شناسه خبر : 43498 لینک کوتاه

بیراهه آموزشی

بررسی بحران‌های نظام آموزشی کشور در گفت‌وگو با حمید حسین‌پور

بیراهه آموزشی

«نسل بعد» مفهوم بزرگی است. کشورهای در حال توسعه و توسعه‌یافته در رفع نیازها به آنجا رسیده‌اند که از تامین نیازهای نسل حاضر عبور کرده یا دست‌کم به سازوکارهایی رسیده‌اند که تامین نیازهای جاری نسل حاضر برای آنها دغدغه نباشد و سال‌هاست به‌طور جدی درصدد رفع نیازهای نسل آینده هستند. کشورهای توسعه‌یافته محیط زیست را برای نسل آینده حفظ می‌کنند، آموزش را جدی می‌گیرند و تلاش سیاستمدارانشان بر این است تا نسلی را تربیت کنند که لااقل وقتی خود به سن کهولت رسیدند با خیالی آسوده زمام امور را به دست آنها بسپارند. این داستان اما در کشوری همچون ما متفاوت است. ما که به دلیل مشکلات مختلف در تامین نیازهای اولیه و روزانه با مشکل مواجهیم آموزش نسل بعد را مدت‌هاست جدی نمی‌گیریم. چون اصولاً حتی به پنج سال آینده نیز فکر نمی‌کنیم. حوزه آموزش دهه‌هاست با بحران‌های جدی مواجه است. بحران‌هایی که به اعتقاد حمید حسین‌پور که دانش‌آموخته رشته مدیریت آموزشی است حتی از سوی بخشی از بدنه آموزش‌وپرورش ما به رسمیت نیز شناخته نمی‌شود چه برسد به اینکه بخواهند آنها را شناسایی و برای حل آن تلاش کنند. مسوولان آموزشی به جای پذیرش و رفع مشکلات ریشه‌ای و خطرناک این حوزه تنها روی آن سرپوش می‌گذارند و از پژوهش و ارائه آمارها جلوگیری می‌کنند. در روزگاری که مدرسه بیش از هر زمان دیگری در دنیا نقش پرورشی دارد و مسوولیت سنگین جامعه‌پذیر کردن افراد را به دوش می‌کشد مدارس ما به اذعان مدیران آموزشی حتی نمی‌توانند خواندن و نوشتن را نیز به درستی به دانش‌آموزان آموزش دهند. چرا؟ طبق آماری که اخیراً منتشر شد دانش‌آموزان در چهار ماه گذشته تنها 38 روز به مدرسه رفتند. به بیانی شفاف‌تر دانش‌آموزان چهار سال است که رفت‌وآمدی منظم به مدرسه نداشته‌اند، از آموختن مهارت‌های اجتماعی و فردی لازم بازمانده‌اند، با بحران‌ها و فراز‌ونشیب‌های زیاد مواجه شده‌اند و حال ما با یک سوال هولناک مواجهیم؛ خروجی این بحران چیست؟

♦♦♦

  به نظرم برای پاسخ به این سوال که نظام آموزشی ما چقدر بحران‌زده است باید ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که نظام آموزشی عاری از بحران یا یک نظام آموزش درست چگونه نظامی است؟

یکی از ناکارآمدی‌هایی که در نظام آموزشی ما وجود دارد این است که هیچ‌وقت از کسی که در حال تعلیم و یادگیرنده است سوال نمی‌کنیم که تو چه می‌خواهی و یکی از اشتباهات نظام آموزشی ما این است. یعنی تصمیماتی برای یادگیرنده گرفته می‌شود که خود او در آن تصمیمات دخالتی ندارد و سازوکاری هم برای مشارکت او نداریم. در سیستم آموزشی ما عده‌ای نشسته‌اند و برای کودکان تصمیم می‌گیرند که تو باید چیزی بشوی که ما می‌خواهیم، این موضوع تا حدی اشکالی ندارد چون همه جای جهان همین است و هر نظامی در حال تربیت شهروند مطلوب خود است اما مساله در تعریفی است که از شهروند وجود دارد. قرار بود آموزش‌وپرورش ما به نظامی تبدیل شود که نیروی انسانی مورد نیاز جامعه ایرانی مبتنی بر فرهنگ ایرانی با رویکرد جهانی را تولید کند اما در بدنه آموزش‌وپرورش نیز مانند خیلی از بخش‌های دیگر افراد زیادی هستند که به این موضوع اعتقاد ندارند. این افراد معتقدند رویکرد جهانی نباید باشد و رویکرد محلی را مناسب می‌دانند؛ آنها می‌گویند ما یک محله روی کره زمین هستیم که قرار است مدیریت جهان را بر عهده بگیریم. این یک نگاه رادیکال افراطی است که در نظام آموزشی ما نیز در حال حاضر وجود دارد.

