خالق نظریه«لیمو»
نام جرج آکرلوف چگونه در علم اقتصاد ماندگار شد؟
اگرچه بخش بزرگی از علم اقتصاد با فرض اطلاعات کامل ساخته شده است، اقتصاددانان مختلف در گذشته اثرات اطلاعات ناقص را در نظر گرفتند؛ لودویگ فون میزس و فردریش هایک، دو نام شناختهشده در این حوزه هستند که پیشبینی کردند سوسیالیسم شکست خواهد خورد، چراکه برنامهریزان مرکزی احتمالاً نمیتوانند اطلاعات مورد نیاز را برای برنامهریزی یک اقتصاد داشته باشند. یکی از گامهای بعدی در تعدیل فرضیه اطلاعات کامل این بود که به طور واقعبینانه فرض کنیم یک طرف بازار اطلاعات بهتری نسبت به طرف دیگر دارد. این همان کاری بود که جرج آکرلوف، اقتصاددان و استاد اقتصاد آمریکایی، انجام داد و به همراه مایکل اسپنس و جوزف استیگلیتز، در سال 2001 جایزه نوبل اقتصاد را برای تحلیل بازارهای نامتقارن دریافت کرد.
آکرلوف در ژوئن 1940 در نیوهیون ایالت کانکتیکت در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. مادرش اصالتاً از یهودیهای آلمان بود و پدرش، شیمیدان دانشگاه ییل، از مهاجران سوئدی مقیم آمریکا بود که با کمکهزینه تحصیلی به آمریکا آمده بود تا مدرک دکترا بگیرد. مادر جرج نیز در رشته شیمی تحصیل کرده بود و در دانشگاه با پدرش ملاقات کرده بود. او از خانوادهای دانشگاهی میآمد، به طوری که پدرش که در رشته پزشکی تحصیل کرده بود، ریاست دپارتمان فارماکولوژی دانشکده پزشکی دانشگاه مینهسوتا را برعهده داشت. دایی جرج نیز استاد دانشگاه ویسکانسین شد و یکی از شناختهشدهترین شیمیفیزیکدانان در زمان خود و نویسنده کتاب «نظریه مولکولی گازها»ست. بنابراین شیمیدان بودن یا حداقل به نوعی دانشمند فیزیک بودن برای جرج و برادرش یک ایدهآل خانوادگی بود.
اما با وجودی که برادرش، کارل، نسبت به شیمی علاقه نشان میداد و هر هفته به آزمایشگاه پدرشان میرفت، او تمایل زیادی نداشت. برادرش با گذشت زمان به دانشمند شیمی تبدیل شد. برای پدر و برادر، جرج یک غریبه بود که نمیتوانست اسرار جهان را درک کند. بنابراین وظیفه پیدا کردن هویت بر عهده خود او گذاشته شد. او به چیزهایی فکر میکرد که برای آنها جالب بود. جرج به مسائل اجتماعی علاقه داشت: تاریخ و اقتصاد. اما خانوادهاش که نمیدانستند کسانی که در این رشتهها درس میخوانند چگونه زندگی را میگذرانند تصمیم گرفتند او وکیل شود.
در بهار 1950 پدرش در آزمایشگاه تحقیقاتی دانشگاه پرینستون استخدام شد و خانواده نیز به آنجا نقلمکان کردند. جرج و برادرش نیز در مدرسه روزانه پرینستون ثبتنام کردند. او در نهایت توانست با مهارتهای عالی در انگلیسی، تاریخ، ریاضی، لاتین و فرانسه وارد کالج شود. این سابقه پیشرفته او، به خصوص در ریاضیات، در حرفه دانشگاهی او بسیار مفید واقع شد. آکرلوف بعد از فارغالتحصیلی از کالج لورنس ویل تصمیم گرفت برای ادامه تحصیلات دانشگاهی به ییل برود. او متقاعد شده بود که باید اقتصاد یا تاریخ بخواند. برای او این دو انتخاب فرقی با هم نداشتند. اگر قرار بود اقتصاددان شود، تاریخ را مبنای کار خود میکرد. همین علاقه او به تاریخ بود که مبنای علمی او را مشخص کرد. او به طور جداگانه برای دورههای ریاضی و اقتصاد ثبتنام کرد. از سوی دیگر، اگر قرار بود مورخ شود فکر میکرد که دیدن چگونگی انتشار اخبار نیز مفید خواهد بود؛ چراکه کسی که از اسناد استفاده میکند باید از چگونگی تحریف حقیقت نیز آگاه باشد.
