زیر پوست پایتخت
تهران چگونه بهشت ابرثروتمندان شد؟
فرض کنید امروز بدون هیچ محدودیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... آزادید تا به هر آنچه میخواهید برسید، حالا گمان کنید این وضعیت برای ادامه زندگی شما و حتی نسلهای بعد از شما تداوم دارد. چه میکنید؟ در ایران احتمالاً اکثر ما با چنین ثروت و قدرتی که از آن ناشی میشود به سمت راهاندازی امپراتوری خود پیش خواهیم رفت. این فقط یک خیال نیست بلکه زندگی حدود 250 هزار ابرثروتمند در ایران است.
بر اساس آخرین اطلاعاتی که مجله معتبر «فوربس» در سال 2020 منتشر کرد در ایران، حدود ۲۵۰ هزار نفر با ثروت بالاتر از یک میلیون دلار زندگی میکنند و به این ترتیب، ایران چهاردهمین کشور جهان از منظر تعداد میلیونرهاست و بالاتر از کشورهایی مانند اسپانیا، روسیه و برزیل قرار دارد و در خاورمیانه نیز جایگاه نخست را به خود اختصاص داده است. به این موضوع باید تورمی را که در سه سال اخیر بسیار شدیدتر شده نیز اضافه کرد و به خاطر داشت عموم این افراد کاسبان تورم هستند. این در حالی است که بر اساس آمارهای رسمی حدود 33 درصد از جمعیت ایران زیر «خط فقر» زندگی میکنند و برای تامین ضروریات روزمره با مشکلات جدی مواجهاند.
این موضوع نشاندهنده شکاف شدید طبقاتی است و به این معنی نیست که اقتصاد کشور لزوماً بر پایه پرورش ثروتمندان است بلکه این وضعیت نتیجه حذف طبقه متوسط است و اینطور به نظر میرسد که تمام ساختارهای کشور از جمله سیاسی، مذهبی، فرهنگی، اقتصادی و... نیز برای حذف طبقه متوسط دست به دست هم دادهاند؛ حذف طبقهای که وجود آن برای حیات اجتماعی هر کشوری ضروری است. اما با حذف طبقه متوسط شاهد تشدید فقر و ثروتمندی در جامعه هستیم و در نتیجه چنین وضعیتی هر روز بیش از دیروز میلیونر تولید میشود و بر جمعیت فقرا و شدت این فقر افزوده میشود اما هر دو سر این موضوع آفت جدی است. آمارهایی که سه سال پیش از ابرثروتمندان منتشر شد در واقع خبر از اوضاع بدی میداد چرا که برای کشور درحالتوسعهای مانند ایران هیچ چیز نباید به اندازه طبقه متوسط عزیز باشد اما افسوس که طبقه متوسط در حال از دست رفتن است و بر اساس شواهدی که در بخشهای مختلف میبینیم همه از این موضوع راضی و خوشحال بوده و وضعیت مورد استقبال آنان به نظر میرسد.
امروز اکثریت جامعه ایران با شدت و ضعفی متفاوت، در حال تلاش برای بقا و تامین حداقل نیازهای خود هستند، این وضعیت برای عده اندکی از جامعه کاملاً متفاوت است. اما تهران و در ابعاد بزرگتر ایران چگونه به بهشتی بیبدیل برای ابرثروتمندان و پلوتوکراتها تبدیل شد و آنها در پایتخت چگونه زندگی میکنند؟ واژه پلوتوکراسی به عنوان جامعهای که مستقیم یا با واسطه، به وسیله ثروتمندان اداره شده و آنان قوانین را تعیین و اجرا میکنند، در واقع از کلمه پلوتوس، خدای ثروت در یونان باستان، مشتق شده است. تعریف پلوتوکراسی عبارت است از حکومت کسانی که دارای ثروت هستند یا کسانی که تضمین میکنند که ثروتمندان قدرت و کنترل بر تصمیمگیری را حفظ میکنند. در نتیجه، پلوتوکراسیها اغلب با کشورهایی مرتبط است که شکاف درآمدی زیادی میان ثروتمندان و فقرا دارند.
بعضی شهرها در یونان باستان، امپراتوری روم، تمدن کارتاژ و... از نخستین نمونههای پلوتوکراسی در سطح جهان محسوب میشوند. پلوتوکراتها در خیلی از کشورهای جهان تصمیمگیرندگان سیاسی هستند که به نحوی سیاستهای عمومی را ایجاد میکنند که مستقیماً برای کسانی که درآمد زیادی دارند مزیت ایجاد کند. با این حال، اصطلاح پلوتوکرات صرفاً به کسی که دارای قدرت سیاسی است اشاره نمیکند و بیشتر مخصوص کسانی است که خودشان ثروتمند هستند.
