داستان کاشفان مس سرچشمه و سلاطین بازار آهن
برباد رفته
روزگاری به سلطان آهن و فولاد، مشهور بودهاند و عرصه تجارتشان از پاریس و لندن تا ریودوژانیرو و توکیو گسترده بود، آنان در تمام زندگی خود استادان تبدیل مصرف آشکار به سرمایه و اعتبار بودند. خانههای بزرگ، اتومبیلهای لوکس آخرین مدل، هدایای گرانقیمت، و توانایی و علاقه آنها به ورود به معاملات کلان، چهرهای نو و پرزرق و برق از کارآفرینان جدید ایرانی ارائه میداد. برای آنها هیچ معاملهای دلهرهآور نبود و هیچ رقیبی وجود نداشت. آنها تنها به دنبال بازار ایران نبودند، تمام محدوده خلیج فارس، خاورمیانه و شوروی، حیاطخلوت خانهشان به حساب میآمد. در رفتار متکبرانه این برادران، پشتوانه موفقیتهای گذشته، دلارهای نفتی و حمایت کامل رژیمی مشاهده میشد که به سرعت به سوی صنعتی کردن ایران گام برمیداشت.
روزگاری به سلطان آهن و فولاد، مشهور بودهاند و عرصه تجارتشان از پاریس و لندن تا ریودوژانیرو و توکیو گسترده بود، آنان در تمام زندگی خود استادان تبدیل مصرف آشکار به سرمایه و اعتبار بودند. خانههای بزرگ، اتومبیلهای لوکس آخرین مدل، هدایای گرانقیمت، و توانایی و علاقه آنها به ورود به معاملات کلان، چهرهای نو و پرزرق و برق از کارآفرینان جدید ایرانی ارائه میداد. برای آنها هیچ معاملهای دلهرهآور نبود و هیچ رقیبی وجود نداشت. آنها تنها به دنبال بازار ایران نبودند، تمام محدوده خلیج فارس، خاورمیانه و شوروی، حیاطخلوت خانهشان به حساب میآمد. در رفتار متکبرانه این برادران، پشتوانه موفقیتهای گذشته، دلارهای نفتی و حمایت کامل رژیمی مشاهده میشد که به سرعت به سوی صنعتی کردن ایران گام برمیداشت.
اما حالا بعد از گذشت حدود 40 سال از سالهای اوجشان، وقتی میخواستم درباره برادرانی بنویسم که از انحصار فولاد و مس و آهن تا سیگار را در اختیار داشتهاند، هرچه بیشتر میجستم، کمتر مییافتم. برادران رضایی، از دامان سبزوار برخاستند، و برادرانه با هم آغاز کردند و با هم ماندند. علی و محمود به سراغ تجارت رفتند و برادر کوچکترشان قاسم، برای حفظ پشتوانه برادرانش، به سراغ سیاست رفت و نماینده مجلس و معاون نخستوزیر شد. برای نوشتن این پرونده، به جز یک مصاحبه و چند مطلب و سند جسته گریخته، مطلب چندان چشمگیری به فارسی نیافتم، تلاشم برای مصاحبه هم چندان موفق نبود، این پرونده بر پایه ترجمهای نسبتاً آزاد است از فصلی که عباس میلانی در کتابش «ایرانیان نامدار» به برادران رضایی اختصاص داده است.
پیش از سفر به سن خوزه برای دیدار علی رضایی، افسانههای زیادی از شبکه گستردهای از شرکتهای صنعتی و بانکی او و برادرانش شنیده بودم، و معدن مس سرچشمه که آنها را به یکی از ثروتمندترین خانوادههای جهان بدل میکرد. از خانه مجلل در تهران تا گردنبند کمیاب گرانقیمتی که برای ملکه هدیه فرستاد و شاه توسط اسدالله علم، آن را برای نگهداری به موزه فرستاد و سه میلیونتومانی که بابت اضافه شدن نامش به فهرست نامزدهای سنا در نظام تکحزبی در سال 1353 پرداخت و هنگامی که از او درباره این پول پرسیدم، گفت آن فقط یک وام بود. شنیده بودم که تبعید با او بسیار بیرحم بوده است، او پیش از انقلاب موفق شده بود اموالش را به خارج از کشور منتقل کند و برایم از ناکامیهایش در ایالات متحده و کاستاریکا گفت.
هیچ تصوری از آنچه در اقامتم در سن خوزه در دیدار با او رخ میداد، نداشتم. علی و برادرش محمود، بیشتر عمر خود را شریک بودهاند. آنها به تاجرانی با ریسکپذیری بالا و سودهای کلان شهرت داشتند. در سال 1352، هنگامی که روزنامه فرانسوی لوموند، مقالهای طولانی درباره «سکانداران صنعت» در حال ظهور و بورژوازی جدید در ایران منتشر کرد، از علی رضایی نام برد و از عرصه تجارت او که از پاریس و لندن تا ریودوژانیرو و توکیو گسترده بود.
حتی در تبعید هم تهماندهای از آن تفرعن به چشم میخورد، که شاید همان باعث فروپاشی محمود شده باشد. اما تبعید، با مردان پیر بیرحمتر است، چشم چپ علی با پارچهای سیاه پوشیده شده که میگوید به خاطر عمل این اواخر است، و قطرههای اشک روی چشمان چروکیدهاش میچکد و از پسرش شهریار و همسرش که این روزها در تهران زندگی میکند، سخن میگوید. خطوط چهره پیرش، هنوز حکایت از روزهای اوج او دارد، میگوید: «من سه بار در زندگی، بخت را به دست آوردم و از دست دادم.» و پس از آن از حکایت اوج و افول خانوادهاش برای ما میگوید.
خانواده رضایی
علی رضایی در سال 1300 در سبزوار به دنیا آمد و محمود دو سال بعد متولد شد. پدرشان محمدرضا سلدوز بزرگترین تاجر و ملاک شهر بود و حجرهای با تعداد زیادی کارگر داشت که بر پایه اعتماد، شم اقتصادی و اعتبار طلا ساخته شده بود. ایران در آن زمان، فاقد یک دولت قدرتمند مرکزی بود، پول رایج مملکتی اعتبار چندانی نداشت و در معاملات و سرمایهگذاریها بیشتر از طلا و اعتبارات خارجی استفاده میشد. پدر وقتی دو برادر هنوز کوچک بودند، از دنیا رفت. هنگام مرگ او، کوچکترین پسرش قاسم تنها 40 روز بود که به دنیا آمده بود. علی، از دست دادن عشق پدری را بزرگترین حفره زندگی عاطفیاش میداند.
