تاریخ انتشار:
بررسی کارکردهای اقتصادی و اجتماعی شبکههای اجتماعی در میزگردی با حضور حسینعلی افخمی و سعید اسلامیبیدگلی
فهم رابطه مدرن
بحثشبکههای اجتماعی و تهدیدها و فرصتهای آن، این روزها آنقدر داغ است که بتوان دو تن از استادان حوزه ارتباطات و اقتصاد را به بهانه بررسی آن به میزگردی دعوت کرد.
بحث شبکههای اجتماعی و تهدیدها و فرصتهای آن، این روزها آنقدر داغ است که بتوان دو تن از استادان حوزه ارتباطات و اقتصاد را به بهانه بررسی آن به میزگردی دعوت کرد. البته راضی کردن حسینعلی افخمی برای این گفتوگو کار دشواری است. استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی سخن گفتن از این رسانه اجتماعی را کاری بیهوده میداند زیرا معتقد است پیش از هر سخنی، باید آزادی و استقلال رسانههای نوین به رسمیت شناخته شود. آقای افخمی که سالهاست در حوزه روزنامهنگاری، روابط عمومی و دانش ارتباطات به تحقیق و تدریس و پرورش دانشجو مشغول است اعتقاد دارد اعمال سیاستهای سختگیرانه در این حوزه تنها بدین دلیل است که دولتها دایه مهربانتر از مادر میشوند و تکنولوژی را به سبب ترسی واهی، از دسترس مردم دور نگه میدارند. او میگوید: باید منافع عموم را تعریف کنیم و این منافع را در اولویت قرار دهیم. سعید اسلامیبیدگلی، استاد دانشگاه شهید بهشتی و تحلیلگر مالی که دیگر میهمان تجارت فرداست نگاهی از منظر اقتصاد به پدیده فیسبوک دارد. او تاکید میکند آسیبی که تاخیر در پذیرش این
نوآوریها با خود به همراه میآورد بسیار چشمگیرتر از پذیرش آگاهانه همراه با قانونگذاری، شفافسازی و آموزش کاربرد آنهاست. آقای اسلامیبیدگلی حضور دولتمردان در فیسبوک را به فال نیک میگیرد و امیدوار است سیاستگذاران با درک درستی از پدیدهای به نام رسانههای اجتماعی خود را از فرصتهای آن محروم نکنند.
از سال 2004 یعنی زمانی که مارک زوکربرگ برای ارتباط دانشجویان دانشگاه هاروارد وبسایتی راهاندازی کرد تا امروز که فیسبوک به یکی از شاخصترین شبکههای اجتماعی تبدیل شده، نزدیک به یک دهه میگذرد. در این مدت کارکردهای این شبکه دستخوش تحول چشمگیری شده است. ضمن آنکه بر دیگر نهادها از جمله سیاست و اقتصاد هم تاثیر بسیاری گذاشته است. کارکردها یا تاثیرات نوین این رسانهها را چگونه ارزیابی میکنید؟
حسینعلی افخمی: با نگاهی به تقسیمبندی فناوری مارشال مک لوهان و بعدها در دیدگاه مانوئل کاستلز، میتوانیم حیات رسانهها را به چند دوره تقسیم کنیم. دوره رسانههای شفاهی، چاپی و الکترونیک که منظور از دوره الکترونیک در تعریف فرنگی دوره رادیو و تلویزیون است و دوره اینترنت که با ای کوچک (e) نشان داده میشود. وقتی رسانههای مبتنی بر اینترنت به وجود آمدند همانطور که رسانههای قبلی تمدنساز بودند، فرهنگساز بودند و روی اجتماع اثرات خودشان را داشتند، رسانههای نوین هم ویژگیهای خود را به همراه آوردند. یکی اینکه سرعت ارتباطات را بیشتر و آن را تعاملی کردند. فرضیه دیگر این بود که قادرند رسانههای پیشین را با هم ادغام کنند. ضمن آنکه بر حوزههای قدرت، جامعه، سیاست و حوزههای دیگری مانند اقتصاد، فرهنگ و ... تاثیرات ویژهای گذاشتند. قبلاً گفته میشد تلویزیون میتواند ارتباطات بینالملل را تحت تاثیر قرار دهد، در مورد رسانههای اجتماعی میگوییم میتوانند ارتباطات جهانی را تحت تاثیر قرار دهند یعنی تاثیر آن محدود به ملتها نیست. نکته دیگر اینکه این رسانهها فضایی را به وجود میآورد که خارج از کنترل دولتها، ملتها میتوانند با همدیگر صحبت کنند، به تبادل اطلاعات بپردازند و هویت و تشخصشان را به همدیگر نشان دهند؛ کاری که در حقیقت توریسم میتوانست انجام دهد اینک بخشی از آن در دنیای مجازی انجام میگیرد.
این فضا شبیه به گستره همگانی نیست؟
بله، گستره همگانی به آن مفهومی که هابرماس مطرح میکند و در دورهای انتظار میرود که وسایل ارتباط جمعی بتوانند آن را ایجاد کنند اما ایرادهایی به آن وارد میشود. میخواهم بگویم این فضا به هر حال فضای مجازی است. این فضا را هرکسی با توجه به فضای واقعی کشور خودش شکل میدهد. کارکرد رسانههای نوین با نظام اقتصادی، نظام سیاسی و آن جامعهای که بر اساس این نظام، ساز و کار برایش تعریف شده و فرهنگ و روابط اجتماعیاش متاثر از آن است، ارتباط دارد.