بدیهی است برای عامه مردم که هزینههای روزمره زندگی عملاً پساندازی برایشان باقی نمیگذارد، درک اینکه پلوتوکراتها چقدر ثروت دارند و آن را صرف چه چیزهایی میکنند، چندان ساده نیست. دنیای پلوتوکراتهای تهران هم بسیار پنهان و هم بهطور همزمان بسیار قابل مشاهده است. برجهای بسیار زیبا در شمال شهر یا ویلاهای مجلل در اطراف شهرها و حتی ماشینهای لوکس و گرانقیمتی که با وجود تحریمهای سخت وارد کشور شدهاند، میتواند نظرات زیادی را به خود جلب کند. در حالی که اقتصاد کشور از رشد پایدار بیبهره مانده، تورم سنگین سالهای گذشته، مسیر توزیع ثروت را به نفع این گروه تغییر داده و ارزش دارایی آنها را دهها برابر کرده است. اما داراییهای توانگران تهرانی همیشه اینقدر قابل مشاهده و در معرض دید نیست، بسیاری از خیابانهای تهران و حومه تبدیل به مکانهایی شدهاند که رد پلوتوکراتها را پشت دیوارهای بلند و درهای بسته و نگهبانان امنیتی پنهان میکنند.
در ذهن ما کلیشههایی درباره نابرابری وجود دارد که باعث میشود این پدیده را به درستی تحلیل نکنیم. باید یادآوری کنم که برای درک بهتر موضوع باید کلیشههای شمال و جنوبی را نیز دور بریزید. در محلههای شمال شهر که محل سکونت اکثر ثروتمندترین افراد ایران است نیز افراد فقیر زیادی زندگی میکنند. مدارس دولتی این منطقه گاه تا 50 دانشآموز را در یک کلاس ثبتنام میکنند. در مدرسه دولتی شمال میدان نیاوران هر کلاس بیش از 40 دانشآموز دارد. کودکان زیادی در این منطقه زندگی میکنند که بسیار فقیر هستند. البته وضعیت در جنوب شهر به مراتب بدتر است. این نابرابری شدید که بعد از شیوع ویروس کرونا و تورم سنگین چند سال گذشته شدیدتر هم شده است، خطر ناآرامیهای سیاسی جدی را به دنبال دارد و تهران را به یک بمب در شرف انفجار و همزمان یک آزمایشگاه زنده جامعهشناسی تبدیل کرده است.
این البته به ساختار شهری تهران هم مرتبط است که به دلیل قدمت، بسیاری از محلاتی که در حال حاضر به عنوان محل سکونت، کار یا رفتوآمد ابرثروتمندان شهرت دارند، ساکنان قدیمی و محلی فقیری هم دارند. شواهد نشان میدهد پیشرفتهترین شکل اعیانگرایی -پلوتوکراتیزه کردن- در حال ایجاد مناطقی در شهر است که افرادی غیر از ابرثروتمندان، فقط میتوانند به عنوان خدمتکار یا کارگر وارد آن شوند. مانند باستی هیلز یا بورلی هیلز لواسان یا اغلب برجها در شمال شهر.
نکته جالب اینجاست که ثروت در تهران اغلب در مناطق فقیرنشین و حاشیه شهر تولید میشود و در شمال و غرب پایتخت به مصرف میرسد. به نوعی آلودگی و ازدحام ناشی از کارگاهها نصیب خانوادههای جنوب و حاشیه شهر میشود اما ثروت بهدستآمده، در شمال شهر به مصرف میرسد. برای اینکه بدانید ثروت خلقشده صرف چه چیزهایی میشود، کافی است پیاده یا با ماشین در خیابانهای شمال و غرب شهر تردد کنید. از بین ۲۲ منطقه شهری تهران، منطقه یک که شامل نیاوران، ولنجک، قیطریه، فرشته، فرمانیه، زعفرانیه، تجریش، الهیه، ازگل، محمودیه و اقدسیه است، در فهرست گرانترین و لوکسترین محلههای اعیاننشین تهران قرار دارند. محلههایی را میبینید که هم ثروتهای کلان در آنها تولید میشود و هم فرصتهای بینظیری برای هزینه کردن این ثروت در اختیار ابرثروتمندان قرار میدهد. در ساختمانها ترکیبی از فناوری و ثروت را میبینید. ساختمانهای کاملاً هوشمند با سالن اجتماعات و «روف گاردن» که میتواند محل همنشینی افراد به دور از قوانین و رویههای سفت و سخت حکومت باشد. اخیراً در این سالنها، نمایش و کنسرت موسیقی اجرا میشود. حتی برگزاری نمایشگاه نقاشی هم به سالن اجتماعات این ساختمانها کشیده شده است. در غرب پایتخت هم همینطور است. اگر از این مناطق دیدن کنید، در طول مسیر ساختمانهای مجلل، باغهای بزرگ، رستورانهای عجیب، باشگاههای خصوصی، گالریهای هنری و فروشگاههای لوکس زیادی میبینید.