مادر آنها اشرف ماکویی، یک شاهزاده خانم قاجاری از نسل محمدعلی شاه بود و اغلب او را شازده مینامیدند. وقتی تنها 14 سال داشت، به ازدواج رضایی که 50 سال از خودش پیرتر بود، درآمد و در 23سالگی بیوه شد و عهدهدار تربیت چهار پسرش شد. و 14 نفر دیگر، سه همسر، پنج پسر و شش دختر از ازدواجهای پیشین رضایی در آینده آنان شریک شدند و سهم چهار پسر او، علی، محمود، عباس و قاسم به دلیل اینکه به سن قانونی نرسیده بودند، به آنان پرداخت نشد، در ازای سهم مادر نیز پولی به یکی از دوستان رضایی مرحوم داده شد تا بهصورت ماهانه به بیوه جوان پرداخت شود.
علی و محمود، سال اول پس از مرگ پدر خود را در سبزوار به سر بردند. در سال 1309، خانواده به تهران مهاجرت کرد و سه سال بعد، به مشهد بازگشت که اقوام مادر در آن زندگی میکردند و هزینههای زندگی پایینتر بود. با وجود این زندگی دورهگردی، علی خاطرهای خوش و آسوده از کودکی دارد. خواهر بزرگترشان به برادرها و مادر کمک میکرد و علی معتقد است بدون او، موفقیت آیندهشان غیرممکن میشد.
پس از دو سال، خانواده بار دیگر به تهران نقل مکان کرد و علی و محمود به کالج آمریکایی البرز رفتند که زیر نظر مدیر افسانهای و مشهورش ساموئل جردن و همسرش اداره میشد. جردن بسیار منضبط و همسرش معلم موسیقی مدرسه بود. پسران جوان هر روز صبح ساعت 10 به کلیسای کوچک میرفتند و از آنها خواسته میشد که در طول ساعت تفکر، سکوت اختیار کنند. دکتر جردن همیشه یک شلاق به همراه داشت و معتقد بود موسیقی و تعالیم معنوی، توانایی کنترل دانشآموزان نوجوان را ندارد.
علی و محمود اهل درس نبودند. دنیای کسب و کار و سرگرمی، برای آنها جذابتر بود. اما مادر همچنان بر آموزش رسمی کودکان خود اصرار داشت و کمک هزینه اندکی به آنها میداد. او اصرارهای پیاپی علی برای خرید اتومبیل لوکس را در تهران پیش از جنگ قبول نکرد. او زن مقتدری در خانواده بود و این اقتدار را تا پایان عمر، و حتی هنگامی که فرزندانش، به غولهای سرمایهداری بدل شده بودند، حفظ کرد.
پس از فارغالتحصیلی از مدرسه، علی در حالی که به تحصیل در رشته زبانهای خارجی علاقه داشت، در کالج معلمان ثبتنام کرد. خودش میگوید که این کار را برای برآوردن آرزوی مادرش انجام داده بود. یک سال بعد، بدون مشورت با هیچکس، در شرکت نفت استخدام شد. سرگرمی آن روزهای علی، زندگی شبانه در شهر و بازی تنیس بود.
اولین گام برای تجارت: پیکان
بعد از یک دوره کوتاه زندگی به عنوان یک کارمند حقوقبگیر، علی اولین تجارت خود را به همراه چهار تن از دوستانش آغاز کرد و در آخرین سالهای نوجوانی، بوتیکی را در یکی از شیکترین خیابانهای تهران افتتاح کردند و آن را «پیکان» نامیدند که خیلی زود در میان مردم به پاتوق تبدیل شد.
اداره فروشگاه، توانایی رضایی را در فعالیتهای بعدیاش نشان داد. برادران رضایی، در تمام دوران حیات تجاریشان، به اهمیت تبلیغات و ارائه تصویری بهتر از تجارت واقف بودند. پیش از افتتاح بوتیک، ظاهراً به پیشنهاد علی رضایی، تبلیغاتی در صفحه اول یکی از روزنامههای تهران منتشر شد که با کلماتی رازآلود وعده گشایش فروشگاهی تازه را میداد، و مردم از مدتها قبل در انتظار افتتاح آن بودند. این شیوه کار در اغلب کارهای بعدی برادران رضایی نیز به چشم میخورد.
به محض اینکه علی و برادرانش به سن قانونی رسیدند، در پی احقاق حق ارث خود برآمدند. سهم هر یک از آنها ثروتی کلان محسوب میشد. اولین اقدام علی با سهمالارثش، خرید یک مرسدس بنز آخرین سیستم بود. او سپس به قمار و شراب روی آورد، با آغاز جنگ و افزایش قیمت همهچیز، ثروت بادآورده به سرعت به پایان رسید.
در سال 1320، همزمان با وقوع جنگ بینالملل دوم، علی به عنوان سرباز وظیفه وارد ارتش شد. در سال 1322، پس از پایان دوران خدمت، او و محمود که ارثیه خود را به باد داده بودند، به دنبال درآمدی اندک میگشتند. بوتیک در ازای بهایی اندک، دو سال پیش فروخته شده بود.
حق انحصاری توزیع تنباکو
دو برادر تصمیم گرفتند به ریشههای خود بازگردند و با تحکیم روابط خانوادگی و پرداخت رشوه به دولتمردان محلی فاسد، حق انحصاری توزیع تنباکو در سبزوار و پس از مدتی با گسترش فعالیتهای خود، حق انحصاری بسیاری از بازارهای ایران را به دست آوردند. علی ادعا میکند که درآمد قانونی آنها قریب به نیم میلیون تومان در ماه بود، اما در عمل هر جعبه سیگار، سه برابر قیمت مصوب دولت در بازار سیاه به فروش میرسید. و «ما خودمان را از این درآمد هنگفت محروم نمیکردیم»، حدود شش سال بعد، علی و محمود اولین سرمایه بزرگ خود را اندوخته بودند.
با وجود این ثروت اندوخته، برادران رضایی در امور خیریه در شهر زادگاهشان بسیار فعال بودند. آنان مدرسه و بیمارستان در سبزوار ساختند و پس از مدتی با گسترش روابط سیاسی خود، جاده و مدارس جدید در شهرشان احداث کردند. در سال 1330، هیات دولت اعلام کرد که از این پس، انحصار توزیع سیگار در اختیار دولت خواهد بود و برادران رضایی، یکشبه از کار سیگار بیکار شدند.
تئاتر مایاک
از این پس علی و محمود حوزه علایق خود را گستردهتر کردند و پس از خروج از معاملات سیگار، تصمیم گرفتند که سهامدار گروه تئاتر مایاک شوند که خانههای فیلم متعددی در سراسر کشور داشت که دو تا از این خانهها در تهران قرار داشت. سهامدار عمده تئاتر مایاک، یک ژنرال تزار روس بود که پس از حمله ارتش سرخ به ایران، توسط آنان اعدام شد و ارتش سرخ مدعی سهامش شد. پس از آن برادران رضایی، شریک سفارت شوروی در ایران شدند.