به بیانی ساده آموزش‌وپرورش درست باید برای کشور خود «شهروند» تولید کند، اما تعریف شهروند هم تعریف ساده و هم تعریف سختی است. ساده از این جهت که حقوق شهروندی و شهروند لقلقه زبان خیلی از سیاستگذاران است و به دلیل اینکه زیاد از آن استفاده می‌شود واژه خیلی دم‌دستی شده اما از طرفی تعریف آن سخت و ممتنع است به این دلیل که اگر بخواهیم کلیت شهروند را تعریف کنیم نیازمند تعریف یک سابقه تاریخی هستیم. خلاصه این سابقه تاریخی این است که در نظام اجتماعی در طول تاریخ رابطه افراد با حاکمیت خودشان در سه مرحله خلاصه شده است؛ اولین رابطه ارباب-رعیتی بود. زمانی که کشاورزی و دامپروری توسعه پیدا کرد مردم رعیت بودند و چشمشان به دست اربابی بود که زمین داشت و روی زمین او کار می‌کردند. این رابطه ارباب-رعیتی وقتی تا حدودی ارتقا پیدا کرد و مردم به حقوق خود آشنا شدند و کمی به آنها حق مشارکت داده شد به رابطه دولت-ملت تبدیل شد و nation-state از اینجا آغاز شد. ترتیب این واژه‌ها هم خیلی مهم است، ابتدا nation است بعد state یعنی «ملت-دولت» که این در ترجمه دچار اشتباه و قلب شد و مدام با عنوان «دولت-ملت» از این رابطه یاد می‌شود. تفاوت کوچک اما حساس است به دلیل اینکه از دل ملت است که قرار است دولت برگزیده شود اما وقتی در ابتدا دولت را می‌آوریم و بعد ملت یعنی دولت قرار است ملت را شکل دهد و آنچه الان در حال وقوع است همین است. رابطه مردم و حاکمیت وقتی از ارباب-رعیتی ارتقا پیدا کرد تبدیل به رابطه دولت-ملت شد و در این رابطه مردم تابع شدند. اگر دقت کنید زمانی که از گیت فرودگاه رد می‌شوید نوشته‌اند اتباع ایرانی، اتباع خارجی و کلمه اتباع در اینجا از همان تابع آمده و به این معنی است که مردم باید از دولت خود تبعیت کنند. این رابطه الان در خیلی از کشورها از جمله ما حاکم است. رابطه مردم با دولت‌ها همواره این‌طور است و این شامل هر دولتی فارغ از مسائل سیاسی می‌شود.

بعد از اینکه رابطه رعیت به رابطه تابع ارتقا پیدا کرد، پله سوم رابطه شهروندی است و ما با این رابطه فاصله زیادی داریم. باید توجه داشت که شهروندی با شهرنشینی متفاوت است. هدف از این مقدمه این بود که بگوییم نظام آموزشی درست نظامی است که شهروند مطلوب تربیت کند نه تابع مطلوب، نه رعیت مطلوب و نه سرباز. بلکه شهروندی که مشارکت می‌کند، انتقاد می‌کند، انتخاب می‌کند و... .

بد نیست در این میان به این موضوع نیز اشاره کنیم که پژوهشی در کتاب‌های درسی اول دبستان انجام شد که در این پژوهش سه کشور با هم مقایسه شده بودند؛ ایران، چین و آلمان. در کتاب‌های درسی اول دبستان این سه کشور درون‌مایه مفاهیم داستان‌هایی که وجود داشت؛ در ایران تبعیت کردن و تابع‌پروری، در چین همدلی و در آلمان به عنوان محور صنعتی جهان خودباوری و توانمندی بود و خروجی نظام آموزشی در این کشورها قابل مشاهده است.

