انتشارات دنیای اقتصاد منتشر میکند
دو کتاب جدید درباره آینده اقتصادی جهان و چین
چین، از اسطورههای زمانه ماست. این کشور که زمانی امپراتوری باشکوهی بود در سدههای ۱۸ و ۱۹راه زوال پیمود و از سال ۱۹۴۹ و در پی انقلاب سوسیالیستی به رهبری مائو تسه دونگ، بار دیگر به سوی بازسازی قدرت گام برداشت. تجربه نخست چین در روزگار سوسیالیستیاش، شکست تمامعیار بود و فقر و نابسامانی این کشور را تشدید کرد؛ اما تجربه بعدیاش که با اصلاحات اقتصادی دنگ شیائوپینگ آغاز شد، قرین کامیابی بود.
چین، از اسطورههای زمانه ماست. این کشور که زمانی امپراتوری باشکوهی بود در سدههای 18 و 19راه زوال پیمود و از سال 1949 و در پی انقلاب سوسیالیستی به رهبری مائو تسه دونگ، بار دیگر به سوی بازسازی قدرت گام برداشت. تجربه نخست چین در روزگار سوسیالیستیاش، شکست تمامعیار بود و فقر و نابسامانی این کشور را تشدید کرد؛ اما تجربه بعدیاش که با اصلاحات اقتصادی دنگ شیائوپینگ آغاز شد، قرین کامیابی بود. چین در سه دهه اخیر همواره رو به رشد بود و امروزه از جنبه «اندازه اقتصادی» و یا همان تولید ناخالص داخلی، شانه به شانه آمریکا و ژاپن پیش میرود. این رشد شتابان موجب شگفتی و تحسین بسیار شده است؛ اما پا به پای ستایشها، تردیدهایی جدی نیز درباره استمرار رشد اقتصادی در چین وجود دارد. مهمترین تردید را دارون عجماوغلو و رابینسون در کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» مطرح کرده و پیشبینی کردهاند چین بار دیگر به راه زوال خواهد افتاد. مولفان کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» با طرح نظریههای اقتصادی و جامعهشناختی و بازگویی تجربههای تاریخی به این نتیجه رسیدهاند که «رشد اقتصادی تحت نهادهای سیاسی بهرهکش، مانند چین، رشد پایداری نخواهد بود و احتمالاً از نفس میافتد... رشد چین، اگرچه تا به حال پیش رفته، اما تنها شکلی دیگر از رشد تحت نهادهای سیاسی بهرهکش است که بعید است به توسعه اقتصادی پایدار بینجامد...رشد اقتصادی اقتدارگرایانه و تحت لوای نهادهای سیاسی بهرهکش در چین، اگرچه شاید برای مدتی دیگر تداوم یابد اما نمیتواند رشدی پایدار باشد که میتوانست تحت نهادهای فراگیر رخ دهد... نباید انتظار داشته باشیم که رشد اقتدارگرایانه در نهایت منجر به ایجاد دموکراسی و نهادهای سیاسی فراگیر شود. چین، روسیه و چندین رژیم اقتدارگرا که در حال حاضر رشد بهرهکش را تجربه میکنند، پیش از آنکه نهادهای سیاسی خود را دگرگون کنند و شاید پیش از آنکه نخبگانشان به این نتیجه برسند که باید این تغییرات را انجام دهند یا حتی نیرویی قوی آنان را بدین کار وادار کند، احتمالاً به مرزهای محدود رشد اقتصادی خود خواهند رسید... رشد اقتصادی اقتدارگرایانه نه مطلوب است و نه در بلندمدت قابل دوام، بنابراین نباید جامعه بینالملل آن را به عنوان الگویی برای کشورهای آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا انتخاب کنند، حتی با وجودی که این الگو میتواند سازگار با منافع نخبگان سیاسی و اقتصادی در این کشورها باشد.» «چین چگونه سرمایهداری شد» عنوان کتاب دیگری است که ترجمه آن پایان یافته و تا چندی دیگر توسط انتشارات دنیای اقتصاد منتشر میشود. این کتاب، نوشته رونالد کوز اقتصاددان انگلیسی-آمریکایی برنده جایزه نوبل و نینگ وانگ اقتصاددان چینی است. شهرت رونالد کوز بیشتر به خاطر مباحث تئوریک است و جایزه نوبل را به خاطر همین مباحث گرفته است؛ اما اهمیت کتاب چین چگونه سرمایهداری شد (How China Became Capitalist ) در این است که کوز، در 100سالگیاش کوشیده است با بهرهگیری از یافتههای تئوریک، اقتصاد چین را به عنوان تجربهای عملی واکاوی کند. در مقدمهای که رونالد کوز و نینگ وانگ بر کتاب نوشتهاند آمده است: «در کنفرانسی که در ژوئیه 2008 در دانشگاه شیکاگو تحت عنوان تحولات و دگرگونی اقتصاد چین برگزار شد، استیو چیانگ در مقالهای که ارائه داده بود عنوان کرد که تحولات اقتصاد چین