ذهن درستکار
چرا در سیاست هیچ جناحی به جناح دیگر گوش نمیدهد؟
برای همه ما در زندگی، احتمالاً به دفعات پیش آمده است که از تصمیمات دیگران متعجب شدهایم، از اینکه چرا استدلالهای منطقی (به نظر خودمان) ما، نتوانسته نظر طرف مقابل را تغییر دهد و اصلاً چه منطقی پشت این تصمیم بوده است. یک مورد جهانشمول این موضوع رای گسترده طبقه کارگر در ایالاتمتحده به دونالد ترامپ بود؛ اتفاقی که قبل از وقوع غیرممکن محسوب میشد و بعد از رخ دادن حیرتانگیز ارزیابی شد. در واقع اغلب اعتقاد داریم مردمی که به ترامپ (یا بسیاری از نامزدهای مشابه دیگر در انتخاباتهای سراسر جهان) رای دادهاند، فریب خوردهاند. اما متاسفانه گویا ما اشتباه میکنیم، فریبی در کار نیست. فرآیندی که باعث میشود افراد درباره موضوعات مختلف تصمیمگیری کنند، موضوع اصلی بحث کتاب «ذهنهای درستکار» نوشته جاناتان هایت است. هایت در پاسخ به این پرسش که بسیاری از مردم در مورد سیاست میپرسند: «چرا طرف مقابل به عقل گوش نمیدهد؟»، پاسخ میدهد: ما هرگز برای گوش دادن به عقل طراحی نشده بودیم. وقتی از مردم سوالات اخلاقی میپرسید، به زمان ارائه پاسخ دقت و مغزشان را اسکن کنید. پاسخها و الگوهای فعالسازی مغزشان نشان میدهد که به سرعت به نتیجهگیری میرسند، سریعتر از آنکه مغز و استدلال عقلانی بتواند وارد فرآیند شده باشد. یعنی آنها ابتدا پاسخ را (بر اساس مولفههایی به جز عقل و منطق) ارائه میکنند و بعداً دلایلی را برای توجیه تصمیمشان پیدا میکنند. برای توضیح این رفتار، هایت یک فرضیه تکاملی را مطرح میکند: ما برای به دست آوردن موقعیت اجتماعی رقابت میکنیم و مزیت کلیدی در این مبارزه، توانایی تاثیرگذاری بر دیگران است. در این دیدگاه، عقل برای کمک به برنده شدن ما تکامل یافته است، نه برای کمک به یادگیری. هایت نتیجه میگیرد که اگر میخواهید نظر مردم را تغییر دهید، به دلیل متوسل نشوید، بلکه به سراغ رئیس عقل بروید: شهودهای اخلاقی زیربنایی که عقل از نتایج آنها دفاع میکند.
جاناتان هایت «ذهن درستکار» را که در ماه می سال 2013 در بیش از 500 صفحه انتشارات پنگوئن به بازار کتاب ارائه کرد (کتاب را با نام ذهن درستکار، امین یزدانی و هادی بهمنی به فارسی ترجمه کرده و در سال 1398 چاپ شده است)، در سه بخش تنظیم کرده است که به گفته خودش هر کدام میتوانند یک کتاب مجزا محسوب شوند که البته پیشنیاز یکدیگر هستند. در بخش اول، «شهود مقدم بر استدلال قرار دارد»، هایت درباره نحوه استدلالهای اخلاقی و شهودی ما بحث میکند. وی از استعاره یک فیل که شخصی بر آن سوار است استفاده میکند. فرض کنید سوار تلاش میکند فیل را به مسیری هدایت کند، اما اگر فیل بخواهد به سمت مقابل برود به نظر شما چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ سوار میتواند تاثیری بر تصمیم فیل داشته باشد؟ نه! فیل به همان سمتی خواهد رفت که تصمیم گرفته است و کار سوار به این محدود میشود که استدلالی برای درست بودن رفتار فیل پیدا کند. به نظر هایت، فیل سیستم شهودی سریع و خودکار و عاطفی ماست و سوار، سیستم تفکر و استدلال است که کندتر عمل میکند و دایره اثرگذاری بسیار کمتری دارد. در هر نبرد میان این دو معمولاً فیل برنده میشود و ما راههایی برای توجیه احساسات خود درباره یک موضوع پیدا میکنیم.
