شناسه خبر : 37326 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

کاربرد بی‌پروای قدرت، ترس و دشمنان بی‌شمار

کدام متغیرها تضمین‌کننده بقای یک نظام سیاسی هستند؟

 

امیرحسین علینقی/ کارشناس مسائل استراتژیک

پیش از آغاز رسمی جنگ جهانی دوم و اعلان جنگ قدرت‌های جهانی، حکومت آلمان با تکیه‌بر قدرت نظامی و تمرکز منابع قدرت، سرزمین‌های چند کشور را اشغال و به خاک خود ضمیمه کرده بود. این حکومت اما، به این مقدار بسنده نکرد و با حمله به لهستان، تعدادی از قدرت‌های جهان را علیه خود بسیج کرد و بعدها با یورش به روسیه، بر شمار دشمنانش افزود و پیشاپیش، با دست خود، شکستش را رقم زد. کاربرد بی‌پروایی قدرت باعث شد دایره دشمنان آلمان نازی و ترس از این حکومت افزایش یابد. در نهایت هم اتحاد این دشمنان، کار دست حکومت قدرتمند آلمان داد.

گالبرایت در «آناتومی قدرت»، وضعیت فوق را تشریح می‌کند. او با بیان اینکه جوامع امروزی در وضعیت تعادلی میان اعمال‌کنندگان قدرت و مخالفان آنها به سر می‌برند، می‌گوید که مقاومت در برابر قدرت همان‌قدر جزو ذاتی پدیده قدرت است که خود اعمال قدرت و اگر جز این بود، قدرت می‌توانست تا بی‌کران بسط یابد. علت این امر آن است که قدرت موجد مقاومت در برابر خود و در نهایت، محدودیت تاثیر خود می‌شود. در واقع، «واکنش عادی و بسیار موثر در برابر اعمال قدرت نامطلوب، ایجاد قدرتی مخالف با آن است». او این وضعیت را «دیالکتیک قدرت» نام می‌نهد. به عنوان یک قاعده، «هر یک از تجلیات قدرت موجب به وجود آمدن تجلی قدرتی مخالف می‌شود». از این‌رو می‌توان گفت که زیاده‌روی در کاربرد قدرت نتیجه عکس دارد و نه‌تنها امنیت‌آفرین نیست بلکه از مجرای افزایش و اتحاد دشمنان، خطرآفرین نیز هست.

در توضیح این تناقض‌نما، می‌توان از مفهوم «ترس» بهره گرفت. ترس یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های رفتاری بشر است. اگر انسان‌ها و جوامع، به هر دلیل، از فرد یا گروه و جامعه دیگری بترسند، در مقابل کسی که او را عامل این هراس می‌دانند موضع گرفته و با تقویت نشانه‌های ترس موضع‌گیری مخالف آنها نیز تقویت می‌شود. این همان دیالکتیک قدرت است که عامل قدرت را، با گذر زمان، در میان حلقه بی‌شمار دشمنانی قرار می‌دهد که گاه، هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند. نگاهی به فهرست دشمنان آلمان نازی آشکار می‌کند که مهم‌ترین عامل در کنار هم قرار گرفتن این کشورها، بیش از هر چیز، ترسی است که این کشورها از آلمان داشته‌اند. در واقع، کاربرد بی‌محابای قدرت توسط آلمان نازی باعث شد برخی کشورها که با هیچ منطقی در کنار یکدیگر قرار نمی‌گرفتند، در یک صف، به دنبال مهار آلمان نازی باشند.

