چرا برخی کاندیداها فرآیندهای اقتصادی را ساده میانگارند؟
الگوی ساده حل مشکلات
اگر از مردم کوچه و برزن بپرسید، مشکل کجاست که وضعیت معیشت اینگونه است؟ بپرسید چرا بیکاری زیاد است؟ بپرسید چرا گرانی است؟ بپرسید چرا برخی درآمدشان کفاف خرجشان را نمیدهد؟ بپرسید چرا یک بیماری کافی است تا خانوادهای را به زیر خط فقر بکشد؟ بپرسید چرا جوانان با مشکل مسکن مواجهاند؟ بپرسید چرا حقوق کارمندان پایین است؟ بپرسید چرا برخی حتی اگر 24 ساعت را هم کار کنند نمیتوانند زندگی آبرومندانهای داشته باشند؟ تنها با یک پاسخ مواجهاید: چون برخی انگشتشمار میخورند و چیزی برای دیگران باقی نمیماند.
اگر از مردم کوچه و برزن بپرسید، مشکل کجاست که وضعیت معیشت اینگونه است؟ بپرسید چرا بیکاری زیاد است؟ بپرسید چرا گرانی است؟ بپرسید چرا برخی درآمدشان کفاف خرجشان را نمیدهد؟ بپرسید چرا یک بیماری کافی است تا خانوادهای را به زیر خط فقر بکشد؟ بپرسید چرا جوانان با مشکل مسکن مواجهاند؟ بپرسید چرا حقوق کارمندان پایین است؟ بپرسید چرا برخی حتی اگر 24 ساعت را هم کار کنند نمیتوانند زندگی آبرومندانهای داشته باشند؟ تنها با یک پاسخ مواجهاید: چون برخی انگشتشمار میخورند و چیزی برای دیگران باقی نمیماند. بنابراین اگر بخواهیم مردم همه شغل داشته باشند، بخواهیم مشکل مسکن حل شود، بخواهیم معیشت همگان مناسب باشد، بخواهیم جوانان بدون دغدغه ازدواج کنند، بخواهیم هر بیماری بار مالی برای مردم نداشته باشد، باید از آن انگشتشماران بگیریم و بین بقیه توزیع کنیم. به همین سادگی!
در چنین الگویی، شما نیاز به علم ندارید، نیاز به افزایش کارایی ندارید، نیاز به تحلیل فرآیندها ندارید، تنها نیاز به یک فرد شجاع دارید تا حق مظلوم را از ظالم بگیرد و وضعیت اقتصاد بهبود یابد. همین نگاه خام به مسائل اقتصادی است که در دوره انتخابات و آن زمان که سیاستمداران نیاز به رای عمومی با چنین دیدگاهی دارند، مورد پسند کاندیداها خواهد شد. نه آنکه سیاستمداران حتماً خود مسلح به این باور باشند، بلکه همین کافی است تا بخش قابل توجهی از مردم به این الگوی ساده باور داشته باشند و سیاستمدار نیاز به رای، خود را حامی این نگاه جلوه میدهد و از این راه کمپین انتخاباتی خود را به پیش میراند.
جالب اینجاست که این الگوی ساده تنها مختص به ایران نیست. در حالی که تصور میشد در یک دموکراسی قوامیافته با احزاب ریشهدار، رای آوردن فارغ از شعارهای پوپولیستی تحقق مییابد، اما انتخابات ایالات متحده نقض مسلم این فرضیه بود. دونالد ترامپ دقیقاً سوار بر همین الگوی ساده شد و هنر وی آن بود که با وجودی که خود جزو یک درصد ثروتمندان آمریکا بود، توانست خود را حامی الگوی عوام جلوه دهد و ایمانش به الگوی ساده را در کفه ترازوی رایدهندگان قرار دهد و انتخابات اثبات کرد که ایمان وی یا حداقل وانمود کردن وی به حمایت از الگوی ساده، مورد قبول رایدهندگان قرار گرفته است. او خود را نه از نحله سیاستمداران سنتی که از جنس مردم میدانست و معتقد بود مشکل آنجاست که روسای جمهور از این نحله سنتی تعیین میشوند که برایشان مردم و دغدغههای آنان مطرح نیست. پس باید کسی خارج از حوزه قدرت را انتخاب کرد تا حقوق مردم را از بالادستیها بگیرد. این یعنی تکیه کامل بر الگوی سادهای که ذکر آن رفت و اینچنین دل رایدهندگان برایش لرزید.
