شناسه خبر : 31150 لینک کوتاه

میان‌مایگی

جامعه چگونه افراد را به سمت هیولا شدن سوق می‌دهد؟

این فقط مرگ نیست که آدمیان فکر می‌کنند برای همسایه است و خود را جز در لحظات خاصی در مسیر آن نیز نمی‌بینند، بلکه هیولا شدن سرنوشت همسایه /دیگری تلقی می‌شود، اما واقعیت این است که به دلیل سازوکارهایی جامعه‌شناختی، همه ما هیولاهای بالقوه هستیم.

محمد فاضلی/ عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی

این فقط مرگ نیست که آدمیان فکر می‌کنند برای همسایه است و خود را جز در لحظات خاصی در مسیر آن نیز نمی‌بینند، بلکه هیولا شدن سرنوشت همسایه /دیگری تلقی می‌شود، اما واقعیت این است که به دلیل سازوکارهایی جامعه‌شناختی، همه ما هیولاهای بالقوه هستیم.

هیولا اصلاً چیست؟ هیولا اگرچه نام سریالی است که این روزها نام و آوازه‌ای به دست آورده و حکایت انسان سالمی است که بر اثر نیروهای اجتماعی از مسیر اخلاقی زیستن خارج می‌شود، اما هیولا به‌ واقع موجود خاصی نیست، بلکه لباسی است که بالقوه ممکن است بر تن همه آدمیان برازنده باشد. زندگی اخلاقی انتخابی شخصی است که به شدت از نیروهای اجتماعی تاثیر می‌پذیرد. حکایت زندگی اخلاقی آدمی را به یاد جمله مشهور کارل مارکس می‌اندازد که آدمیان دنیا را می‌سازند اما نه آن‌گونه که خود می‌خواهند.

نگاه ما به اخلاق و انتظار زیست اخلاقی از آدمیان، تحت تاثیر نظریه ما از ماهیت انسان قرار دارد. انسان چگونه موجودی است؟ پاسخ این سوال حد و حدود انتظار ما از زندگی اخلاقی آدمی را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد. یک گام جلوتر این است که بپرسیم سیاستگذار باید چگونه انسانی را مفروض بگیرد و بر اساس آن به جامعه و قوام اخلاقی آن بیندیشد.

پاسخ من به هر دو سوال «انسان میان‌مایه» است. تصور می‌کنم اکثریت آدمیان، موجوداتی «میان‌مایه» هستند. میان‌مایگی به این معناست که اکثریت انسان‌ها نه نفع‌طلبان فرومایه‌ای هستند که ارزش‌های اخلاقی را قربانی مطامع خود کنند و هنجارهای اخلاقی را هیچ‌انگاری کنند، و نه اخلاق‌مدارانی حداکثری و پرمایه‌اند که منافع فردی خود را در هر شرایطی پای ارزش‌های اخلاقی و هنجارهای ستایش‌شده بشری قربانی کنند. میان‌مایگی بدان معناست که اکثریت آدمیان زندگی اخلاقی را به شرط آنکه ملزومات ساختاری آن وجود داشته باشد، ترجیح می‌دهند. اکثریت انسان‌ها منافع، مطامع، لذت‌ها و دردگریزی‌هایی دارند که ترجیح می‌دهند آنها را به اخلاقی‌ترین شیوه ممکن پاسخ دهند، اما اگر شرایط مهیا نباشد، میان‌مایگی‌شان سبب می‌شود برآوردن نیازهای خود را بر ارزش‌ها و هنجارهای اخلاقی برتری دهند.