طبقه ثروتمند یاد گرفته چگونه زندگی خودش را به دور از بگیروببندها تنظیم کند. ابرثروتمندان و پلوتوکراتها به همه چیز دسترسی دارند؛ میتوانند جهت سیاستها را به سود کسبوکار خود تغییر دهند، در نهادهای عمومی نفوذ دارند و قادر به دور زدن قوانین هستند. حتی میتوانند برای ساخت منزل دلخواه خود، هرگونه تحریمی را دور بزنند. اغلب مصالحی که در ساختمان این افراد استفاده میشود از دورترین کشورها وارد میشود؛ سنگ و سرامیک مورد نیاز از ایتالیا و اسپانیا میآید، لوازم روشنایی از هلند وارد میشود و شیرآلات طلایی از آمریکا و انگلیس. دنبال کردن رد ثروتمندان تهرانی ما را به مناطق خوشآبوهواتر هم میرساند. به شهرهای لواسان و دماوند و مناطقی مثل باستلی هیلز. جایی که، ردپای ثروت در پشت دیوارهای بلند و دروازههای باشکوه با سیستمهای امنیتی مدرن و باغهای زیبا محو میشود.
در نتیجه، چیزی که ما آن را «یک اکوسیستم کامل» برای بهرهبرداری ثروت مینامیم، در این شهر توسعه داده شده است: ساختار شهری و اجتماعی تهران نهتنها برای زندگی که برای کار و تولید ثروت پلوتوکراتها بهینه شده است. در منطقه یک تهران، شعبههای تشریفاتی بانکهای خصوصی، شرکتهای شیک مالی، دفاتر بزرگ اسناد رسمی، ساختمانهای اداری مجهز به اتاقهای گفتوگو برای فعالان اقتصادی و رستورانهای مجلل و گرانقیمت به وفور دیده میشود. بخش اعظم این اکوسیستم در مناطق نیاوران، اقدسیه، زعفرانیه و شهرک غرب قرار دارد که بدون شک دارای بالاترین تراکم شرکتهای سهامی بخش خصوصی در ایران است.
اغلب شرکتهای این منطقه را شرکای اقتصادی سیاستمداران اداره میکنند، همان ابرثروتمندانی که در سیاستگذاری نفوذ دارند و جهت تصمیمگیریها را به سود خود تغییر میدهند. اغلب این افراد قدرت دور زدن قوانین و نقل و انتقال غیرقانونی پول را دارند و در فرار مالیاتی بسیار بااستعداد هستند.
با این مقدمه در این مقاله که با مشورت و راهنماییهای رضا غیابی، مشاور مدیریت، استراتژیست کسبوکار و کارشناس پدیدههای نوظهور اقتصادی نوشته شده ابرثروتمندی را از چند جهت بررسی خواهیم کرد، به پشت دیوار بلند کاخهای ثروتمندان سرک خواهیم کشید و در نهایت به این سوال پاسخ میدهیم که چگونه این فرصت به تهدید تبدیل شد و چه باید کرد؟
تفاوت دسترنج و ثروت بادآورده
در قدم اول و برای شفاف شدن مقصود مقاله بهتر است به تفاوت ثروت ناشی از تولید، نوآوری و آنچه به پویایی اقتصاد و فرهنگ و... جامعه میانجامد با ثروتی که مبدأ آن همواره در هالهای از ابهام است بپردازیم. در گذشته وقتی کسی ثروتمند بود ریشه ثروت مشخصی نیز داشت و میتوانست شغل خود را معرفی کند. سه چهار دهه پیش در همین تهران حدود سه هزار نفر جوان ثروتمند داشتیم که اگر از آنها شغل پدرانشان را میپرسیدی به واحدهای تولیدی میرسیدی. ثروتمندان از سازندهها بودند و عمر این موضوع به دوره سازندگی میرسید که با دوره ریاستجمهوری رفسنجانی قرین شده بود.
اگرچه عدهای به واسطه اعتمادی که به برخی شرکتها در دوره جنگ شده بود، ثروتمند شدند اما بعد از جنگ و همزمان با ریاستجمهوری رفسنجانی و دوره سازندگی این افراد ثروت خود را پای ساختوساز آوردند. الان اما داستان قدری متفاوت است. ابرثروتمندان ایرانی امروز خود نیز تصویر شفافی از محل درآمدشان ارائه نمیدهند و اگر دو نفر از آنها به اجبار دقایقی را در آسانسور یکی از ابربرجهای تهران به یکدیگر بربخورند احتمالاً چنین مکالمهای بین آنها ردوبدل خواهد شد:
شغل شما چیه؟
ما میخریم میفروشیم. شما چی؟
ما هم میخریم میفروشیم.