  نظام آموزشی ما چقدر پتانسیل این را دارد که با کتاب‌های درسی موجود و مفاهیمی که از یک جا تصمیم‌گیری می‌شود و برای همه اجرا می‌شود شهروند تربیت کند؟

در حال حاضر متاسفانه یک لباس طراحی می‌شود و تن همه دانش‌آموزان می‌رود و این اولین غلط مدرسه است. یعنی منطقه یک تهران همان لباس را باید تن دانش‌آموز خود کند، سیستان و بلوچستان هم همان را. ما یک کارخانه صنعتی راه انداخته‌ایم و قرار است همه بچه‌ها را یک شکل قالب بزنیم. همه یک کتاب فارسی بخوانند، همه یک کتاب ریاضی بخوانند، همه همین علوم، فیزیک و... و همه باید یک امتحان جامع کنکور بدهند فارغ از تفاوت‌های فردی، تفاوت‌های قومی، ملیتی، محلی و فارغ از دغدغه‌ها، نیازهای محل زندگی، بازار کار، محل زندگی و... که در هر شهر متفاوت است و این نظام آموزشی ما را دچار مشکل کرده است. نظام آموزشی مطلوب در یک کلام نظامی است که شهروند را با تعریف تاریخی که به آن پرداختیم تربیت کند، اما نظام آموزشی ما به شدت در این کار ناکارآمد و ناتوان است. دلیل این موضوع نیز این است که ظرفیت‌های لازم در این نظام وجود ندارد. این ظرفیت‌ها چیست؟ احترام به تفاوت‌های فردی دانش‌آموزان، تولید محتوای آموزشی به صورت محلی یا حتی شهری و مسائلی از این دست. آن چیزی که نیاز بچه تهران است نیاز بچه بندرعباس و خراسان جنوبی و کردستان نیست اما این اتفاق در حال حاضر می‌افتد.

اگر بخواهیم به موضوع نگاهی آموزشی‌تر داشته باشیم باید گفت ما در نظام‌های آموزشی رویکردهای متفاوتی برای تدریس داریم. قدیمی‌ترین رویکرد که نسل ما نیز بر اساس آن پرورش یافت، رویکرد «رفتارگرایی» است. یعنی آنچه شما رفتار می‌کنید نشان می‌دهد چیزی یاد گرفته‌اید یا نه. اگر بچه‌ای وارد اتاق شود و سلام کند یعنی سلام کردن را یاد گرفته اما اگر سلام نکند بنا را بر این می‌گذاریم که یاد نگرفته و چه‌بسا از سوی والدین برای این عدم یادگیری تنبیه هم می‌شود.

در رویکرد رفتارگرایی بچه‌ها به مثابه کالا هستند و مدرسه کارخانه است و خروجی باید نشان داده شود و اگر این اتفاق نیفتد یعنی بچه یاد نگرفته است. البته این رویکرد خیلی قدیمی است. بعد از رفتارگرایی رویکرد «شناختی» مطرح شد و شناخت‌گرایان گفتند شما ممکن است چیزی به کودک آموزش دهید و او یاد بگیرد اما نخواهد در حال حاضر آن را نشان دهد اما این به این معنا نیست که رفتاری در کودک نهادینه نشده است. شناخت‌گرایان مقداری رفتارگرایان را اصلاح کردند و بعد از آنها «ساخت‌وسازگراها» متولد شدند. ساخت‌وسازگراها معتقد بودند بچه باید در نظام آموزشی خود مفهوم را در ذهنش بسازد. آنها معتقد بودند شما نباید آنچه در کتاب‌ها هست را به کودک دیکته کنید و آموزش مانند خالی کردن ظرف پر ذهن معلم در ظرف خالی ذهن کودک نیست. کودک باید خودش فرآیند را یاد بگیرد، کشف کند و بسازد. بعد از ساخت‌وسازگرایی چهارمین رویکرد آموزشی و جدیدترین آنها تحت عنوان «انسان‌گرایی» مطرح شد. این رویکرد می‌گوید حال بچه سر کلاس مهم‌تر از آن چیزی است که تو سر کلاس به او آموزش می‌دهی. انسان‌گرایی یعنی این بچه با بغل‌دستی خودش فرق دارد و نحوه یادگیری هر کدام متفاوت است و همه محترم هستند. تربیت شهروند این‌طور محقق می‌شود که در آموزش به رویکرد انسان‌گرایی برسیم. در رویکرد انسان‌گرایی یک کتاب به وسیله چند نفر نوشته نمی‌شود و به همه دانش‌آموزان یک کشور دیکته نمی‌شود. برای سطح آموزش همه دانش‌آموزان مقدار مشخصی تعیین نمی‌شود. حال آنکه در کشور ما دانش‌آموز حق کشف ندارد فقط باید حفظ کند و حفظیات خود را در امتحان تخلیه کند. در نظام آموزشی درست روند این‌طور نیست که ما سفره‌ای تحت عنوان المپیاد آموزشی راه بیندازیم و چندصد هزار نفر را در آن له کنیم و در نهایت ۲۰ نفر را جدا کنیم و تقدیم کشورهای خارجی کنیم. این نظام آموزشی درست نیست، نظام آموزشی درست این است که عدالت آموزشی طوری وسعت پیدا کند که همه بتوانند به انتهای خودشان برسند و قله خودشان را فتح کنند. اما ما یک قله در نظام آموزشی تعریف کردیم و می‌گوییم اگر کسی به نوک این قله برسد خوب است در غیر این صورت شکست خورده است.

