ضرورت همگرایی سیاستها در نظام آموزشی
الزامات رفع فقر مهارتی در گفتوگو با سلیمان پاکسرشت
سلیمان پاکسرشت میگوید: علت اینکه از یک دورهای به بعد ترکیبی از مدرکگرایی افراطی و بیارزش قلمدادشدن مهارتآموزی بر فرهنگ عمومی سیطره پیدا کرده است خیلی به فرهنگ ارتباط ندارد. پیشرانهای نهادی این تحول فرهنگی را باید در اقتصاد دولتی، دولت بزرگ، نظام استخدام مبتنی بر مدرک تحصیلی و نه صلاحیت حرفهای جست.
بیکاری اکنون یکی از ابرچالشهای اقتصاد کشور ماست که عمدتاً متوجه قشر جوان و تحصیلکرده است. تحصیلاتی که مدتهاست به ارزشی اجتماعی تبدیل شد؛ و سبب شده جوانان کشور در کسب عناوین دهانپرکنی همچون مهندس و دکتر گوی سبقت را از هم بربایند. سلیمان پاکسرشت رئیس سازمان آموزش فنی و حرفهای در گفتوگو با تجارت فردا میگوید: اکنون همان جوانانی که فارغالتحصیلان دانشگاهها محسوب میشوند، اگر از آموزش مهارتی مطلوبی در دوره دبیرستان برخوردار بودند، احتمالاً بسیاری از آنها مسیر دشوار و زمانبر تحصیلات دانشگاهی را انتخاب نمیکردند. این مدرس دانشگاه معتقد است اشتغال دیرهنگام و غیرمرتبط جوانان فارغالتحصیل محصول عدم برنامهریزی صحیح آموزشی چه در سطح آموزش عمومی و پایه و چه آموزش عالی است. پاکسرشت در این گفتوگو همچنین به الزامات تحول در نظام آموزشی کشور نیز پرداخته است.
♦♦♦
به نظر میرسد بسیاری از جوانان هنگامی که از دانشگاه در مقاطع مختلف فارغالتحصیل میشوند، آمادگی ورود به بازار کار و فعالیتهای اقتصادی را ندارند و فاقد مهارتهای مورد نیاز برای پیدا کردن شغل مناسب خود هستند. در نتیجه پس از مدتی که از یافتن شغل مطلوب بازمیمانند در دورههای آموزشی مهارتمحور شرکت و سعی میکنند شرایط لازم را برای استخدام فراهم کنند. به عقیده شما برای کاهش سن شروع فعالیت اقتصادی در جوانان و تحصیلکردگان دانشگاه چه راهکارهای علمی وجود دارد؟
متاسفانه یا خوشبختانه در حال حاضر سالهای زیادی از عمر جوانان ما صرف تحصیل در دانشگاهها میشود. با توجه به رغبتی که در سالهای اخیر به طی مدارج تحصیلات تکمیلی ایجاد شده، این مدت زمان طولانیتر نیز شده است. این امر سبب شده همواره جمعیتی چهار تا پنجمیلیونی غیرفعال در سن کار داشته باشیم که شرایط فعالیت اقتصادی را دارند، اما از آنجا که به این نتیجه رسیدهاند که این مدرک تحصیلی بالاست که اشتغالپذیری آنها را بیشتر میکند، به امید اشتغال، سالهای بیشتری از عمر خود را صرف یادگیری میکنند. در واقع این عده عمر خود را در ازای افزایش اشتغالپذیری، هزینه میکنند و زمانی که فرصتهای شغلی پیدا نمیکنند به مرور به جمعیت بیکار ما افزوده میشوند. حدود یکسوم جمعیت بیکار کشور را در حال حاضر فارغالتحصیلان مقطع کارشناسی تشکیل میدهند و بیکاری افراد با تحصیلات عالی یکی از مهمترین محرکهای نرخ متوسط بیکاری کشور است. منابع آماری رسمی نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی را بیش از 18 درصد یعنی شش درصد بیشتر از متوسط نرخ بیکاری کل کشور اعلام میکند. یکی از آثار تاخیر ورود فارغالتحصیلان به بازار کار کاهش میزان مشارکت اقتصادی و افزایش سن شروع فعالیت اقتصادی آنان است. به این ترتیب بخش زیادی از افراد جامعه هنگامی که به طور رسمی وارد بازار کار میشوند که سالهای زیادی از عمر خود را تحصیل کردهاند. این در حالی است که در بسیاری از کشورهای پیشرفته جوانان به دلیل آموزشهای موثر و مهارتی که در دوران دبیرستان و حین تحصیل دیدهاند و آشنایی که با محیط کار پیدا کردهاند، بلافاصله بعد از اتمام دوره دبیرستان این امکان را پیدا میکنند که شاغل شوند.