بازار چطوره؟
خراب.
مشخصاً تفاوت ثروتمندان امروزی را با آنها که در سه، چهار دهه اخیر هنوز نسلشان منقرض نشده بود، میتوان در نقش این دو گروه در GDP یا تولید ناخالص داخلی جستوجو کرد. بنابراین باید میان آن دسته از ثروتمندان که ثروت خود را از اصالت تولید به دست آوردهاند با آنها که با دلالی کاسبی میکنند تمییز قائل شد. اصالت دلالی مساله گرفتارکنندهای برای اقتصاد است و بر تورم دامن میزند، بنابراین این افراد کاسبان تورم هستند. به این معنی که ماشین میخرند، گرانتر میفروشند. دلار میخرند، گرانتر میفروشند. سکه میخرند، گرانتر میفروشند. هر چیزی مهم نیست چه؛ گاهی حتی نمیخرند، امانی میگیرند، گرانتر میفروشند و سود برمیدارند. این اتفاق ریشه در اقتصاد مریض ایران و همچنین ذات مردم دارد و در نتیجه آن وضعیتی به وجود آمده که در آن گویی همه برای جیببری از یکدیگر دست به دست هم دادهاند. تورم عملاً چیزی جز پرداخت اکثریت به اقلیت نیست و در نتیجه تورم ثروت کشور بیشتر نمیشود بلکه عملاً قشر بالای هرم درآمدی دست در جیب پایین هرم میکنند و معنایی جز این ندارد.
بنابراین دشوار است در کشوری که تورم واقعی در آن 60 درصد است این موضوع را مهار کرد آن هم با زیرساختی که در آن کسبوکاری موثر در تولید ناخالص داخلی وجود ندارد. بررسی وضعیت کسبوکارها و نشستن پای درددل صاحبان این مشاغل نشان میدهد که راهاندازی یک کسبوکار تولیدمحور در ایران دشوار است. این در حالی است که دلالی بسیار آسان است و بدون هیچ مجوزی میتوان هر چیزی را خرید و فروش کرد. آمار نیز این ادعا را تایید میکند. ایران در میان 190 کشور رتبه 127 را در سهولت راهاندازی کسبوکار به خود اختصاص داده است.
برای مثال کسبوکارهای اینترنتی به انواع و اقسام مجوزها نیاز دارند تا در نهایت بتوانند یک کالا یا خدمت را ارائه دهند و این در حالی است که دلالها بدون هیچ مجوزی به راحتی به کسبوکار مشغولاند. میتوان گفت در اقتصاد ایران فعالیتهای اقتصادی به دو دسته کلی تقسیمبندی میشوند، آنها که هیچ مجوزی نگرفتهاند و همه کار میکنند و آنها که یک مجوز گرفتند و هیچ کاری نمیتوانند بکنند. این طنز تلخی است که متاسفانه در ایران شاهد آن هستیم و وضعیت اقتصادی ما نیز آن را میطلبد. آدمهای کوچک با افکار کوچک و کمسواد در حالی که تنها هنر آنها مذاکره و پیگیری است در این نظام اقتصادی چاق و فربه میشوند.
پیوند ثروت و قدرت
طبیعتاً اقتصاد رانتی و دلالمحور مسبب شکلگیری طبقه محدودی به نام ابرثروتمندان شده است. اما سوال اصلی این است که آیا بخشی از سیاستمداران ما ثروتمندند یا ثروتمنداناند که به سیاست نفوذ کردهاند. یافتههای غیررسمی تایید میکند که محل نفوذ پادشاهان کوچک در سیاست کشور از طریق برخی سیاستمداران اتفاق میافتد. دلیل آن هم مشخص است. تامین هزینه کمپین نمایندگان مجلس غالباً بر عهده همین ابرثروتمندان است. کمپین تبلیغاتی هر کاندیدا برای نمایندگی مجلس بین پنج تا 15 میلیارد تومان هزینه دارد. این هزینه را معمولاً ثروتمندان همان شهر که از طریق دلالی به این ثروت رسیدهاند میپردازند و این افراد دائماً درگیر لابی و روابط بدهبستانی هستند و کاندیداهای مجلس معمولاً شریک استراتژیک این افراد.
در خیابان فرشته ساختمانی هست به غایت بلند و به نظر یک برج 25 طبقه میرسد؛ این برج که در مرحله پیشفروش است و میگویند دو سه سال دیگر آماده میشود متری 650 میلیون تومان قیمت میخورد و هر واحد آن در کمترین حالت حدوداً 400 متر است. در بررسی سابقه زمین چنین برجهایی معمولاً به مصادره میرسیم و در پیگیری مالکیت آنها به شراکت فلان سیاستمدار.