پاسخهای ما معمولاً غریزی و اغلب فوری هستند، آنها بیشتر شبیه قضاوتهایی هستند که حیوانات انجام میدهند و احساس میکنند که به سمت چیزهای مختلف کشیده شده یا از آنها دور میشوند. قضاوت اخلاقی در ما بیشتر به وسیله فیل انجام میشود و سوار در آن نقشی ندارد. بنابراین، اگر میخواهید نظر کسی را در مورد یک موضوع اخلاقی یا سیاسی تغییر دهید، اول باید با فیل صحبت کنید. به گفته هایت، اگر از مردم بخواهید چیزی را باور کنند که شهود آنها را نقض میکند، آنها تلاش خود را صرف یافتن دریچه فرار میکنند، یعنی سعی میکنند دلیلی برای شک در استدلال یا نتیجهگیری شما پیدا کنند و تقریباً همیشه موفق خواهند شد. این اشتباهی است که همه کسانی که عدم تأثیر استدلال عقلانی بر تصمیمات مردم آنها را شگفتزده میکنند انجام میدهند. آنها تصور میکنند افسار فیل در دست سوار آن قرار دارد، برای همین تلاش میکنند با سوار صحبت کنند، در نتیجه شکست میخورند. شما اگر به عقل و منطق آگاهانه خود خوراکی مناسب (منطبق با نتیجهای که شهود شما میخواهد و تایید میکند) بدهید، تقریباً هر رفتاری را توجیه میکند. مانند یک سخنگوی دولت که به طور خودکار هرگونه موضع ضعیف رئیسجمهور را توجیه میکند. [میتوانیم دروغ بگوییم، مرتکب تقلب شویم و دزدی کنیم و خودمان را متقاعد کنیم که همه این کارها را به دلایل درست انجام میدهیم. استدلال ما میتواند ابزاری برای بدیهای بزرگ باشد. زمانی که میخواهیم چیزی را باور کنیم، اغلب از خود میپرسیم «آیا میتوانم آن را باور کنم؟»، اما وقتی نمیخواهیم چیزی را باور کنیم، پرسش اینگونه تغییر میکند: «آیا باید آن را باور کنم؟».] پاسخ تقریباً همیشه به پرسش اول بله و به پرسش دوم خیر است. پس در واقع موضوع اصلی این است که چه چیزی را میخواهیم یا نمیخواهیم باور کنیم.
در بخش دوم با عنوان اصلی «اخلاق تنها درباره زیان یا عدالت نیست»، هایت درباره اصول اخلاقی ایجادکننده شهود انسانی صحبت میکند. شهود اخلاقی ما اشکال مختلفی دارد. هایت در پژوهشهای میانفرهنگی خود شش اصل اخلاقی را کشف و فهرست کرده است. هر فرد دارای پالت سلیقهای متفاوتی برای درست و نادرست است که تحت تاثیر زیستشناسی، تربیت و جامعه شکل گرفته است. هایت پالت اخلاقی شخصی شما را «ماتریس اخلاقی» شما مینامد، زیرا مانند فیلم ماتریکس، ما در چارچوب اخلاقی خود زندگی میکنیم و گاهی اوقات حتی چارچوب اخلاقی خود را جهانشمول میپنداریم، در مقابل در بسیاری از ادیان یا نظامهای تعریفکننده اصول اخلاقی، پیام بیدار شدن و دیدن جهان از طریق یک چشمانداز گستردهتر از چارچوب فعلی وجود دارد. اما این اصول اخلاقی کدامها هستند؟
1- اصل مراقبت /آسیب: این اصل در پاسخ به نیاز نوزاد انسان به مراقبت زیاد ایجاد شده و در طول زمان طوری تکامل یافته تا انسانها نسبت به علائم رنج و نیاز حساس باشند و بنا به همین اصل ما ظلم را نهی کرده و تمایل داریم از کسانی که رنج میبرند حمایت کنیم.
2- اصل عدالت /تقلب: این اصل برای جلوگیری از دریافت مواهب همکاری، بدون انجام همکاری واقعی شکل گرفته است و ما را نسبت به نشانههایی حساس میکند که نشان میدهد شخص دیگری احتمالاً شریک خوب (یا بد) برای همکاری و نوعدوستی متقابل است. این باعث میشود که ما بخواهیم متقلبان را مجازات کنیم و شهروندان خوب را متناسب با اعمالشان پاداش دهیم.
3- اصل وفاداری /خیانت: این اصل در پاسخ به چالش نیاز به تشکیل و حفظ ائتلافها و حتی جوامع تکامل یافته است. این اصل ما را نسبت به علامتهایی که نشان میدهد فرد دیگری بازیکن تیم است (یا نیست) حساس میکند و باعث میشود بخواهیم به کسانی که به ما یا گروه ما خیانت میکنند صدمه بزنیم، آنها را طرد کنیم یا حتی بکشیم.
4- اصل اقتدار /براندازی: در پاسخ به نیاز ایجاد روابطی مبتنی بر سلسلهمراتب اجتماعی که در نهایت برای ما مفید خواهد بود، ایجاد شده است. این اصل ما را نسبت به نشانههایی مبنی بر اینکه دیگران با توجه به موقعیتشان رفتار مناسبی دارند (یا ندارند) حساس میکند.
5- اصل تقدس /تنزل: ابتدا در پاسخ به معضل جانور همهچیزخوار و با محوریت این موضوع آغاز شد که چه چیزهایی را باید /نباید به عنوان غذا استفاده کرد و سپس با تکامل بشر و جوامع بحث به انواع تهدیدات موجود گسترش یافت. بر اساس این اصل، این امکان برای افراد فراهم شد که روی اشیایی با ارزشهای غیرمنطقی و افراطی -اعم از مثبت و منفی- که برای پیوند گروهها به یکدیگر مهم هستند (مثلاً یک پرچم یا یک صلیب، یا مخالفت با مهاجران) سرمایهگذاری کنند.
6- اصل آزادی /سرکوب: در پاسخ به تمایل تکرارشونده گروههای حاکم برای ایجاد استبداد، شروع شد. این اصل باعث میشود مردم متوجه هرگونه نشانهای از تلاش برای تسلط شوند و در مقابل آن مقاومت کنند. این اصل باعث میشود تا هر نشانهای از تلاش برای ایجاد دیکتاتوری یا حتی دستوراتی بعضاً منطقی (مانند اجبار واکسن) با مقاومت گروههای مردم روبهرو شود.
هایت در نهایت ادعا میکند که میتواند گرایش سیاسی افراد را بر اساس پالت اخلاقی آنها پیشبینی کند:
لیبرالها از سه اصل اصول ششگانه اخلاق استفاده میکنند، در حالی که محافظهکاران از هر شش اصل استفاده میکنند. پالتهای اخلاقی لیبرال بر پایههای مراقبت /آسیب، آزادی /ظلم و انصاف /تقلب استوار است، اگرچه لیبرالها اغلب مایلاند انصاف (به عنوان تناسب) را زمانی که با شفقت یا میل آنها برای مبارزه با ظلم در تضاد است، کنار بگذارند. اخلاق محافظهکارانه بر هر شش پایه استوار است، اگرچه محافظهکاران بیشتر از لیبرالها مایلاند «مراقبت» را قربانی کنند و اجازه میدهند برخی افراد برای دستیابی به بسیاری از اهداف اخلاقی دیگر آسیب ببینند.