در آن زمان علی ازدواج کرده بود و بسیار افسرده بود «من هرگز نمیخواستم ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم»، این را با لحنی نهچندان مطمئن بیان میکند. این رابطه اگرچه عاشقانه آغاز شد، اما پس از تولد دو پسرش، به یک رابطه پرتنش بدل شد. در آبان 1328، در جستوجوی فرصتهای تازه تجارت به آمریکا رفت و به خانوادهاش قول داد که پیروز بازگردد. «اگر موفق نمیشدم، خودم را میکشتم» و پس از طی یک مسیر طولانی، در سوم آذر 1328 به نیویورک رسید. خاطرات او، از این سفر فوقالعاده، همراه با این تاسف است که پس از آن هرگز دوباره قبرس را ندید.
تبعیدیها، به صورت طبیعی تمایل دارند که از گذشته خود افسانه بسازند، افسوس نیز، جزء لاینفک دیگر خاطرات آنهاست. اما خاطرات علی رضایی مملو از حسرت جادههای نرفته بود، اندوه عشقهای تجربهنشده و محبتهای پدرانهای که نورزیده بود، و در مجموع ارزشهایی که در زندگی به فراموشی سپرده بود. اندوه سالهای پیری، جانشین گزافهگوییهای سالهای جوانی میشود و علی رضایی در حسرت سالهای رفته، زبان گشوده است.
فاصله میان اوج تا افول خاندان رضایی، حکایت غریبی است. اموال خانواده رضایی هم در دوره محمدرضاشاه پهلوی و هم در دوران جمهوری اسلامی، مصادره و ملی اعلام شد و اگر اینگونه نبود، این خانواده، امروز یکی از ثروتمندترین خانوادههای دنیا به حساب میآمد.
سفر علی به ایالات متحده موفقیتآمیز بود. تعدادی فیلمهای ارزانقیمت درجه دو، برای مجموعه تئاتر خریداری کرد و مقداری نیز پارچههای ارزانقیمت وارد کرد که به زودی در میان مردم متداول شد و سود کلانی را نصیب دو برادر کرد.
این سفر آغاز دورهای جدید در زندگی برادران رضایی بود، چرا که خواسته یا ناخواسته آنان را وارد بازار پررونق جهانی فلزات اساسی کرد. پس از جنگ جهانی دوم، قیمت فلزات اساسی مانند آهن و مس و سرب و نیکل در بازار جهانی بالا رفته و عدهای از سرمایهداران در ایران علاقهمند به سرمایهگذاری در این معادن بودند، سفر نیویورک، نقطه آغاز این تجارت سودآور بود.
در یک دیدار تصادفی در نیویورک، علی رضایی با یک تاجر صادرکننده کرومیت از ترکیه آشنا شد. رضایی تا پیش از آن نام کرومیت را نشنیده بود. اما در این سفر، آموخت کرومیت فلز معدنی عمده در صنایع نظامی و هوایی است و گفت احتمالاً ایران غنی از ذخایر کرومیت است. او در دوازدهم اسفند همان سال در حالی به تهران بازگشت که متقاعد شده بود آینده خانوادهاش در تجارت پارچه است. سوغات عجیب علی از سفر نیویورک، تعداد زیادی مجلات زرد راهنمای تجارت بود که با خود به تهران آورده بود.
برادران رضایی و مصدق
سالهای بعد از آن، سیاست همهچیز را در ایران تحتالشعاع خود قرار داد و رضاییها مستثنی نبودند. در مقابل تحریم اقتصادی انگلستان، دولت مصدق، برنامه ریاضت اقتصادی را در پیش گرفت و ورود کلیه اقلام لوکس ممنوع اعلام شد.
پارچه در لیست اقلام لوکس درجه یک محسوب شده بود، زیرا از طریق شوروی، جنس ارزانتر در دسترس قرار داشت. یک بار دیگر، فرمان حکومتی باعث به پایان رسیدن کسب و کار خانواده رضایی شد و این به معنای برنامهریزی برای منبع دیگری برای درآمد خانواده بود.
رقابت انتخاباتی در دوران مصدق بسیار داغ شده بود. هر دو گروه سلطنتطلبان و هواداران مصدق سخت تلاش میکردند تا نمایندگان خود را به مجلس بفرستند. در این میان برادران رضایی نیز به هواداری از شاه، از سبزوار وارد رقابتهای انتخاباتی شدند.
معدن کرومیت اسفندقه
در بحبوحه انتخابات بود که برادران رضایی از وجود یک معدن کرومیت در نزدیکی سبزوار اطلاع پیدا کردند و هنگامی که تلاششان برای خرید سهام معدن، با شکست روبهرو شد، در پی یافتن معدن خودشان برآمدند و یکی از جذابترین فصلهای حماسه کسب و کار رضایی آغاز شد.
از قضا فرصت بزرگ آنان در دوران مصدق به دست آمد. هنگامی که دولت دستور داد هر فرد ایرانی با یک شناسنامه حق اکتشاف در زمینی بیش از 40 کیلومترمربع را ندارد. برادران رضایی، ماجراجوییهای خود را در معدنی کوچک در حومه سبزوار آغاز کردند، اما برای رسیدن به اهداف دورترشان، تعداد زیادی شناسنامه از اقوام و دوستان در سبزوار، جمعآوری کردند و بدون اطلاع صاحبان آنها، این شناسنامهها را برای درخواست 200 قطعه زمین در اطراف محدودهای که تخمین میزدند غنی از کرومیت باشد، استفاده کردند. از روی سفرنامههای سربازان انگلیسی که اوایل قرن به منطقه اسفندقه آمده بودند و شهادت چوپانانی که رمههایشان را در دشتهای منطقه به چرا میبردند، رضاییها توانستند محدوده درست را تشخیص دهند.
حدس آنها درست بود و اندک زمانی بعد، رضاییها صاحب بزرگترین معدن کرومیت در ایران شدند، با سهامدارانی که حتی خودشان نیز نمیدانستند چنین ثروت هنگفتی دارند. تنها راهحل برادران، پیدا کردن خریدار برای معدن بود. اینجا بود که مجلات زرد راهنمای تجارت سوغات نیویورک به کارشان آمد تا خریدارانی مطمئن در ایالات متحده برای معدنشان بیابند.
