توپ در زمین سیاستگذار است
ریشه جنگهای فرسایشی اقتصاد ایران در گفتوگو با حسین جوشقانی
حسین جوشقانی، استادیار مهمان دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف، با اشاره به غفلت سیاستمدار از علم اقتصاد و اقتصاددانان میگوید تعادل بدی بین اقتصاد، سیاست و جامعه ایرانی شکل گرفته است که نتیجه آن تداوم رویکرد سیاستهای اقتصادی است که به تامین منابع طرحها هیچ توجهی ندارد و دائماً اقتصاد را با کسری بودجه مواجه میکند.
کمتر تردیدی وجود دارد که ریشه جنگهای فرسایشی اقتصاد ایران در عامل کسری بودجه نهفته است که خود نتیجه دست و دلبازی سیاستمدار و بیتوجهی و ناآگاهی او از علم اقتصاد است. حسین جوشقانی، استادیار مهمان دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف، با اشاره به غفلت سیاستمدار از علم اقتصاد و اقتصاددانان میگوید تعادل بدی بین اقتصاد، سیاست و جامعه ایرانی شکل گرفته است که نتیجه آن تداوم رویکرد سیاستهای اقتصادی است که به تامین منابع طرحها هیچ توجهی ندارد و دائماً اقتصاد را با کسری بودجه مواجه میکند. او در عین حال معتقد است با وجود شرایط بسیار سخت کنونی، فرصت مغتنمی برای اصلاح ساختار پدید آمده چون در این شرایط مجاب کردن جامعه به پذیرش هزینهها و فشارهای کوتاهمدت آن راحتتر است. با این حال این سیاستگذار است که به عنوان مسوول شکلگیری وضع موجود، باید قدم اول را برای اصلاح بردارد.
♦♦♦
در اقتصاد ایران درگیریهایی بین عوامل اقتصادی مانند خانوار، بنگاه اقتصادی، بانک تجاری و بانک مرکزی وجود دارد که همیشه با دخالت دولت به نفع یکی تمام میشود و دیگری زیان میکند. برای مثال در جنگ بنگاه اقتصادی و خانوار، دولت با ابزار کنترل قیمت و سرکوب بازار وارد میشود و از خانوار دفاع میکند و قاعدتاً بنگاه مغلوب میشود. در جنگ بنگاه اقتصادی و بانک تجاری، دولت به نفع بنگاه وارد میشود و به بانک دستور ارائه تسهیلات ارزانقیمت به بنگاه میدهد. نتیجه این جنگها و دخالتهای دولت، جز تشدید عدم تعادلها نیست که خود به تورم مزمن منجر میشود. از نظر شما نقطه شروع این جنگهای فرسایشی کجاست و چه عواملی باعث شعلهورتر شدن آتش آن شده است؟
من بحث را از یک تعادل بسیار بزرگ در اقتصاد ایران شروع میکنم که با شناخت آن میتوان به تمام این مسائل نیز پی برد؛ آن هم تعادلی است که در مساله نحوه و مکانیزم توزیع منابع و تخصیص منابع بین مردم و حاکمیت شکل گرفته است. تاریخ شکلگیری این تعادل و ریشههایش را بهتر است تاریخدانان متخصص بررسی کنند اما میتوان حدس زد که این مساله بیارتباط به کشف نفت در کشور و دسترسی به منابع بادآورده نیست. تعادلی که اکنون شکل گرفته، این است که مردم از حاکمیت انتظار دارند در جایگاه تولیگری رفع تمام نیازهای آنها اعم از کالای عمومی و کالای اختصاصی بنشیند.
