فرجام ناامنی اقتصادی
چگونه نازیها خود را منجیان اقتصاد جا زدند؟
اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی اول، و تا اوایل دهه 1920 شاهد یکی از کلاسیکترین موارد ابرتورم بود و پس از آن در پایان همین دهه همراه دیگر کشورها دچار رکود بزرگ شد. اما عمق این وضعیت نابسامان اقتصادی در آلمان بیش از دیگر کشورهای صنعتی بود آن چنانکه نرخ بیکاری در آن به 44 درصد رسید که بیشترین رقم در دنیایی بود که از رکود بزرگ ضربه خورده بود. در ابتدای دهه 1920 این تورم شگفتآور بود که حاصل دست آلمانیها را به یغما میبرد و آنان گویی پناهی از آن نداشتند و در آخر این دهه، رکود تاریخی و بیکاری گسترده بود که چشمانداز زندگی آتی طبقات مختلف جامعه آلمان را تیرهوتار کرده بود.
مقدمه
اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی اول، و تا اوایل دهه 1920 شاهد یکی از کلاسیکترین موارد ابرتورم بود و پس از آن در پایان همین دهه همراه دیگر کشورها دچار رکود بزرگ شد. اما عمق این وضعیت نابسامان اقتصادی در آلمان بیش از دیگر کشورهای صنعتی بود آن چنانکه نرخ بیکاری در آن به 44 درصد رسید که بیشترین رقم در دنیایی بود که از رکود بزرگ ضربه خورده بود. در ابتدای دهه 1920 این تورم شگفتآور بود که حاصل دست آلمانیها را به یغما میبرد و آنان گویی پناهی از آن نداشتند و در آخر این دهه، رکود تاریخی و بیکاری گسترده بود که چشمانداز زندگی آتی طبقات مختلف جامعه آلمان را تیرهوتار کرده بود. نقطه مشترک این تحولات، ناامنی عمیق اقتصادی بود. اگر در جنگ جهانی اول، بیشتر امنیت و حفظ جان آلمانیها زیر ضرب بود تا یک دهه بعد از آن امنیت اقتصادی آنان از بین رفته بود. هیچ طبقه اجتماعی نبود که از تحولات اقتصادی ضربه نخورده باشد. چه آنان که کار داشتند در مقطعی نگران از بین رفتن قدرت خرید خود بودند و در مقطعی دیگر نگران از اینکه رکود باعث بسته شدن کسبوکار آنان شود و چه آنان که در جستوجوی کار بودند با هر جهد بیشتر کمتر مییافتند و هیچ امیدی به فردای خود نداشتند. ناامنی اقتصاد در تمام وجوه زندگی آلمانیها رسوخ یافته بود. اما این ناامنی فضایی مناسب را برای نوع خاصی از پوپولیسم فراهم آورد که نتیجه آن ویرانی مطلق کشور و کشتار در بخش قابل توجهی از جهان تا اواسط دهه 1940 بود. حزب نازی با ابرتورم ظهور یافت و با رکود بزرگ به قدرت رسید. ناامنی اقتصادی نیروی محرکه ملتی شد تا گوش به فرمان پیشوا دهند تا شاید او آنان را از این سیهروزی به در آورد. و امیدی که بهواسطه تهییج احساسات ایجاد شده بود ابتدا کارگر شد اما پس از آن نابودی به ارمغان آورد که کمتر آلمانیای در زمان رکود بزرگ و هنگامی که همه خواهان نجات از آن بودند در مخیلهشان میگنجید. عجماوغلو و رابینسون در بخشی از کتاب تازه خود با عنوان «جاده باریک» به چگونگی بدل شدن ناامنی اقتصادی به توتالیتاریسم سیاسی و پایان جمهوری وایمار پرداختهاند. فرجامی ناخوشایند در تاریخ آلمان که علتش ناامنی و ناامیدی مطلق جامعه از وضعیت اقتصادی بود. این دو نویسنده با پیگیری سیر تحولات نشان میدهند که چگونه ناامنی اقتصادی مبدل به بیثباتی در متن سیاست آلمان میشود و دولتها یکی پس از دیگری میروند و در عرض چند ماه پشت سر هم چندین و چند انتخابات برگزار میشود تا نهایتاً، هیتلر بر سر کار میآید و پارلمان آلمان به دست خود، زندگی خویش را به عنوان تنها مظهر دموکراسی از بین میبرد.