مس سرچشمه کرمان
ثروت خانواده رضایی اندکی بعد در میانه دهه 1340 رنگ افسانه به خود گرفت، زمانی که تصمیم گرفتند با گسترش فعالیتهایشان، معدن مس متروکهای را در سرچشمه در نزدیکی کرمان خریداری کنند. در آن سالها علی و محمود، هر یک فعالیتهای تجاری و صنعتی مجزای خود را داشتند. علی بر توسعه صنعت فولاد متمرکز شده بود و محمود به سراغ استخراج معادن رفته بود. در سال 1345، محمود رضایی، امتیاز معدن متروکه مس سرچشمه را به مبلغ یک میلیون تومان از یک استاد دانشگاه خریداری کرد. برادران رضایی معمولاً به چوپانهایی که سنگهای رنگین پیدا کرده و برای آنها میآوردند، انعام خوبی میدادند، تا اینکه چوپانی از ناحیه کرمان مقداری سنگ سبز و آبیرنگ برای محمود رضایی آورد و انعامش را گرفت. محمود رضایی سنگها را به مهندس انتظام و مهندس خادم نشان میدهد و آنها گفتند که اینها سنگ معدن مس است. رضایی از آنها میخواهد که با آن چوپان به محل بروند و ناحیه را شناسایی کنند و نتیجه را به او اطلاع دهند. وقتی این مهندسان به محل میروند ملاحظه میکنند که یک چشمه در آنجا وجود دارد که سنگهای کف آن همه آبیرنگ است
چنانکه گویی آب چشمه آبیرنگ است و مهندس انتظام تشخیص میدهد که این احتمالاً یک معدن مس بینظیر است.
پیشتر تعدادی از شرکتهای انگلیسی و آمریکایی، معدن را مورد بررسی قرار داده و اعلام کرده بودند استخراج معدن ناموفق خواهد بود، اما محمود قانع نشده بود. پس از خرید معدن، محمود، برای استخراج مس در این ناحیه اقدام میکند ولی بهزودی میفهمد که استخراج مس از این ناحیه هم پرخرج است و هم دانش فنی پیشرفتهای لازم دارد که در ایران موجود نیست. به این جهت دنبال یک سرمایهگذار اروپایی میگردد تا او سرمایه و دانش فنی را بیاورد تا اینکه شرکت سلکشن-تراست انگلیسی حاضر به مشارکت در این کار میشود و قراردادی با رضایی منعقد میکند. با کمک سرمایهگذاری چهارصد میلیون دلاری شرکت انگلیسی، در ازای سهم 30 درصد از سود، معدن مس سرچشمه به یک منبع سود کلان و ارزآوری قابل توجه برای دولت ایران تبدیل شد. تخمین زده میشد که پس از شیلی، معدن سرچشمه، دومین معدن بزرگ جهان محسوب میشد.
برخی از شرکتهای آمریکایی که پیش از آن، فرصت سرمایهگذاری در معدن را رد کرده بودند، حالا برای یافتن جای پایی در سرچشمه توطئه میکردند. محمود از این دسیسهها آگاهی یافت، اما در ملاقاتی با شاه، محمدرضا گفته بود که «با کار خود، جلو بروید!» و محمود به این حرف و حدیثها اعتنای چندانی نداشت.
شرکت سلکشن-تراست مشغول بررسی این معدن میشود و چندین چاه اکتشافی میزند و نشان میدهد که ذخیره این معدن بسیار بزرگ است و تامین سرمایه لازم برای استخراج این معدن از عهده آن شرکت خارج است.
سلکشن-تراست به ناچار به بانکهای انگلیس و آمریکا مراجعه میکند ولی هیچکدام حاضر به قبول این ریسک نمیشوند و کار سلکشن-تراست متوقف میشود. در این دوره بود که سازمان اوپک تشکیل شده بود، قیمت فروش نفت بالا رفته بود و ممالک نفتخیز از جمله ایران همه پولدار شده بودند. برادران رضایی دست به دامان هویدا، نخستوزیر وقت شدند که دولت ایران به آنها کمک کند. هویدا هم طبق روال خودش موضوع را به شاه گزارش داد. شاه میگوید رضایی کار را به دولت تحویل دهد و هزینههایی که او و شرکت سلکشن-تراست کردهاند توسط دولت پرداخت شود و دولت خود عملیات استخراج و تبدیل مواد معدنی به مس خالص را بر عهده بگیرد.
پس از آن شاه به رضا نیازمند دستور داد که شرکت دولتی مس سرچشمه را تشکیل دهد و او را بهعنوان مدیرعامل و رئیس هیاتمدیره آن شرکت منصوب کرد. در نتیجه محاسبه و پرداخت هزینههایی که رضایی و شرکت سلکشن-تراست کرده بودند، به او محول شد.
محمود رضایی به شاه شکایت کرد که هزینههای ما پرداخت شد، ولی ما از بابت کشف چهار میلیون تن مس که چند صد میلیون دلار ارزش دارد، چیزی دریافت نکردهایم. شاه هم دستور داد، آقای مهندس اصفیا (نایب نخستوزیر) به اضافه وزیر صنایع و معادن، وزیر کار و امور اجتماعی، وزیر دارایی، مدیرعامل سازمان برنامه و رئیسکل بانک مرکزی به ادعای جدید برادران رضایی رسیدگی و نظر خود را گزارش دهند.
این هیات در جلسات متعدد به ادعای برادران رضایی رسیدگی کرد و تمام مدارک اکتشافهای سلکشن-تراست را هم خواست و رسیدگی و کشف حداقل ۴۰۰ میلیون تن سنگ مس با عیار ۲۱ /۱ را تایید کرد و گزارش جامعی به شاه داد.
شاه اقلام مختلف پیشنهادها را شخصاً با حضور مهندس اصفیا (نایب نخستوزیر) و مهندس فرخ نجمآبادی (وزیر صنایع و معادن) یکایک رسیدگی و دستوراتی درباره پرداخت به رضایی صادر کرد.
وقتی که محمود رضایی از تصویب پرداختهای فوق اطلاع پیدا کرد، مجدداً نامه اعتراضآمیزی به شاه نوشت و اظهار کرد که حقوق او در این تصمیم رعایت نشده است. شاه که انتظار سپاسگزاری از برادران رضایی داشت از این اعتراض عصبانی شد و پیغام داد «اگر رضایی به آنچه تصویب کردهام رضایت ندهد صنعت مس را مانند صنعت نفت ملی اعلام خواهم کرد». با این تهدید شاه رضایی ساکت شد و غائله خوابید.
در بهمن 1349، معدن مس سرچشمه ملی اعلام شد و رضا نیازمند، به عنوان مدیرعامل و رئیس هیاتمدیره برگزیده شد. محمود مستاصل و محزون با علم تماس گرفت و پاسخ شنید که «دستور اعلیحضرت است»، سپس تلاش کرد تا ملاقاتی با شاه داشته باشد، که با آن موافقت نشد. دادگاه حکم داد که جهت جبران مافات، او میتواند در کارخانههای تولید سیمان -که آن روزها در ایران طرفداران زیادی داشت- و همچنین ماشینآلات سنگین سرمایهگذاری کند. او در هیچیک از این سرمایهگذاریها موفقیتی حاصل نکرد و پس از آن انگیزهاش برای تجارت را از دست داد. پس از انقلاب اسلامی، هنگامی که اموال او مصادره شد، میزان داراییهایش حدود 120 میلیون دلار تخمین زده شد، این در حالی بود که سرمایه معدن ملیشده مس سرچشمه، قریب یک میلیارد دلار بود.
