آمال محال
بررسی ابعاد ناکامی از دسترسی به مسکن در گفتوگو با اباذر اشتریمهرجردی
بر اساس آمارها یک شهروند (خانوار) تهرانی حداقل دو میلیارد و 700 میلیون تومان برای تهیه مسکن متوسط و متعارف شهری لازم دارد و چنانچه متوسط درآمد یک خانواده را پنج میلیون تومان در نظر بگیریم، اگر یک خانواده 45 سال تمام درآمد خود را پسانداز کند، (به شرط ثبات قیمت به سال پایه، یعنی امسال) هیچ نخورد و هیچ نپوشد، امکان دستیابی به یک مسکن متوسط شهری را به دست میآورد. اگر بهطور متعارف یکسوم درآمد خود را پسانداز کند، آنگاه 135 سال باید برای دستیابی به یک مسکن در حد متوسط شهری چشمانتظار باشد. این آمارها را با نسبت کمتر از پنجبرابری کشورهای صنعتی مقایسه کنید. در این میان وفق نظر بسیاری از کارشناسان حوزه مسکن، یکی از مهمترین شاخصهای رفاه و مسکن، شاخص دستیابی یا دسترسی به مسکن است. این شاخص طبق توافق کارشناسان و محققان برای زیر پنج سال خوب و قابل قبول و برای بیشتر از 10 تا 12 سال وضعیت بحرانی قلمداد میشود. در گفتوگو با اباذر اشتریمهرجردی آثار اجتماعی و فردی عدم دستیابی خانوارهای ایرانی به مسکن را بررسی کردیم.
♦♦♦
یکی از دغدغههای اصلی این روزهای مردم مسکن است. مستاجرها از اجارههای افسارگسیخته میگویند و تصور دستیابی به مسکن شخصی برایشان غیرممکن است. به عنوان اولین سوال، مسکن چگونه از دسترس خانوادهها خارج شد؟
به این سوال باید به نحو دیگری پاسخ داد؛ به این معنا که ابتدا باید دید اساساً کارکرد مسکن چیست؟ وقتی بدانیم کارکردش چیست، میتوانیم درباره شرایط امروزش صحبت کنیم. مسکن جزو نیازهای اولیه هر موجودی است؛ چون نیاز است و صد البته جزو نیازهای اولیهاش هم هست، همه خواهان آن هستند. تفاوت انسان و سایر حیوانات در مورد مسکن این است که مسکنِ انسان یا سرپناهِ انسان یک بُعد و ویژگی دارد به نام فرهنگ. به عبارتی پسوند فرهنگی بر آن سوار میشود. به همین علت مسکن ما متفاوت است؛ حتی گاهی نشاندهنده منزلت، طبقه و جایگاه اقتصادی ماست. این نیاز با مصالح مختلف، نقشهکشی و دخالت صنفهای مختلف ایجاد و ترکیب میشود؛ اما مسکن سایر حیوانات طی هزاران سال تغییری نکرده است.
ترکیب پسوند فرهنگی با این نیاز اولیه چه بعدی به مسکن داده است؟ چگونه میتوانیم صفت فرهنگی را درون این نیاز تبیین کنیم؟
پسوند فرهنگی بر معنا، تکثر و تفاوت مسکن اثر گذاشته است. کاملاً واضح است که مسکن دهه 1400 با دهه 1350، متفاوت است؛ هم از حیث متراژ و هم بهلحاظ مصالح. در بسیاری از منزلها تا ۲۵ سال پیش چیزی به نام اتاق خواب معنا نداشت. خانههای یزدیها تا ۲۰ سال پیش واحد مسکونی زیر ۲۰۰ متر نداشت و برای مردم یزدی متراژ کم خندهدار بود. الان متراژ خانهها مهم نیست؛ اما تعداد اتاق خواب مهم است. همه این تغییرات نشاندهنده بعد فرهنگی ماجراست که با گذر زمان تغییر میکند.