انقلاب ویرانی
در روز 23 مارس 1933، پارلمان آلمان در سالن اپرای کرول1 در برلین برگزار شد. مکان موقتی پارلمان بدان علت بود که ساختمان اصلی، رایچستاگ،2 ماه پیش در آتش سوخته بود. نوبت اوتو ولز3 رهبر حزب سوسیالدموکرات بود که رئیس پارلمان باشد. به جز صدراعظم تازه به قدرترسیده و رهبر حزب نازی، آدولف هیتلر، تنها ولز در این جلسه صحبت کرد. ولز به شدت مخالفت خود را با لایحه توانمندسازی هیتلر اعلام داشت. لایحه قدم بعدی در فرآیندی بود که سیاستمدار آلمانی هرمان راشنینگ4 آن را «انقلاب ویرانی» خواند و این لایحه میخواست پارلمان را برای چهار سال تعطیل کند و قدرت را به تمامی به دست هیتلر دهد. ولز فکر نمیکرد سخنرانی او بتواند چیزی را تغییر دهد و کاملاً انتظار ضرب و شتم، دستگیری یا بدتر از آن را داشت و به خاطر همین از قبل یک کپسول سیانور را در جیبش گذاشته بود. او ترجیح میداد خود را بکشد تا اینکه در دستان نازیها و واحدهایی شبهنظامی آنان مانند انفجار طوفان5 (لباس قهوهایها یا نیروهای اس. ای) و اسکادران محافظت6 (اس. اس) بیفتد. ولز میدانست که اولین کمپ نازیها در داخائو7 روز قبل شروع بهکار کرده بود و در عرض یک روز 200 مخالف سیاسی در آن زندانی شده بودند. او اینها را میدانست چون خود نازیها به عمد این اطلاعات را بیرون میدادند تا مردم بفهمند آنان با مخالفان خود چه میکنند. هیتلر در مورد این کمپها از سال 1921، صحبت کرده بود و هینریش هیملر رئیس اس. اس هم در همان روز 20 مارس هنگام افتتاحیه کمپ به آن اشاره کرده بود. ولز در جوی چنین دهشتناک و با سرکوبی عیان سخنرانی کرد. سرتاسر اپرا را پرچمهای نازی و صلیب شکسته گرفته بود و اعضای اس. ای و اس. اس در کریدورها حاضر بودند.
ولز میدانست لایحه رای میآورد و پارلمان به تعطیلی خود رای میدهد اما با شدت به مخالفت با آن برخاست و گفت:
در این لحظه تاریخی، ما سوسیالدموکراتهای آلمان به جد بر حقوق ابتدایی بشریت، عدالت، آزادی و سوسیالیسم تاکید میکنیم... هیچ قانون توانمندسازی نمیتواند به شما قدرت نابودی اصولی را دهد که جاودانه و ابدی هستند... این آزار و اذیت و سرکوب، باعث خواهد شد تا سوسیالدموکراسی در پاسخ نیرویی دوچندان گیرد. ما به تمامی دوستانمان در کل کشور که مورد آزار و سرکوب و ظلم قرار گرفتهاند، سلام میکنیم. پایداری آنان، تعهدشان به کشور... شجاعتشان در ایستادگی و ایمان راسخشان وعده آیندهای درخشان را به ما میدهد.
دریغا که لایحه به راحتی رای آورد. نازیها با ارعاب و وعده، همه رایها را در چنته داشتند به جز رای نمایندگان سوسیالدموکرات.