موسسه تحقیقاتی دیلوته در گزارشی اعلام کرده که در سال 2012 فیسبوک فقط در اتحادیه اروپا حدود 15 میلیارد دلار درآمد داشته یا در سال 2009 درآمد توییتر شش میلیارد دلار برآورد شده است. از منظر اقتصاد، شبکههای اجتماعی چه کارکردهایی میتوانند داشته باشند؟
سعید اسلامیبیدگلی: ببینید به هر حال نکته مهمی که وجود دارد این است که یک بازار جدید و یک اقتصاد جدید در حال شکلگیری است و سرعت این شکلگیری هم بسیار زیاد است. این رقمی که شما گفتید تنها بخشی از آمارهاست که در مدت 10 سال شکل گرفته در حالی که نگاههای خیلی بلندمدتتری هم به آن وجود دارد. از زوایای مختلفی میتوان به این اقتصاد جدید نگاه کرد. اول اینکه بنگاههایی که در این اقتصاد کار میکنند مانند فیسبوک، توییتر، گوگل یا آمازون، خودشان یک نوع تشکیلات اقتصادی هستند. به عبارتی اقتصاد آنلاین یا الکترونیکی موضوعی بسیار جدی است و واقعیت این است که به بخشی از اقتصاد واقعی جهان هم تبدیل شده است. یک نگاه هم از منظر اقتصاد کلان وجود دارد و به این شبکهها به عنوان حوزه بازاریابی و یک بازار جدید نگاه میکند. فراموش نکنید که فیسبوک 1/1 میلیارد عضو دارد با رشد سالانه 20 درصد و ضریب نفوذی که در کشوری مانند تایوان 60 درصد است. یعنی شما یک بازار بسیار بزرگ دارید. بنابراین هیچ شرکتی نمیتواند فیسبوک را فراموش کند. از نگاه اقتصاد کلان ما در فیسبوک حوزه مارکتینگ داریم، حوزه افزایش تقاضا و حوزه ایجاد تقاضای جدید هم داریم. مثلاً میبینید که اپلیکیشنهای فیسبوک فروش میرود و حتی از شبکههای اجتماعی هم خارج شده و روی موبایلها قرار میگیرد. نکته مهم دیگر اینکه در فیسبوک و بسیاری دیگر از شبکههای اجتماعی نهادسازی هم شکل میگیرد. مثلاً شرکتهای کوچک تمایل داشتند که جلوگیری از تخریب فضای سبز را ترویج دهند ولی برای آن هزینهای نمیکردند اما حالا بستری فراهم است که بدون هزینه بتوانند این کارها را انجام دهند. میدانید که بحث نهادسازی در اقتصاد اهمیت خیلی جدی دارد. غیر از آن بحث شفافیت و اعتماد نیز مطرح است. مخاطب دیگر فقط تحت تاثیر تیزر تبلیغاتی نیست بلکه نگاه میکند ببیند این تبلیغ چند تا لایک گرفته است. چون این لایک یعنی کاربر واقعی، یعنی دوست من. این فضا اساساً فضای تغییریافتهای است و به خصوص بخش نهادسازیاش اگر برنامهریزی خوبی صورت گیرد به توسعه دموکراسی منجر خواهد شد. میدانید که توسعه دموکراسی به رشد پاسخگویی، هم در سطح بنگاه و هم در سطح دولت میرسد و این منجر به رشد اقتصادی خواهد شد البته اگر بتوانیم درست هدایتاش کنیم. بنابراین ما از حوزههای اقتصادی بسیار متفاوتی میتوانیم به بازی نگاه کنیم، یعنی از حوزه اقتصادی که برای خود بنگاهها چه اتفاقی دارد میافتد؛ برای خود بنگاهها در داخل این صنعت و خارج از آن. یک نگاه از منظر اقتصاد بنگاه هم افزایش فروش و کاهش هزینههاست و کنترل مشتریان و افزایش وفاداری را هم داریم. داخل این صنعت هم شرکتهای جدیدی شکل گرفتهاند. به نظر من اینجا خیلی نمیتوانیم به تنهایی به اقتصاد نگاه کنیم بلکه علوم اجتماعی، علوم سیاسی و اقتصاد باید با همدیگر و به طور پیوسته بررسی شود. همین است که بعضی از کشورها که پایههای اجتماعی و معرفتیشان را نریختهاند، به عنوان یک خطر به این موضوع نگاه میکنند.
موضوعی که سبب شد ما به بررسی آسیبها و فرصتهای شبکههای اجتماعی بپردازیم فیسبوکی شدن برخی از دولتمردان بود که در ماههای اخیر خبرساز شد. البته بهرهگیری از شبکههای اجتماعی در کمپینهای انتخاباتی یا حضور چهرههای سیاسی در این شبکهها در دنیا قدمت بیشتری دارد. آیا این شبکهها در روابط قدرت تحولی ایجاد کردهاند؟ و آیا میتوانیم به آنها به عنوان ابزار نوینی در ارتباط بین مردم و مسوولان نگاه کنیم؟
از دیدگاه دولتمردان، به طور کلی رسانهها ابزار قدرت هستند. این نگاه در مورد مطبوعات و رادیو و تلویزیون وجود داشته و تداوم دارد. اما رسانه اینترنت هم رسانهای است که در کنار قدرت قرار میگیرد با این تفاوت که به جای انتشار یکسویه اطلاعات، تعاملی است. سیاستمدارانی که به نظام دموکراسی و مردمسالاری اعتقاد دارند فرضشان بر این است که هر قدر مشارکت مردم در سیاست بالا برود، مردمسالاری تقویت میشود و یک جامعه مبتنی بر دموکراسی و مشارکت سیاسی بالا، میتواند رشد اقتصادی بیشتری داشته باشد. پس به رسانه اهمیت میدهند. ما در چند جا رسانهها را با سیاست محک میزنیم. یکی آنجایی است که رسانهها نقششان در به قدرت رساندن احزاب است به این مفهوم که تمام سیاستمداران در تمام دنیا اصحاب رسانه را دوست دارند به خاطر اینکه میتوانند از طریق دوستی با اصحاب رسانه یا از نردبان قدرت بالا بروند یا وضعیت خودشان را تثبیت کنند. روزنامهنگاران هم به سیاستمداران علاقه دارند به خاطر اینکه منبع اطلاعات آنها هستند. اتفاق دیگری که امروز در حوزه رسانهها و سیاست افتاده روزنامهنگاری شهروندی یا تقویت فضای عمومی یا اصالت دادن به حقوق عمومی است که خود گامی در جهت دموکراسی است. دموکراسی یک ارزش است و ارزش آن در حال جهانی شدن است. مفهوم دموکراسی از دید دولتها تعریف خودش را داشت ولی با جهانی شدن فرهنگ، اطلاعات و رسانهها، واقعیتی که به تودههای مردم رسیده است آن چیزی نیست که دولتمردان در گذشته میگفتند. دوربین تلویزیون خیلی راحت فقر را در کشورهای آفریقایی نشان میدهد و این تصویر را جهانی کرده است. تودههای مردم دنیای وحشتناک جنگ و بدبختی را خیلی بیشتر از گذشته میبینند. بنابراین تقاضای مردم از سیاستمداران برای توسعه دموکراسی و نه گسترش فقر و فلاکت بالا رفته است. رسانهها کاربرد چشمگیری هم در انتخابات دارند و هم برای ترویج ایدئولوژی و برنامهها در کنار احزاب قرار میگیرند. در برخی از کشورهای جهان سوم رسانهها بدون احزاب میخواهند نقش ایفا کنند و در نتیجه این رسانه است که رئیسجمهور یا نماینده مجلس تعیین میکند ولی در غرب این گونه نیست. رسانه در کنار حزب معنا پیدا میکند. وضعیت سایر کشورهای فاقد حزب، پارلمان و رسانههای قدرتمند در برابر رسانههای جدید متفاوت است.