مسکن برای مردم چگونه به یک رویا تبدیل شد؟ چرا امروز مردم نمیتوانند به این نیاز اولیه پاسخ دهند؟
مسکن زمانی به رویا بدل میشود که بین عرضه و تقاضا فاصله یا شکاف معنادار وجود داشته باشد. اگر میان عرضه خانه و تقاضا فاصله زیاد و شکاف معنادار ایجاد شود، کمکم خانهدار شدن از حالت نیاز اولیه خارج میشود و به نیاز اجتماعی و فرهنگی تبدیل میشود. پیش از این پسوند فرهنگی به خود خانه اضافه میشد اما الان این صفت به نیاز بدل شده است. در حال حاضر خانه هم نیاز فرهنگی است و هم نیاز اجتماعی. تا 20، 30 سال پیش خیلیها پول داشتند اما صاحب خانه نبودند؛ میگفتند در شهرهای بزرگ دوست داریم که خانه را سال به سال عوض کنیم. تغییر خانه برایشان تنوع مثبتی تلقی میشد. اما الان فکر کردن به این موضوع که تغییر مسکن تنوعی مثبت است امکانپذیر نیست. امسال که فرد قرارداد خانه را میبندد میداند سال بعد باید دو برابر قیمت پیشین به صاحبخانه پرداخت کند. تاکید میکنم دورهای بوده که نداشتن خانه بار ارزشی منفی نداشت؛ خیلی از کسانی که خانه نداشتند حتی تا آخر عمر فکر خرید خانه را نمیکردند؛ اما الان کسی که خانه نداشته باشد عملاً پایه اجتماعی مستحکمی ندارد. همانطور که گفتم نیاز به مسکن به نیاز فرهنگی و اجتماعی بدل شده و زمانیکه فاصله بین این دو نیاز و دستیابی به آن خیلی زیاد شود، عملاً بار معنایی برایش ایجاد میشود. برای این شرایط کلمات مختلفی به کار میبرند که در اینجا میتوانیم از کلمه ناکامی یاد کنیم. این ناکامیهای پیاپی پیامدهای متعددی دارد.
پیامد اجتماعی این ناکامی چیست؟ چگونه میتوانیم ارتباط معناداری میان آسیبهای اجتماعی و مسکن ایجاد کنیم؟
به لحاظ اجتماعی، مهمترین پیامدی که تورم دارد این است که «سرمایه اجتماعی» را پایین میآورد. در این میان نباید فراموش کنیم که ما با پدیدههای جدیدی هم روبهرو هستیم. کمتر از 30 سال گذشته در دنیا اتفاقاتی رخ داد که باعث شده ما با مفاهیم جدید روبهرو شویم. پیش از این چون این وقایع موجود نبود، کلمهای هم بر آن دلالت نمیکرد؛ اما وقتی ایجاد شد شروع کردند برایش کلمه ساختن. به طور مثال در دهه 80 میلادی در آمریکای لاتین اتفاقی افتاد که پیش از آن بیسابقه بود. در اقتصاد، تورم و رکود دو کفه ترازو هستند. کالاهایی گران میشوند پس مصرف آنها کاهش پیدا میکند؛ در چنین حالتی بازار با رکود روبهرو میشود. همچنین اگر چیزی رکود پیدا کند عملاً تورمش هم کاهش پیدا میکند. در دهه 80 میلادی به این طرف اتفاقی که در آمریکای لاتین افتاد توازن اقتصادی را بههم زد؛ به این صورت که هیچ کسی چیزی نمیخرید و قیمت اجناس بالا میرفت. به معنای دقیقتر تورم بالا بود، کسی خرید نمیکرد؛ اما قیمتها لحظهای افزایش مییافت. در این حالت مفهوم جدیدی به نام «رکود تورمی» ایجاد شد. این مثال در مساله مسکن و خانهدار شدن هم وجود دارد.