اما چگونه شد که دموکراسی وایمار آلمان به این نقطه رسید، که پارلمان به منحل شدن خود رای داد. حزب کارگران سوسیالیست ملیگرای آلمان (نازی) جنبشی کوچک بود که در انتخابات 1928 تنها 6 /2 درصد رای آورد. رکود بزرگ که نیمی از تولید ملی آلمان را نابود ساخت و به نارضایتی عمده در این کشور دامن زد و چهره دولتها را ناکارآمد تصویر کرد موجب شد تا در اولین انتخابات پس از رکود حزب نازی آرای خیرهکنندهای بیاورد و این روند در انتخابات سال 1932 نیز تکرار شد و این حزب آرای خود را افزایش داد. در آخرین انتخابات آزاد در نوامبر 1932، حزب نازی 33 درصد آرا را از آن خود کرد. انتخابات بعدی در مارس 1933، زمانی انجام شد که هیتلر دو ماه قبل از آن صدراعظم شده بود و لباس قهوهایها حکومت ترور و سرکوب خود را آغاز کرده بودند و پلیس نیز تحت کنترل نازیها قرار گرفته بود. نازیها در این انتخابات 44 درصد آرا را کسب کردند.
نارضایتی از ناامنی اقتصادی
حزب نازی از حزب کارگران آلمان بیرون آمد که در سال 1919 در مونیخ بنیان نهاده شده بود. آدولف هیتلر که در آن زمان سرجوخه ارتش بود از اعضای اولیه این حزب بود که به سرعت ویژگیهای بارز خود بهخصوص فن بیان خیرهکنندهاش را به رخ کشید و ریاست تبلیغات حزب را به دست آورد. نام حزب در سال 1920 تغییر کرد تا با گنجاندن کلمه «سوسیالیست» بتواند افراد بیشتری را به خود جذب کند. در سال 1921، شخصیت کاریزماتیک هیتلر موجب شد تا رهبری حزب در دست او قرار بگیرد و وی تنها فردی بود که اهداف و استراتژیهای حزب را تعیین میکرد. در نوامبر سال 1923 وی مرتکب اشتباه شد. او تصمیم گرفت برای حزب نازی، نیروی نظامی محلی در مونیخ تشکیل دهد تا بدین وسیله حکومت را ساقط کند. برنامه وی شکست خورد. حزب از فعالیت منع و هیتلر دستگیر شد.
توطئهای که در مونیخ انجام شد تصادفی نبود. پس از ژوئن سال 1922 وقتی وزیر امور خارجه، والتر راتنا،8 توسط ملیگرایان دست راستی ترور شد، تقریباً در تمام آلمان فعالیت حزب نازی ممنوع شد. تنها در باواریا حزب هنوز قانونی بود زیرا دولت راستگرای آن تحت کنترل گوستاو ریتر وان کار9 که بین سالهای 1918 تا 1919 از گروههای شبهنظامی حمایت میکرد و نیروی مستقل خودش را با نام نیروی دفاع ساکنان10 داشت از حزب نازی حمایت میکرد. دید بسیاری از محافظهکاران در مورد نازیها این بود که آنان همه اوباش و سابقهدار هستند اما اوباش و سابقهدار مفید، زیرا انرژی آنان میتواند برای بازگشت ما به پیش از دوره وایمار سودمند باشد. اما توطئه هیتلر بیش از حد افراطی بود. کار مقابل این توطئه درآمد و حزب نیز از فعالیت منع شد.
با وجود این، دادگاه هیتلر نشاندهنده همدلی مقامات محلی با او بود. آنان تلاش کردند تا دادگاه وی در همان مونیخ باشد و گئورگ نیتارد11 یک ملیگرای قسمخورده را قاضی وی تعیین کردند. او به هیتلر اجازه داد تا ساعتها در دادگاهش صحبت کند و همانطور که یک روزنامهنگار آن زمان نقل میکند، هیتلر آن را به کارناوالی سیاسی بدل کرد. یکی از قاضیها پس از شنیدن صحبتهای وی گفت: «این هیتلر عجب مرد شگفتآوری است.»
هیتلر به پنج سال زندان محکوم شد، اما در ابتدای دسامبر 1924 آزاد شد و تنها 13 ماه بازداشت بود. وی در طی دوره محکومیت راحتش کتاب نبرد من را نوشت. او همچنین درس مهمی را فراگرفت- بهجای توطئه، حزب نازی باید از فرآیند دموکراتیک به قدرت برسد.
