هرکس دوست دارد و قهر سیاسی در قاموسش جایی ندارد. اما همین مدیر تاثیرگذار اهل استدلال و احترام به خرد جمعی، مروج «حتمیت مشارکت» شناخته میشود و باید قبل از تعیین نامزد مورد حمایت نهاد اجماعساز، برای جامعه مخاطب خود و مخصوصاً جوانان حتمیت مذکور را مستدل و تبیین کند، وگرنه بعد از برگزاری یک انتخابات بلافاصله سرنوشت شورای سیاستگذاری سابق را پیدا خواهد کرد.
نکته دوم: این نهاد جدید اصلاحطلبی باید دقت کند که «مشارکتجویی مردم به هر صورت» هم نادیده گرفتن شعور مردمی است که در انتخابات مجلس یازدهم نه به صندوق{...} گفتند و هم پرتگاه همیشگی اصلاحطلبان اصلی را خواهد ساخت. عملگرایی مدیریت نهاد جدید و شیفتگی افراطی به نفس صندوق رای بدون توجه به رسالت صندوق نباید موجب شود که خروجی فرآیند عمل نهایی «انتخاب بین بد و بدتر» باشد. این دوراهی اولاً نشان بیهویتی و ناسازواری گفتمانی جریان سیاسی است، ثانیاً شاید این مسیر قبلاً توجیهپذیر بود اما اینک که دولت موازی اصلی پرقدرت شده و بیش از ۶۰ درصد اقتصاد و صد درصد سیاست خارجی را در دست دارد، چه تفاوتی به حال مردم در درازمدت دارد. یادمان نرود که معیشت و عدالت اجتماعی، دال مرکزی گفتمان انتخاباتی مردم است و اکثر مردم از کارسازی رای خود در سفره زندگی ناامیدند و ضمناً شناخت آنها از دولت موازی ضعیفتر از باور نخبگان است.
نکته سوم: اولین تلاش مهم نهاد جدید انتخاباتی اصلاحطلبان بعد از تبیین دیدگاه «مشارکت محتوم «ریاست نهاد» اقناعسازی مردم برای مشارکت» است (علت آنکه تاکید زیادی بر دیدگاه رئیس دارم این است که بهزاد نبوی، عارف و دیگری نیست. او آنقدر در جانداری نظراتش قوی است که تاثیر جدی بر فرآیند تصمیمگیری نهایی دارد). اگر اصلاحطلبان نتوانند با دلیل یا دلایل متقن، جامعه رای گذشته خود را راضی به حضور در پای صندوق انتخابات کنند، هیچ طرفی نخواهند بست جز افزایش بدهی خود به مردم حماسهساز ۷۶ و ۸۰ و ۹۶.
حتی اگر نامزد خوشنام اصلاحگری مثل مصطفی معین، محسن صفاییفراهانی، رضا خاتمی و محسن آرمین را معرفی کنند، چون برداشت اکثریت جامعه بر ناتوانی ساختاری منتخب مردم است و در پس ذهن بسیاری از عامیهای اجتماعی، نسبت مستقیم یکدستی حاکمیت با تعیین تکلیف برای جامعه مفروض است، بنابراین آوردن فردی ناهمسو با دولت موازی (قدرت اصلی) به تنهایی کاری از پیش نخواهد برد.
نکته چهارم: بعد از آنکه راهبرد اقناع سازمان رای و نکته سوم محقق شد، باید نامزد نهایی اصلاحطلبان، فردی اصلاحطلب، تمامعیار و تحولخواه و تجربهشده باشد که با برنامه شفاف به میدان رقابت آمده و ضمانت اجرای برنامهاش را استعفا به مردم در هر زمان تلقی و اعلام کند.
نکته پنجم: چنین نامزدی اگر از خوان نظارت استصوابی عبور کرد (آرزو عیب نیست) هم افزایش مشارکت را در پی خواهد داشت و هم چنانچه تجربه نشان داده نامزدی از جنس سه نفر مذکور اهل مماشات نبوده و حاضر نخواهد بود به هر قیمتی شرافت رای اجتماعیاش را ذلیل ماندگاری در قدرت کند.
نکته ششم: اگر چنین نامزدی از گردونه رقابت حذف و انتخابات فرمایشی شد، تنها تکلیف اصلاحطلبان و نهاد اصلی اعلام پایان عمل انتخاباتی و تبلیغاتی است.
نکته هفتم: باید دقت کرد عصر ترویج راهبرد «انتخاب بد به جای بدتر» سپری شده است. مردم را به این نقطه رساندن، در عین فرومایگی و حقارت سیاسی (چیزی که سالهاست هسته اصلی قدرت انتظارش را میکشد) آغاز خداحافظی با مردم است.
نکته هشتم: شرکت در انتخابات ریاستجمهوری به هر طریق و به هر قیمت، بازی برای رقیب اصلی (گفتمان اول) است. من هم معتقدم در هر شرایطی علی لاریجانی از سعید جلیلی، باقر قالیباف و ابراهیم رئیسی بهتر است، چون خیلی بهتر از آن سه نفر ایران و جهان را میشناسد و علاوه بر این، انقلابی نیست. اما با کدام منطق یک جبهه گفتمانی، نامزد غیرهمسو با گفتمانش را معرفی یا حمایت میکند.
نکته نهم (آخر): بهار ۱۴۰۰ وقت طلایی (Golden time) اصلاحطلبان است. یا باید برای خود تقدم اصالت مردم بر حکومت را بپذیرد یا با حیرت و سرگردانی میان مردم و حکومت زمان سپری کند. دوران «هم با قدرت، هم با مردم» سپری شده است. جبهه اصلاحطلبان ایران اگر در تعیین نامزد هویتمحور باشد، اگر به پاستور هم نرود پیروز است.