در حوزه مسکن شاخصی به نام «شاخص انتظار» وجود دارد؛ درباره آن و اثراتش توضیح میدهید؟
مدت زمان خانهدار شدن هر فرد، «شاخص انتظار» است. میانگین این شاخص در کشورهای اروپایی پنج تا هشت است. اگر فرد شغل ثابت داشته باشد، با کمک بانکهای مسکن و ساختمانی وامهای ۹۹ساله با سود یک تا دو درصد میگیرد و شرایطی مانند اجاره به شرط تملیک پیدا میکند. اما در اینجا بانک مسکن ما نهتنها نمیتواند پابهپای تورم پیش برود بلکه توانایی وام دادن هم ندارد. بهطور مثال هیچ دلیلی وجود ندارد که قیمت مسکن طی یک تا دو ماه گذشته رشد کند؛ اما آمارهای بازار نشان میدهد این افزایش قیمت صورت گرفته است. از طرف دیگر بانک به خاطر این تورم نتوانسته خود را با وضعیت اقتصادی موجود سازگار کند. از سوی دیگر هم مدت زمان خانهدار شدن هر فرد، «شاخص انتظار» است. میانگین این شاخص در کشورهای اروپایی پنج تا هشت است. اما عملاً وام بزرگ گرفتن از بانک توسط آدمهای معمولی به رویا تبدیل شده است. جمع همه این موارد میشود آنکه هیچ شخصی به صورت مستقل طی کمتر از 100 سال امکان دستیابی به مسکن شخصی را ندارد. تازه این موضوع به شرط ثابت ماندن اوضاع است. نهایت افرادی که میتوانند صاحب خانه شوند کسانی هستند که توان کمک گرفتن از خانواده را دارند.
آثار مخرب این گرانی در بعد اجتماعی چیست؟ چگونه دومینوی گرانی مسکن به جامعه آسیب میزند؟
این نوع از گرانی یا تورمی که در کشور ما رخ داده پدیده جدیدی است. از دو تا سه دهه پیش روزبهروز بیشتر شده است. الان کالایی که دولت گران میکند روی تمامی محصولات دیگر تاثیر میگذارد. پیش از این، چند سال یک بار بنزین گران میشد و یک موج کوچک ایجاد میکرد و اثرش روی سایر محصولات به صورت محدود اتفاق میافتاد. مثلاً در حملونقل اثر میگذاشت و برای محصولات غذایی یا مسکن اتفاقی نمیافتاد. اما الان یک یا دو کالای دولتی که گران میشود سایر کالاها حداقل دو برابر آن گران میشوند. وقتی افراد همدلی ندارند نتیجهاش میشود این. مثلاً منی که روغن و لاستیک میفروشم و به میزانی هم در انبار جنس دارم، همان اجناس را همسو با قیمتهای افزایشیافته ارائه میکنم. کسی هم به من نمیگوید تو به عنوان فروشنده مبلغ مشخصی حق داری به قیمت اولیه اضافه کنی. کسی قبول نمیکند که وظیفهاش این است که جنسش را تنها 10 تا 15 درصد گرانتر بفروشد. به خاطر اینکه به هم اعتماد نداریم برای همه ما این اتفاقها میافتد. امروز اعتماد تکتک افراد جامعه نسبت به هم و حاکمیت رو به کاهش است. امروز مشخصاً انسجام و همدلی مردم کاهش پیدا کرده است؛ به تبع آن میزان مشارکت نیز کاهش پیدا کرده و حتی بر انتخاباتها هم اثر گذاشته است. اگر این شرایط و موقعیت را ریشهیابی کنیم متوجه میشویم ریشه همه این موضوعات تورم و گرانی است. در چنین شرایطی مشخصاً رحم ما نسبت به یکدیگر کم میشود. مردم چارهای هم ندارند، پیش خود میگویند اگر رحم کنم و محصولم را به قیمت کم بفروشم سایرین به من رحم نمیکنند و از زندگی بازمیمانم.