اما در انتخابات سال 1928، نازیها رای حداقلی به دست آوردند که کمتر از سه درصد آرا بود. اما همه اینها با سقوط بازار والاستریت و آغاز رکود بزرگ جهانی در سال 1929 تغییر کرد. اگرچه اثر اصلی این رکود در سال 1930 در آلمان بروز یافت اما همان سال 1929 هم با سقوط سرمایهگذاری مواجه شد. سال 1930، درآمد ملی هشت درصد تقلیل یافت. تا سال 1931، یکچهارم درآمد ملی از بین رفت و تا سال 1932، 40 درصد. همه آلمانیها شاهد بودند که درآمدشان بهطور چشمگیری کاهش مییابد اما مساله اصلی بیکاری بود که به بالاترین سطح در کشورهای پیشرفته رسید؛ 44 درصد. این در حالی بود که نرخ بیکاری ایالاتمتحده در سال 1932، 24 درصد و بریتانیا 22 درصد بود.
اما این بیکاران نبودند که به حزب نازی رای دادند، آنها بیشتر به احزاب دست چپی و کسانی که عضو اتحادیهها بودند علاقه داشتند. اما ناامنی اقتصادی گسترده، باعث شد تا طبقات متوسط پروتستان آلمان، مغازهداران، کشاورزان و جوانان ناراضی شهرها، مجذوب آرمانهای ملی و قولهای نازیها شوند. نازیها حزب نجاتدهنده برای آنانی بودند که از سیستم موجود و ساختار وایمار سرخورده شده بودند و آنگونه که ریچارد ایوانز، تاریخدان، میگوید اینان «رنگینکمان ائتلاف نارضایتی» بودند.
در مارس 1930، رئیسجمهوری پول وان هیندنبرگ12 دولت جدید به صدراعظمی هنریش برونینگ13 از حزب مرکزی را منصوب کرد. حزب مرکزی پس از حزب سوسیالدموکرات و حزب محافظهکار مردم ملی آلمان، سومین حزب بزرگ بود که از 491 کرسی تنها 61 کرسی را در دست داشت. انتصاب برونینگ توسط ریاستجمهوری به معنای کمرنگ شدن قوانین پارلمان بود زیرا نه با پارلمان مشورت شده بود و نه اعضای دولت ارتباطی با احزاب دیگر داشتند. برونینگ نتوانست بودجه را از پارلمان بگذراند. در پاسخ هیندنبرگ پارلمان را منحل کرد. طبق قانون اساسی، انتخابات جدید باید طی 60 روز برگزار میشد. در انتخابات تازه، حزب نازی 25 /18 درصد آرا را گرفت و تعداد کرسی خود را به 107 رساند. رئیسجمهوری دوباره برونینگ را مامور تشکیل دولت کرد و او به خاطر عدم توان مدیریت بحران اقتصادی در ژوئن سال 1932 با فرانز وان پاپن14 جایگزین شد. کمونیستها در تبانی با نازیها، بهطور ناگهانی تصمیم به دادن رای عدم اعتماد به دولت گرفتند اما قبل از وقوع آن هیندنبرگ بار دیگر مجلس را منحل کرد. انتخابات 60 روز بعد در ژوئیه سال 1932 برگزار میشد اما طی این دوره دولت و رئیسجمهوری بدون مخالفت مجلس میتوانستند حکمرانی کنند. آنان در 20 ژوئیه با اعلام وضعیت اضطراری به پاپن لقب ریاست رایش برای پروس را دادند و وی کنترل دولت پروس را به دست گرفت. این وضعیت اضطراری بعدها مورد استفاده نازیها قرار گرفت و آنان با معاف کردن دولت انتخابی پروس، کنترل نیروهای امنیتی را به دست گرفتند. به نظر نمیرسید که پاپن خود به دنبال منحل کردن دولت انتخابی باشد که به شکل دموکراتیک تعیین میشد او در خاطراتش میگوید، وی به قدرت رسید تا سیستم امپراتوری و سلطنت را زنده کند و بعداً نقشه توقف انتخابات در سال 1932 پیریزی شد آن هم به خاطر تهدید رای عدم اعتماد به دولت. در اینجا پاپن اشتباه بزرگی را مرتکب شد و خواست تا از محبوبیت نازیها در استراتژی خود بهره ببرد.