در یک جمع‌بندی باید گفت نظام آموزشی درست نظامی است که بتواند شهروند تربیت کند با تعریفی که به آن اشاره شد و به تفاوت‌های فردی احترام بگذارد، رویکرد انسان‌گرایی را محترم بشمارد و به افراد احترام بگذارد. قرار است ما به این رویکرد و نظام آموزشی درست برسیم.

  آیا ما به یک نظام آموزشی درست دست پیدا خواهیم کرد یا دست‌کم در آن مسیر حرکت می‌کنیم؟

خیر، ما حتی در این مسیر حرکت هم نمی‌کنیم. سازوکارهایی در بدنه نظام آموزشی وجود ندارد که به این‌سو ختم شود. نقدپذیری و ظرفیت نقادی وجود ندارد. اگر هم نقدی شود منعکس نمی‌شود. ما یک سند تحول بنیادین در سال ۱۳۹۰ نوشتیم که وزیر وقت آقای حاجی‌بابایی آن را ابلاغ کرد. در خود سند آمده است این سند باید هر پنج سال یک‌بار بازبینی شود. در حال حاضر سال ۱۴۰۱ هستیم و ۱۱ سال از ابلاغ سند گذشته و این سند دست نخورده است. تاکید بر اجرای آن همچنان در مدارس هست اما سوال از مسوولان آموزش‌وپرورش این است که از ۱۱ سال پیش که این سند تدوین شده تاکنون جهان تغییراتی نداشته است تا ما کمی این سند را تغییر دهیم. کرونا به عنوان یک فاجعه بزرگ دو سال و نیم یک سیلی محکم آموزشی به بدنه آموزش کشور زد، ما آمادگی آموزش آنلاین نداشتیم و آیا الان نباید این سند را با همفکری به‌روز کنیم؟ نیاز بچه امروز با ۱۱ سال پیش خیلی فرق کرده و یک نسل گذشته است. نسلی که با فراز‌ونشیب زیادی مواجه بوده است. پویایی آموزش تا وقتی در کشور به رسمیت شناخته نشود راه به جایی نمی‌بریم. ما هر سال باید نسخه همان سال را ب‍پیچیم چون سرعت تغییر و تحولات خیلی زیاد است. همان‌طور که در کرونا چندین الگوی آموزش عوض کردیم؛ ابتدا اعلام شد آنلاین کامل، بعد گفتند شیفتی و زوج و فرد کنید، بعد گفتند گروه‌بندی کنید و خانواده‌ها را پنج‌تا پنج‌تا بیاورید، بعد گفتند مدارس سه ساعت آموزش دهند و الباقی را آنلاین در خانه آموزش دهند. مانند یک گوشت قربانی فقط آزمون و خطا کردیم و از این سرگیجه بیرون نیامدیم.

  یکی از موضوعاتی که دنیا نیز در حال حاضر به آن توجه زیادی دارد کیفیت آموزش است، گسترش آموزش از لحاظ کمی شاید اتفاق افتاده باشد اما آیا به گسترش آموزش کیفی نیز منجر شده است؟