شکلگیری این انتظار هم به ساختار حاکمیت بازمیگردد چراکه تدریجاً به سمت شعارهایی رفتند مبنی بر اینکه کالاهای اساسی و انرژی باید ارزان به دست مردم برسد. واقعیت این است که اغلب برد با آن دسته از سیاستمدارانی بوده که در این جبهه فکری حضور داشتند. در مقابل سیاستمدارانی که معتقد به آزادسازی، حذف یارانه کالاها و هدایت یارانه صرفاً به سمت اقشار ضعیف و آسیبپذیر بودند خیلی نتوانستند اقبال عمومی کسب کنند و بهطور طبیعی در رقابتهای انتخاباتی برنده نبودند. حداقل در پنج دهه اخیر میتوان دید که افرادی روی کار آمدهاند که با وجود شعارهای مختلف و دیدگاههای متفاوت سیاسی، از نظر رویکرد و عملکرد اقتصادی بسیار شبیه به هم عمل کردند. همه آنها در حوزه اقتصاد به دنبال این بودند که توسعه را توسط دولت و با تصدیگری شرکتهای دولتی به ارمغان بیاورند، همه سیاستهای نسبتاً یکسانی را در اقتصاد دنبال کردند؛ برای مثال جملگی تلاش داشتند نرخ ارز را ثابت نگه دارند و جالب اینکه همهشان هم شکست خوردند. در تمام این دولتها بعد از چند سال ثابت نگه داشتن نرخ ارز، جهشی ناگهانی در نرخ ارز ایجاد شده است.
این یک تعادل بد است که جامعه و اقتصاد ما در آن گرفتار شدهاند. از آنجا که متولی بروز این مشکل نهاد دولت بوده، در حال حاضر هم آنکه میتواند اصلاح این معضل را کلید بزند دولت است. اما مساله این است که دولت نه انگیزه لازم برای این کار را دارد، نه از دانش کافی برای انجام آن برخوردار است و نه حتی قبول دارد که نقش اصلی در ایجاد این وضعیت برعهده خود او بوده است. از این رو همیشه در زمانه تنگنا و بروز مشکلات، از این صحبت میشود که وضع موجود نتیجه فشارهای خارجی و تحریمهای سخت است. من فشارهای خارجی را رد نمیکنم و از مشکلاتی که تحریم برای اقتصاد ما ایجاد کرده و میکند مطلعم اما بخش عمده بروز جنگهای فرسایشی امروز اقتصاد ایران نتیجه اشتباه در تخصیص منابع از سوی سیاستگذار است.
در این تعادل شکلگرفته نقش اقتصاددانانی که نسبت به سیاستهای نادرست اقتصادی و عدم تخصیص بهینه منابع هشدار بدهند، چیست؟
در این تعادل نقش اقتصاددانها کاملاً حاشیهای و بیاهمیت است. از نظر سیاسیون، اقتصاددانان کسانی هستند که در دانشگاه کتابهایی علمی و البته غیرکاربردی خواندهاند و یکسری فرمول یاد گرفتهاند که اصولاً در اقتصاد ایران کار نمیکند. سیاستمداران از اساس هیچ نیازی به اقتصاددانان احساس نمیکنند و با توجه به شعارهایی که داده و فضا و انتظاری که در جامعه ایجاد کردهاند؛ مردم هم نیازی به اقتصاددانان حس نمیکنند و اتفاقاً صحبتهای اقتصاددانان در مورد کمبود منابع در مقابل شعارهای سیاستمدار، اصلاً به مذاقشان خوش نمیآید. نتیجه اینکه اقتصاددانان هم از این رویکرد متضرر میشوند چون به افرادی مبارزهجو و در حال درگیری دائمی با چالشها تبدیل نمیشوند و علم خود را بهروز نمیکنند چون نه نیازی میبینند و نه انگیزهای دارند. دقت کنید که سالانه در کشور ما چند نفر با مدرک دکترای اقتصاد از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند و تعداد اساتید اقتصاد در دانشگاهها چند نفر است و در مقابل چند مقاله علمی روز اقتصاد دارند که در 10 مجله علمی برتر دنیا به چاپ رسیده باشد. در این تعادل بد، اقتصاددانان نقشی نداشتهاند اما هم آنها و هم علم اقتصاد در ایران از این تعادل به شدت متضرر و در واقع سرکوب شده است. ما در کشور اقتصاددان طراز اول بسیار کم و محدود داریم. در حالی که در برخی از همین کشورهای همسایه و منطقه مانند ترکیه و روسیه، اقتصاددانان بزرگ و مطرحی در سطح بینالمللی حضور دارند که هم در کشور خودشان مشغول به کار و فعالیت هستند و هم در سطح بینالملل نقش ایفا میکنند.
