بر عبث میپایم
چرا اقتصاد ایران از دام بیثباتی رها نمیشود؟
بارها گفته شده است که کسری بودجه مزمنترین بیماری اقتصاد است؛ مرضی که البته خود ریشه و عامل امراض کُشنده دیگری مانند تورم است. چراکه در ذهن سیاستمدار اولین و سادهترین راهحل برای جبران کسری بودجه دست یازیدن به منابع بانک مرکزی است و همواره برداشتها و استقراض با این بند و تبصره همراه میشود که اگر این منابع به خدمت تولید و ایجاد اشتغال درآید اثر تورمی نخواهد داشت و زهی خیال باطل.
رضا طهماسبی: بارها گفته شده است که کسری بودجه مزمنترین بیماری اقتصاد است؛ مرضی که البته خود ریشه و عامل امراض کُشنده دیگری مانند تورم است. چراکه در ذهن سیاستمدار اولین و سادهترین راهحل برای جبران کسری بودجه دست یازیدن به منابع بانک مرکزی است و همواره برداشتها و استقراض با این بند و تبصره همراه میشود که اگر این منابع به خدمت تولید و ایجاد اشتغال درآید اثر تورمی نخواهد داشت و زهی خیال باطل.
ابتلا به کسری بودجه و تمام مشکلاتی که برای اقتصادی ایران پدید آورده است، هرگز نتوانسته مانع ولع سیاستمدار در عرضه وعدهها و تعهداتی شود که با منابع محدود وفادار ماندن به آنها جز سختتر شدن شرایط اقتصادی و رفاهی به مقصد دیگری منتهی نمیشود. در واقع یادگیری سیاستمدار ایرانی، بیش از آنکه از نمونههای موفق در کشورهای توسعهیافته باشد که میدانند نباید سراغ ماشین چاپ پول بانک مرکزی بروند، همتایان داخلی و رقبای گروه مقابل است که در مسابقه وعدهدهی سرعت و شتاب کمتری ندارند. در حالی که سالهاست اقتصاددانان ریشه تورم را یافته و دانستههای علم اقتصاد با تقریب مناسبی از تورمزا بودن تصمیمات و سیاستهای پولی به سیاستگذار و تصمیمگیر آگاهی میدهد، هنوز هم اغلب سیاستمداران ایرانی نه از نشانههای بیماری هلندی آگاهند و نه از رکود تورمی؛ آنها هنوز فکر میکنند که اگر پول پرقدرت، بهزعم خودشان در راه ایجاد کارخانه و تولید داخل و اشتغال به کار گرفته شود نهتنها تورم ایجاد نمیکند که به اقتصاد و افزایش تولید کمک میکند. فقدان تفکر علمی اقتصادی بهروز از پنج دهه قبل تاکنون چنان نظام اقتصادی ما را درگیر کجفهمیها و انحرافها کرده است که امروز حتی سیاستمدار و سیاستگذار روی موارد بدیهی مانند یارانه انرژی، نرخ ارز، یارانه نان و قیمت مرغ و تخممرغ و گوشت قرمز نیز با هم دچار اختلافنظر هستند و به نتیجه نرسیدهاند؛ شگفتانگیزتر اینکه اقتصاددانان نیز در این مباحث اصولی و پایهای اقتصاد مثلاً قیمتهای نسبی، توافقی ندارند و در مورد نقش دولت در اقتصاد در جبهههایی کاملاً مقابل هم قرار گرفتهاند.
نتیجه راهبردهای غلط، سیاستگذاریهای دور از علم و پروژههایی که صرفاً محل هزینهکرد درآمدهای نفتی بودهاند در عملکرد بلندمدت اقتصاد ایران بهتر از نرخ متوسط 20درصدی تورم، رشد اقتصادی سرانه 8 /3درصدی و نرخ متوسط بیکاری 12درصدی نبوده است و همچنان پیمودن این مسیر با روی کار آمدن هر دولت و غلبه کردن هر تفکری تداوم دارد. اصولاً سیاستمداران ایرانی اگرچه در حوزه سیاسی دچار اختلافات عمیق هستند و حتی در اقتصاد نیز شعارهای متفاوتی سر میدهند اما در کارکرد، به یک سبیل میروند.
نتیجه پیمودن مسیر 50 سال گذشته اگرچه دستاوردهای زیرساختی زیادی داشته اما بخشی از آن ثمره ناگزیر توسعه بوده و بخش عمدهای محصول درآمدهای پرنوسان نفتی. احتمالاً میتوان اینچنین گفت که عایدی سیاستگذاری اقتصادی در تمام 50 سال تقریباً هیچ بوده است؛ زمانی سیاستگذار تلاش کرد تا نرخ ارز را آزاد کند، زمانی خزانه سهقفله شد تا سیاستهای پولی انقباضی مانع از تورم شود، زمانی نرخ تورم تکرقمی شد اما همه این دستاوردها در غیبت ساختار صحیح و نگاه علمی اقتصادی، به سرعت از دست رفت؛ گویی اصلاً وجود نداشته است.