اعتقاد دارم که اگر میان‌مایگی را سرشت بشری نیز تلقی نکنیم، سیاستگذار حق ندارد بر چیزی بیشتر یا کمتر از میان‌مایگی شهروندان تکیه کند. سیاستگذاری که شهروندان را فرومایه تلقی کند، نظم اجتماعی و اخلاقی را در خطر دائمی می‌بیند چراکه فرومایگی با امر اخلاقی سازگار نیست و اگر اخلاق را در تعریفی ملهم از امیل دورکیم جامعه‌شناس فرانسوی، قواعد تنظیم‌کننده روابط تلقی کنیم، فرومایگی مخل نظم اخلاقی و اجتماعی است. سیاستگذاری که آدمیان را فرومایه ببیند، لاجرم به دنبال محدود کردن اوست. سیاستگذاری هم که مفروض‌اش پرمایگی شهروندان باشد، انتظاراتی فوق طاقت از شهروند خواهد داشت. سیاستگذار به ناچار باید بر میان‌مایگی شهروند تکیه کند. جای بحث‌اش اینجا نیست، اما فرض میان‌مایگی است که پشتوانه محکمی برای مدارا، تساهل و نظریه دموکراسی هم فراهم می‌کند.

سیاستگذاری که میان‌مایگی را به رسمیت نشناسد، تکلیف فوق طاقت بر شهروند تحمیل می‌کند. راه دور نرویم، دولت در ایران در چند دهه گذشته شرایط ساختاری اقتصاد را به گونه‌ای سامان داده که رانت‌های بسیار توزیع شده است. آخرین مورد عیان‌شده ازاین‌گونه توزیع رانت‌ها، دادن ارز به قیمت 4200 تومان است. توزیع آب، برق، گاز و بنزین به قیمت یارانه‌ای هم از همین جنس است. سیاستگذار با ارز 4200تومانی شهروندان را به رقابت برای کسب رانت تشویق می‌کند و همزمان انتظار دارد که اخلاقی رفتار کنند و از همین‌روست که در دادگاهی که برای فروشندگان موبایل‌های واردشده با ارز 4200تومانی تشکیل شده بود، به صراحت گفته می‌شد که دریافت‌کنندگان این ارز تخلف کرده‌اند و گوشی‌های واردشده را به قیمت مبتنی بر ارز آزاد فروخته‌اند. این بدان معناست که سیاستگذار انتظار دارد شهروند اخلاقی عمل کند و تحت هر شرایطی، منافع جمع را بر منافع خود مقدم بدارد.

واقعیت آن است که هر کنش و معنایی تا اندازه زیادی اجتماعی است. خوشبختی و بدبختی، احساس رضایت و نارضایتی، و امید و ناامیدی اجتماعی هستند. انسان‌ها خوشبختی خود را در نسبت با برداشتی که از خوشبختی دیگران دارند ارزیابی می‌کنند. ادیان، نظام‌های اخلاقی و حتی گونه‌های مختلف عرفان کوشیده‌اند تا آدمی را از بند این نگاه عمیقاً اجتماعی به زندگی برهانند، اما رسیدن به آن سطحی از وارستگی که این نظام‌ها بر آن تاکید می‌کنند با سطحی از پرمایگی نسبت دارد و مشمول میان‌مایگان نمی‌شود. میان‌مایگان هم تحت فشار برآوردن نیازهای مادی خود هستند و هم در رقابتی اجتماعی برای امنیت و منزلت شرکت می‌کنند. رقابت برای امنیت و منزلت، بالاخص زمانی که تامین حداقل‌های آنها به خطر بیفتد، در شرایطی که تامین آنها از مسیر اخلاقی زیستن ناممکن باشد، فرد را در معرض هیولا شدن قرار می‌دهد. هیولاها انسان‌هایی عادی هستند که شرایط ساختاری نظام اجتماعی زندگی اخلاقی را بر آنها سخت کرده که برای تامین حداقل‌ها مجبورند غیراخلاقی زندگی کنند، یا چنان رسیدن به مطامع از مسیرهای غیراخلاقی را کم‌هزینه ساخته که فایده ماندن در مسیر زندگی اخلاقی بسیار کمتر از غیراخلاقی زیستن شده است.