آیا فیسبوک هم همین تاثیر را بر حوزه سیاست دارد؟
ببینید فیسبوک یک رسانه اجتماعی است اما هر گونه پیام و اطلاعاتی که در جامعه منتشر شود و بتواند روی رفتار شهروندان یا دولتها اثر بگذارد و در نهایت روی قدرت حاکم در جامعهای یا جامعه بینالمللی تاثیرگذار باشد این پیام، پیام سیاسی است. یعنی هر پیامی که بتواند تغییری در رفتار قدرت ایجاد کند سیاسی است. پس نهتنها یک طومار، بلکه اگر یک عکس هم بتواند در رابطه قدرت تغییر ایجاد کند پیام سیاسی محسوب میشود. بنابراین استفاده از فیسبوک از سوی دولتمردان دو حالت میتواند داشته باشد. یک معنی نمادیناش این است که ما داریم قدرت رسانههای جدید و کارکردش را در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... درک میکنیم. دیگر اینکه سیاست فیسبوکی میتواند یک ژست باشد. یک ژست در استعاره سیاسی یا به قول جامعهشناسان یک نوع تشخص را نشان میدهد.
یعنی ما به جای بهره بردن از کارکرد سیاسی صحیح این رسانه، از یک «کژکارکرد» بهره میبریم که به نوعی ژست یا تشخص میآورد.
بله، قبلاً هم گفتم ما به خاطر خلأهایی که داریم از جمله نبود تحزب واقعی، پس در فضای مجازی هم نمیتوانیم نقش واقعی داشته باشیم. آن تشخص یا ژست وقتی میتواند واقعی شود که بیاییم کارکردهای عینی آن را در عرصه جامعه اندازهگیری و ارزیابی کنیم. ولی در عرصه سیاست مشکلی که همیشه وجود دارد ترس است. قدرت رسانه دو طرف دارد. یک قدرت این است که به تثبیت پایگاه قدرت سیاسی کمک میکند و دولت قدرتاش بیشتر میشود. جای دیگری هم برعکس، رسانه میتواند قدرت غیرمردمی را تضعیف کند. دوباره به علت فقدان نظام حزبی هر صاحب منصبی که میآید روی صندلی سیاست مینشیند، مخصوصاً در کشورهای جهان سوم، معمولاً خودش را ناجی میداند. تجربه غرب حداقل در صد سال گذشته نشان میدهد در این جابهجایی قدرت و چرخش نخبگان که صورت گرفته، کارکرد موثر رسانه به یک فرهنگ تبدیل شده است و میشود گفت که یکی از ضعفهای فرهنگ سیاسی ما، همان نگاه نادرستی است که به رسانه داریم به عنوان ابزاری که میتواند یا باید، بدون نقد خدمت بدهد. من روی کلمه پابلیک یا عموم خیلی تاکید دارم. ببینید، نگاه به عموم حق عمومی افضل است. ارزش دارد. ما در حوزه رسانهای هنوز نتوانستهایم این را تعریف کنیم. نه در مورد مطبوعاتمان و نه در مورد رادیو و تلویزیون و نه در مورد فضای اینترنتمان.
یعنی منافع عموم تعریف نشده است؟
بله، منافع عموم را تعریف نکردهایم. در اینترنت منافع عمومی کجاست؟ منافع سیاسی، منافع قدرت و منافع دولتمرد را میتوانیم تعریف کنیم. ولی وقتی نوبت به منافع عمومی میرسد، کجاست؟ منافع عموم همیشه آن چیزی نیست که یک حزب میگوید یا اعضای تیم اجرایی یک دولت یا یک عضو مجلس بیان میکند. اینجاست که نقش دیدهبانی رسانهها معنی پیدا میکند. در این دنیای اینترنتی که به قول دکتر اسلامی ما اقتصادمان هم تحت تاثیر اقتصاد جهان قرار میگیرد و فرهنگ بر اساس آن ساخته میشود و دنیایی که در حقیقت میتوان گفت کسب و کار و دنیای هزینه و سود و خیلی چیزهای دیگر بر اساس آن ملاک میشود، عموم ما کجا هستند؟ این منافع باید بر دیگر منافع اولویت داده شود.
پس شما معتقدید که مبنای حضور برخی چهرههای سیاسی در فیسبوک، پاسخگویی به مردم یا همان پابلیک نیست.
نه نیست. میدانید چرا؟ به این دلیل که ما آمارهایی داریم که میگوییم بالای 30 میلیون نفر دسترسی به اینترنت دارند. ولی این یک شعار است. در جامعهای که هنوز رسماً 15 درصد بیسواد هستند، یعنی عده زیادی نمیتوانند بخوانند، یعنی جبراً امکان استفاده از اینترنت ندارند. اصلاً نمیدانند که اینترنت به چه دردی میخورد. در سطوح قدرت سیاسی و اجتماعی فاصله زیادی وجود دارد. بنابراین، تا زمانی که بتوانیم بگوییم دقیقاً اینترنت در جامعه ما چه تاثیری دارد واقعاً فاصله داریم؛ و این فاصله را هم باید کار کرد. من یادم هست که در کشورهای غربی، در دهه 80 میلادی کلاسهای رایگان کامپیوتر دایر شد و گاه برای تشویق کمک هزینه میدادند که خانوادهها بروند و کامپیوتر یاد بگیرند. وقتی به آمار کشورهایی مثل انگلستان و ژاپن نگاه میکنید در سال 1900 میلادی، یعنی پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت، بیسوادی پنج درصد بوده است. ولی ما در آن مقطع احتمالاً 80 درصد بیسواد داشتهایم. این تفاوتهای فرهنگی-آموزشی، روی اینترنت اثر دارد. پس نمیتوانیم بگوییم که همان رسانه اینترنتی که در آن سمت دنیا استفاده میشود، صد درصد این سمت دنیا میشود استفاده کرد. بدون شک کارکرد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی متفاوتی خواهد داشت و فقدان زیرساختهایی از این قبیل، میتواند در بدو امر حتی مضر هم باشد.