مثال‌های فراوانی از آنچه دیالکتیک قدرت خوانده می‌شود را می‌توان در تاریخ بشر سراغ گرفت. گویی بشر توان پندآموزی از تجارب خویش و قواعد حاکم بر جوامع را از دست داده است. راه دوری نمی‌رویم. ایالات متحده، پس از حوادث یازدهم سپتامبر، راه را برای زیاده‌روی در کاربرد زور، هموار دید. در آغاز راه، مسیرش در مداخله در افغانستان، با مخالفت چندانی مواجه نشد. اما با آغاز تمایل به مداخله در عراق، مخالفت‌ها هم در داخل و هم خارج از ایالات متحده آغاز شد. برخی از مهم‌ترین متحدان این کشور، نه‌تنها از همراهی سر باز زدند، بلکه در صف مخالفان قرار گرفتند. رگه‌های دیگر مخالفت در بخش‌هایی از عراق شکل گرفت، که تا چندی پیش و در حمایت از سرنگونی یک «دیکتاتور» در عراق، با آمریکاییان همدل بودند، اما اکنون از عواقب این مداخلات می‌ترسیدند. دشمنی بخش‌های موثری از جامعه مدنی در خاورمیانه با اقدامات ایالات متحده نیز در همین راستا قابل اشاره است که از دو جهت بر هزینه‌های آمریکاییان افزود. بخشی از این جامعه مدنی در خدمت کشورهای مخالف ایالات متحده قرار گرفتند و بخشی نیز، خود دست به‌کار شده و به عنوان یک بازیگر غیرملی /‌جهانی وارد عمل شدند و به هماوردی با ایالات متحده پرداختند. در یک مثال دیگر، می‌توان به اقدامات حکومت عربستان برای بهره‌گیری از بهار عربی در سوریه و لبنان اشاره کرد که سپس، به نحوی برهنه‌تر، متوجه یمن و آنگاه قطر شد. اینکه امروزه عربستان، در یمن توفیق نیافته و عملاً پیشگام ترک مخاصمه با قطر شده و برخی حامیانش در پایتخت‌های غربی را از دست داده، تنها معلول علل اخلاقی و حقوقی نیست. بخشی از این مخالفت‌ها ناشی از ترسی است که یکه‌تازی‌های حکومت این کشور، حتی در دل هم‌پیمانان دیرین خود ایجاد کرده است. با این توضیحات می‌توان نیم‌نگاهی به سیاست خارجی و داخلی حکومت ایران داشت و مشخص کرد که حکومت ایران چگونه از ابزارهای قدرتی که در اختیار دارد استفاده می‌کند و این امر چه مجموعه‌ای از بازیگران را از حکومت می‌ترساند و مجبور به حرکت به سوی موضع مخالف می‌کند. اگر نتیجه این مطالعه، آن باشد که گویی حکومت ایران با بهره‌گیری بی‌محابا از منابع قدرت، بخش قابل توجهی از بازیگران تاثیرگذار داخلی و خارجی را به هراس افکنده، آنگاه می‌توان عواقب این شیوه استفاده از قدرت را در دایره تخمین وارد کرد.