در حالی که برای لابیگریهایی از این دست (بین دارندگان قدرت و ثروت) در بسیاری از کشورها بستر قانونی وجود دارد و فرآیند حرفهای آن بهوسیله شرکتهای لابیگر انجام میشود؛ در ایران شاهد لابیهای در خفا و طبیعتاً فساد هستیم.
بنابراین در ریشهیابی اتصال قدرت و ثروت در ایران به برخی سیاستمداران میرسیم و این نقطه به نظر محل نفوذ اولیه ثروتمندان در بدنه سیاست است. البته هیچ مدرکی برای اثبات این پدیده در ایران وجود ندارد اما واضح است که ثروت و قدرت همیشه همدیگر را پیدا میکنند و عموماً در هر کجای دنیا که نگاه کنی این دو با هم نسبت دارند، مگر ساختار توزیع قدرتی وجود داشته باشد که دست سیاستمدار را ببندد و اجازه ارتباط با ثروتمندان را به او ندهد والا طبیعی است که سیاستمداران در جهت اهداف ثروتمندان گام برمیدارند، رانت اطلاعاتی میدهند، مجوزهایی که امکان صدور آن وجود ندارد و کارهایی از این قبیل.
برای مثال در حال حاضر قرار است خودرو دستدوم وارد کشور شود اما اینکه چه خودروهایی میتواند وارد کشور شود معلوم نیست. حال اگر فردی در بدنه سیاست از این موضوع خبر داشته باشد و به اطلاع یک واردکننده خودرو برساند آن فرد میتواند زودتر از دیگران این خودروها را خریداری و برای واردات آماده کند و بهمحض شروع واردات با قیمتی چند برابر به فروش برساند، به این ترتیب یک ثروتمند با رانت اطلاعاتی یک سیاستمدار از بدبختی مردم که به خودرو ارزان و باکیفیت دسترسی ندارند پولدارتر میشود و این مصداق بارز اتفاقی است که در حال حاضر در کشور میافتد و تا زمانی که تعداد ساختارهای قدرت آنقدر زیاد نباشد که بتوانند یکدیگر را مهار کنند، به نظر وضعیت همین است که هست.
ثروتمندان از دولت رفسنجانی تا روحانی
در پرداختن به نحوه زندگی ابرثروتمندان ابتدا باید این نکته را یادآور شد که چند نسل از ابرثروتمندان را در ایران داریم و جنس این افراد در دولتهای مختلف با یکدیگر متفاوت است. به این معنا که شخصی که در زمان رفسنجانی پولدار شده با آنکه در زمان احمدینژاد یا روحانی پولدار شده سبک زندگی، رفتار، منش و شخصیتهای متفاوتی دارد و تفاوت این افراد با یکدیگر آنقدر فاحش است که اگر در خیابان فردی را بهطور تصادفی ببینی که پورشه دارد و به او سلام کنی متوجه میشوی که مثلاً در دوره احمدینژاد نفوذ خوبی داشته است. دقیقاً مشخص نیست چرا اما احتمالاً با توجه به تفاوتهای وضعیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... در هر دوره ریاستجمهوری شخصیتهای متفاوتی از ابرثروتمندان ظهور کردهاند. نسل پولداران دوره رفسنجانی این روزها دیگر بالغ شدهاند، آرد خود را بیخته و الک خود را آویختهاند و بار خود را بستهاند، بازنشسته شدهاند و اکثراً فرزندان خود را به لندن فرستادهاند. این بچهها که در لندن زندگی خوبی دارند غالباً بعد از مدتی نیز به عنوان نخبه اقتصادی به کشور برمیگردند و همین نخبهها هستند که صلاحیت پیشبرد آینده اقتصاد مملکت را نیز کسب میکنند. نسل دیگر ابرثروتمندان به دوره ریاستجمهوری احمدینژاد تعلق دارند که قسمت قابل توجهی از آنان فرقهای هستند و با هم پیمان اخوتی دارند که به یکدیگر نان برسانند و این اتفاق متاسفانه افتاده است. ابرثروتمندان در دوره روحانی اما بعضاً کاسبان تحریم بودند. هر هزار میلیون دلار پول نفتی که از کره جنوبی راه میافتد تا به ایران برسد، به دلیل تحریم نصف میشود و 50 درصد از آن دستمزد کسانی است که این پول را به جمهوری اسلامی ایران میرسانند و خب طبیعی است که گردن چنین افرادی را تبر هم نمیتواند بزند (برای درک بزرگی عدد یادشده باید بدانید که مشکل کل مدارس مملکت با حدود 30 میلیون دلار حل میشود).