آقای دکتر اسلامی من در مقالهای میخواندم که فیسبوک اقتصادی را شکل داده است که اصطلاحاً به آن Connection Economy میگویند. یعنی اقتصادی که دارد متغیرهای مورد نیاز برای کسب درآمد و تجارت را تغییر میدهد. این اقتصاد چه ویژگیهایی دارد؟ و تصور میکنید اگر با این اقتصاد در حال شکلگیری و گسترش همگام نشویم چه ضررهایی را متحمل خواهیم شد؟
من قبل از پاسخ به این سوال میخواهم یک توضیح کوتاهی بدهم و آن این است که واقعاً هر اثری که رسانههای اجتماعی روی طبقات اجتماعی میگذارد، ما اثرش را در اقتصاد هم میبینیم. بنابراین نمیتوانیم اینها را کاملاً از هم تفکیک کنیم. خیلی از موضوعاتی که آقای دکتر افخمی به آنها اشاره کردند، آثار اقتصادی هم دارد که هر کدام میتواند موضوع یک بحث مفصل باشد. موضوع دوم راجع به اصطلاحی است که گفتید. یک اصطلاح رایجتری هم الان موجود است به نام لایک اکونومی. اینکه اصلاً هر لایکی چقدر به شما سود میرساند. ببینید به هر حال چند اتفاق مهم رخ داده است. رسانههای اجتماعی دارند نقشی را بازی میکنند و آن نقش آگاهیدهی و جلب توجه است. یعنی من طبیعتاً از سوی رسانههای اجتماعی فرآیند خرید را انجام نمیدهم. هنوز هم بخشهای دیگر فرآیند خرید و ریفر کردن کالایی که من خریدهام، در بیرون از فضای الکترونیکی وجود دارد و جدی است. ولی آگاهی و علاقه، سهم بسیار بزرگی را در اینترنت گرفتهاند و در جوامعی که ضریب نفوذ اینترنت و به خصوص رسانههای اجتماعی در آنها بالاست دیگر تقریباً به عنوان اولین منبع، کسب اطلاعات و آگاهی مطرح است. یعنی من هر کالایی را بخواهم بخرم، پیش از آن جستوجو میکنم، به خصوص در فیسبوک، به خاطر اینکه شبکهای است که علایق مشترک در آن وجود دارد، من در آن عضوم و افراد زیادی را میشناسم و میدانم این دوستی که دارد تبلیغ میکند عامل آن کمپانی نیست؛ و این در آگاهی و اشتیاق من خیلی تاثیرگذار است. این موضوع بسیار مهمی است. اما ارزیابی و خرید و ریفرال کردن، همچنان در دنیای بیرون از فضای اینترنتی هم بسیار جدی است. بنابراین در آن بخش، اقتصاد بسیار بزرگی شکل گرفته است و این پایه شکلگیری نوع جدیدی از اقتصاد است. یعنی در هرگونه مبادلهای باید این اتفاق بیفتد.
به همین خاطر است که ما دیگر برند معروفی را پیدا نمیکنیم که در فیسبوک صفحه نداشته باشد.
دقیقاً. اصلاً غیرممکن است؛ و تازه آن برند هم تنها وابسته به صفحه فیسبوکش نیست. وابسته به آدمهایی است که محصولش را خریدهاند و دارند به دوستانشان پیشنهاد میکنند یا عکسی یا تیزر تبلیغاتی را دیدهاند و آن را لایک میکنند. چند نکته دیگر هم به نظرم خیلی مهم است. بحثی که آقای دکتر افخمی هم به آن اشاره کردند، اینکه حتی گروههای مرجع هم از دست قدرتمندان سنتی خارج شدهاند. یعنی ما در 50 سال پیش یا حتی کمتر از 20 سال قبل، میبینیم که دولت میگوید این آدم حق فیلم ساختن دارد. حق تئاتر کار کردن دارد اما آن یکی ندارد. بنابراین این آدم تبدیل به هنرمند بزرگ و برجستهای میشود ولی آن دیگری نمیشود. الان این وضعیت تغییر کرده است. من ویدئوی خودم را میسازم و در یوتیوب میگذارم و 10 میلیون لایک میگیرم.
در واقع ارتباطات از حالت عمودی به افقی تبدیل شده است.
بله، خود این فرد میشود گروه مرجع. یعنی آدمی که پنج ویدئو در یوتیوب دارد و 10 میلیون لایک گرفته میتواند به عنوان یک هنرمند از خودش فیلم بگیرد و در یوتیوب بگذارد و نظرش را راجع به سیاستهای هنری دولت اعلام کند. دیگر لازم نیست حتماً چهره سرشناسی باشد. این موضوعی است که در حوزه اقتصاد هم حتماً اثرش را میگذارد. یعنی همین کشف استعدادها، به یک جریان اقتصادی منجر خواهد شد. دولت دیگر نمیتواند سرمایهگذاریهایش را به سمتهایی که میخواهد سوق بدهد. منظور من از دولت کلاً نهادهای سنتی قدرت است. نکته دیگر هم توسعه سنی است. خیلیها تصور میکنند که فیسبوک بالاخص برای اقشار جوان است. من آماری دارم که مربوط به سال 2011 است و نشان میدهد بیش از 50 درصد استفادهکنندگان فیسبوک بالای 25 سال هستند و این مسالهای است که نشان میدهد بسیاری از افراد در سنین بالاتر هم به ناچار مجبورند به این رسانه پناه بیاورند. برای اینکه من نمیتوانم در 35سالگی خودم را خارج از اجتماع ببینم و چند دهه از زندگیام را به دور از تحولات مهم و تاثیرگذار سپری کنم. مساله بعدی، برعکس این پدیده است. ما 30 سال قبل اهمیتی برای نظر نوجوان 12 ساله قائل نبودیم. ولی الان میدانیم که نظر این نوجوان در بعد اجتماع و اقتصاد ممکن است 10 میلیون لایک بگیرد. یعنی این مساله پراهمیتی است که هرم دموکراسی دارد به طور جدی تغییر مییابد. به هر حال هنوز هم برای کسی متصور نیست که ما روزی لباس نپوشیم یا غذا نخوریم. بنابراین اقتصاد واقعی دارد کار خودش را میکند. منظورم از اقتصاد واقعی، اقتصاد قبل از این دنیای دیجیتال است. چون گفتم که در دنیای دیجیتال اقتصاد واقعی داریم. آن اقتصاد دارد کارش را میکند و این ابزاری است برای توسعه آن اقتصاد. از این منظر هم میشود به کانکشن اکونومی نگاه کرد.
مثل هر نوآوری دیگری فیسبوک هم میتواند آسیبهایی به همراه داشته باشد. آسیبهای اقتصادی این شبکه را در چه میبینید؟
تردیدی نیست که این رسانه هم مثل هر رسانه و هر پدیده جدید دیگری آسیبهایی دارد. من به خاطر دارم که در دهه 80 در دنیای اقتصاد اتفاقی افتاد و آن پدیدهای بود که شرکتها شروع کردند به واگذار کردن زیرمجموعه خود به مدیرانشان با درجات اهرمی بالا. اواخر آن دهه اتفاق دیگری رخ داد و اینکه شرکتها چون اهرمهایشان بالا بود، شروع کردند به ورشکستگی. یک موج انتقادی شدید از این ابزار جدید مالی ایجاد شد ولیمرتون میلر مقالهای نوشت و در آن گفت ارزشی که این اسپینآفها (spin-off) ایجاد کردهاند، 700 میلیارد دلار است؛ در حالی که ارزش ورشکستگیها یا شرکتهای ورشکسته، حدود 50 میلیارد دلار است. در مورد شبکههای اجتماعی هم همینطور است. ممکن است تقلبی هم صورت بگیرد. کلاهبرداری هم صورت بگیرد. ولی مهم است که من این آگاهی را داشته باشم که اضافه ارزشی که دارد حالا چه در حوزه اقتصادی، چه در حوزههای اجتماعی و سیاسی بیشتر از کاهش ارزشهاست و البته این به شرطی است که بتوانیم شرایط را مدیریت کنیم. مدیریت بد چیست؟ کاری کنیم که کاهش ارزشها بیشتر از اضافه ارزشها باشد. یعنی آسیب ایجاد کنیم. ما در بعضی حوزهها دقیقاً داریم همین کار را انجام میدهیم.