آیا مثال کشوری از این شیوه مهارتآموزی در ذهن دارید؟
بله؛ در آلمان بیش از 85 درصد دانشآموزان که دورههای مهارتافزایی اجراشده در محیط مدرسه و بنگاههای اقتصادی را سپری کردهاند، بعد از پایان تحصیل مستقیماً جذب بازار کار میشوند. در واقع حجم آموزشهای مهارتی به دلیل نظام ویژه برنامهریزی آموزشی که در ارتباط با بازار کار و مبتنی بر تجزیه و تحلیل مشاغل صورت میگیرد، اقتصادیتر و کوتاهتر است. در نتیجه افراد با صرف زمان کمتری میتوانند اشتغالپذیری خود را افزایش دهند. به بیان دیگر میتوان نتیجه گرفت آموزشهای مهارتی با کاهش تعداد سالهای تحصیل افراد باعث میشوند آنان در سن پایینتری فعالیت اقتصادی را آغاز کنند. این موضوع تبعات مستقیمی بر ابعاد دیگری از زندگی آنان مانند تشکیل زندگی، فرزندآوری و مانند آن دارد. در حقیقت توسعه ظرفیتها و فرصتهای مهارتآموزی راهی است برای افزایش مشارکت اقتصادی و کاهش سن شروع فعالیت اقتصادی جوانان. اکنون همان جوانانی که فارغالتحصیلان دانشگاهها محسوب میشوند، اگر از آموزش مهارتی مطلوبی در دوره دبیرستان برخوردار بودند، احتمالاً بسیاری از آنها مسیر دشوار و زمانبر تحصیلات دانشگاهی را انتخاب نمیکردند. اشتغال دیرهنگام و غیرمرتبط جوانان فارغالتحصیل محصول عدم برنامهریزی صحیح آموزشی چه در سطح آموزش عمومی و پایه و چه آموزش عالی است. مهارتی شدن نظام آموزشی ما مهمترین راهبرد برای کاهش مشکلات مورد اشاره در بلندمدت و البته میانمدت است. البته اتفاق اصلی باید در آموزش و پرورش و دوره متوسطه ما رخ دهد. تا زمانی که پیوستگی موجود بین آموزش و پرورش ما و آموزش عالی وجود دارد به شکلی که دانشآموزان فقط در مسیر دانشمند شدن از طریق تحصیلات دانشگاهی تربیت میشوند و معیار ارزشیابی عملکرد مدارس ما تعداد قبولیها در کنکور و دانشگاههاست، اتفاق جدیدی نخواهد افتاد. آموزش شایستگیمحور، راهکاری است برای آشتی دادن آموزش با جامعه و نیازهای واقعی آن. در آموزش عالی نیز باید مهارتی شدن به عنوان یک راهبرد پذیرفته شود. تقریباً در اغلب رشتههای دانشگاهی، شایستگیها و صلاحیتهای شغلی مرتبطی برای یادگیری وجود دارد. دورههای کارآفرینی، کارورزی و کارگاهی باید راهی برای پیوند بین آموزشهای دانشگاهی و آموزشهای شایستگیمحور و در متن محیط واقعی کار باشند. مهارتی شدن آموزش عالی موجب خواهد شد افراد در هر مقطع تحصیلی از کفایت و شایستگی و صلاحیت لازم برخوردار باشند تا فرصتهای شغلی محدود کنونی را به دلیل فقدان مهارت و صلاحیت از دست ندهند و دیگر نیازی نباشد وارد مقطع بعدی شوند.