پیشتر اما، می‌توان نگاهی به منابع نظری حکمرانی بخش‌های موثری از حکومت داشت تا نحوه استفاده از قدرت توسط حکومت را تحلیل کرد. به عنوان مثال، می‌دانیم که یکی از راهبردهای مورد استفاده سیاستمداران طرفدار کاربرد بی‌محابای قدرت، راهبرد «النصر بالرعب» است. آشکار است که این گزاره مورد توجه و اعتنای بسیاری از سیاستمداران در طول تاریخ بوده؛ اما همچنین مشخص است که این راهبرد با آموزه «دیالکتیک قدرت» و راهبردهایی که این آموزه ترویج می‌کند، سازگار نیست. به نظر می‌رسد که طرفداران این راهبرد، نگاه درازمدتی به سیاست و ماهیت قدرت و محدودیت‌های پیش‌روی آن ندارند و در یک کلام، پند کافی از تجربه کاربران گذشته بی‌محابای قدرت نگرفته‌اند. بررسی میزان نفوذ این راهبرد در بخش موثری از فعالان سیاسی و سیاستمداران فعال در عرصه حکمرانی، مشخص می‌کند که نزد ایشان، حدود کاربرد ابزارهای قدرت، چگونه تعریف می‌شود. در عرصه سیاست خارجی، خصوصاً سیاست‌های منطقه‌ای، می‌توان نگاهی به سیاهه دشمنان انداخت. اگر این فهرست طولانی باشد، آشکار می‌شود که انتخاب‌های صورت‌گرفته در عرصه سیاست خارجی به‌گونه‌ای بوده که نتوانسته مانع از هراس و اتحاد حجمی از بازیگران حکومتی و غیرحکومتی شود. نگاهی به این فهرست مشخص می‌کند که راهبرد انتخاب‌شده در سیاست خارجی کشور، درست یا غلط، چگونه تفسیر و در مقابلش صف‌آرایی شده است. اینکه در این وانفسای تحریم و شرایط اقتصادی کشور و موقعیت سیاست خارجی ایران در مقابل اسرائیل، چرا باید حکومت‌هایی مانند عربستان و تعدادی از کشورهای عربی در این فهرست باشند، از نکاتی است که در دایره فهم نمی‌آید. نیازمند توضیح نیست که این امر به معنای همنوایی با حکومت عربستان و اقداماتش نیست. اما مگر حکومت ایران که مناسبات مثبتی با روسیه و چین دارد، رضایت کاملی از نحوه عمل آنها در سیاست داخلی‌شان، مثلاً نسبت به مسلمانان و در سیاست خارجی‌شان دارد که وجود یک رابطه حداقلی را به معنای پذیرفتن و تایید کامل عملکرد حکومت عربستان بدانیم. در عرصه سیاست داخلی نیز می‌توان فهرستی را مورد توجه قرار داد که دولت از مخالفانش ساخته است. اگر یک حکومت، چالش بی‌پایانی با نهادهای مدنی و احزاب و گروه‌های اجتماعی، مانند زنان، جوانان، کارجویان و کارآفرینان، گروه‌های مذهبی، دینی، قومی و زبانی اقلیت و همچنین غیرمرکزنشینان و برخی از گروه‌های اجتماعی دیگر داشته و شهروندانش را عملاً به درجه یک و دو تقسیم کند و هر لحظه در تلاش باشد تا الزامات رفتاری جدیدی برای آنها وضع کند و کنترل‌های بیشتری بر ایشان اعمال کند، نباید انتظار داشته باشد، این گروه‌ها به مرور صفوف خود را از حکومت جدا نکنند. محدود کردن روزافزون گروه‌های اجتماعی با تلاش برای ایجاد وفاق اجتماعی و ملی و همچنین حکمرانی کارا، سازگار نیست. یک اصل کلی به ما می‌گوید که شرط حکومت‌داری موفق، وجود حداقلی از وفاق اجتماعی است که آن هم نیازمند کاستن از کمیت و کیفیت الزامات اجتماعی و قوانین است. افزودن الزامات اجتماعی، به معنای ترساندن و تاراندن گروه‌هایی از جامعه از زیر چتر وفاق و هدایتشان به سایه چترهای مخالفت و اعتراض است. آنچه گفته شد، تنها از زاویه آثار و عواقب حکمرانی است. از این‌رو به این موضوع نپرداختم که راهبردهای دشمن‌تراشانه، مانند «النصر بالرعب»، تا چه حد اخلاقی، شرعی یا مبتنی بر مصلحت‌اند. در این مقاله تنها تلاش شد تا از موضعی واقع‌گرایانه، به محدودیت‌های قدرت و آثار کاربرد بی‌محابای آن و عواقب دشمن‌تراشی، پرداخته شود. برای پرهیز از گرفتاری در «دیالکتیک قدرت» و «افزایش شمار دشمنان»، چاره‌ای جز وداع با برخی سیاست‌ها در عرصه داخلی و خارجی نداریم. این جمله عزیزالدین نسفی، عارفی که برخلاف بسیاری از اهل عرفان، واقع‌گرایی پیشه کرده، را باید بر سردر مراجع تصمیم‌گیری کشور حک کرد تا حدود نفوذ تیغ تصمیم‌گیری آنان را به ایشان گوشزد کند: «وقت باشد که انسان کامل صاحب قدرت باشد و حاکم یا پادشاه شود، اما پیداست که قدرت آدمی چند بود و چون به حقیقت نگاه کنی عجزش بیشتر از قدرتش باشد و نا‌مرادی‌اش بیش از مراد بود. انبیا و اولیا و ملوک و سلاطین بسیار چیزها می‌خواستند که باشد و نمی‌بود و بسیار چیزها نمی‌خواستند که باشد و می‌بود.»

دراین پرونده بخوانید ...