یک موسسه مطالعاتی هزینه اتلاف وقت و کاهش بهرهوری کارمندان کشور روسیه به دلیل استفاده مکرر از فیسبوک را 10 میلیارد دلار در سال برآورد کرده است. آیا این مساله که چیزی مشابه وبگردیهای بیدلیل است، تهدیدی برای اقتصاد محسوب نمیشود؟
این دقیقاً مربوط به حوزه قانونگذاری است. شما حتی در آمریکا هم میبینید با همه آزادیهایی که وجود دارد دانشگاهها حق دارند در پورتهای دانشگاهیشان بعضی از دسترسیها را قطع کنند. شرکتها حق دارند که فیسبوک را قطع کنند. این مفهومش این نیست که شما کلاً حق ندارید از فیسبوک استفاده کنید، مفهومش این است که در زمان کاری متعلق به شرکت از فیسبوک استفاده نکن. چون داری از من بابتش پول میگیری! این با سلب آزادی کاملاً متفاوت است. من قبول دارم که آسیبهایی خواهد داشت، ولی به نظرم حوزه قانونگذاری باید به همین موضوعات بپردازد.
بحث آسیبهای فضای مجازی و به ویژه رسانههای اجتماعی بحث بسیار گستردهای است اما اگر بخواهیم خیلی اجمالی از منظر ارتباطات و سیاست به آسیبهای این پدیده نگاه کنیم برجستهترین تهدیدهای شبکههای اجتماعی کدامند؟
کشوری که صاحب تکنولوژی است، این قدرت را دارد که قبل از اینکه تکنولوژی یا نوآوری را وارد جامعه کند، مقرراتاش را بنویسد تا زمینهاش را در جامعه فراهم کند، افرادش را آماده کند و جلوی آسیبهای احتمالی را که میتواند به همراه داشته باشد بگیرد. ما قدر مسلم این تکنولوژی را میگیریم و کپی میکنیم و کاربردش را شروع میکنیم. بافت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ما کاملاً متفاوت با آن طرف دنیاست بنابراین خودبهخود این اولین مانع را برای ما به وجود میآورد. پیامد دیگر این نوآوری تعارض سنتی- مدرن است که تعارض فرهنگهاست. به این مفهوم که شما در دنیای اینترنتی جدید با فضایی مواجه میشوید که آگهیهای تجاری بمبارانتان میکند. در داخل کشور نه قدرت خریدش را دارید و نه دسترسی. ولی اگر جامعه یک جامعه نابرابر اقتصادی باشد یک سری بازارهایی به وجود میآید برای کسانی که پول اضافی دارند، درآمد کلان دارند و میخواهند سبک زندگیشان مانند بقیه مردم دنیا باشد. برای بخشی از جامعه که اصلاً دسترسی به اینترنت ندارند، نوعی سرخوردگی و ناامیدی ایجاد میشود و این خودش موجب طرد میشود و از طرف دیگر، نارضایتی اجتماعی را بالا میبرد. نابرابری خودش به طغیان اجتماعی یا حتی اعتراضات سیاسی منجر میشود. نکته دیگر نهاد واسطی است که در دموکراسی غربی وجود دارد و نیازهای گروهی را تامین میکند. نیاز گروهی ما تعلق به گروه است یعنی خودمان را در جمع میتوانیم نشان دهیم. و این نیازی است که در همه دنیا با حضور احزاب سیاسی برآورده میشود. میتینگهای حزبی، رای دادن حزبی و پارلمان حزبی و تشکلهای مردمی. این در جوامع غربی و مبتنی بر دموکراسی غربی که چندحزبی هستند پیشینه دارد بنابراین در فضای اینترنتی هم هرکسی برای خودش یک جایی پیدا میکند. جوامعی که به این مرحله وارد نشدهاند وقتی در دنیای مجازی قرار میگیرند خلأهایی دارند که واقعیت جامعهشان با آنچه در فضاهای مجازی به وجود میآید با همدیگر تعارض دارند و این تعارض دو راهحل بیشتر ندارد. اینکه یکی باشد و یکی نباشد. مسلم است که این تکنولوژی جبری را به وجود آورده همانطوری که تکنولوژی چاپ جبرش این بود که باید باسواد شوید. در دنیای رسانههای جدید درک این نابرابریها حس بدی به وجود میآورد و گاه تصور میشود که این تکنولوژی دردسر دارد، خطر دارد و باید از شر آن خلاص شد. در کشورهایی که در برابر نوآوری مقاومت میکنند، دولت دخالت میکند، قوانین سختگیرانه میگذارد و مشکل دیگری را به وجود میآورد و آن مشکل نابرابری در دسترسی به این نوآوری است و نهایتاً به آن چیزی میرسیم که به آن میگویند شکاف دیجیتال. یعنی شهروندان آینده جهان به دو یا سه دسته تقسیم میشوند: آنهایی که به اطلاعات دیجیتال دسترسی دارند و آنهایی که ندارند. یک طبقه فقیر اطلاعاتی شکل میگیرد که این فقیرها فقط فقیرهای کشاورزی نیستند که زمین نداشتند. کسانی هستند که سواد اطلاعاتی جدید ندارند، سواد رسانهای هم ندارند و میشود گفت که دچار معضلات متعددی خواهند شد.
این نگاه بدبینانه و سیاستهای سختگیرانه و سلبی در قبال رسانهها از کجا ناشی میشود؟ ما در دهههای قبل همین سیاستها و ممنوعیتها را در قبال ویدئو، سیدی و شبکههای ماهوارهای هم میبینیم.
به نظر من این برمیگردد به ترس از تکنولوژی که به اصطلاح به آن ترس روحی میگویند. «مورال پنیک» در مورد رسانه. در 30 سال قبل هم با ویدئو این برخورد را داشتهایم. آن قدر برخوردمان شدید بود که هیچ وقت کارخانهای تاسیس نشد که بتواند تکنولوژی ویدئو را در ایران تولید کند. من همه این مشکلات را در یک چیز میبینم و آن اینکه نگاه دولتمردان نگاه دایه مهربانتر از مادر است. یکی از عواملش به خاطر خلاء احزاب سیاسی و گروههای مرجع قدرتمند است که بتوانند این فشار را کم کنند. 20 سال قبل وقتی اینترنت آمد و اینترنت عمومی در کتابخانهها رایج شد، شما اگر زیر 15، 16 سال بودید و میخواستید از کتابخانه عمومی استفاده کنید، باید فرمی را پدر یا مادرتان امضا میکردند که تعهد میدادند شما در کتابخانه از سایتهای غیرمجاز استفاده نخواهید کرد. در صورت تخطی هم به شما تذکر میدادند. اگر هم بیش از 16 سال داشتید مبنا بر این بود که خودتان با عقلانیت میتوانید درست و غلط را از هم تشخیص بدهید. در این دوره ما دو تجربه قابل نقد داشتیم: کافینتها و فیلترینگ.