اشاره داشتید که نظام آموزشی ما دانشآموز و دانشجو را عمدتاً در مسیر دانشمند شدن قرار میدهد. سوال اینجاست که چرا به مساله علمآموزی در دانشگاه بیش از مهارتآموزی بها داده میشود؟
پاسخ به این سوال را باید در موضوع فرهنگ جستوجو کرد. متاسفانه در جامعه ما ارزش مهارت و صلاحیتهای شغلی و کار آنگونه که باید شناخته نمیشود. افراد در جامعه ما بیش از آنکه به واسطه هویت مهارتی و حرفهای شناخته شوند به واسطه مدرک تحصیلیشان معرفی میشوند. اما این همه واقعیت این ماجرا نیست چراکه فرهنگ عمومی پدیده یکدست و منسجمی نیست و متشکل از گزارههای ارزشی و هنجاری متفاوت و گاه متناقضی است که بسته به بستر و کششی که در جامعه برای آنها در نهادها ایجاد میشود، اولویت و ارج پیدا میکنند. در همین جامعه تا چند دهه پیش افراد بیشتر به واسطه هویت شغلی و حرفهایشان شناخته میشدند. در عین حال تحصیل علم و دانش نیز همیشه پسندیده بوده است. علت این موضوع که از یک دورهای به بعد ترکیبی از مدرکگرایی افراطی و بیارزش قلمداد شدن مهارتآموزی بر فرهنگ عمومی سیطره پیدا کرده است خیلی به فرهنگ ارتباط ندارد. پیشرانهای نهادی این تحول فرهنگی را باید در اقتصاد دولتی، دولت بزرگ، نظام استخدام مبتنی بر مدرک تحصیلی و نه صلاحیت حرفهای جست. واکنش جامعه و نظام آموزشی به این تقاضای نهادی، منطقی بوده است به این معنی که افراد دریافتهاند که به آسانی و بر اساس مدرک تحصیلی میتوان شغلی دست و پا کرد و همزمان هم از مزیت و تشخص عناوینی چون دکتر و مهندس برخوردار شد و هم با زحمت اندک سالها از مزایای شغل ثابت دولتی برخوردار شد و بر عافیت تکیه زد. از طرف دیگر نظام آموزشی نیز به همین تقاضا پاسخ داده است و توانسته بر اساس آمار تعداد فارغالتحصیلان یا معیارهای دیگری مانند مقالات علمی و نظیر آن مدال بگیرد.
این یعنی هیچگاه به مهارتآموزی به عنوان یک ارزش نگاه نشده است؟
ببینید مهارتآموزی، فنآموزی و حرفهآموزی هم جزو ارزشهای فرهنگی ما بودهاند و هستند اما تقاضایی برای آنها در اقتصاد دولتی و دستگاه دیوانی وجود ندارد چراکه اغلب موقعیتهای شغلی دستگاههای اجرایی در امور دفتری و اداری هستند و در شرایطی که نظام کارآمدی برای ارزیابی بهرهوری فعالیت افراد در این موقعیتها وجود ندارد، ضرورتی برای تمرکز بر شایستگی مهارتی افراد برای تصدی این مشاغل نیز پدید نمیآید و مدارک تحصیلی فقط نقش گذرنامه را ایفا میکنند. معتقدم هر زمان مساله ما، بهرهوری، مولد بودن و ثروتآفرینی نیروی کار شد، مهارتآموزی نیز اهمیت پیدا خواهد کرد. در دستگاه اداری و دولتی که بخش اعظم نیروی کار کشورمان در آن مشغولند، هنوز نظام منسجمی برای اندازهگیری ارزش نیروی کار وجود ندارد و اغلب آن را با مدارک تحصیلی، تعداد سالهایی که تحصیل کردهاند و تعداد سالهایی که شاغل بودهاند میسنجیم. در شرایط فعلی متقاضی اصلی نیروی کار ماهر و توانمند در جامعه ما بخش خصوصی است که هنوز از حجم و رشد کافی برخوردار نیست که بتواند تقاضایی که نظام آموزشی و جامعه را تحت تاثیر قرار دهد به وجود بیاورد. در نتیجه خروجی همنشینی این شرایط یعنی اقتصاد دولتی، دستگاه دیوانی عریض و طویل و نظام آموزشی مدرکمحور این شده است که عجالتاً مهارت ارج و احترامی ندارد و در یک تحلیل طبقاتی، مربوط به گروههای پاییندست و فقیر جامعه پنداشته میشود و کسب مدرک تحصیلی به هر شکلی و از هر جایی نشان فرهیختگی و برخورداری از صلاحیت تکیه زدن بر مسند دولتی قلمداد میشود.