آکرلوف در اقتصاد به دنبال ایجاد نظریهای بود که جدیتر و همزمان کمتر رسمی باشد. او نظریهای را میخواست که بیشتر به مسائل سیاسی اساسی مرتبط باشد و کمتر به مدل رسمی (تعادل عمومی رقابتی) و مفروضات آن ارتباط داشته باشد. او دو سال اول دانشگاه خود را عمدتاً روی اخبار کار کرد، اما دو سال آخر تقریباً تمامی دروس اقتصاد را گذراند و در سال آخر تقریباً تمام دروسش ریاضیات بود. آکرلوف در سال 1962 مدرک لیسانس خود را در رشته اقتصاد از دانشگاه ییل دریافت کرد و فارغالتحصیل شد. پس از آن تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل در دوره دکترا به موسسه فناوری ماساچوست (MIT) برود. او با سابقه بسیار خوبی در اقتصاد و ریاضیات به این دانشگاه وارد شده بود و این پسزمینه خوب به او این فرصت را داد تا به دنبال علایق خارج از اقتصاد باشد.
آکرلوف بیشتر انرژی فکری و روانی خود را در سال اول تحصیلات صرف یک دوره توپولوژی جبری کرد که رائول بات در هاروارد تدریس میکرد، که نهتنها جزئیات آن را آموزش میداد، بلکه نحوه تفکر واقعی ریاضیدانان را نیز منتقل میکرد. در این دوره بود که آکرلوف نحوه جدا کردن اصل یک برهان از جزئیات آن را آموخت. این دوره ظن او را تقویت کرد که بسیاری از نتایج تئوریهای اقتصادی آن زمان به دلیل فقدان دانش ریاضی اقتصاددانان بوده است تا صدق استدلال آنها. به گفته او، مدل استاندارد اقتصادی از نظر ریاضی با سطوح ساده مشخص میشود، اما مدلهای جایگزین نیز امکانپذیر هستند؛ سولو دو مدل از این نوع را در دوره نظریه رشد خود آموزش میداد. مدلهای سولو با آنچه او در توپولوژی جبری آموخته بود همگرا بودند. آنها به همراه هم نشان میدادند که نظریه استاندارد اقتصادی مبتنی بر ریاضیاتی است که نتوانسته است بخش بزرگتری از واقعیت اقتصادی را به تصویر بکشد.
او در سال 1966 از امآیتی فارغالتحصیل شد و توانست به عنوان استادیار به دانشگاه برکلی برود. او مقاله «بازار خودروهای بیکیفیت» یا «بازار خودروهای لیمو» را در سال اول حضور خود در برکلی نوشت. لیمو اصطلاحی است که در آمریکا به خودروهای دستدوم و بیکیفیت اطلاق میشود. همین مقاله بعدها برای او جایزه نوبل اقتصاد را به ارمغان آورد. او به طور همزمان کار خود را روی اقتصاد کلان کینزی نیز ادامه داد و در همان سال اول پس از تحصیلات تکمیلی نخستین «مدل تعیین دستمزد و قیمت» را به نتیجه رساند. این مدل مبنای هر دو مدل فیشر و تیلور است که قوانین پولی پیچیدهتری نسبت به مدل اصلی آکرلوف دارند و همچنین انتظارات منطقی، و نه تطبیقی دارند.