در واقع به خرد و شعور فرد احترام گذاشته میشود
بله، ببینید این همه را باید آموزش داد. آموزش رسانهای در جامعه را باید از دبستان شروع کنیم. از دبیرستان شروع کنیم. کاری که بعضی از کشورها 30 سال پیش در مورد ارتباطات شروع کردند. بعد قانون را هم به سمتی ببریم که در مورد افراد یا اقشار آسیبپذیر دولت به صورت قانونی دخالت کند. مانند کودکان یا جوامع روستایی. همه کشورها مقررات دارند. ولی بدترین مقررات، مقرراتی است که غیرقابل اجرا باشد. یعنی اگر شما مقرراتی وضع کنید که از نظر شرایط اجتماعی قابلیت اجرا نداشته باشد، لوث میشود و لوث شدن مقررات فاجعه است. باید بدانیم که مقررات سخت الزاماً از آسیبها جلوگیری نمیکند. خیلی جاهاست که آموزش باید کمک کند. اقناع باید کمک کند. از رسانههای سنتی استفاده کنیم. ترس را در مردم بریزیم. کارکردهای مثبت را برجسته کنیم. شما وقتی میبینید که اسم خلیج فارس را در اینترنت مینویسند خلیج، جمع زیادی از ایرانیها از سراسر دنیا در همین فضای مجازی اعتراض میکنند. استادان دانشگاه و محققان هم میآیند و با تاریخ و سند و منطق و علم آن را رد میکنند.
من فکر میکنم نکتهای که وجود دارد، این است که ما چقدر خودمان و اقتصاد خودمان را از این شبکهها محروم کردهایم. من نمیدانم آمار موجود چقدر معتبر است ولی شما میبینید که چندین میلیون کاربر از ایران دارند از فیسبوک استفاده میکنند.
آمارها نشان میدهد فیسبوک در خاورمیانه 23 میلیون نفر عضو دارد که حداقل 46 درصدشان ایرانی هستند. یعنی رقمی حدود 11 میلیون عضو ایرانی.
که عدد کوچکی نیست. بنابراین ما خودمان را محروم کردهایم. یعنی به تولیدکنندههای معتبر کشورمان، اجازه ندادیم از این فرصت استفاده کنند. شما ماهواره را نگاه کنید. تولیدکنندگان لوازم بهداشتی- آرایشی خودمان نمیتوانند از این شبکهها استفاده کنند. آیا کسی هزینه آسیبهای سلامتی در اثر استفاده از تولیدات شرکتهای نامعتبر را که در ماهواره محصول فروختهاند محاسبه کرده است؟ مردم از کفش غیراستانداردی که در ماهواره تبلیغ شده چقدر آسیب میبینند در حالی که اجازه نمیدهیم که تولیدکننده معتبر کفش هم آنجا تبلیغ کند. اگر تبلیغ کند، جریمهاش میکنیم. ممنوعیت فیسبوک هم چنین فرصت طلایی را تقریباً از تمام تولیدکنندگانمان میگیرد. نکته دوم این است که من این فرصت را از «خودم» میگیرم. یعنی اینکه دولت که وظیفه سیاستگذاری و آموزش دارد، فرصت نکرده است 10 سال به کاربران آموزش دهد. بنابراین من الان نوجوان 16سالهای را میبینم که سه چهار سال است که از فیسبوک استفاده میکند، بدون آموزش؛ و دولت میتوانست تاکنون به او آموزش داده باشد. ما این فرصت را از دست دادهایم که این مساله تبعات اقتصادی هم طبیعتاً دارد و تبعات اجتماعی آن هم خیلی پررنگ است. نکته پراهمیت دیگر این است که ما شبکههای تخصصی اجتماعی داریم. یعنی شبکههایی داریم که افراد پیشنهادات شغلی به همدیگر میدهند یا کسب و کارها و برنامههایشان را به اشتراک میگذارند. با ممنوعیت استفاده از شبکههای اجتماعی، تمام این فرصتها از اقتصاد گرفته میشود؛ و نکته آخر که بسیار مهم است بحثهای آموزشی و سیاستگذاری است. در این شبکه فرصتهایی هست که ما داریم از اقتصادمان دریغ میکنیم. از استعدادهایمان دریغ میکنیم و همینطور از آموزش. وقتی شما بحث فیلترینگ را مطرح میکنید دیگر اصلاً سیاستگذاری هم نمیکنید. کل مساله را کات میکنید. وقتی این را کات کردید طبیعتاً آن شبکههایی که در داخل فعال میشوند شبکههای غیررسمی خواهند بود. یعنی برعکس. شما افرادی را که دارند بر اساس قانون تجارت فعالیت میکنند، جریمه میکنید. ولی آن آدمی که دارد کالای قاچاق وارد میکند، شماره تلفنش را هر روز تغییر میدهد، اجازه پیدا میکند از این مارکت چندمیلیونی استفاده کند. به جای اینکه کارآفرینی را تشویق کنید، به جای اینکه فعالیت در بستر قانون را تشویق کنید، بیقانونی را تشویق میکنید. در حقیقت دست تولیدکننده و تاجر قانونی و مجاز را بستهایم و او را از این فضا محروم کردهایم و در عوض برای تولیدکنندگان و تاجران غیرمجاز ایجاد فرصت کردهایم.
ظاهراً با پدیدهای روبهرو هستیم که نه میتوانیم فرصتهای آن را نادیده بگیریم و نه از تهدیدهایش چشمپوشی کنیم. تصور میکنید بهترین سیاستی که میتوان در قبال این نوآوری در پیش گرفت تا ضمن بهرهگیری از فرصتها، آسیبهای آن نیز به حداقل برسد، چیست؟
ببینید زمانی بود که ما در بازارهای مالی، کاهش را نمیپذیرفتیم. همیشه دلمان میخواست که همه چیز رشد کند. تا کاهشی اتفاق میافتاد سیاستمداران را زیر سوال میبردیم که چرا شاخص بورس دارد کاهش مییابد. هنوز هم مسوولان بورس ما همین گونه هستند. یعنی در مقابل کاهش شاخص ترس دارند. در حالی که سازمان بورس و اوراق بهادار مسوول افزایش و کاهش شاخص نیست. مسوول قانونگذاری و شفافسازی است. اگر وضعیت اقتصادی شرکتی به دلیل مدیریت یا صنعتش خوب نیست، سازمان بورس و اوراق بهادار مسوول نیست. در مورد اینترنت هم همینطور است. دولت باید مسوول قانونگذاری و شفافسازی باشد. یا هر چیز دیگری که کارشناسان بگویند. من در حوزه رسانه نظری نمیدهم ولی تصور میکنم که دولت مسوول تکتک اتفاقاتی که در این حوزه میافتد، نیست. دولت میتواند با قانونگذاری آسیبها را کاهش دهد.