با توجه به نکات مورد اشاره شما به نظر میرسد در نظام آموزشی کشور به تحول بزرگی نیاز است. اما آیا این نظام به جز تغییرات کوچک و تکراری، تن به اصلاحات بنیادی میدهد؟
بنا به دلایلی که در پاسخ به سوال قبلی اشاره شد، نظام آموزشی در متن ترتیبات نهادی مشخصی عمل میکند و به این معنی مستقل نیست که اصلاحات خود را بر آن متمرکز کنیم و امیدوار باشیم نتیجه نیز بگیریم. بخشی از مقاومتی که همواره در مقابل تغییرات در نظام آموزشی وجود دارد، مربوط به اینرسی روندهای موجود آن است. به بیان دیگر مولفهها و روندهای حاکم بر نظام آموزشی، خروجیهایی دارند که همین خروجیها به شکل افراد دارای مدارک تحصیلی به بازتولید شدن فرآیندهای موجود کمک میکنند و آن را تداوم میبخشند. نظام کنونی آموزش ما چنان گسترشی از حیث سازمانی پیدا کرده است که خود به عنوان یکی از منابع جذب فارغالتحصیلان عمل میکند و سالانه جاذب بخشی از جمعیت بیکار در موقعیتهای آموزشی یا غیرآموزشی است. ممکن است این در نگاه اول مطلوب به نظر برسد اما پیامد ناخواسته آن تقویت و بازتولید همین نظام آموزشی است. در واقع به این ترتیب این امکان فراهم میشود که نظام آموزشی حتی بدون ارتباط با جامعه و نیازهای آن، بتواند تداوم حیات داشته باشد و تولیداتی را عرضه کند که خود مصرفکننده آن است. به این معنی که نظامی از پیوند منافع بین ذینفعان مختلف و این نهاد به مرور به وجود آمده است که کار تغییر را دشوار میکند. چرا سالهاست از حذف کنکور صحبت میشود اما نتیجهای در عمل حاصل نمیشود. زیرا انبوهی از مراکز و موسسات که از ناحیه تولید نگرانی و سد ذهنی کنکور در خانوادهها ارتزاق میکنند، به راحتی این بازار پرسود را رها نخواهند کرد. یا مشابه همین موضوع در بحث مدارس سمپاد روی داد و تصمیم بجا و شجاعانه وزیر محترم در بازگرداندن آموزش به جای خود با واکنش مواجه شد.
فکر میکنید الزامات بروز چنین تحولی چه میتواند باشد؟
برای اینکه اصلاحات بنیادی در نظام آموزشی اتفاق بیفتد باید رابطه آن با جامعه و صنعت و تولید برجسته و تقویت شود. یقین بدانید اگر درهای دانشگاه به روی جامعه باز شود و درهای جامعه نیز به روی دانشگاه، کاستیها و نقایص زیست آکواریومی نظام آموزشی ما برملا خواهد شد و ارادههای جمعی برای اصلاح روندها و اصلاحات بنیادین شکل خواهد گرفت. تغییراتی که منبع آن خود نظام آموزشی است کند، محدود، زمانبر و تکراری است. این تقاضای اجتماعی برای بازسازی نظام آموزشی است که میتواند به تحولات چارهساز در آن منتهی شود. به همه این مشکلات باید تعدد نهادهای تصمیمساز و تصمیمگیر در حوزه آموزش را هم افزود. شورای عالی انقلاب فرهنگی، مجلس شورای اسلامی، شورای عالی آموزش و پرورش، شورای گسترش وزارت علوم، شورای برنامه درسی وزارت علوم و نظایر آن، همه در حوزه آموزش کشور سیاستگذاری میکنند و اغلب تفاوتهای سلیقهای و گاه رویکردی و بنیادین در مواضع آنها نسبت به ضرورت اصلاح نظام آموزشی وجود دارد و این امر نیز کار را سختتر کرده است. بدون شک اصلاح نظام آموزشی با رویکرد مهارتی شدن یکی از اقداماتی است که باید دنبال شود. طبق اسناد بالادستی سهم آموزشهای مهارتی در آموزش و پرورش از 38 درصد در سال 1396 به 50 درصد در سال 1400 باید برسد و در همین مدت سهم آموزشهای مهارتی در آموزش عالی باید از 20 به 30 درصد برسد.