این تعادل بد، چگونه چرخه پایانناپذیر جنگهای فرسایشی اقتصاد را راه میاندازد؟
من از این دریچه به این چرخه نگاه میکنم که در کشور ما، سیاستمدار خودش را خادم ملت میخواند و رسالت خودش میداند که از همه ابزارهای موجود برای شعارهایی که داده مانند محرومیتزدایی و بهبود رفاه و در دسترس قرار دادن کالای ارزان استفاده و منابع موجود را توزیع کند. ابتدا باید به خاطر داشته باشیم که این سیاستمدار، اعتقادی به علم اقتصاد ندارد و اقتصاددانان را عالمان و مشاوران بهدردبخوری نمیداند. بنابراین برای رسیدن به اهداف خود و انجام رسالتهایی که برای خودش در نظر گرفته به تجربه، حس و غریزه خودش رجوع و فکر میکند بهترین راه برای کمک به مردم این است که تا جایی که میتواند به کالاها و خدمات از سوخت گرفته تا گندم، یارانه بدهد و قیمت آنها را پایین نگه دارد.
یعنی اولین اصل علم اقتصاد را که محدودیت منابع است، زیر پا میگذارد و در نظر نمیگیرد که تامین مالی یارانه انرژی، بیمه بازنشستگی، دخالت در بازار کار، یارانه گندم و... از کجا قرار است تامین شود. چه کسی و از چه راهی این منابع را در اختیار من قرار خواهد داد؟ یا اگر که قرار است مشکلی را که موسسه مالی ربوی ایجاد کرده است حل کند و تعهد میکند که هزینه افرادی را که آنجا با ریسک بالا سرمایهگذاری کردند میپردازد، منابع این بذل و بخشش از کجا تامین خواهد شد. همینجا نقطه شروع جنگهایی است که رخ میدهد. تمام عدم ترازهایی که در بخشهای مختلف اقتصاد وجود دارد از وزارت کار گرفته تا وزارت دارایی و وزارت بهداشت، از اینجا شکل میگیرد چون سیاستمداران قائل به محدودیت منابع و ضرورت تامین منابع پیش از تصویب طرحها نبودهاند و در مقابل تمام تاکیدشان روی مصارف بوده است. مثلاً اینکه چگونه یک طرح اشتغالزایی تدوین کنند؛ تمام طرحهای اشتغالزایی دنبال این هستند که به چه کسانی، در چه اندازه و با چه سازوکاری کمک شود. اصلاً این صحبت به میان نمیآید که منابع مالی این طرح اشتغالزایی یا بیمه سلامت در بلندمدت چگونه تامین میشود. نتیجه تمامی این طرحها ایجاد کسری بودجه برای دولت است. فشار کسری بودجه دولت تماماً به بانک مرکزی وارد میشود و کسری بودجه اولین جرقه شعلهور شدن تمام جنگهای فرسایشی اقتصادی است که به آن اشاره کردید.
با توجه به اینکه خود کسری بودجه ناشی از تصمیمات سیاستگذار است میتوانیم بگوییم منشأ این جنگهای اقتصادی عاملی غیراقتصادی است؟ یعنی سیاستمداری که در حوزه سیاست تصمیم میگیرد و تبعاتش دامن اقتصاد را میگیرد.
بله، کاملاً درست است. مدیریت اقتصاد کلان نباید هیچ ارتباطی به سیاست داشته باشد. در اقتصادهای توسعهیافته این رویکرد در حال اجراست. مثلاً در آمریکا؛ تمام تاکید جامعه فعالان اقتصادی و حتی خود سیاستمداران این است که فدرالرزرو باید یک نهاد تکنوکرات باشد و کاملاً مستقل از جناحهای مختلف سیاسی باشد یا دستکم این اعتقاد وجود دارد که نباید به هیچ عنوان تحت تاثیر تصمیمات و رخدادهای سیاسی قرار گیرد. چون متوجه شدهاند که جنس کار فدرالرزرو کاملاً تخصصی است و سیاستمدار به هیچ عنوان نباید در آن دخالت کند. حتی زمانی که دونالد ترامپ به شدت پیگیر و علاقهمند به تغییر رئیس فدرالرزرو بود و از تمام نیروی سیاسی و کمک حقوقدانانش هم استفاده کرد، موفق به این کار نشد. ترامپ دو نفر را نمیتواند تغییر دهد که یکی از آنها همین رئیس فدرالرزرو است. این رویکرد نشان میدهد که سیاستگذاری اقتصادی در حوزه مهمی چون سیاست پولی باید کاملاً تخصصی و مبتنی بر علم اقتصاد باشد. تجربه بلندمدت خودمان و دیگر کشورها هم همین را میگوید اما متاسفانه از آنجا که سیاستمدار میخواهد در کوتاهمدت به اهداف مدنظر خود برسد، اقتصاد را به ابزار دست خودش بدل میکند. این رویکرد مشترک سیاستمداران مختلف باعث میشود این تعادل بد و نامبارک در کشور پایدار بماند.