دو جا میتوانند مشکلات ناشی از نوآوریها را حل کنند. یکی دانشگاهها هستند که زودتر از کاربرد یک تکنولوژی در جامعه بیایند و پیامدهای آن را مطالعه کنند. دوم اینکه نهادهای سیاسی که در جامعه وجود دارد مانند احزاب سیاسی هم باید پیشبینی کنند نقاط مثبت و عوارض ورود این تکنولوژی چه میتواند باشد. ضمن اینکه انتظار میرود بخش خصوصی هم بسته به منافع بنگاه خودشان بیایند و این تکنولوژی را به کار بگیرند. بنابراین من نظرم این است که دولتمردان باید در چارچوب احزاب سیاسی رسانههای جدید را تعریف کنند. اینکه من یک حزب هستم، باید در همه زمینهها حضور داشته باشم. بعد این تبدیل شود به قدرت سیاسی. به این مفهوم که حزبی که قدرت اکثریت دارد در مجلس، همانطور که در مورد اقتصاد برنامه میدهد، همانطور که در مورد فرهنگ برنامه میریزد، در مورد رسانههای جدید هم باید بنشیند و برنامه بنویسد. اینجا تنها حرفه روزنامهنگاری نیست که ما بگوییم صنفش باید اینگونه باشد. خیر. فراتر از این حرفهاست. با سایر رشتهها گره میخورد. حزب باید بنشیند برنامه بنویسد، در مجلس رای بگیرد و بعد هم این برنامه را هدایت و از آن حمایت کند. بحث دیگر، شفافسازی است. دولت هم باید ناظر بر شفافسازی رسانهها باشد و هم بر اساس مقرراتی که وضع میکند باید به شفافسازی کمک کند و او هر جا که این اصل شفافیتسازی را خدشهدار میکند جلوی آن را بگیرد و اعتقاد من بر این است که ما نمیتوانیم بدون رسانههایی آزاد و پاسخگو و رقابتی اقتصاد رقابتی داشته باشیم. این اصل 44 که سالهاست داریم تلاش میکنیم آن را اجرایی کنیم اگر رسانههای مستقل آزاد و رقابتی و شفاف نداشته باشیم چیزی جز فساد اقتصادی نصیبمان نمیشود. نکته آخر هم اینکه دولت، جامعه را صغیر فرض نکند. افرادی را که به تکلیف رسیدهاند، سن رای دادن دارند، حق انتخاب کردن دارند در مقابل قانون مسوول بار بیاوریم و اگر خطا کردند جریمه آن را بپردازند. در امور شخصی هم مسائل را به خودشان واگذار کنیم.
از سال 2004 یعنی زمانی که مارک زوکربرگ برای ارتباط دانشجویان دانشگاه هاروارد وبسایتی راهاندازی کرد تا امروز که فیسبوک به یکی از شاخصترین شبکههای اجتماعی تبدیل شده، نزدیک به یک دهه میگذرد. در این مدت کارکردهای این شبکه دستخوش تحول چشمگیری شده است. ضمن آنکه بر دیگر نهادها از جمله سیاست و اقتصاد هم تاثیر بسیاری گذاشته است. کارکردها یا تاثیرات نوین این رسانهها را چگونه ارزیابی میکنید؟
حسینعلی افخمی: با نگاهی به تقسیمبندی فناوری مارشال مک لوهان و بعدها در دیدگاه مانوئل کاستلز، میتوانیم حیات رسانهها را به چند دوره تقسیم کنیم. دوره رسانههای شفاهی، چاپی و الکترونیک که منظور از دوره الکترونیک در تعریف فرنگی دوره رادیو و تلویزیون است و دوره اینترنت که با ای کوچک (e) نشان داده میشود. وقتی رسانههای مبتنی بر اینترنت به وجود آمدند همانطور که رسانههای قبلی تمدنساز بودند، فرهنگساز بودند و روی اجتماع اثرات خودشان را داشتند، رسانههای نوین هم ویژگیهای خود را به همراه آوردند. یکی اینکه سرعت ارتباطات را بیشتر و آن را تعاملی کردند. فرضیه دیگر این بود که قادرند رسانههای پیشین را با هم ادغام کنند. ضمن آنکه بر حوزههای قدرت، جامعه، سیاست و حوزههای دیگری مانند اقتصاد، فرهنگ و ... تاثیرات ویژهای گذاشتند. قبلاً گفته میشد تلویزیون میتواند ارتباطات بینالملل را تحت تاثیر قرار دهد، در مورد رسانههای اجتماعی میگوییم میتوانند ارتباطات جهانی را تحت تاثیر قرار دهند یعنی تاثیر آن محدود به ملتها نیست. نکته دیگر اینکه این رسانهها فضایی را به وجود میآورد که خارج از کنترل دولتها، ملتها میتوانند با همدیگر صحبت کنند، به تبادل اطلاعات بپردازند و هویت و تشخصشان را به همدیگر نشان دهند؛ کاری که در حقیقت توریسم میتوانست انجام دهد اینک بخشی از آن در دنیای مجازی انجام میگیرد.
این فضا شبیه به گستره همگانی نیست؟
بله، گستره همگانی به آن مفهومی که هابرماس مطرح میکند و در دورهای انتظار میرود که وسایل ارتباط جمعی بتوانند آن را ایجاد کنند اما ایرادهایی به آن وارد میشود. میخواهم بگویم این فضا به هر حال فضای مجازی است. این فضا را هرکسی با توجه به فضای واقعی کشور خودش شکل میدهد. کارکرد رسانههای نوین با نظام اقتصادی، نظام سیاسی و آن جامعهای که بر اساس این نظام، ساز و کار برایش تعریف شده و فرهنگ و روابط اجتماعیاش متاثر از آن است، ارتباط دارد.