اقتصاد و جامعه امروز ایران از هر دو عارضه رنج می‌برد. اقتصاد ایران هم رسیدن به رانت‌ها و مطامع نامشروع را کم‌هزینه ساخته (برای گروه‌های معدود) و استوار ماندن بر جاده اخلاق را هم برای گروه‌های کثیری بسیار پرهزینه کرده است. میان‌مایه اما اخلاقی زیستن برای کثیری تحت فشار دشواری تامین حداقل‌ها قرار گرفته (برای اقشار ضعیف) و از سوی دیگر برای گروه معدودی، کششی قوی به سوی خروج از اخلاق میان‌مایگی به سمت فرومایگی کم‌هزینه ایجاد شده است. اخلاق میان‌مایگی تحت تاثیر هر دو سوی طیف است. اینجاست که پرهزینه بودن اخلاقی زیستن برای اکثریتی، و کم‌هزینه بودن غیراخلاقی زیستن برای اقلیتی، وضع اجتماعی جدیدی خلق کرده که هیولا شدن به گزینه محتمل بدل شده است.

جامعه امروز ما چقدر به افراد بخت هیولا نشدن می‌دهد؟ پاسخ این سوال تابع شرایطی است که به افراد امکان بدهد زندگی میان‌مایگی را توام با تامین نیازهای‌شان ادامه دهند و هزینه فرومایه شدن نیز سنگین باشد. جالب اینکه اگر سیاستگذار عمل سیاسی خود را بر فرض فرومایگی یا پرمایگی بنا کند، در هر دو حالت به فروپاشی اخلاقی جامعه کمک می‌کند. فرض فرومایگی اکثریت، سیاست‌های مخل آزادی را توجیه می‌کند و از مسیر استبداد و نفی تساهل و مدارا، تحقیر و فروپاشی اخلاقی به علاوه رکود اقتصادی و زوال سیاسی و اجتماعی به همراه می‌آورد. فرض پرمایگی هم از طریق تعریف تکلیف‌های فوق طاقت برای آدمیان، در نهایت مجاری کم‌هزینه شدن فرومایگی را می‌گشاید و شکاف میان انتظاراتی که سیاست مبتنی بر پرمایگی با واقعیت ایجاد می‌کند، به بی‌اعتباری کل نظام اخلاقی ملهم از سیاست اجتماعی مبتنی بر فرض پرمایگی می‌انجامد.

پیشران‌های فروپاشی اخلاقی در تناقض‌های سیاست اجتماعی و اخلاقی، حکمرانی اقتصادی و سامان سیاسی مبتنی بر فروض پرمایگی و فرومایگی فعال می‌شوند. هر دو فرض در نهایت به ناکارآمدی، فروپاشی اخلاقی و زوال سیاسی می‌انجامند و در این میان بزرگ‌ترین و مهم‌ترین سرمایه هر جامعه، یعنی اعتماد و سرمایه اجتماعی از میان می‌رود. زندگی آدمی بر بنیان اعتماد بنا می‌شود. شما که اکنون نشسته‌اید و این متن را می‌خوانید به بسیاری چیزها اعتماد دارید که چند دقیقه خواندن را ممکن ساخته است. شما اطمینان دارید که زیر پای‌تان خالی نمی‌شود، بمبی در محل استقرارتان کار گذاشته نشده و کسی زندگی شما را تهدید نمی‌کند. اگر به اینها اعتماد نداشته باشید، به خواندن ادامه نخواهید داد. فروپاشی اعتماد، ادامه حیات را دشوار ساخته و در نهایت ناامیدی بروز می‌کند.

انسان ماشین توجیه هم هست و در فرآیندی اجتماعی ظرفیت مناسبی برای عادی‌سازی شر دارد. هر انسانی قبل از آنکه عملی غیراخلاقی انجام دهد و پیش از آنکه شجاعت خطر کردن در مقابل پلیس یا دستگاه ناظر را داشته باشد، شجاعت مواجهه با خودش برای توجیه کردن را داشته است. فرض فرومایگی انسان، شأن اخلاقی او را زیر سوال می‌برد، و فرض پرمایگی، کارآمدی و نیروی ماشین توجیه آدمی را به هیچ می‌گیرد و از همین‌روست که درک درستی از چگونگی فروریزی حرمت امر قبیح بازمی‌ماند.