به نظر میرسد تصمیم به ملی کردن معادن سودآور در بستری پیچیده از نیروهای فعال اقتصادی و الگوهای تاریخی، معنا پیدا میکند. در جوامع استبداد شرقی، هیچ شخص، موسسه یا نهادی مجاز به قویتر یا ثروتمندتر شدن از پادشاه یا دولت نیست که در نتیجه آن علم استقلال بردارد. علاوه بر این، در دوران پهلوی، چه رضاشاه و چه پسرش محمدرضا قویاً معتقد بودند که صنایع ملی استراتژیک نظیر نفت، گاز و برق، و حتی بازار کالاهای حساس، همچون چای و شکر، باید در انحصار دولت باشد. علاوه بر این، شرکتهای رقیب و سیاستمداران حامی آنان نیز، به دلایل مختلف سعی در تضعیف موقعیت رضایی در سرچشمه داشتند و در آن روز بهمنماه، به مقصود خود رسیدند.
نورد اهواز و کارخانه فولاد
علی رضایی از سال 1340 به فکر تاسیس کارخانههای صنعتی افتاد و شرکت سهامی کارخانجات نورد اهواز را در مجاورت جاده اهواز و خرمشهر تاسیس کرد. پس از مدت کوتاهی شرکت او گروه صنعتی شهریار نام گرفت که شامل مجتمعهای زیر بود: کارخانه نورد شاهین، کارخانه نورد شهداد، کارخانه نورد شاهرخ، مجتمع صنایع فلزی خوزستان و کارخانه شهباز. او در واقع بزرگترین واحد صنایع فلزی ایران را در خوزستان احداث کرد و صنعت پولاد ایران را پایه گذاشت.
علی رضایی با حمایت شاه، به سرمایهدار عمده فولاد در کشور بدل شد که توانایی بالایی در تولید فولاد به طور مستقل از خود نشان میداد. ترکیبی از روانشناسی فردی و اندیشههای نادرست اقتصادی این موضوع را به عنصر لاینفک دیدگاه اقتصادی شاه بدل کرد. رضاشاه سالها در تلاش بود یک کارخانه فولاد راهاندازی کند، که با مخالفت غرب مواجه میشد و عاقبت آلمانهای نازی که چشم طمع به ایران و خلیج فارس دوخته بودند، تکنولوژی و ماشینآلات مورد نیاز را به ایران عرضه کردند. اما هزار سال رایش تنها 13 سال به طول انجامید و با مرگ او، کارخانه فولاد نیز به خاک سپرده شد. پس از سقوط پدر، پسر بر خواسته او اصرار فراوان داشت. با وجود دلایل ارائه شده توسط اقتصاددانان غربی و مقامات سفارتهای آمریکا و انگلیس که توسعه کارخانه فولاد، انتخاب اقتصادی عاقلانه و قابل توسعهای برای ایران نیست و ایران میتواند با هزینه کمتر، از تولیدات کشورهای دیگر استفاده کند، نتوانستند نظر شاه را در این زمینه تغییر دهند.
در اوایل سال 1338، شاه شروع به برنامهریزی برای ساخت یک کارخانه فولاد در ایران کرد. زمانی که غرب قصد دخالت در این زمینه را داشت، ایران مذاکرات خود را با اتحاد جماهیر شوروی آغاز کرد و سفارت آمریکا این مذاکرات را از نزدیک دنبال میکرد. هنگامی که در دیماه 1343، هفت عضو هیات شوروی به تهران وارد شدند، برای بازرسی به شهرهای دیگر و از جمله اصفهان رفتند و کارخانه فولاد عاقبت در آن شهر احداث شد.
زمانی که در نهایت، توافق میان ایران و شوروی امضا شد، شاه در دیداری با سفیر آمریکا از تلاش سهساله آن کشور در ممانعت از ساخت کارخانه فولاد گلایه کرد. زمانی که این توافق آشکار شد، شاه اذعان داشت که دو یا سه پیشنهاد از سوی غرب برای افتتاح این پروژه دریافت کرده بود، اما زمانی که دیگر دیر بود. چند ماه قبل، در شهریورماه 1344، شاه به سفیر آمریکا گفته بود آمریکاییها هفت سال پیش، در پروژه انگلیسی-آلمانی کارخانه فولاد، کارشکنی کردند و رئیسجمهور آیزنهاور با کنایه از کشورهایی که خواهان «فولاد لعنتی» هستند، سخن گفته بود.
ورود 600 کارشناس شوروی به ایران و نگرانی از فعالیتهای کاگب در کشور، بار دیگر روابط میان شاه با آمریکا و انگلیس را تقویت کرد. سفارت آمریکا گزارش داد «روی میز شاه، مملو از پروندههایی درباره فعالیتهای مشکوک شوروی است». ظاهراً در پی کاهش نگرانی غرب درباره افزایش روابط ایران و شوروی و همچنین برای خودکفایی کشور از شوروی، از علی رضایی برای ساخت یک کارخانه فولاد دیگر دعوت شد.
شرکت آلمانی DEMAG که قرار بود در دوران نازیها کارخانه فولاد در ایران را احداث کند، بار دیگر در فروردینماه 1344 برای ساخت بخشی از کارخانه قرارداد بست. طی سه سال آینده، کارخانههای متعدد نورد اهواز، محصولات مختلف فولادی تولید میکردند.
دولت، پیمانکاران را موظف کرده بود در اجرای عملیات، به جای واردات فولاد، از فولاد محصول داخل استفاده کنند.
پیمانکار ساخت استادیوم بزرگ آزادی برای بازیهای آسیایی 1974، به این بهانه که محصولات نورد اهواز، نیمی از مقاومت محصولات مشابه آلمانی را ندارند، از استفاده از محصولات آن شرکت امتناع کرد. زمان اندکی برای رسیدگی به این موضوع وجود داشت و عاقبت، پیمانکار، معاف شد.
اگرچه نورد اهواز در دوره شاه، ملی نشد، اما بر اساس قانون، علی رضایی مجبور به فروش نیمی از سهام کارخانه خود به کارکنانش شد. شاه در دیداری با کارکنان کارخانه نورد، به آنان گفت که «کارگران باید در تولید کارخانهای که در آن کار میکنند، مشارکت داشته باشند».