با در نظر گرفتن همین مساله، آیا میتوانیم با استفاده از ابزارهای اقتصادی به مصاف وضع موجود برویم و به این جنگهای اقتصادی خاتمه بدهیم؟ یا باید به شکلی این مولفه پررنگ سیاسی را اصلاح کنیم که موجب عدم تراز و کسری بودجه میشود؟
همانطور که گفتم ما در بلندمدت در یک تعادل بد قرار گرفتهایم. اکنون برای اینکه به سمت تعادل خوب برویم نیاز به یک تغییر پارادایم یا تغییر دیدگاه داریم. این تغییر دیدگاه باید در مردم، در سیاسیون و در فعالان اقتصادی شکل بگیرد. بدون این تغییر دیدگاه، هر بسته سیاستی و هر بسته اقتصادی محکوم به شکست است. چون اگر مردم از یک بسته سیاستی حمایت نکنند، آن سیاست قطعاً به نتیجه مطلوب نمیرسد؛ اگر مردم سیاستمداری را حمایت نکنند، نمیتواند سیاستهای خودش را پیش ببرد؛ و اگر مردم نگاه درستی به سیاستهای اقتصادی نداشته باشند، سیاستمداری را انتخاب میکنند که شعارهای قشنگتری میدهد نه اینکه لزوماً برنامه جامعتر و بهتری داشته باشد. من فکر میکنم باید یک تغییر نگرش در جامعه اتفاق بیفتد؛ راه این تغییر تدریجی، همین گفتوگوهایی است که اقتصاددانان میتوانند با بخشهای مختلف جامعه، چه سیاستمداران و چه مردم عادی داشته باشند. نقش رسانهها هم در این میان به عنوان حلقه واسط بسیار پررنگ است.
معمول است که در شرایط سخت، تصمیمات عقلانیتر و بهتری توسط سیاستمداران گرفته شده است. اما اکنون میبینیم که سیاستمدار بهجای اینکه در شرایط تنگنا، به فکر اصلاح و بهبود باشد، مثلاً اصلاح قیمتها، نهتنها دست به این کار نمیزند که مانع آن هم میشود.
واقعیت این است که شرایط هیچوقت به لحاظ اقتصادی و از منظر پدیدار شدن همزمان جمیع مشکلات تا این اندازه سخت نبوده است. از اینرو امیدوارم که در این شرایط تصمیمهای مناسبی گرفته شود که اثرگذار باشد و کمکم حالتی شکل بگیرد که سیاستمدار به علم اقتصاد اعتماد پیدا بکند. نمیدانم چه زمانی این اتفاق میافتد اما در شرایط کنونی کشور بسیار امیدوارترم چون کشور از جهت دانش اقتصاد وضعیت بسیار بهتری نسبت به مثلاً 10 سال قبل دارد. زمانی بود که بین اقتصاددانان کشور فقط تکصدایی وجود داشت، چون در کشور ما طیفی از اقتصاددانان هستند که ارتباطشان با علم اقتصاد قطع شده و خودشان بهصورت جزیرهای مباحثی را بهعنوان علم اقتصاد مطرح میکنند و در موردش صحبت میکنند. در یکی دو دهه قبل صدای واقعی علم اقتصاد فقط از یکی دو نهاد علمی بلند میشد، اما در حال حاضر گروههای مختلفی شکل گرفتهاند، اندیشکدهها و دانشکدههای مختلف اقتصاد فعالیت دارند و شما صداهای مختلفی با اصول یکسان علمی میشنوید و این امیدوارکننده است. بهطور مثال اکنون در بین اقتصاددانان جوان و بهروز در مورد اصلاح قیمت حاملهای انرژی وفاق شکل گرفته است. پای بیانیه ۴۰ اقتصاددان جوان را که اخیراً منتشر شد، افرادی از طیفهای مختلف امضا کردهاند. شاید اگر 10 سال پیش قرار بود چنین بیانیهای امضا شود، فقط یک گروه خاص و کوچک از یک دانشکده حاضر به تهیه و امضا کردن آن بودند. من این اتفاق را به فال نیک میگیرم که معتقدم اگر سیاستمدار اندکی از این تفکر نادرست خودش دست بردارد، در برخی حوزههای اقتصاد اصلاحاتی ولو کوچک اتفاق بیفتد که اثرگذار باشد و انگیزهای قوی برای آغاز اصلاحات بزرگتر شکل دهد.