قطعاً خیر. ما تا وقتی آمار و ارقام برای ما حرف می‌زند نمی‌توانیم مطمئن باشیم یادگیری در بچه‌های ما اتفاق افتاده باشد. اساساً یادگیری یک مفهوم کیفی است و نمی‌توان آن را با نمره نشان داد. در حال حاضر نظام ارزشیابی ما در دبستان نظام ارزشیابی توصیفی شده و نمره حذف شده و این قدم مثبتی است که برداشته شده است. به این سمت رفتیم که میزان یادگیری دانش‌آموز توصیف شود. قرار شد دیگر نگوییم ۱۶ چون مشخص نیست این عدد چه چیزی را نشان می‌دهد، آیا ۱۶ دو دانش‌آموز با هم یکسان است؟ خیر. یکی چهار نمره از یکسری از مباحث از دست داده و بی‌سوادی در او هست و آن یکی چهار نمره از مباحث دیگری از دست داده است و چطور می‌توان گفت سطح یادگیری این دو دانش‌آموز با هم مساوی است. این بود که ارزشیابی بر اساس نمره حذف شد و سراغ ارزشیابی توصیفی رفتیم. وقتی ارزشیابی توصیفی شد دیگر این کیفیت است که مهم است. وقتی کیفیت اهمیت پیدا می‌کند دیگر تعداد دانش‌آموزانی که درس می‌خوانند یا تعداد مدارس دولتی و غیردولتی که باز شده و مسائلی از این دست اهمیتی ندارد و این عملکرد نظام آموزشی ماست که مهم است. اما کیفیت آموزشی در حال حاضر در چه سطحی است؟ به‌خصوص در دوران کرونا و بعد از آن شاهد اتفاقاتی بودیم که نتیجه این شده که دانش‌آموز ما الان یک خط بلد نیست بخواند و این عملکرد ماست. حال یا می‌توانیم از این واقعیت فرار کنیم یا می‌توانیم آن را بپذیریم و برای آن چاره‌اندیشی کنیم. مواجه شدن با آسیب‌ها خود جرات‌ می‌خواهد که باید در بدنه آموزشی کشور وجود داشته باشد و البته نمی‌توان گفت وجود ندارد اما کم است و تصمیم‌گیران افرادی نیستند که با توجه به شرایط بتوانند سریع تصمیم‌گیری کنند.

نظام آموزشی ما چابکی ندارد تا بتواند در بزنگاه‌ها تغییر رویکرد بدهد. برای مثال وقتی کرونا آمد نتوانست درخور شرایط آرایش کرونایی به خود بگیرد و بعد از بازگشایی مدارس نیز باید آرایش مدارس تغییر می‌کرد و برای کارهای حضوری، اردوها، کارهای جمعی و... نیروهای آموزشی بسیج می‌شدند ولی این بسیج امکانات و تغییر آرایش اتفاق نیفتاد و همان افرادی که سر کار بودند هنوز هستند و همان کارهای سابق را می‌کنند.

کیفیت آموزش ما بعد از کرونا آسیب جدی دید. برای مثال کودکان ما در دوران کرونا دچار فردگرایی شدید شدند. چون در خانه تنها بودند و تنهایی درس می‌خواندند، کار می‌کردند، تکلیف انجام می‌دادند، بازی می‌کردند و وقتی مدارس باز شد دیدیم دانش‌آموزان میل به کار جمعی ندارند و نمی‌توانند چندنفری در یک پروژه کار کنند. علاوه بر آن تاب‌آوری بچه‌ها کم شد و نشستن‌شان سر کلاس سخت شد، تحمل شکست در بچه‌ها پایین آمد و حالا آنها اصلاً طاقت ندارند نفر دوم چیزی باشند، دانش‌آموزان ما بسیار شکننده شده‌اند و سریع گریه می‌کنند. مادرها در این دو سال و نیم چندشغله شدند. هم مادری می‌کردند هم هم‌بازی بودند و هم معلمی می‌کردند، در حالی که این نقش‌ها را تجربه نکرده بودند و برای آن آموزش ندیده بودند.

یکی از الگو‌های تحلیلی به این نحو است که شما وقتی می‌خواهید اثرگذاری یک پدیده را بررسی کنید باید آن پدیده را از یک فرآیند حذف کنید و ببینید برای آن فرآیند چه اتفاقی می‌افتد. وقتی مدارس از فرآیند آموزش حذف شدند تازه خانواده‌ها ارزش مدارس را فهمیدند و متوجه شدند آموزش چه فرآیند سختی است، اما به هر حال والدین کارنابلد وارد تدریس شدند و یکی از آسیب‌هایی که دانش‌آموزان دیدند تنوع تدریس مادرانه و اعمال سلیقه‌های شخصی بود. الان که بچه‌ها به مدارس برگشته‌اند هر کس مبحث را یک‌طور یاد گرفته و این خود یک بحران است.