مطالعه آکرلوف از «بازارهایی با اطلاعات نامتقارن» متمرکز بر بازارهایی بود که در آن فروشندگان یک محصول اطلاعات بیشتری نسبت به خریداران در مورد کیفیت محصول دارند. او با استفاده از مثال بازار خودروهای دستدوم بیکیفیت، نشان داد که این امر میتواند به «انتخاب نامطلوب» محصولات بیکیفیت مانند یک خودرو معیوب منجر شود، که در اصطلاح به آن «لیمو» گفته میشود. او در مقاله خود توضیح داد که چگونه اطلاعات خصوصی یا نامتقارن مانع از عملکرد کارآمد بازارها میشود و به بررسی پیامدهای آن پرداخت. او توضیح جدیدی برای یک پدیده شناختهشده پیدا کرده بود: این واقعیت که خودروهایی که به سختی چند ماه از عمرشان میگذرد با قیمتی بسیار کمتر از مدل جدید خود به فروش میرسند. مدل آکرلوف ساده اما قدرتمند بود. فرض کنید برخی خودروها بیکیفیت هستند و برخی دیگر از کیفیت بالا برخوردارند. اگر خریداران میتوانستند تشخیص دهند که کدام خودروها بیکیفیت هستند و کدام خودروها نه، آنگاه دو بازار مجزا وجود داشت: بازار خودروهای بیکیفیت و بازار خودروهای باکیفیت. اما اغلب اطلاعات نامتقارن هستند: خریداران نمیتوانند تشخیص دهند که کدام خودروها بیکیفیت هستند، اما فروشندگان میدانند.
با وجود این، خریدار میداند خودرویی که خریداری میکند ممکن است بیکیفیت باشد، و حاضر است مبلغی را پرداخت کند که نسبت به حالتی که از کیفیت خودرو اطمینان دارد کمتر است. این قیمت پایین برای همه خودروهای دستدوم، فروشندگان خودرو باکیفیت را دلسرد میکند. اگرچه برخی مایل خواهند بود خودرو خود را به قیمتی بفروشند که خریدارانی که به دنبال خودرو باکیفیت هستند حاضر به پرداخت آن هستند، ولی حاضر نیستند خودرو خود را به قیمت پایینتر بفروشند، که نشاندهنده این ریسک است که خریدار در نهایت ممکن است یک خودرو بیکیفیت نصیبش شود. بنابراین، مبادلاتی که میتواند هم به نفع خریدار و هم فروشنده باشد انجام نمیشود و کارایی از بین میرود.
آکرلوف این نتیجهگیری را انجام نداد که این مشکل لزوماً مستلزم نقشی برای دولت است. در عوض، او به این نکته اشاره کرد که بسیاری از موسسات بازار آزاد را میتوان راههایی برای حل یا کاهش «مشکلات لیمو» دانست. یکی از راهحلهایی که آکرلوف به آن اشاره کرد گارانتیهاست. این ضمانتها به خریدار اطمینان میدهد که خودرو بیکیفیت نیست، بنابراین خریدار مایل است برای خودرویی که ضمانتنامه دارد پول بیشتری بپردازد. همچنین فروشندگانی که مایل به ارائه گارانتی هستند کسانی هستند که مطمئناند خودرو بیکیفیت نمیفروشند. یکی دیگر از راهحلهایی که از زمان مقاله آکرلوف تبیین شده است کارفاکس (Carfax) است، که دادههای مربوط به خودرو را به افراد و مشاغل ارائه میدهد، که راهی بسیار کمهزینه برای یافتن تاریخچه تعمیرات خودرو است. آکرلوف همچنین از خودروها فراتر رفت و نشان داد که همین مسائل در بازارهای اعتباری و بازارهای بیمه سلامت نیز وجود دارد.