بنابراین وقتی صحبت از آن میشود که گویی سیاستمداران اقتصاد را ساده میانگارند و معتقدند به طرفهالعینی قادرند وضعیت را تغییر بدهند، تنها از آنروست که آنان میخواهند نشان دهند مانند عموم مردم میاندیشند تا بدین شکل رای آنان را با خود همراه داشته باشند. اما آیا این مسیری است که یک سیاستگذار مصلح و صادق باید پیگیری کند؟ آیا نمیتوان تعادلی بین سبد رای و آنچه واقعاً اقتصاد بدان نیاز دارد ایجاد کرد؟ آیا باید راه پوپولیستها را در پیش گرفت تا در انتخابات پیروز بود. نکته اینجاست که اگر کاندیدایی بخواهد این روش عوامگرایانه را برای پیروزی برگزیند ازآنجا که این شیوه، بسیار اثرگذار و ساده است، باعث میشود تا دیگر کاندیداها هم بهرغم خواست درونی خود به این کار مبادرت ورزند و آنان نیز کمپینی با سیاستهای پوپولیستی را دنبال کنند. از اینرو نقش روشنفکران و اثرگذاران بر جامعه در این زمانها پررنگ میشود و شاید آنان بتوانند روند پوپولیستمحور مبارزات انتخاباتی را معکوس کنند. اما آنان سیاستمداران را به چه چیزی میتوانند دعوت کنند تا این روند متوقف شود؟
مساله آن است که سیاستمداران باید راهی را که صحیح میپندارند برای عموم آنچنان باز کنند تا مورد توجه قرار گیرد. این به معنای آن نیست که سیاستمدار باید برای مردم آرمان تعریف کند بلکه مساله نشان دادن راهی است که به آرمان عمومی منجر شود. مردم متخصص همه رشتهها و علوم نیستند از این نظر، کاندیدا باید نشان دهد با مشاوره گرفتن از اساتید حوزههای مرتبط میتواند راه بهتر را انتخاب کند و از آن دفاع کند. اگر درد ملت اشتغال است و هدف مردم ایجاد فرصتهای شغلی مناسب است، کاندیدا باید بتواند راه رسیدن به آن را تشریح و از آن دفاع کند. از آنسو، هرچند مجادله با تفکر پوپولیستی آسان نیست اما میتوان به رایدهندگان نشان داد که محدودیتها، قیود و چرایی دور بودن شعارهای پوپولیستی چیست؟ به عبارت دیگر هرچند تکیه پوپولیست به الگوی ساده ذکرشده، حربهای بس سهمگین است اما هنوز میتوان به عموم نشان داد که چرا همیشه الگوی ساده در نهایت ما را به خوشبختی نمیرساند. در این راه بیتردید رسانههای مستقل و گروههای مرجع میتوانند نقش بسزایی را بازی کنند.
از سوی دیگر، باید بر این نکته دست گذاشت که هرچند کاندیداها در هنگام ورود به قدرت و آن زمان که نیازمند رای هستند بر الگوی ساده تاکید دارند اما آنان وقتی به قدرت میرسند و باید در صحنه عمل، تصمیمگیری کنند، میان وعدههای پیشین و واقعیات اقتصاد باید تعادلی ایجاد کند. از یکسو وی میداند یا درمییابد که وعدههای پیش از انتخابات فارغ از اقتضای اقتصاد است و از سوی دیگر نمیتواند به تمامی از وعدهها چشمپوشی کند. از اینروست که چنین سیاستمداری در زمان نشستن بر قدرت، سیاستگذاریهایی انجام میدهد که به ظاهر متناقض است، اما در حقیقت این تناقض نتیجه تعادلی است که وی میخواهد بین قولها و واقعیات اقتصادی ایجاد کند. نهتنها در دوره آقای احمدینژاد شاهد این وضعیت بودیم بلکه هماکنون همین مساله در مورد دولت ترامپ در ایالات متحده مشهود است.
آنچنان که ترامپ در مبارزات انتخاباتی خود سخن از تعرفههای بالا بر واردات از مکزیک میزد و آن را راه نجاتی برای افزایش اشتغال آمریکاییها میدانست اما وقتی به اتاق بیضی کاخ سفید رفت تنها لازم بود تا رئیسجمهور مکزیک با او سخن بگوید و وی قولش را زیر پا گذارد! یا زمانی ناتو را هزینهای برای اقتصاد آمریکا بداند و وقتی رئیسجمهور شود، راه اسلاف خویش را در ارتباط با آن طی کند. اما همچنان برخی از سیاستهایش را بر محور قولهایش بگذارد آنچنان که سختگیری در مورد ورود اتباع خارجی به آمریکا نشانی از آن بود.
در ایران امروز ما، پس از گذشتن از سیاستهای عوامگرایانه آن هم برای مدتی مدید در دو دولت قبلی، شاید بتوان گفت حداقل طبقه متوسط شهری، گوشی برای شنیدن سیاستهای پوپولیستی ندارند، اما به یقین عدم حضور این گروه در انتخابات میتواند به نفع کاندیدایی باشد که میپندارد از طریق قولهای مبتنی بر آن الگوی ساده بار دیگر میتوان در انتخابات پیروز شد. شاید هزاران دلیل برای عدهای وجود داشته باشد که نخواهند به هیچ کاندیدایی رای دهند، اما تنها یک دلیل کافی است تا آنان از تکرار خطر بگریزند و آن سربرآوردن کسانی است که مدعی هستند بهراحتی میتوان مشکلات اقتصادی را با همان الگوی ساده حل کرد. شعارهایی که در نهایت جز تخریب سرمایههای انسانی، مالی و فیزیکی این مرز و بوم ارمغان دیگری ندارد و ازاینرو تکرار این تراژدی این بار برای نسل کنونی به معنای مردود شدن در مقابل چشم آیندگانی است که تاریخ امروز ما را سالها بعد مرور میکنند و از خود خواهند پرسید که چرا پدران ما درس نگرفتند؟