سیاستگذار و نظام سیاستگذاری بناشده بر مفروضات فرومایگی و پرمایگی، انتظار بیش از اندازه‌ای بر نظام آموزشی، فرهنگ، دین، ادبیات و هر نظام نمادین دیگری بار می‌کند که کارکردش انتقال معانی، به اشتراک گذاشتن ارزش‌ها و نهادینه کردن هنجارهاست. واژه‌هایی مثل فرهنگ‌سازی و انتظارهای حداکثری از نظام آموزشی و دین، و حتی هنر و ادبیات محصول این رویکرد هستند. اینجاست که از هنر، دین، ادبیات و آموزش انتظار می‌رود فرومایگان را ارتقا دهند (و نظام فرهنگی به ماشین ایدئولوژیک انسان‌ساز بدل می‌شود) یا آدمیان پرمایه فرض‌شده را بر مسیر زندگی اخلاقی حفظ کنند و تکالیف حداکثری از ایشان بخواهند. سیاستگذار در چنین وضعیتی، به‌جای کار دشوار اصلاح ساختارها و آرایش‌های نهادی مولد کارآمدی که میان‌مایه زیستن را تسهیل می‌کنند از دین، ادبیات، هنر و آموزش می‌خواهد تا همه کاستی‌ها را با تاکید بر ذهنیت‌ها جبران کنند. جامعه و کنشگر در معرض زوال اخلاقیِ ناشی از دشواری زیست مبتنی بر میان‌مایگی را می‌شود از منظر اخلاقی نکوهش کرد، چراکه اکثریت اعمال آدمی بر دلیل‌ها استوارند و نه علت‌ها و حد زیادی از اختیار بر آنها حاکم است، اما سیاست اجتماعی را نمی‌توان بر مفروضاتی درباره ضرورت اخلاقی زیستن بنا کرد. اینجا پرسش از نسبت اخلاق و سیاست /سیاستگذاری به میان می‌آید. آیا اخلاق باید سنگ صبور سیاست و سیاستگذاری باشد یا سیاست و سیاستگذاری است که باید خادم اخلاق باشد؟ پاسخ محافظه‌کارانه این است که در تعامل‌اند، اما جامعه‌ای که اخلاق را مخدوم سیاست و سیاستگذاری بخواهد روی آسایش و آرامش نخواهد دید. سیاست و سیاستگذاری است که باید خادم اخلاق باشد و شرایط زیست اخلاقی را فراهم کند. اگر چنین شرایطی فراهم شد، انباشت منش و فرهنگی شدن کردار اخلاقی، حلقه تقویت‌شونده‌ای فراهم می‌کند که مقوّم کارآمدی سیاست و به تبع تداوم زندگی اخلاقی می‌شود. این بدان معنا نیست که چنین جامعه‌ای در مقابل زوال اخلاق به کلی ایمن می‌شود، اما تکانه‌های ناگهانی و گاه حتی طولانی‌مدت نیز نمی‌توانند به سادگی آن را از درونمایه زندگی اخلاقی خالی کنند.

روشنفکران بر اساس چنین تحلیلی، در درجه اول باید سیاست و سیاستگذار را به در پیش گرفتن منشی دعوت کنند که ملزومات ساختاری زندگی اخلاقی و کم‌هزینه شدن اجتناب از هیولا شدن را فراهم سازد. مانعی نیست که جامعه به ضرورت اخلاقی زیستن آگاه شود و مطالبه زندگی اخلاقی را جار بزنند و برای آن استدلال کنند، اما در کارآمدی و همه‌گیر شدن پاسخ به چنین دعوتی تردید جدی هست. سیاست و سیاستگذاری ناکارآمد، حتی اگر ناکارآمدی‌اش بر بنیان مدعاهای اخلاقی بنا شده باشد، در نهایت فضای اخلاقی زیستن را تباه کرده و به کارخانه هیولاساز بدل می‌شود. کارخانه هیولاساز چیز عجیبی نیست، فقط ظرفیتی را که در همه آدمیان هست، بر شانه فرض فرومایگی یا پرمایگی، بالفعل می‌سازد.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها