اقتصاددانان به زندگی واقعی مردم نزدیک میشوند
داستان چکش و میخ
ضربالمثل معروفی در زبان انگلیسی است که میگوید «اگر تنها ابزاری که در اختیار دارید یک چکش باشد پس هر مشکلی به چشم شما شبیه یک میخ دیده میشود». این جمله تاریخی که هم منسوب به مارک تواین نویسنده و نیز آبراهام مازلو روانشناس است میخواهد بگوید همه ما تحت تاثیر پیشینه و دانش و تخصصی که کسب کردهایم قرار میگیریم و تمایل داریم راهکارهایی ارائه دهیم که با آموختهها و دستگاه و چارچوب ذهنی ما سازگار باشد. به بیان دیگر ما اسیر آموختههایمان هستیم.
جان مینارد کینز هم در توصیف اقتصاددان گفته است: «اقتصاددان برجسته یا حتی بگوییم خوب از نادرترین موجودات است. علم اقتصاد با اینکه موضوعی آسان به نظر میرسد معدود کسانی پیدا میشوند که در آن به درجه کمال و شایستگی برسند.» او مشکل را در این میداند که یک اقتصاددان باید چنین شایستگیهایی داشته باشد:
در هر بررسی اقتصادی که انجام میدهد به ادبیات نظری موضوع و مسائل جهان واقع واقف باشد.
از انواع مدلهایی استفاده کند که گزینههای خوب برای درک و ارزیابی یک موقعیت خاص هستند.
بتواند به این قضاوت برسد که کدامیک از این مدلها برای کاربرد در این شرایط خاص بهترین است.
بفهمد که چگونه آن مدل کار میکند.
و سرانجام توانایی انتقال موارد یک تا سه را به سایرین داشته باشد.
وجود همه اینهاست که اقتصاد را از علم تنها بودن خارج کرده و جنبه هنر و مهارت شخصی به آن میبخشد.
دانیل رادریک هم که آخرین کتابش در اکتبر سال جاری به نام «حکم راندن علم اقتصاد: درست و غلط علم ملالآور» منتشر میشود، معتقد است آنچه علم اقتصاد را قدرتمند میسازد تنوع مدلهای انتزاعی و غیرواقعی آن است که جهان واقع را سادهسازی میکنند. اما دفاع رادریک از فروض غیرواقعی در اقتصاد متفاوت از نوع دفاعی است که فریدمن در دهه 1950 میکرد. او نقش مدلهای مختلف اقتصادی را در خلق دانش اقتصادی بسیار مهم میداند اما در برابر سوءاستفاده از مدلها هشدار میدهد. مدلهای نظری انتزاعی مفید هستند در عین حال با فروضی که دارند محدود میشوند. نتایجی که مدلها میدهند وابسته به شرایطی است که در فروضشان توصیف شده است.
درنهایت نکته مهم از نظر رادریک این است که اگرچه فروض غیرواقعی به اقتصاددان کمک میکند تا نتایج احتمالی را در بسترهای متفاوت بررسی کند اما باید واقعیت را نیز تحت نظر داشته باشیم به نحوی که فروض «اساسی و حیاتی» در مدل به حد کافی به واقعیت نزدیک بوده و آن را ردیابی کند. پس ارزش نظریههای مختلف اقتصادی در این است که به درک و فهم ما نظم و انضباط میبخشد تا انتظار چه نوع رفتاری تحت چه شرایط معینی را داشته باشیم. مهارت تحلیلگر اقتصادی در توانایی وی به انتخاب مدلی درست برای وضعیتی خاص دیده میشود که بیش از آنکه علم باشد یک هنر است. اقتصاد برخلاف علوم طبیعی، بهندرت نتایج شسته و رفته تحویل میدهد. در اقتصاد هرگز جواب واحدی وجود ندارد (one size doesn't fits all). هر راهحل اقتصادی در بستر و شرایط خاص (context-specific)، معنا و جلوه درست پیدا میکند. به همین دلیل است که گزارههای اقتصادی حالت شرطی داشته و انباشته از جملات «اگر چنین باشد آنگاه چنان میشود» هستند. اقتصاد در واقعیت امر یک جعبه ابزار با مدلهای متعدد است که هر کدام نمایانگر جنبه خاصی از واقعیت هستند.
در اقتصاد باید ذهنی باز داشته و در برابر دانستههای خود و راهحلهایی که پیشنهاد میدهیم فروتن باشیم. برای مثال نمیتوان گفت کمک خارجی یکسره خوب است یا بد. بلکه علاوه بر آشنایی با نظریههای مختلف اقتصادی، باید به شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی هم نگاه کنیم. نمیتوان مانند برخی از استادان اقتصادی در اتاقی دربسته نشست و بدون اطلاع از شرایط و موقعیت و امکانات گفت سرمایهگذاری خارجی و ورود سرمایههای مستقیم خارجی کلاً خوب است یا بد. باید به موقعیتها و امکاناتی که داریم و طرفهای مقابل و سابقه و تجربه تاریخی نگاه کرد و سپس پاسخی همراه با احتیاط و شرط و شروطهای گوناگون داد. اگر چنین نکنیم که میتواند ناشی از بیدانشی و اشراف نداشتن به انواع مدلهای اقتصادی یا ناآشنایی با شرایط واقعی داخلی باشد باعث میشود همیشه با تنها ابزاری که در دست داریم (مثلاً یک چکش) بخواهیم بر سر هر چیزی بکوبیم. اینگونه است که برخوردی تدافعی از سر هراس با خارجیان پیدا کرده و بر شیپوری میدمیم که تنها صدای انزواگرایی، ستیزهجویی و مقابله و برخورد از آن شنیده میشود. به همین ترتیب نمیتوان همیشه نگاه منفی یا مثبت به اتحادیههای کارگری،
اتحادیههای کارفرمایی یا اتاقهای بازرگانی داشت. چراکه مشخص شده است این نهادهای مدنی در بستر نهادی معین باعث افزایش بهرهوری اقتصادی شده، اما در شرایطی دیگر با اعمال نفوذ و لابیهای زیانبار باعث کند شدن رشد اقتصادی میشوند.
در علم اقتصاد، نظام اقتصادی انسانی بررسی میشود که حوزه مطالعه بسیار گسترده و عمیقی دارد. اقتصاد در سطح کلان خود به رونقها و رکودها میپردازد و در سطح خرد رفتار انسانهای درون هر نظام را تبیین میکند که چه تصمیماتی میگیرند و مثلاً چگونه به قیمتها واکنش نشان میدهند. آموزش اقتصاد مستلزم نهتنها یادگیری اینکه چگونه بازارها کار میکنند بلکه همچنین درباره شکست بازارها و انواع روشهایی است که دولت میتواند کمک کند تا بازارها بهتر کار کنند. نگاه مهندسی، انسانها را همچون اشیای فیزیکی بدون واکنشهای پیشبینینشده تصور میکند. در دولت گذشته به دفعات شاهد بودیم که گمانی باطل میکردند با یک دستور همه عاملان اقتصادی گوشبهفرمان بوده و هر چیزی به دلخواه سیاستمدار تغییر خواهد کرد. در گذشته تولید و گردآوری دادهها مثل بیکاری، تورم و رشد اقتصادی معمولاً در انحصار سازمانهای دولتی مانند مرکز آمار یا بانک مرکزی بود. اما اینک امکان تولید انواع دادههای گسترده و واقعاً خوب از دنیای مجازی و گوگل یا شرکتها وجود دارد. شیوه آزمونهای تصادفی کنترلشده (randomized control experiment) که ابتدا پزشکان برای آزمایش داروهای جدید
استفاده میکردند از روشهای جدیدی برای پژوهش در علم اقتصاد به ویژه در حوزه مسائل اقتصاد خرد است. با این روش امکان تولید دادهها و تخمینهای تجربی دقیق وجود دارد که البته به شرایط محلی و خاص بستگی پیدا میکند. با انجام آزمونهای واقعی در این روش، شبیه محیط آزمایشگاهی میتوان سایر عوامل را ثابت فرض گرفت و مکانیسم علی معین را شناسایی کرد. آبهیجیت بنرجی و استر دوفلو در کتاب «اقتصاد فقیر: بازاندیشی بنیادین در شیوه مبارزه با فقر جهانی» (ترجمه نگارنده و مهدی فیضی از انتشارات دنیای اقتصاد) از پیشتازان این رویکرد هستند که برای کشف حقیقت هر مسالهای به دل رویدادها زده و لباسهای خود را خاکی کردهاند. خطری که دانشکدههای اقتصاد و استادان و مدرسان آنها را در ایران تهدید میکند این است که به ابزارهای محدود مجهز باشند و دانشجویانی تکبعدی و تکساحتی تحویل جامعه دهند که آن ابزار را به شکلی نامناسب یا غلط به کار میبرند. چنین کسانی که تعدادشان در میان مهندسان اقتصادخوانده بیشتر است گرفتار «سوگیری تایید» میشوند یعنی باور میکنند که پاسخ همه چیز را در چنته دارند. پس همیشه این خطر هست که اقتصاد کشور به گروگان یک اندیشه و
تفکر اقتصادی خاص درآید. برای جلوگیری از چنین وضعیتی از دانشکدههای اقتصاد انتظار میرود که بتوانند انواع مدلها و نظریههای اقتصادی را به دانشجویان بیاموزند. حوزههای اقتصاد رفتاری، اقتصاد اطلاعات، نظریه کارگزاری، اقتصاد حقوق و تنظیم مقررات، اقتصاد اخلاق و دغدغههای اجتماعی، از جمله زمینههای جدیدی هستند که به اندیشه دانشجوی اقتصادی غنا میبخشند.
چنین اقتصاددانی هنگامی که پژوهش علمی انجام میدهد و مقالهای مینویسد باید از خود بپرسد اصلاً چرا به این پژوهش رسیدم؟ آیا به حد کافی درباره موضوع مطالعه کردهام؟ آیا مقالات با نتایج متضاد را خواندهام؟ پژوهشی که با نتیجه پژوهش من متناقض است دقیقاً چه میگوید؟ آیا هیچ فکر کردهام که نکند دچار خودفریبی شده باشم و چیزی را درست میپندارم که واقعاً درست نیست. پس از آن است که از چنین اقتصاددانی انتظار میرود در شیوه نوشتن و شیوهای که درباره موضوع فکر میکند تغییر کلی بدهد. با توجه به آنچه آوردیم از هر اقتصاددانی که میخواهد برای حل مشکلی از هزاران مشکلات جامعه خود نسخه بپیچد انتظار میرود ابتدا فروتنی را بیاموزد، سپس بسیار بخواند، با انواع دیدگاهها و مدلهای اقتصادی- سیاسی-اجتماعی آشنا باشد و به آنها مسلط شود. آنگاه با اتکا به دادهها و واقعیات جامعه بیرونی که مورد مطالعه قرار میدهد بهترین مدل را برای تبیین رویدادها و پیشنهادهای سیاستی برگزیند. و سرانجام پیشنهادهایی با اما و اگرها ارائه دهد که البته در برخورد و گفتوگو با خبرنگاران و مردم عادی چارهای نیست که از ابهام و شرطی سخن گفتن کاسته و نظرش را سادهتر و
قطعیتر اما همراه با احتیاط بیان کند.
دیدگاه تان را بنویسید