در این میان یکی از اتفاقات عجیب که باید به داد آن رسید این است که سن عقلی بچه‌ها از سن شناسنامه‌ای آنها دو سال کمتر است. دو سال بچه‌ها در خانه بچه نگه داشته شدند و الان بچه چهارم دبستان شوخی‌ها و حرف زدن و مهارت‌های دوم دبستانی دارد. عقل بچه‌ها زمانی رشد می‌کند که در محیط و اجتماع باشند و به تعارض بخورند، تجربه شکست داشته باشند، تعامل کنند، گریه کنند، حل مساله کنند و... اما رشد عقلی بچه‌ها دو سال عقب مانده و نظام آموزشی باید به این بحران‌ها فکر کند. اینها بحران‌هایی نیست که از آنها ساده عبور کنیم. دانش‌آموزان در نهایت دروس را یاد می‌گیرند حال با یک دوپینگ آموزشی یا کلاس‌های تقویتی. مباحث درسی یادگرفتنی است اما مهارت‌هایی که قرار بود نظام آموزشی در دوم دبستان در کوله‌پشتی بچه بگذارد و او را راهی سوم دبستان کند نکرده، چون بچه در اختیار مدرسه نبوده است. این موارد بحران‌هایی است که نظام آموزشی اگر بخواهد تغییرات درستی داشته باشد باید به آنها به سرعت رسیدگی کند. بحران‌های آموزشی ما الان خواندن و نوشتن نیست، بحران الان مهارت‌های اجتماعی است که بچه‌ها به شدت در آن ضعیف هستند.

یکی از چیزهایی که بچه‌ها در این مدت به شدت در آن آسیب دیدند رشد اجتماعی بوده، چون اصلاً در اجتماع نبودند. دوست‌یابی، تعامل، خنده، گریه، احترام به نظر سایرین را بلد نیستند. بچه‌ها تمامیت‌خواه شدند. دانش‌آموز به مدرسه آمده و وسایلش را روی چندین میز پخش کرده چون در خانه یک میز ناهارخوری در اختیار داشته است و همه چیز از همین مساله به ظاهر ساده شروع می‌شود و ابعاد آن بسیار گسترده است. بچه‌ها در مهارت‌های فردی و کارهای شخصی ضعیف شدند، بند کفش بلد نیستند ببندند چون در این مدت در خانه بودند و این را یاد نگرفتند. نظام آموزشی کجاست تا از کارشناسان و پژوهشگران بخواهد آسیب‌ها را فهرست کنند و نسخه و راه‌حل ارائه دهند.

عنوان این گفت‌وگو بحران در آموزش است اما سوال من این است که آیا نظام آموزشی اصلاً بحران را قبول دارد؟ اساساً مسوولان کشور بحران‌هایی را که اتفاق می‌افتد باور می‌کنند؟ اگر باور نکنند که تمام این گفت‌وگوها و حرف‌ها بی‌فایده است، چون می‌گویند شما به خطا می‌روید، بحرانی در کار نیست و اصلاً مدارس با بحران مواجه نیستند!

  ما یک نظام آموزشی بحران‌زده داشتیم و با آن وضعیت وارد بحران کرونا شدیم که برخلاف کشورهای توسعه‌یافته‌ای که در این بحران جهانی همدرد ما بودند زیرساخت مواجهه با بحران را نداشتیم. امروز چه چیزی از نظام آموزشی ما باقی‌ مانده است؟