لایف استایل پادشاهی
در تشریح سبک زندگی این افراد و آنچه در روزمره آنها میگذرد باید آنها را پادشاهان کوچکی تصور کرد که مرزهایی فراتر از یک کشور دارند و اگر روزی ایران یک پادشاه داشت که او را با انقلاب بیرون کرد حالا 250 هزار نفر با سبک زندگی شاهانه دارد. این افراد آزادی بیحدوحصری دارند و نمونه عینی از آن ضربالمثل هستند که میگوید: «پول بده سر سبیل شاه ناقاره بزن». چه کسی میتواند خانه متری 650 میلیونتومانی بخرد و سه سال بعد آن را تحویل بگیرد؟ چنین افرادی آدمهای عادی نیستند و ثروت خود را نیز از راههای عادی به دست نیاوردهاند. در نتیجه میبینیم که آقایان دیگر نمیتوانند قیمت مسکن را کنترل کنند چرا که بزرگترین دارایی ابرثروتمندان ملک، زمین و برج و... است. این افراد از تورم، ارز نیمایی و مسائلی از این دست ثروت اندوختند، دلار 4200 تومان تولید کردند و خارج از کشور 40 هزار تومان فروختند.
ابرثروتمندان در حیاط پشتی خانههای خود که در واقع قصرهایی در شهرکهای خصوصی است ماشینهای لوکس و هواپیمای شخصی دارند، پاسپورت چند کشور را طی چند ماه میخرند و هر روز که از خواب بیدار شوند میتوانند اراده کنند و به هر کشوری که میخواهند سفر کنند و حتی درگیر پاسپورت ایرانی نیستند. به بهترین مدارس کسبوکار جهان پول میدهند و مدرک فارغالتحصیلی از آکسفورد و کمبریج میخرند و به عنوان نخبه اقتصادی جلوه میکنند. در حالی که اقتصاد کشور به شدت آشفته و درهمریخته است آنقدر تجارتهای امنی دارند که هیچوقت ایران نیستند و وقتی هم که میآیند برای تفریح است. نمود این تفریحات را نیز میتوان در باغهای لوکس دماوند، لواسان، شهرهای شمالی و... دید. چیزهایی دارند که مردم عادی ندارند و به همان مسیری میروند که مهاراجههای هندی رفتند. متاسفانه سلیقه را هم از عربستان و امارات وارد میکنند و در نتیجه به افرادی تبدیل شدهاند که هیچ ایدهای از عموم جامعه نداشته و بهطور کلی متوجه نیستند که در جامعه چه میگذرد.
این افراد که با عناوینی مانند حاجآقا یا آقای دکتر و مهندس از سوی اطرافیان خود مورد خطاب قرار میگیرند معمولاً سهامدار عمده یا مالک شرکتها هستند و میزان دیده شدن آنها و اینکه چقدر نامآشنا باشند به این بستگی دارد که در دسته رسانهگریز قرار دارند یا رسانهدوست. رسانهها از آن دسته از ابرثروتمندان که به رسانه نیز علاقه دارند پر شده است اما رسانهگریزها را نمیتوان در هیچ کجا پیدا کرد و هیچکدام فعالیت عادی در فضای مجازی ندارند و غالباً از نمایش خود واقعیشان در این فضا نیز به جد سر باز میزنند. این افراد گاه مجموعهشرکتهای مختلف، نمایندگیهای انحصاری و مجوزهای انحصاری دارند، از رانت اطلاعاتی خوبی برخوردارند و محل درآمد اصلی آنها غالباً از محل آربیتراژ (به فرانسوی Arbitrage، به معنی ارزان خریدن چیزی و گران فروختن آن در محیطی دیگر) است. ماهیت شرکتهای این افراد معمولاً خدماتی است و حتی اگر به نام تولید باشد نیز فعالیتی به کام خدمات است. معمولاً اگر شرکتهای تولیدی داشته باشند نیز هدفشان بیشتر سوءاستفاده از اسم آن و گرفتن وامهای کلان است.
این افراد در تمام رشتههای تخصصی و غیرتخصصی نیز دیده میشوند، از خدمات پزشکی تا نفت و پتروشیمی و آیتی و FMCG (کالاهای تندمصرف)، منتها در برخی از رشتهها مانند خدمات پزشکی یا پتروشیمی از آنجا که فعالیت برای آنها به دلیل ماهیت انحصاری و ساده این بخشها آسانتر است پررنگتر مینماید.
دو برادر در ایران صاحب یک پتروشیمی هستند و گفته میشود که سود خالص سالانه آنها 30 میلیون دلار است. این افراد اگر روزانه 50 هزار دلار خرج کنند هم تا پایان سال نمیتوانند این پول را تمام کنند و طبیعی است که چنین افرادی تمام امکانات را میخواهند.