انحصار آهن نیز در اختیار علی رضایی بود که یا تولید یا وارد میکرد، و از طریق عواید مخصوص میلیاردیاش، به جیب اشرف پهلوی واریز میشد، همیشه به میزانی توزیع میشد که بازار سیاه داشته باشد، ولی اتفاق نمیافتاد که کمبود آن محسوس شود.
آهن تولید شده در کارخانجات رضایی، به تدریج قیمت خود را به یک و نیم برابر آهنی رساند که از ونزوئلا خریداری میشد و پس از طی این مسیر طولانی با کشتی، در بنادر تخلیه میشد و کیلویی یک ریال عوارض گمرکی آن هم به جیب دولت میرفت. رضایی در مقابل این الطاف ملوکانه مجبور بود خدماتی نیز به دربار ارائه دهد. او ارقامی نجومی به اسدالله علم برای کمک به مخارج جشنهای تخت جمشید، ساختن شهیاد، دفتر شهبانو برای خرید تابلوهای هنری و تشویق هنرمندان نوگرا، دفتر اشرف پهلوی برای تامین مخارج زندگی و کاخها و کارمندان او در ایران و همچنین اعانههایی به حساب دربارمیپرداخت. این پرداختها گاهی از 20 میلیون تومان در ماه تجاوز میکردند، که قیمت یک کارخانه بود (مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار، ص 688).
بانک شهریار
با شروع اقدامات عجولانه رژیم به قصد ایجاد محبوبیت و راضی نگه داشتن مردم، سیستم بانکی کشور دچار مخاطره شد. این سیستم بنابر الگوی جهان سرمایهداری، از دوران دولت علا و اقبال پس از کودتای 28 مرداد، در ارتباط تنگاتنگ با سرمایهگذاران خارجی رشدی حیرتآور داشت. سر هر کوچهای بانکی بود، دولت از طرق مختلف، بانکداری و سفتهبازی را ترغیب میکرد و پس از فوران قیمت نفت، علاوه بر آنکه پنج بانک مختلط تازه به مجموع بانکهای کشور اضافه شدند، شاه به سرمایهداران بزرگ همچون خیامی، لاجوردی، هژبر یزدانی و برادران رضایی اجازه داد بانکهایی مخصوص به خود داشته باشند یا عمده سهام بانکهای موجود را بخرند.
در این زمان، علی رضایی، به دنبال ایجاد یک سرمایهگذاری جدید و درصدد تاسیس یک بانک بود. قوانینی که بانکداری را در انحصار دولت میدانست، در اواخر دهه 40، تغییر کرده بود و بانکهای گوناگون در کشور، رشدی قارچگونه پیدا کرده بود و بدیهی است که علی رضایی نیز به این موج بانکداری جدید پیوست و «بانک شهریار» را تاسیس کرد.
بانک شهریار را علی رضایی و گروه صنعتی شهریار با همکاری تعدادی از صاحبان صنایع تاسیس کرد و سرمایه بانک در سال 1355، بالغ بر پنج میلیارد و کل داراییهای بانک بالغ بر 29 میلیارد ریال بود. مدیرعامل بانک در آغاز کار جلیل شرکاء بود و ریاست هیاتمدیره را علی رضایی بر عهده داشت و فرزندان او شهریار و شاهین نیز عضو هیاتمدیره بودند (حسنعلی مهران، بانک مرکزی ایران، ص 227). او توانست به واسطه اخذ وام از بانکهای دیگر، این بانک را تاسیس کند. علی رضایی به استقراض از بانکهای ایرانی بسنده نکرد و وامهایی را از چند بانک خارجی ستاند؛ غافل از آنکه این شیوه تامین منابع به زودی این بانک را در خطر انحطاط قرار خواهد داد. اما بانک مرکزی با ایجاد محدودیت در سهام برادران رضایی این بانک را از خطر رهانید.
اقتصاد ایرانی: از سنت به مدرنیته
برای پیگیری این منافع رو به رشد، در اواسط دهه 1350، علی رضایی، چهار مشاور اجرایی آموزشدیده و دوزبانه استخدام کرد. در شرکتهای رضایی در مجموع چند صد مهندس و تکنسین آمریکایی و اروپایی و حدود هفت هزار کارگر ایرانی مشغول به کار بودند.
مقایسهای میان دفتر شیک مدرن و تقریباً تمام اتوماتیک رضایی در سال 1355 با حجره قدیمی پدرش در سال 1300، نماد جهش بلند از سنت به سوی مدرنیته در سالهای گذر اقتصادی تاریخ ایران است که نسل برادران رضایی برای ایران به ارمغان آوردند.
بعد از کودتای 28 مرداد، قرارداد ضمنی میان شاه و سکانداران صنعت و تجارت بسته شده بود که امنیت و سیاست به دولت سپرده شود و صاحبان صنایع بر گسترش صنعت کشور متمرکز شوند و از مشارکت در امور سیاسی اجتناب ورزند. این قرارداد، در سال 1356، هنگامی که کشور در بحران جدی قرار گرفته بود، بار دیگر تجدید شد. علی رضایی در پاسخ به اینکه چرا صاحبان صنایع در آن سالها تلاشی برای حفظ رژیم نکردند، میگوید برای اینکه میلیونها دلار در معرض خطر بود. اگرچه این پاسخ، وحشتناک به نظر میرسد، اما احتمالاً واکنش طبیعی صاحبان سرمایه و صنایع به آن قرارداد است.
سیاست: عرصه سیمرغ ایرانی
با وجود این، برادران رضایی از معدود صنعتگران ایرانی بودند که در زمینه سیاست نیز فعالیت میکردند. در میان آنان، عباس علاقه چندانی به تجارت نداشت و در املاکش به استراحت و تفریح میپرداخت.
قاسم کوچکترین برادر، در سال 1304 به دنیا آمد. او در دانشگاه نبراسکا، در رشته تجارت، لیسانس، و از دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس فوقلیسانس حقوق دریافت کرد. پس از آن به فرانسه رفت و در مدت حضور سهسالهاش در آنجا، از دانشگاه پاریس دکترای حقوق بینالملل گرفت و به ایران بازگشت و پس از کودتای 28 مرداد، به عنوان استادیار در موسسه علوم اداری، به تدریس پرداخت و پس از یک سال و اندی، از طرف دانشگاه تهران به آمریکا بازگشت و از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، دکترای علوم اداری گرفت.
ورود علی رضایی به عرصه سیاست، در زندگی آینده قاسم رضایی نقشی تعیینکننده داشت. او بود که برادر کوچکتر خود را از سبزوار به مجلس شورای ملی فرستاد تا تمامی مقدرات شهر را در دست داشته باشد. قاسم رضایی در دوره نوزدهم، به عنوان نماینده سبزوار وارد انتخابات شد، اعضای حزب مردم با او به مخالفت برخاستند و به علت اینکه طرز عمل انجمن نظارت بر انتخابات به نفع رضایی بود، کنارهگیری کردند.