در بخش سوم، با عنوان اصلی «اخلاق محدود و کورکننده است»، هایت استدلال میکند که حداقل بخشی از پیشرفت بشر، ناشی از فعالیتهای گروهی بوده است. اما تمایل انسان برای فعالیت در قالب گروهی با همنوعان، یک تمایز مهم با دیگر حیوانات دارد. توانایی انسانها برای احساس ارتباط و تشکیل گروه با دیگران انتخابی است. ما بیشتر عواطف و احساسات کسانی را درک میکنیم و در نتیجه با آنها احساس گروه بودن پیدا میکنیم که پالت اخلاقی شبیه به ما دارند. به گفته هایت اما، ما در نهایت به همه پالتهای اخلاقی نیاز داریم تا بتوانیم انتخابهای اخلاقی موثری برای جامعه داشته باشیم. انتخابهایی که نه بر نیازهای افراد چشم ببندند و نه نسبت به ارزش سرمایه اخلاقی که در طول قرنها در جوامع مختلف ایجاد شده است.
هایت معرفی کتاب را با نقل قولی از رادنی کینگ شروع میکند. کینگ شهروند آمریکایی سیاهپوستی بود که در سال 1991 چهار افسر پلیس تا سرحد مرگ او را کتک زدند. فیلم این درگیری را میلیونها نفر دیدند و به همین دلیل وقتی یک سال بعد هیات منصفه هر چهار افسر را از اتهامات تبرئه کرد، لسآنجلس برای شش روز درگیر اعتراضاتی بود که در آن 53 نفر کشته شدند و بیش از هفت هزار ساختمان در آتش سوختند. در روز اول ماه می سال 1992 رادنی کینگ در مصاحبهای تلویزیونی از مردم خواست خشونت را متوقف کنند: «میتوانیم با هم کنار بیاییم؟ همه ما برای مدتی در اینجا گیر افتادهایم، پس بیایید با هم کنار بیاییم.» هایت مینویسد: «این کتاب درباره این است که چرا کنار آمدن برای ما بسیار سخت است. در واقع همانطور که کینگ گفت، همه ما برای مدتی در اینجا گیر کردهایم، پس بیایید حداقل هر کاری که میتوانیم انجام دهیم تا بفهمیم چرا به راحتی به گروههای متخاصم تقسیم میشویم که هر کدام از درستی خود مطمئن هستند. تا پایان سفر، امیدوارم بتوانم راهی جدید برای اندیشیدن در مورد دو موضوع مهم و تفرقهانگیز در زندگی بشر به شما داده باشم: سیاست و مذهب. سیاست و مذهب هر دو بیانگر روانشناسی اخلاقی اساسی ما هستند و درک آن روانشناسی میتواند به درک بیشتر مردم از یکدیگر در جوامع، کمک کند. هدف من در این کتاب این است که مقداری از خشم و تفرقه موجود درباره این موضوعات را کم کرده و آنها را با شگفتی و کنجکاوی جایگزین کنم. ما کاملاً خوششانس هستیم که روانشناسی اخلاقی پیچیدهای را تکامل دادیم که به گونه ما اجازه داد تنها در چند هزار سال از جنگلها و دشتها بیرون بیایند و به لذتها، راحتیها و آرامش فوقالعاده جوامع مدرن برسند. امیدوارم که این کتاب شروع گفتوگوهایی مدنی و آگاهیبخش در مورد اخلاق، سیاست و مذهب باشد و آن را رواج دهد. امیدوارم به ما کمک کند همدیگر را بیشتر درک کنیم و با هم کنار بیاییم.»
این هدفی بسیار بزرگ است، اما به نظر میرسد هایت به حداقل بخشی از آن دست یافته است. خواندن «ذهن درستکار» قطعاً از شما انسان بهتری خواهد ساخت. حتی اگر همچنان از صحبت درباره این موضوعات مناقشهبرانگیز حذر کنید، حداقل استدلال کسانی را که در انتخابات بر خلاف هر استدلال عقلانی رای میدهند بیشتر درک خواهید کرد و آرامش بیشتری خواهید داشت. آنوقت شاید قدم بعدی بتواند گفتوگو با دیگران باشد، با کسانی که پالت اخلاقی متفاوتی با شما دارند. در جهانی که حزبگرایی در حال افزایش است، ما تنها در صورتی موفق خواهیم شد که خودپسندی را کنار بگذاریم و همدلی و تمایل به گفتوگوهای اخلاقی دشوار را در پیش بگیریم.