این افراد اگر فعالیت به ظاهر اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و... نیز دارند بیشتر با هدف پولشویی و سوءاستفاده است. برای مثال موسسات فرهنگی دارند و از معافیتهای مالیاتی آن موسسات استفاده میکنند موسسات خدماتی و رستورانهای گرانقیمت دارند که از طریق آنها پولشویی میکنند. کسبوکارهای محلی دارند که صرفه آن با عقل هیچ کارشناس اقتصادی جور درنمیآید اما بعد مشخص میشود که یک بنگاه پولشویی است.
در اینجا یادآوری این نکته و تاکید بر آن ضروری است که انسانی که ثروت دارد باید خوب زندگی کند و سطح خدمات بالایی بگیرد اما آیا زندگی با چنین کیفیتی در ایران خوشایند است؟ آن هم در حالی که بعضاً این ثروتاندوزی به قیمت فقیرتر شدن مردم کشور اتفاق میافتد؟ ابرثروتمندان در واقع پادشاهان کوچکی هستند که تمام امکانات یک پادشاه را میخواهند. خانههای لوکس، خودروهای سفارشی، مسافرتهای گاه و بیگاه به دور دنیا آن هم با پول ملی که در این چارچوب اقتصادی بسیار بیارزش شده. سبک زندگی این افراد به حدی لوکس است که نمیتوان باور کرد این اتفاقات در مملکتی میافتد که حداقل در شعار اسلامی است. فلان آقازاده طوری در لندن و کانادا و... زندگی میکند که انگار پسر جیمزنامی در ایالات متحده آمریکاست و در سبک زندگی او هیچگونه تعلقی به ارزشهایی که پدرش شعار آن را میدهد دیده نمیشود.
ایران در حال حاضر به بهشتی برای این افراد تبدیل شده و اگر آسه بروند و بیایند به مشکل سیاسی و امنیتی خاصی هم برنمیخورند و از سادهلوحی مردم نیز پول خوبی به جیب میزنند. اما در پاسخ به این سوال که چرا این افراد ایران را برای کار و زندگی انتخاب میکنند باید گفت دلیل مشخص است. در ایران این افراد میتوانند کارهایی را انجام دهند که در کشورهای دیگر انجام آن ممکن نیست. مثلاً در کشور ما قدرت رسانههای خبری مختلف در برملا کردن تخلفات صورتگرفته که به مالاندوزی قابل توجهی انجامیده ناچیز است. طی دهههای اخیر و به دلایلی زیرساختهای خبرنگاری در ایران تضعیف شده است. طبیعی است که وقتی رسانه قدرت ندارد امپراتوری راحت شکل میگیرد.
و این مشکلی است که با وجود فضای مجازی نیز حل نمیشود. در نتیجه گسترش فضای مجازی، اگرچه نیاز ما به پخش اخبار کم شده و گاه عکس و فیلمهایی از مهمانیهای مجلل در کشتیهای شخصی یا خانههای اعیانی دستبهدست میشود و همه از وجود آن باخبر میشوند اما زیرساختی که با وجود آن بتوان پرسشگری کرد و تکههای پازل زندگی، ارتباطات، رانتها، تخلفات و... این افراد را کنار هم بگذارد و بتواند بپرسد چرا، وجود ندارد.
و اگر وجود داشته باشد هم ریشه این افراد در لایههایی از سیاست به قدری تنومند شده که نمیتوان این دو را از یکدیگر جدا کرد. در اینجا نمیتوان گفت چون این دو یعنی ثروت نامشروع و کلان و سیاست به هم پیوند خوردهاند قدرت پرسشگری رسانه کاهش یافته یا برعکس اما این موضوع نیز از دیگر دلایلی است که در کنار خلأهای قانونی و ممنوعیتهایی که در ادامه به آن اشاره خواهد شد ایران را به بهشتی برای ابرثروتمندان تبدیل کرده است.
دلیل بعدی ممنوعیتهای داخلی و خارجی است که کاسبی عدهای را رونق داده است. افرادی تحت عنوان کاسبان تحریم که بارها نام آنها را با همین عنوان کلی شنیدهایم نمونه بارزی از کسانی هستند که در نتیجه محدودیتها ثروت کلانی کسب کردهاند. این افراد که از ثروت زیادی نیز برخوردارند نفوذ سیاسی قابل توجهی هم دارند. این افراد از تحریم کاسبی میکنند و از آن لذت میبرند و در واقع تحریم که بلای جان زندگی و کاسبی میلیونها ایرانی است برای این افراد بهترین اتفاق ممکن است. نهتنها تحریم که عدهای از ابرثروتمندان از هر ممنوعیتی کسب ثروت میکنند و هرچه در ایران ممنوع میشود در واقع بازار عدهای را گرم میکند. مثلاً اینترنت بدون فیلتر ممنوع شده، بازار فیلترشکن تا 50 هزار میلیارد تومان ارزش پیدا کرده است و پشت هر ممنوعیتی نیز یک کاسبی وجود دارد و این دومین دلیل انتخاب ایران برای بقا و ادامه ثروتاندوزی است.