قاسم رضایی در دوره بیستم نیز از شهرستان سبزوار، کاندیدای مجلس شورای ملی شد. در این زمان، طوماری با امضاهای متعدد خطاب به ریاست وقت ساواک، تیمور بختیار، ارسال شد که در آن از اعمال و رفتار برادران رضایی، شکایت داشت. در بخشی از این نوشته آمده است: «سالهاست اهالی شاهدوست و وطنپرست سبزوار دچار مصائب و بلیاتی شدهاند و این وضع بر اثر اعمال نفوذ و مداخلات بیجای برادران رضایی و معدودی فامیل آنهاست که متاسفانه احدی از آنها مقام شامخ وکالت مجلس را اشغال کرده و با سوءاستفاده از این مقام... سلطه نامشروع خود را مستقر نموده و نفوذ بیحد و حصری برای خود تدارک دیدهاند... اگر مداخلات ناروای آقایان رضایی که کوچکترین علاقهای در سبزوار ندارند، خاتمه داده شود و سوءاستفادههایی که شده رسیدگی گردد، آسایش خاطر اهالی فراهم شده و مزید دعاگویی و امتنان عمومی خواهد بود» (سند بدون شماره، 8 /4 /1339).
قاسم در کابینه حسنعلی منصور در سال 1342، به عنوان «معاون نخستوزیر و سرپرست سازمان جلب سیاحان» منصوب شد. و در سال 1349، پس از اختلافش با تیمسار خادمی -مدیرعامل هواپیمای ملی ایران- از کابینه برکنار و مدیرعامل صنایع مس کرمان شد و از آن پس به مشاغل خصوصی و تجارت روی آورد و با همکاری برادرانش بانک شهریار را تاسیس کرد و مدیرعامل شرکتهای سرمک و سهامی آذربایجان نیز بود (کابینه حسنعلی منصور به روایت اسناد ساواک، صص 202-161)
علی و محمود از دهه 1330 در زمینه سیاست فعال بودند. در جنجال و هیاهوی دوران مصدق، محمود به عنوان نامزد سلطنتطلب در سبزوار داوطلب شد. این اولین مبارزه انتخاباتی بود که برادرها در آن شرکت میکردند و علی مدیریت آن را بر عهده داشت، شایع شده بود که علی یک مشاور آمریکایی را استخدام کرده است. آنان جعبههای کبریتی با نام نامزدهای انتخاباتیشان منتشر کردند و حضور در پای صندوقهای رای را به یک فستیوال خانوادگی بدل کردند که حتی کودکان هم در آن حضور داشتند. به نظر میرسد این انتخابات، چندان عادلانه و آزاد نبوده است، از همین رو، دولت مصدق، انتخابات این شهر را باطل اعلام کرد.
علی و محمود در حوادث منجر به کودتای 28 مرداد 1332، نقش فعالی داشتند. آنها نماینده بخشی از جامعه بودند که به صورت فزاینده از قدرتگیری کمونیستها در ایران وحشت داشتند و به شدت در مقابل مصدق ایستادند. به خصوص علی در حوادث 25 تا 28 مرداد، نقشی فعال داشت. به زعم خودش او رهبر گروهی بود که خانه مصدق را محاصره کردند و موجب سقوط دولت او شدند. فعالیتهای آنان در روزهای پرتنش و پرهیاهوی کودتا، موجبات نزدیکی سالهای بعد خانواده رضایی به شاه را فراهم کرد.
اقدام بعدی رضاییها در سیاست، شرکت در آخرین انتخابات مجلس سنا در دوران پهلوی بود. هنگامی که شاه، از روی هوس، در اسفند 1353، نظام تکحزبی رستاخیز را بنیان گذاشت، تصمیم گرفته شد در انتخابات بعدی، فهرستی از نامداران محترم هر منطقه را برای ارائه تصویری از انتخابات آزاد، در فهرست نامزدهای انتخاباتی بگنجاند. کمیته بررسی صلاحیت علی رضایی را که میخواست نامزد مجلس سنا از تهران باشد، به دلیل اینکه او پیشتر یک دلال بوده و سابقه خدمت در ارتش قدیم را داشته، محروم کرد. رضایی با پرداخت رشوه و استفاده از نفوذ اشرف پهلوی، وارد فهرست انتخاباتی شد و به راحتی گوی برنده را از آن خود کرد. او در اوایل سال 1356، شروع به بررسی مشکلات کرد. چرا که نهتنها سرعت رشد اقتصادی کاهش یافته بود، بلکه حس فزاینده سرخوردگی نیز در میان مردم مشاهده میشد. او هیچ اعتقادی به اینکه «انقلابی در راه است»، نداشت. او اگرچه میدانست شاه رهبر مصممی در بحران نیست، اما معتقد بود ارتش شاهنشاهی قدرتمند و وفادار به شاه است، بنابراین هیچ خطری وجود ندارد و هنگامی که خانواده و اطرافیانش به او هشدار دادند که اموالش را از کشور خارج کند، با عصبانیت پیشنهادشان را
رد کرد.
انتصاب شریف امامی در شهریور 1357، اولین نشانههای جدی بحران برای رضایی بود. او بلافاصله، پس از تغییر دولت به پاریس نزد اشرف رفت. او مدعی است که حدود 20 میلیون دلار موجودی در حسابهای بانکیاش داشت. رضایی اوضاع وخیم و بحرانی را برای او تشریح کرد و روزهای بعد از کودتای 1332 را که او نقشی کلیدی در حفظ تاج و تخت ایفا کرده بود، به او یادآور شد. اشرف، اگرچه در ابتدا نگرانی او را اغراقآمیز توصیف کرد، اما در نهایت موافقت کرد که بلافاصله به تهران مراجعت کند. رضایی روز بعد با این امید که هنوز کورسوی امیدی وجود دارد، به خانه بازگشت و سه روز بعد، اشرف وارد ایران شد.
علی رضایی در بدو ورود، او را ملاقات کرد و به او اطمینان داد که میتواند به هر میزان لازم، پول جمعآوری کند و از نگرانیهای عمومی که شاه نقش رهبری خود را واگذار کرده، سخن گفت. اشرف قول داد روز بعد با برادرش در این مورد صحبت کند.
ملاقات اشرف با شاه بیش از حد معمول به طول انجامید و هنگامی که از نزد شاه بازگشت، بسیار اندوهگین بود. شاه تمام طرحهای نظامی برای حفظ تاج و تخت را رد کرده و گفته بود مشکلات کشور، سیاسی هستند و بازگشت اشرف، تنها به مشکلات او افزوده است. وقتی علی رضایی از ملاقات با شاهزاده خانم بازگشت، اهالی خانه در حال بستهبندی وسایل بودند و او کمکم باور میکرد که باید گریخت و شرایط دیگر بهبود نخواهد یافت.