در این راه بهروز کردن نظام آموزشی بر مبنای مهارتهای مورد نیاز چه مشکلاتی را دربر دارد؟
همانطور که اشاره کردم، ساختار نظام آموزشی کشور به صورت جزیرهای و سیاستگذاریهای انجامشده در حوزههای مختلف غالباً واگراست و هر حوزه از منظر خود به آموزشهای مهارتی مینگرد و سیاستهای خود را اجرا میکند. چنانچه همه یک هدف را مدنظر قرار دهند و آن هم اینکه فرد آموزشدیده بلافاصله بعد از اتمام آموزش بتواند وظایف شغلی خود را بر اساس استانداردهای ملی و بینالمللی به انجام رساند شاید بتوان امید داشت که نوعی همگرایی در آموزشهای کشور برای تامین منابع انسانی مورد نیاز بازار کار ایجاد شود. خوشبختانه ریاست محترم جمهوری در یک سال گذشته بر مساله مهارتآموزی بیش از پیش متمرکز شدهاند. علاوه بر نشستهای مدیریتی در هیات دولت بارها بر تغییر روش اصرار دارند. اگر خاطرتان باشد، ایشان اولین روز شروع سال تحصیلی دانشآموزان را با این جملات آغاز کردند: «اگر دانشآموزی را که در ایران درس خوانده با دانشآموزی که در یک کشور پیشرفته درس خوانده بعد از دو سال فاصله گرفتن از دیپلم مقایسه کنیم، میبینیم دانشآموز خارجی داشتههایش بیشتر از دانشآموز ایرانی است. چرا؟ چون ما بیشتر میخوانیم و حفظ میکنیم. باید خلاقیت دانشآموزان شکوفا شود و این موضوع را مولفان کتاب درسی باید درست کنند. باید بگذاریم مهارت دانشآموزان بالا برود. ما باید دانشآموز را علاقهمند و ماهر حداقل در یک رشته تحویل جامعه دهیم تا اگر نخواست به دانشگاه برود؛ بتواند در جامعه فعالیت کند. این یکی از مسوولیتهای بزرگ معلمان، نویسندگان کتب درسی و همه ماست.»
شما در راس سازمان آموزش فنی و حرفهای چه رویکردی را دنبال کردهاید؟
ما در سازمان فقر مهارتی را میبینیم و جدی گرفتهایم. اما باید توجه داشت آموزش مهارتآموزی و تربیت حرفهای و توسعه مهارتها، بدون وجود یک شرایط اقتصادی مناسب، نمیتواند به خودیخود، ایجاد شغل کند و سیاستگذاران باید رویکردهای نوین توسعه مهارتها را همانند کشورهای صنعتی، به سمت رقابتهای بازار سوق دهند و با هماهنگی آموزشهای رسمی و غیررسمی در بخشهای دولتی و غیردولتی، چتر واحدی را ایجاد کنند. این امور مستلزم اعمال اصلاحات در حوزههایی مرتبط با نحوه اداره، انسجام و یکپارچگی آموزشهای فنی و حرفهای، توسعه مهارتهای فنی و حرفهای از نظام عرضهمحوری به تقاضامحوری، عرضهکنندگان غیردولتی در ارائه آموزشهای مهارتی، اعتباربخشی و انتقال مهارتها، تامین مالی عرضه مهارتآموزی، نظام اطلاعاتی و اصلاحات مربوط به تضمین کیفیت است. هرچند قانونگذار با تصویب و ابلاغ قانون نظام جامع آموزش و تربیت فنی و حرفهای و مهارتی به این مهم توجه کرده و دولت نیز در حال حاضر درصدد تنظیم آییننامه اجرایی و عملیاتی کردن این اصلاحات اساسی در کشور است.