ساز ناکوک
چرا مهارت در نظام آموزشی کشور جایگاهی ندارد؟
«سالهای زیادی از عمر دانشجویان ما صرف کارهایی شده که تاثیر چندانی در آینده شغلی آنان نداشته است. ما باید سالهای تحصیل دانشجویان را کم کنیم و سن اقتصادی افراد را نیز کاهش دهیم تا آنان زودتر بتوانند وارد بازار کار شوند.» این را سلیمان پاکسرشت رئیس سازمان آموزش فنی و حرفهای میگوید.
مجیدرضا منصورخاکی: «سالهای زیادی از عمر دانشجویان ما صرف کارهایی شده که تاثیر چندانی در آینده شغلی آنان نداشته است. ما باید سالهای تحصیل دانشجویان را کم کنیم و سن اقتصادی افراد را نیز کاهش دهیم تا آنان زودتر بتوانند وارد بازار کار شوند.» این را سلیمان پاکسرشت رئیس سازمان آموزش فنی و حرفهای میگوید. آمارهای موجود نیز موید آن است که بخش قابل توجهی از بیکاران کنونی کشور را دانشآموختگان دانشگاهی تشکیل میدهند؛ چنانکه از میان 2 /3 میلیون بیکار شناساییشده در سرشماری سال 1395، بیش از 40 درصد دارای تحصیلات دانشگاهی بودهاند. افزون بر این تازهترین طرح آمارگیری نیروی کار مربوط به پاییز سال 1396 نیز حاکی از آن است که بالاترین نرخ بیکاری در ردههای سنی مختلف را جوانان 20 تا 24 سال با نرخ قابل تامل 5 /30 درصد تشکیل میدهند. سوال اصلی پرونده پیشرو این است که به چه دلیل بخش قابل توجهی از فارغالتحصیلان دانشگاهی پشت در بازار کار میمانند؟ به نظر میرسد مهمترین عامل در سمت عرضه، ناهمسویی نظام آموزشی و بازار کار کشور باشد. این مساله از دو بعد قابل بررسی است. از منظر نخست میتوان گفت آموزههای دانشگاهی و به طور کلی نظام آموزشی کشور چندان مبتنی بر کسب «مهارت» و اشتغالپذیری دانشآموز یا دانشجو نیست و عمدتاً روی «علمآموزی» تمرکز دارد. حال آنکه به نظر میرسد مهارت، کلیدواژه اصلی بازار کار باشد. مطالعهای که بر روی گروهی از کشورهای عضو OECD صورت گرفته، نشان میدهد دستمزد افرادی که مهارتهای آنها بیش از سطح مورد تقاضاست اما شغلی متناسب با رشته تحصیلی خود دارند، به طور متوسط ۱۸ درصد پایینتر از افرادی است که بین شغل و مهارتهای آن تناسب بیشتری وجود دارد. این میزان برای افرادی که تطابقی میان شغل و رشته تحصیلی آنها وجود ندارد حدود ۲۶ درصد است. از سوی دیگر، باید اذعان کرد طی مقطعی، مراکز آموزش عالی کشور به منظور پاسخ به نیاز داوطلبان پشت کنکور -که عمده آنان را متولدین دهه 1360 تشکیل میدادند- توسعه چشمگیری یافت و تعداد دانشجویان کشور با شیب تندی نسبت به اوایل دهه 1380 دوبرابر شد. این رشد بیرویه در تعداد و ظرفیت دانشگاهها البته بیتوجه به تخصصهای مورد نیاز بازار کار صورت گرفت که نتیجه آن اکنون در قالب انباشت چشمگیر فارغالتحصیلان رشتههای مختلف در جمعیت بیکار کشور خودنمایی میکند. همچنین بالارفتن انتظارات قشر دانشآموخته از سطح شغل مطلوب خود سبب شده بسیاری از مشاغل اساساً خواهان نداشته باشد. علاوه بر این معضلاتی ازجمله کسادی بازار و البته تاکید غالب کارفرمایان بر سابقه کار تا تخصص آکادمیک، جویندگان کار را با مصائب بیشتری مواجه کرده است. در کنار موارد یادشده به نظر میرسد فعل ورود به دانشگاه نیز طی دهههای اخیر، خود به یک ارزش اجتماعی و امری بدیهی تبدیل شده که به عدم تعادل بیشتر بازار کار دامن میزند. با بررسی نظام آموزشی در ممالک توسعهیافته، میتوان دریافت در این کشورها از همان سنین کودکی، فرهنگ کار و تلاش آموخته میشود و به موازات استعدادیابی مستمر در نظام آموزشی، هدایت صحیح شغلی دانشآموزان به سوی رشتههای دانشگاهی مورد تقاضای بخشهای اقتصادی مختلف صورت میگیرد. اما آیا میتوان امید داشت در کشور ما نیز چنین تحولی در نظام آموزشی رخ دهد؟