اقتصاد ایران درگیر یک جنگ خارجی سخت یعنی تحریم است. در عین حال جنگهای اقتصادی داخلی هم که ما از آن نام بردیم در جریان است. کدام جنگ در حال حاضر برای اقتصاد ما کُشندهتر، شدیدتر و بدتر است؟ درواقع اولویت حل و فصل کدام یکی جلوتر است؟
همزمانی این دو مساله یک وجهه منفی و یک وجهه مثبت دارد. وجهه منفیاش این است که کار را بسیار سختتر و محدودیت را بسیار بیشتر میکند. در واقع اگر در شرایطی قرار داشتیم که مثلاً میتوانستیم از وام خارجی و کمک شرکای تجاری بهره ببریم، میتوانستیم مسائل را بسیار راحتتر حل کنیم اما در حال حاضر از این امکانات بیبهرهایم. نکته مثبت آن این است که در شرایط سخت موجود، راحتتر میتوان جامعه را مجاب به انجام اصلاحات و تحمل سختیهای آن کرد. اصلاحات ساختاری قطعاً هزینه، سختی و فشار دارد و بسیار برای بخش بزرگی از جامعه دردناک خواهد بود. نمیتوان ادعا کرد که اصلاحات ساختاری اقتصادی روی زشت و خشنی ندارد؛ که قطعاً دارد. اما وقتی که با سیاستهای یکجانبه و قلدرمآبانهای از سمت آمریکا همراه شده است، بهتر و راحتتر میتوان جامعه را مجاب کرد که ناگزیر از انجام اصلاحات هستیم. اگر این اصلاحات ساختاری چهار یا پنج سال قبل کلید میخورد قطعاً فشار و هزینهاش از امروز که کل اقتصاد ملتهب از جهش ارزی است، کمتر میبود. ما دیدیم که مردم در برابر شوک شدید کنونی با نجابت سکوت کردند و در پی بهبود هستند. مردم پذیرفتند که بخشی از این شوک ناشی از فشارهای خارجی عیان است. به نظر من این یک فرصت مغتنم برای سیاستمداران است که واقعاً یکبار برای همیشه دست از لجاجت بیمورد بردارند و با علم اقتصاد آشتی کنند، فرصت خوبی فراهم شده است که بتوان اصلاح ساختار انجام داد که نتیجه نهایی آن هزینههایی را که به جامعه تحمیل میشود توجیهپذیر کند.
چه چشماندازی از عدم تعادلها و ناترازیها دارید؟ فکر میکنید تشدید خواهد شد؟
پیشگو نیستم اما خوشبینانه نگاه میکنم و امیدوارم. چون حداقل اعتقاد دارم سیاستگذاران ما افراد دلسوزی هستند و آدم دلسوز در نهایت زمانی متوجه اشتباهش میشود و از غرور خودش پایین میآید و اگر واقعاً دلسوز باشد، کار را به کاردان میسپارد. من امیدوارم که این اتفاق بیفتد؛ اما قطعاً توپ در زمین سیاستگذار است که بخواهد کار انجام سیاست را به اقتصاددانان شایسته محول کند.