در انتخابات 31 ژوئیه سال 1932، نازیها به 37 درصد آرا دست پیدا کردند که 230 کرسی رایچستاگ را شامل میشد. مذاکرات برای تشکیل دولت جدید به نتیجه نرسید و هیندنبرگ بار دیگر مجلس را منحل کرد. در انتخابات بعدی نازیها 1 /33 درصد و 196 کرسی را به دست گرفتند که همچنان رای بالایی بود. در سوم دسامبر پاپن با وزیر دفاع رایش، کورت وان شلیشر15 ژنرال سابق ارتش جایگزین شد و وی به دنبال کودتایی بود تا دولت محافظهکار مطلقهای را با حمایت نیروهای نظامی و البته بدون نازیها پایهریزی کند. اما طرحش به جایی نرسید. ازهمپاشیدگی پارلمان آشکار بود. در سال 1930، پارلمان تنها 94 روز کار کرد و 98 قانون را به تصویب رساند و رئیسجمهوری تنها پنج حکم اضطراری داد. اما در سال 1932، پارلمان 13 روز کار کرد و پنج قانون را به تصویب رساند اما هیندنبرگ سرش بیشتر شلوغ بود و 66 حکم اضطراری صادر کرد. در اقدامی عبث به منظور داشتن دولتی که قادر به کار باشد، هیندنبرگ با پیشنهاد پاپن، هیتلر را در روز 30 ژانویه 1933 به عنوان صدراعظم منصوب کرد. هیتلر، هیندنبرگ را متقاعد به انحلال پارلمان کرد و تا انتخابات جدید در روز 5 مارس 1933 وی مسوول دولت شد.
روز 27 فوریه یک کمونیست هلندی به نام مارینوس وان در لوب16 احتمالاً با همکاری دیگران اقدام به آتش زدن رایچستاگ کرد و ساختمان پارلمان از بین رفت. این اقدام بهانهای به هیتلر داد تا آن را آغازی بر کودتای کمونیستها لقب دهد. او هیندنبرگ را متقاعد کرد که بر مبنای ماده 48، حکم آتش زدن رایچستاگ را امضا کند که بر مبنای آن بیشتر آزادیهای مدنی در آلمان به حالت تعلیق درمیآمد از جمله حکم آزادی پیش از پایان محکومیت، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، حق آزادی گردهمایی و تشکیل انجمن و حفظ و رازداری پست و تلفن. هیتلر با این حکم توانست فشار را بر مخالفان حزب نازی پیش از انتخابات به حداکثر خود برساند. در این راه وی از اقدام قبلی پاپن برای گرفتن دولت پروس بهره برد و با انتصاب گورین به وزارت داخلی پروس، عملاً وی را پلیس نیمی از آلمان کرد. قدم بعدی همان لایحه توانمندسازی و داستانی بود که در سالن اپرای کرول رخ داد و این پایان دموکراسی وایمار بود.
عاقبت ناامنی اقتصادی
تحولات اقتصادی آلمان در دهه 1920، ناامنی ذهنی و همراه خود ناامیدی را به همراه داشت که به نظر شهروندان با سیاستمداران سابق این وضع به پایان نمیرسید. نازیها از این فرصت بهترین استفاده را کردند و در حالی که یک حزب حاشیهای با آرای انگشتشمار بودند، در عرض چهار سال مورد اقبال عموم قرار گرفتند و بعد به کل، آزادیهای مدنی را از بین بردند و دموکراسی و رایگیری را تعطیل کردند و کشورشان را وارد عظیمترین جنگ تاریخ بشری کردند. اگر آلمان تجربه ناامنی اقتصادی را نداشت، اگر دولتها این حداقل وظیفهای را که برعهده داشتند به سرانجام میرساندند، این جنگ رخ نمیداد.