به مثابه گذار از نظام سوسیالیستی به نظام سرمایهداری است و از آن به عنوان بزرگترین برنامه اصلاح ساختار اقتصادی در تاریخ یاد کرد. نتیجهگیری چیانگ بدون تردید صحیح است. آنچه این نتیجه را شگفتآور کرده این است که سلسله وقایعی که منجر به تغییر ساختاری اقتصاد چین به سرمایهداری شد، برنامهریزیشده نبود و نتیجه نهایی آن نیز کاملاً غیرمنتظره بود. شاید جالبتوجهترین جنبه گذار اقتصادی چین به سمت سرمایهداری آن بود که این تحولات زیر نظر و حمایت حزب کمونیست چین شکل گرفت. این مساله یک مثال قابل تامل از این گفته هایک تحت عنوان «نتایج بدون قصد و برنامه عمل انسانی» است. در سال 1982 سازمان امور اقتصادی در لندن رسالهای از چیانگ با عنوان «آیا چین به سمت سرمایهداری میرود؟» منتشر کرد؛ پاسخ او به سوالی که در عنوان رساله مطرح کرده بود مثبت بود. نتیجهگیری چیانگ تقریباً با ناباوری و تعجب همگان مواجه شد. حتی خود او نیز در ابراز نظرش در این مورد که دوره انتقال اقتصادی سریع نخواهد بود، محتاط بود. بیان چنین نظری از سوی چیانگ منطقی به نظر میرسید. چرا که آموزههای کمونیستی در طول سالیان دیدگاه نامطلوبی را از عملکرد نظام سرمایهداری در ذهن مردم چین ایجاد کرده بود. از این گذشته همچنان که چیانگ بر آن تاکید میکرد، تغییر و گذار به سمت نظام سرمایهداری احتمالاً منجر به رویارویی با مخالفان این تغییرات در میان نیروهای نظامی و دولتمردانی میشد که آن را تهدیدی جدی برای موقعیت خود محسوب میکردند. چهار سال بعد در سال 1986 وقتی که ویرایش دوم «آیا چین به سمت سرمایهداری میرود؟» منتشر شد، چیانگ اذعان کرد سرعت تحولات اقتصادی غیرقابل انتظار بوده است و نتیجه گرفت روند اصلاحات اقتصادی با سرعت به طور قابل توجه کندتری نسبت به پنج سال گذشته میتواند ادامه یابد. اما مشاهده شد تحولات این روند همچنان با سرعت ادامه یافت. ثابت شد تاثیرات آموزههای کمونیستی بر روی مردم عادی دارای اهمیت ناچیزی بود و دولتمردان و نیروهای نظامی مخالف این اصلاحات ضعیفتر از آن بود که چیانگ تصور میکرد. نظام اقتصادی چین در مدت زمانی کوتاه تبدیل به سرمایهداری شد. در این کتاب سلسله اتفاقاتی را که منجر به تبدیل نظام اقتصادی چین به سرمایهداری شد مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میدهیم. عدم آگاهی ما از تمامی عوامل اثرگذار در این فرآیند اجازه نمیدهد تمامی جوانب این پدیده حیرتآور انسانی را مورد بررسی قرار دهیم. واقعیتهای فراوانی در مورد اصلاحات اقتصادی چین وجود دارد که از آن بیاطلاع هستیم. به علاوه بسیاری از گزارشهای مربوط به وقایع این اصلاحات صحت ندارند. همچنان که واقعیتهای جدید پدیدار میشوند، آنچه ما در این باره میگوییم بدون شک نیاز به تعدیل و اصلاح در جزییات خواهد داشت. اما تصویر کلی روشن بوده و احتمالاً نیاز به تغییر نخواهد داشت. در این کار مشترک، نینگ وانگ اطلاعات تحولات رخداده و تفسیری از آن را گردآوری و ارائه کرده است. سپس دو نویسنده با همکاری یکدیگر به بحث نظرات و دیدگاههای خود پرداخته و با انجام تغییرات و اصلاحاتی در آنها به نتیجه واحدی نزدیک شدند. نتیجه نهایی حاصل تعامل نزدیک این دو نویسنده است. استدلالهای ما بر اساس اطلاعات گردآوریشده شامل گفتوگوها و تعداد وسیعی از منابع چینی و انگلیسی است که در یادداشتها و منابع مورد استفاده انتهای کتاب به آنها اشاره شده است. دیدگاه و تفسیر ما از این اطلاعات ممکن است متفاوت از آن چیزی باشد که در منابع مورد استفاده و نیز ادبیات رایج استفاده شده است. همچنان که در تعدادی از وقایع مهم تفسیر و بیان ما به طور آشکار متفاوت از تفسیرهای رایج است. به منظور حفظ و ارائه روشنتر نظرات خود، ما به ندرت به طور مستقیم تفسیرات رایج از این تحولات را که همچنان در حال رشد و گسترش است استفاده کردهایم. آنچه در این کتاب میخوانید تفسیر ما از چگونگی فرآیند تبدیل نظام اقتصادی چین به سرمایهداری است.
دیدگاه تان را بنویسید