آیا این موضوع بر حوزههای فردی و اجتماعی هم اثر میگذارد؟ اثرات آن چیست؟
بله، در حوزه فردی و اجتماعی هم اثرات مخربی دارد. یک مفهوم ناامیدی و افسردگی داریم که در علم روانشناسی معنی میدهد؛ اما ما در دنیای معاصر هم با افسردگی و ناامیدی اجتماعی روبهرو هستیم. وقتی این گرانی و تورم مانع دستیابی من نوعی به نیازهایم میشود، من دچار یأس و افسردگی میشوم. این افسردگی اما در سطح فردی نیست بلکه آثارش در حوزه اجتماعی نمایان میشود. پیش از حوزه اجتماعی منِ افسرده دارویی میخوردم و افسردگیام یا کنترل یا تمام میشد؛ اما الان با خواست فرزندان، همسر، پدر و مادرم روبهرو هستم؛ در برابر پاسخدهی به آن ناکامم و مبنای این ناکامی هم مساله اقتصادی و گرانی است؛ پس افسرده میشوم که این افسردگی ریشه شخصی ندارد و همان افسردگی اجتماعی است که گفتم.
آیا باید از افسردگی اجتماعی و ناکامیها ترسید؟ آیا این سلسلهناکامیها به ایجاد ناهنجاریهای جدید کمک میکند؟
قطعاً همینطور است؛ منِ نوعی وقتی نتوانم در زندگی پیش بروم و آیندهای داشته باشم در مواجهه با عدم تواناییام در پاسخ به نیازهایم دعوا میکنم، و درگیری صورت میدهم. به همین دلیل ایجاد پروندههای قضایی، ناامیدیها، افسردگیها و بیماریهای اجتماعی زیاد میشود. این موضوعات همه زنجیرهوار به هم مربوط هستند. گرانی و تورم باعث ناکامی مردم در کسب مسکن میشود؛ وقتی این اتفاق میافتد شاخص سرمایه اجتماعی کاهش و شاخص دزدی و ناامنی اجتماعی و ناامنی روانی افزایش پیدا میکند. الان ما حس ناامنی داریم و طبیعی است. با این فشارها همه جای دنیا واکنشها همین بوده و هست. حداقل ما در دوران سه تا چهار دهه گذشته در حوزه اجتماعی مفهومی نداشتیم که این مناسبات را تغییر داده باشد. در حوزه اقتصاد مفهوم رکود تورمی داریم؛ اما در حوزه اجتماعی این طور نیست.
آثار مخرب این ناکامیها چیست؟
تورم، گرانی و مواردی شبیه به آن سلسلهزنجیرهای مخربی است که باید به آن رسیدگی شود. به عنوان مثال ناکامی در دسترسی به مسکن به کاهش سرمایه اجتماعی متصل است. نتیجه نهایی تکرار این زنجیرهها میشود اینکه دیگر ما با یک جامعه واحد روبهرو نیستیم؛ در چنین فضایی تکبهتک آدمها کنار هم قرار میگیرند. کنار هم هستند اما مشارکتی میانشان نیست؛ حس همدلی در آنها وجود ندارد. در این حالت ما با مفهوم «ناجامعهگی» روبهرو هستیم. افراد حاضر در آن جامعه زیاد هستند؛ تراکم معامله، خرید و فروش وجود دارد اما همدلی در آن صورت نمیگیرد. درباره این موضوع هم فیلم ساخته شده هم رمان نوشته شده که مثلاً در ساختمانی بیستو چندواحدی افراد زیادی زندگی میکنند اما هر فرد فقط با یکی دو نفر در ارتباط محدود است. در حالیکه همه آنها از پارکینگ، آب و گاز مشترک استفاده میکنند، منافع مشترک دارند و از امکانات مشترکی برخوردار هستند، با هم غریبهاند.
این ناجامعهگی چگونه خود را در حوزه مسکن نشان میدهد؟
ناجامعهگی در حوزه مسکن بیشتر خود را نشان میدهد. افراد امروز تک و تنها شدهاند؛ نهایتاً با نهاد خانواده روبهرو هستند. حس تنهایی و ناکامی آنها را در معرض ابتلا به افسردگی و گسست از جامعه قرار میدهد.