نیازمند پهلوانان سیاسی هستیم
همانطور که در افسانههای ایرانی پهلوانان همیشه به داد ایران رسیدهاند امروز نیز به چند پهلوان در عرصه سیاست نیازمندیم تا با پشتوانه قانونگذاری و نهادسازی قوی فعالیت ابرثروتمندان را همراستا با منافع کشور تنظیم کنند. در کشورهای دیگر مانند آمریکا، آلمان، شیلی و... هم ثروتمند کم نیست اما در آن کشورها ثروت این افراد برای مثال از راهی مانند ساختن شرکت مایکروسافت به دست میآید که در جهت اهداف استراتژیک کشورش هم باشد. در حال حاضر اگر روزی برسد و آمریکا دیگر نخواهد اجازه استفاده از ویندوز خود را به بقیه دنیا بدهد از بمب اتم هم ویرانکنندهتر است. ما چنین قدرتی در دنیا نداریم چون نتوانستیم به ثروتمندان خود جهت دهیم بلکه برعکس، افسار سیاست خود را به دست ثروتمندان خود دادهایم. این در حالی است که اکثر کشورهای دنیا توانستهاند ثروتمندان خود را مدیریت کنند و این دو مورد با هم متفاوت است. ایران در حال حاضر ظرفیتهای بینظیری برای این موضوع دارد برای مثال مزیت قانونی بزرگی برای فعالیت شرکتهای کریپتوکارنسی دارد و با استفاده از آن میتواند این افراد را برای فعالیت در کشور جذب کند اما این کار را نمیکند و به جای آن با قانونگذاریهای بیش از حد کاری میکند که عده محدودی ثروت را از داخل ایران بمکند و به خارج از کشور ببرند. اینگونه میشود که با کوچکترین تهدیدی این افراد میتوانند تمام سرمایه مردم را که از آنها دزدیدهاند، به خارج از کشور ببرند و دیگر دسترسی به آنها نیز ممکن نیست. همانطور که این اتفاق بارها در اختلاسهای متعدد و فرار افراد به کشورهایی مانند کانادا نیز دیده شده است. بزرگترین پولشوهای دنیا هم که دولتهای خارجی هستند و با آغوش باز پول این افراد را میگیرند.
در حال حاضر فقط ما نیستیم که افسار خود را به دست ابرثروتمندان خود دادهایم اما در این عصر آن هم با هوشمندی که ایرانیان دارند این اتفاق عجیب است و باید از روزی ترسید که در منطقه فقط ما بمانیم که دچار این گرفتاری هستیم و بقیه بتوانند ثروتمندان خود را کنترل کنند و در جهت منافع ملی از این ثروت بهره ببرند. ما به پهلوانان زیادی در عرصه سیاست، اجتماع و رسانه نیاز داریم تا این معضل را حل کنیم.
حل این مساله نیز از راه تاختن بر ابرثروتمندان نیست. نباید مجدداً شاهد رویکردی بود که در دهه اول انقلاب در مورد سرمایهداران وجود داشت. در آن زمان بر ثروتمندان تاختند و سعی کردند آنها را از بین ببرند و نتیجه این شد که از ثروتمندانی که تولیدکننده بودند به ثروتمندان دلال و رانتی رسیدیم. باید پذیرفت قشر ثروتمند بخشی از جامعه است و نمیتوان آن را از بین برد، ذات آدمی و جامعه میطلبد که این قشر وجود داشته باشد و راه فراری از آن نیست. مساله اصلی این است که ثروتمندان در اختیار جامعه هستند یا جامعه در اختیار ثروتمندان و نقش قانونگذار این است که ثروتمندان را در خدمت جامعه بیاورد. به قهرمانانی نیاز داریم که زیر میز بزنند و قاعده بازی را تغییر دهند؛ این قشر باید باشند و حق دارند که باشند و بعضاً برای داراییهای خود بسیار زحمت کشیدهاند. نباید هرکه ثروتی دارد را هدف قرار داد ولی باید آنها، توانشان، ظرفیتهایشان و ثروتشان را مدیریت کرد. این قشر سالهاست بدون مدیریت باقی ماندهاند و نتیجه این شده که در حال مدیریت جامعه هستند.