در حالی که شریف امامی سیاست مماشات با مخالفان یا به قول رضایی «دستورات رهبران فراماسون خود برای خرابی کشور» را پیش گرفته بود، علی رضایی به دفتر اشرف پهلوی رفت و از او خواست به همراه او، در هواپیمایش از کشور خارج شود، ولی در میان ترس مطلق، صبح روز بعد متوجه شد که اشرف، ساعت هشت تهران را برای همیشه ترک کرده است. او در خاطرات آن روزهایش از سالهای طولانی خدمتش به سلسله پهلوی و شاهزاده خانم اشرف مینویسد و به تلخی از خود میپرسد که چرا در برابر گرگها بیدفاع مانده است.
علی رضایی تصمیم به خروج از کشور گرفت و سرانجام توانست هواپیمای اختصاصی خود را در فرودگاه آماده کند. بالاخره زنگ تلفن به صدا درآمد و آن خبر خوفناک را به او داد. یکی از دوستانش، غلامعلی اویسی به او خبر داد که حکم بازداشت او صادر شده و طی چند ساعت آینده برای دستگیریاش مراجعت خواهند کرد. رضایی بلافاصله با یک چمدان کوچک به فرودگاه رفت و خیال میکرد که خیلی زود به ایران باز خواهد گشت.
محمود حاضر به ترک کشور نشد. او معتقد بود چیزی برای پنهان کردن و دلیلی برای نگرانی ندارد و توجهی به نگرانی اطرافیانش نداشت. اما زمانی که انقلاب شد، او نیز به زندان افتاد و پس از دو ماه، خانوادهاش مجبور به پرداخت مبلغی هنگفت برای آزادی او شدند. او پس از آزادی، با کمک قاچاقچیان، از ایران به سمت کردستان گریخت و از آنجا به ترکیه و فرانسه و عاقبت هوستون رفت.
اموال دو برادر پس از انقلاب، در تیرماه 1358 مصادره شد. دکتر جواد صدر در بخشی از خاطراتش درباره مصادره اموال علی رضایی مینویسد: «در ماههای اول ورودم به بند 3، یکی از هماتاقیها صادقی نام داشت. او مردی کوتاهقد با سر بزرگ و شکم برآمده بود. میگفتند شغل او ماستبندی بوده و اول انقلاب خود را به دادسرای انقلاب انداخته و بدون آنکه سواد داشته باشد، از بازداشتشدگان بازپرسی میکرده است.
روزی اطلاع پیدا کرد که دستور ضبط اموال یکی از ثروتمندان رژیم شاه-به طوری که میگفتند علی رضایی سناتور و صاحب چندین کارخانه بزرگ و کوچک-صادر شده بود. صادقی با سمت بازپرس دادگاه انقلاب به خانه رضایی در تجریش که میگفتند پر از اشیای قیمتی بود، رفته و با همان عنوان اثاث و اشیای قیمتی منزل رضایی را در کامیون ریخته و برده بود. بعد که ماموران اجرای حکم ضبط اموال به محل مراجعه کرده بودند، ملاحظه کردند که اموال قبلاً برده شده است. نتوانستم صحت یا خلاف این گفتهها را در آن حد که میگفتند کشف کنم، ولی در صحبتهای خودش قرائنی از اینکه دستبرد بزرگی به اموال شخص متهمی با استفاده از عنوان مجعول زده، به دست میآمد» (خاطرات سیاسی دکتر جواد صدر، نگاهی از درون، ص 562).
دوران تبعید
تبعید به خصوص با محمود بسیار نامهربان بود. در سال 1373، سلامتیاش رو به زوال گذاشت. دچار مرض بیخوابی شده بود، دستهایش میلرزید و ارگانهای بدنش تحت فرمان او نبود. افسرده بود و امیدی هم به درمان نداشت و مرگ نقطه امیدش بود. پرستارش، خواهرزادهاش علی ابراهیمی، سالها از او مراقبت میکرد. یک روز از علی خواست اسلحهای برایش خریداری کند و هر دو میدانستند که آن را برای چه کاری میخواهد. پس از مدتی جستوجو، علی که از وضعیت ناامیدی مطلق داییاش خبردار بود، تصمیم گرفت اسلحه را برایش تهیه کند.
چند هفته بعد، در بهمنماه 1373، علی ابراهیمی تماس وحشتناکی داشت. پلیس او را به خانه داییاش احضار کرده بود. او تعریف میکند که دایی، غرق در خون، روی صندلی نشسته بود و سر بیجانش به یک طرف افتاده بود. اطرافش، اسلحه، قرص، شیشه مشروب و چندین نامه وجود داشت. پس از اینکه تعداد زیادی قرص و نیمی از بطری مشروب را خورده بود، گلولهای در سر خود شلیک کرده بود. سه نامه نیز برای ما نوشته بود، یکی برای همسرش، دیگری برای سه فرزندش و سومی برای علی ابراهیمی که در آن به خاطر تمام زحماتش تشکر کرده بود. محمود خواسته بود جسد بیجانش، سوزانده شود.
خبر خودکشی محمود، برادرش علی را ویران کرد. آن دو اگرچه سالها بود از یکدیگر دور شده بودند، اما تحمل این جدایی سخت بود. علی، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، پایانی مشابه پایان برادرش برای خود، پیشبینی میکرد و میگفت زندگی برای من به جز یک عذاب طولانی نیست، من هیچ چیز برای از دست دادن ندارم.
اگرچه پایان دوران طلایی برادران رضایی، چیزی جز اندوه و مرگ دلخراش نبود، اما آینده درباره آنها و آنچه کردند یا نکردند، قضاوت خواهد کرد.
منابع:
1- Abbas Milani, eminent Persians, the men and women who made modern Iran, 1941-1979, Syracuse university press, 2008
2- A. Craig Copetas, Metal men, New York: Harper Collins, 2001
3- کابینه حسنعلی منصور به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1384
4- مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، دولتهای ایران از اسفند 1299 تا بهمن 1357، تهران، 1368
5- حسنعلی مهران، هدفها و سیاستهای بانک مرکزی ایران از 1339 تا 1357، نشر نی، 1394
6- نگاهی از درون: خاطرات سیاسی دکتر جواد صدر؛ به کوشش مرتضی رسولیپور، تهران، علم، 1381
7- گفتوگو با رضا نیازمند؛ بنیانگذار شرکت ملی مس ایران، تجارت فردا، شماره 86
دیدگاه تان را بنویسید