آکرلوف در سال 1967 از برکلی مرخصی گرفت تا یک سال را در موسسه آمار هند در دهلی نو بگذراند. سپس به آمریکا بازگشت و استادیار برکلی شد. او همچنین از سال 1973 تا سال 1974 به عنوان اقتصاددان ارشد در شورای اقتصادی کاخ سفید (CEA) خدمت کرد. در سال 1977، آکرلوف به مدت یک سال به عنوان اقتصاددان تحقیقاتی با هیات مدیره فدرالرزرو همکاری کرد و در آنجا بود که با همسر آیندهاش جنت یلن، وزیر خزانهداری فعلی آمریکا، دیدار کرد. آکرلوف امیدوار بود که به استادی کامل ارتقا پیدا کند، اما دپارتمان اقتصاد برکلی نتوانست او را منصوب کند. آکرلوف و یلن در سال 1978 به دانشکده اقتصاد لندن نقلمکان کردند و دو سال در انگلستان ماندند. او توانست پس از بازگشت به آمریکا به استاد اقتصاد گلدمن در برکلی تبدیل شود. سپس در سال 1997 همراه همسرش به واشنگتن رفت و به عنوان همکار ارشد به کار در موسسه بروکینگز مشغول شد. آکرلوف تا زمان بازنشستگیاش همچنان عضو فعال هیات علمی برکلی بود. او از سال 2010 تا سال 2014 به عنوان پژوهشگر با صندوق بینالمللی پول همکاری کرد و پس از آن به دانشگاه جرج تاون پیوست.
جرج آکرلوف به همراه همسرش جنت یلن، برخی از کارهای پیشگامانه را در اقتصاد کینزی جدید انجام دادند. آنها مورد شرکتهایی با قدرت بازار را در نظر گرفتند که از قاعده کلی قیمتگذاری پیروی میکنند. قاعده کلی که آنها در نظر گرفتند این بود که شرکتها هنگام افزایش تقاضا قیمت را افزایش نمیدهند و هنگام کاهش تقاضا نیز قیمت را کاهش نمیدهند. آنها نشان دادند که این قاعده «تقریباً عقلایی» است؛ به این معنی که شرکتها سود زیادی را در نتیجه پیروی از این استراتژی نسبت به استراتژی تعدیل فوری قیمت از دست نمیدهند. آنها نشان دادند که اگر شرکتهای بسیاری از این استراتژی پیروی کنند، تاثیر آن بر اقتصاد قابل توجه خواهد بود. این عدم تعدیل قیمتها به این معنی است که افزایش رشد عرضه پول، رشد تولید را افزایش میدهد و کاهش کوتاهمدت رشد عرضه پول باعث کاهش رشد تولید واقعی میشود.
آکرلوف در طول زمان تغییراتی در زمینههای پژوهشی خود ایجاد کرد. او به همراه راشل کرانتون از دانشگاه دوک، هویت اجتماعی را در تحلیل اقتصادی معرفی کردند و زمینه «اقتصاد هویت» را به وجود آوردند. آنها با تکیه بر روانشناسی اجتماعی و بسیاری از زمینههای خارج از اقتصاد، استدلال کردند که افراد تنها نسبت به کالاها و خدمات مختلف ترجیحاتی ندارند، بلکه آنها همچنین به هنجارهای اجتماعی برای نحوه رفتار افراد مختلف پایبند هستند. هنجارها با هویت اجتماعی افراد مرتبط هستند. این ایده اولینبار در مقاله آنها «اقتصاد و هویت» در فصلنامه اقتصاد در سال 2000 منتشر شد. آکرلوف در سخنرانی ریاست برای انجمن اقتصاد آمریکا، هنجارهای طبیعی را مطرح کرد که تصمیمگیرندگان برای نحوه رفتارشان دارند و نشان داد چگونه چنین هنجارهایی میتوانند تفاوت میان تئوری و واقعیتهای مشاهدهشده در مورد اقتصاد کلان را توضیح دهند. او با استفاده از هنجارهای اجتماعی برای توضیح رفتار اقتصاد کلان، دستور کار جدیدی را برای اقتصاد کلان مطرح کرد. آکرلوف به همراه گری بکر، یکی از پایهگذاران «اقتصاد اجتماعی» به شمار میآید.
او کتابهای بسیاری منتشر کرده است. «ارواح حیوانی: روانشناسی انسانی چگونه اقتصاد را به حرکت درآورد و چرا برای سرمایهداری جهانی اهمیت دارد» (2009) و «فیشینگ برای فولکس: اقتصاد دستکاری و فریب» (2016) از جمله آثار او هستند که هر دو با همکاری رابرت شیلر نوشته شدهاند.