بحران‌های ما در کشور دو جنس دارد. یکی بحران‌های جهانی مانند کروناست که همه در آن مساوی بودیم و تجربه کرونا را نداشتیم. البته که کشورهای توسعه‌یافته تجربه آموزش غیرحضوری داشتند و حتی در زمانی که کرونا نبود هم این روش را انجام می‌دادند. اما ما نداشتیم و با وجود این سریع باید آموزش را غیرحضوری می‌کردیم. این در حالی بود که علاوه بر امکانات حتی فرهنگ آموزش دادن و آموزش گرفتن غیرحضوری و آنلاین را نیز نداشتیم. ایرانی‌ها به ارتباط حضوری و گرم و صمیمی شهره هستند و اینکه پشت مانیتور ارتباط برقرار کنیم سخت بود. در این میان یکسری از بحران‌های نظام آموزشی ما را از قبل رنج می‌داد و هنوز هم رنج می‌دهد ولی بحرانی که در دوره کرونا با آن مواجه شدیم در واقع باری به بحران‌های گذشته اضافه کرد و این باعث شد بحران‌های قبلی نیز خود را بهتر نشان دهند. در این مدت ناکارآمدی نظام آموزشی بسیار به ما آسیب زد. نظام آموزشی ما به جای اینکه آینده‌پژوهانه نگاه کند اساساً گذشته‌محور است. آینده‌پژوهی در آموزش واژه‌ای جدی است. ما باید بدانیم چند سال آینده چه اتفاقی قرار است در نظام آموزشی ما بیفتد. یک گام جلوتر از آینده‌پژوهی نیز آینده‌نگاری است. آینده‌پژوهی نگاهی منفعلانه است، یعنی شما برو تحقیق کن ببین در آینده برای فرآیندها چه اتفاقی می‌افتد و قرار است در آینده چه روندهایی از بین برود و چه روندهایی جایگزین آن شود. ما ۱۵۰ روند جهانی داریم که در آینده از بین خواهد رفت. اگر در نظام آموزشی آینده‌پژوهی کنیم متوجه می‌شویم چه اتفاقی در حال رخ دادن است و آن زمان می‌توانیم دنبال تغییرات بدویم، ولی بهترین کاری که کشورهای توسعه‌یافته می‌کنند آینده‌نگاری است. آنها آینده را ترسیم می‌کنند و به سمت آن حرکت می‌کنند. این نگاه فعالانه است اما نظام آموزشی ما فقط نگاهش به گذشته است و از تجربیات گذشته وام می‌گیرد، آزمون‌وخطا می‌کند و آنقدر این کار را تکرار می‌کند تا حس کند به روش درستی رسیده است. در این میان مسوولیت فرزندانی که به دست نظام آموزش سپرده شدند بسیار زیاد است و باید نسبت به آن پاسخگو بود اما کسی برای پاسخگویی وجود ندارد. یک وزیر آموزش‌وپرورش می‌آید و می‌گوید باید فلان نگاه در آموزش‌وپرورش توسعه پیدا کند و وزیر که عوض می‌شود به کل نگاه تغییر می‌کند. واقعیت این است که قسمتی از بحران‌هایی که در کشور وجود دارد جهانی است که ما نیز میراث‌دار آسیب‌های آن هستیم و باید برای آن فکری کنیم ولی آسیب‌ها را زمانی می‌توانیم چاره‌اندیشی کنیم که نظام آموزشی ما چابک باشد، سرحال باشد، پویا باشد، محققانه باشد، آینده‌پژوهانه نگاه کند و به‌روز باشد نه اینکه هنوز بر اجرای سند ۱۱ سال پیش تاکید داشته باشد.

گذشته‌محور بودن نظام آموزشی ما در کنار محتوای ثابت، عدم توجه به تفاوت‌های فردی، عدم توجه به رویکرد انسان‌گرایی و... در کنار هم که جمع می‌شود این اتفاق می‌افتد که الان شما در نظام آموزشی پویایی احساس نمی‌کنید و نظام آموزشی نمی‌تواند هم‌روند تغییرات قدرت‌نمایی کند و نشسته و کار خود را انجام می‌دهد.

  عده‌ای به‌خصوص بعد از کرونا نگران‌اند که فضای مجازی جای مدارس را بگیرد، بعد از کرونا بچه‌ها یاد گرفتند که چطور از اینترنت استفاده کنند در حالی که ما بستر مناسبی برای حضور آنها در فضای وب تدارک ندیده بودیم، این موضوع در حال حاضر چقدر جدی است؟

رقیب جدی فضای آموزشی بعد از تجربه دوسال‌ونیمه کرونا فضای مجازی است. چرا در حال حاضر کودکان ما باید به مدرسه بیایند و روش تدریس معلمان قدیمی را که ۲۰ سال است به این روش تدریس می‌کنند گوش دهند در حالی که با یک سرچ می‌توانند جذاب‌ترین آموزش‌ها را بگیرند. کارکرد مدرسه الان تغییر کرده اما آیا ما این را درک می‌کنیم، الان لازم نیست کسی برای فارسی و ریاضی و علوم به مدرسه بیاید و در خانه می‌تواند اینها را یاد بگیرد. الان کارکرد مدرسه باید انسان‌سازی باشد و چیزهایی که در فضای مجازی نیست باید در مدرسه پررنگ شود، حال آنکه ما هنوز داریم تاکید می‌کنیم ریاضی را خوب بخوانید، فارسی را خوب بخوانید و... مدارس اگر نخواهند تغییر نگاه دهند از بین‌رفتنی هستند. نظام آموزشی ما اگر نخواهد نگاهش را عوض کند و به تربیت انسان توانمند و نه دانشمند روی بیاورد محکوم به فناست چون بچه‌ها با هزینه بسیار کمتر می‌توانند در خانه آموزش‌ها را دریافت کنند.

  آیا بچه‌ها در این نظام آموزشی باسواد می‌شوند یا صرفاً بی‌سوادانی هستند که خواندن و نوشتن می‌دانند؟

تعریف سواد با نگاه گذشته‌محور با سواد در نگاه آینده‌نگار فرق می‌کند. در حال حاضر تعریف‌های متعددی برای سواد مطرح است اگر منظور سواد عاطفی است، خیر، بچه‌ها در این نظام آموزشی باسواد نمی‌شوند. در مورد سواد ارتباطی نیز وضعیت همین است، چهار سال است که بچه‌ها در مدرسه نیستند، دو سال و نیم که درگیر کرونا بودیم بعد از آن هم مسائل دیگری مطرح است که مدارس را مدام تعطیل می‌کند و این موضوع نمی‌گذارد بچه‌ها سواد ارتباطی را فرابگیرند. سواد مالی؟ ما در نظام آموزشی یک کتاب هم در مورد سواد مالی نداریم. سواد رسانه؟ یک کتاب در دبیرستان داریم که بچه‌ها در پایه دهم سواد رسانه بخوانند. اما در پایه دهم از سواد رسانه گفتن آیا برای بچه‌ها مفید است؟ بچه‌هایی که الان در دبستان بسیار در سرچ متبحر هستند. تربیت رسانه‌ای کجای دغدغه‌های ماست؟ کجای سند تحول است. اگر منظور شما این است که آیا بچه‌ها از این منظرها باسواد می‌شوند، قطعاً خیر. اما اگر منظورتان از سواد خواندن و نوشتن است باز هم خیر. نگاهی که وجود دارد باعث شده خواندن و نوشتن بچه‌ها هم ناقص باشد چون یک بحران جهانی را پشت سر گذاشتیم که راهکارهای اصلاحش را نیز نداشتیم و نظام آموزشی ما عزم خود را برای حل این موضوع جزم نمی‌کند. چون نظام آموزشی ما قدرتمند نیست و قدرت کجاست؟ در پول. شما اگر بودجه کافی به نظام آموزشی اختصاص دهید می‌توان طرح‌های خوبی اجرا کرد. ما متفکران خوبی در نظام آموزشی و در سیستم تصمیم‌گیرندگان داریم اما خب طرح که بدون بودجه بیاید بی‌فایده است. یکی از بحران‌های ما بحران مالی است و این موضوع به حوزه آموزش نیز صدمه زده است.

  چه شد که با چنین نظام آموزشی ناکارآمدی مواجه شدیم؟

ناکارآمدی‌های نظام آموزشی در کشور ما دلایل متعددی دارد. قسمتی از آن محلی است و مربوط به کشور خودمان است، قسمتی بومی و قسمتی جهانی است. بخشی از این ناکارآمدی نیز مدیریتی است و بخشی از آن مربوط به علم و سواد است. اینکه نظام آموزشی ما خیلی تاکید دارد که از تجربه‌های جهانی استفاده نکند که مبادا فرهنگی منتقل شود دلیل بخشی از ناکارآمدی‌هاست. این در حالی است که می‌توان از تجربیات جهانی استفاده کرد و آنها را بومی‌سازی و ایرانیزه و اسلامی کرد و اشکالی هم پیش نیاید. اما تاکید بر عدم استفاده از تجربیات جهانی ما را عقب می‌اندازد و در حال حاضر ما مشغول اختراع چرخ در نظام آموزشی‌مان هستیم در صورتی که چرخ در سایر نظام‌های آموزشی سال‌ها پیش اختراع شده با آن در مسابقه شرکت کردند و چندین هزار کیلومتر هم از ما جلو هستند. ما می‌توانیم الگوبرداری کنیم، این الگوبرداری را در صنایع دفاعی و نظامی می‌کنیم، پهپاد را مهندسی معکوس می‌کنیم، دوباره می‌سازیم و این خوب است اما اگر بخواهیم از تجربیات جهانی در حوزه آموزش استفاده کنیم و با مهندسی معکوس آن را ایرانی و اجرا کنیم مورد سوال واقع می‌شویم و این یک برخورد دوگانه در حوزه‌های مختلف است که امروز با آن مواجهیم. 

دراین پرونده بخوانید ...