موسسه تحقیقاتی دیلوته در گزارشی اعلام کرده که در سال 2012 فیسبوک فقط در اتحادیه اروپا حدود 15 میلیارد دلار درآمد داشته یا در سال 2009 درآمد توییتر شش میلیارد دلار برآورد شده است. از منظر اقتصاد، شبکههای اجتماعی چه کارکردهایی میتوانند داشته باشند؟
سعید اسلامیبیدگلی: ببینید به هر حال نکته مهمی که وجود دارد این است که یک بازار جدید و یک اقتصاد جدید در حال شکلگیری است و سرعت این شکلگیری هم بسیار زیاد است. این رقمی که شما گفتید تنها بخشی از آمارهاست که در مدت 10 سال شکل گرفته در حالی که نگاههای خیلی بلندمدتتری هم به آن وجود دارد. از زوایای مختلفی میتوان به این اقتصاد جدید نگاه کرد. اول اینکه بنگاههایی که در این اقتصاد کار میکنند مانند فیسبوک، توییتر، گوگل یا آمازون، خودشان یک نوع تشکیلات اقتصادی هستند. به عبارتی اقتصاد آنلاین یا الکترونیکی موضوعی بسیار جدی است و واقعیت این است که به بخشی از اقتصاد واقعی جهان هم تبدیل شده است. یک نگاه هم از منظر اقتصاد کلان وجود دارد و به این شبکهها به عنوان حوزه بازاریابی و یک بازار جدید نگاه میکند. فراموش نکنید که فیسبوک 1/1 میلیارد عضو دارد با رشد سالانه 20 درصد و ضریب نفوذی که در کشوری مانند تایوان 60 درصد است. یعنی شما یک بازار بسیار بزرگ دارید. بنابراین هیچ شرکتی نمیتواند فیسبوک را فراموش کند. از نگاه اقتصاد کلان ما در فیسبوک حوزه مارکتینگ داریم، حوزه افزایش تقاضا و حوزه ایجاد تقاضای جدید هم داریم. مثلاً میبینید که اپلیکیشنهای فیسبوک فروش میرود و حتی از شبکههای اجتماعی هم خارج شده و روی موبایلها قرار میگیرد. نکته مهم دیگر اینکه در فیسبوک و بسیاری دیگر از شبکههای اجتماعی نهادسازی هم شکل میگیرد. مثلاً شرکتهای کوچک تمایل داشتند که جلوگیری از تخریب فضای سبز را ترویج دهند ولی برای آن هزینهای نمیکردند اما حالا بستری فراهم است که بدون هزینه بتوانند این کارها را انجام دهند. میدانید که بحث نهادسازی در اقتصاد اهمیت خیلی جدی دارد. غیر از آن بحث شفافیت و اعتماد نیز مطرح است. مخاطب دیگر فقط تحت تاثیر تیزر تبلیغاتی نیست بلکه نگاه میکند ببیند این تبلیغ چند تا لایک گرفته است. چون این لایک یعنی کاربر واقعی، یعنی دوست من. این فضا اساساً فضای تغییریافتهای است و به خصوص بخش نهادسازیاش اگر برنامهریزی خوبی صورت گیرد به توسعه دموکراسی منجر خواهد شد. میدانید که توسعه دموکراسی به رشد پاسخگویی، هم در سطح بنگاه و هم در سطح دولت میرسد و این منجر به رشد اقتصادی خواهد شد البته اگر بتوانیم درست هدایتاش کنیم. بنابراین ما از حوزههای اقتصادی بسیار متفاوتی میتوانیم به بازی نگاه کنیم، یعنی از حوزه اقتصادی که برای خود بنگاهها چه اتفاقی دارد میافتد؛ برای خود بنگاهها در داخل این صنعت و خارج از آن. یک نگاه از منظر اقتصاد بنگاه هم افزایش فروش و کاهش هزینههاست و کنترل مشتریان و افزایش وفاداری را هم داریم. داخل این صنعت هم شرکتهای جدیدی شکل گرفتهاند. به نظر من اینجا خیلی نمیتوانیم به تنهایی به اقتصاد نگاه کنیم بلکه علوم اجتماعی، علوم سیاسی و اقتصاد باید با همدیگر و به طور پیوسته بررسی شود. همین است که بعضی از کشورها که پایههای اجتماعی و معرفتیشان را نریختهاند، به عنوان یک خطر به این موضوع نگاه میکنند.
موضوعی که سبب شد ما به بررسی آسیبها و فرصتهای شبکههای اجتماعی بپردازیم فیسبوکی شدن برخی از دولتمردان بود که در ماههای اخیر خبرساز شد. البته بهرهگیری از شبکههای اجتماعی در کمپینهای انتخاباتی یا حضور چهرههای سیاسی در این شبکهها در دنیا قدمت بیشتری دارد. آیا این شبکهها در روابط قدرت تحولی ایجاد کردهاند؟ و آیا میتوانیم به آنها به عنوان ابزار نوینی در ارتباط بین مردم و مسوولان نگاه کنیم؟
از دیدگاه دولتمردان، به طور کلی رسانهها ابزار قدرت هستند. این نگاه در مورد مطبوعات و رادیو و تلویزیون وجود داشته و تداوم دارد. اما رسانه اینترنت هم رسانهای است که در کنار قدرت قرار میگیرد با این تفاوت که به جای انتشار یکسویه اطلاعات، تعاملی است. سیاستمدارانی که به نظام دموکراسی و مردمسالاری اعتقاد دارند فرضشان بر این است که هر قدر مشارکت مردم در سیاست بالا برود، مردمسالاری تقویت میشود و یک جامعه مبتنی بر دموکراسی و مشارکت سیاسی بالا، میتواند رشد اقتصادی بیشتری داشته باشد. پس به رسانه اهمیت میدهند. ما در چند جا رسانهها را با سیاست محک میزنیم. یکی آنجایی است که رسانهها نقششان در به قدرت رساندن احزاب است به این مفهوم که تمام سیاستمداران در تمام دنیا اصحاب رسانه را دوست دارند به خاطر اینکه میتوانند از طریق دوستی با اصحاب رسانه یا از نردبان قدرت بالا بروند یا وضعیت خودشان را تثبیت کنند. روزنامهنگاران هم به سیاستمداران علاقه دارند به خاطر اینکه منبع اطلاعات آنها هستند. اتفاق دیگری که امروز در حوزه رسانهها و سیاست افتاده روزنامهنگاری شهروندی یا تقویت فضای عمومی یا اصالت دادن به حقوق عمومی است که خود گامی در جهت دموکراسی است. دموکراسی یک ارزش است و ارزش آن در حال جهانی شدن است. مفهوم دموکراسی از دید دولتها تعریف خودش را داشت ولی با جهانی شدن فرهنگ، اطلاعات و رسانهها، واقعیتی که به تودههای مردم رسیده است آن چیزی نیست که دولتمردان در گذشته میگفتند. دوربین تلویزیون خیلی راحت فقر را در کشورهای آفریقایی نشان میدهد و این تصویر را جهانی کرده است. تودههای مردم دنیای وحشتناک جنگ و بدبختی را خیلی بیشتر از گذشته میبینند. بنابراین تقاضای مردم از سیاستمداران برای توسعه دموکراسی و نه گسترش فقر و فلاکت بالا رفته است. رسانهها کاربرد چشمگیری هم در انتخابات دارند و هم برای ترویج ایدئولوژی و برنامهها در کنار احزاب قرار میگیرند. در برخی از کشورهای جهان سوم رسانهها بدون احزاب میخواهند نقش ایفا کنند و در نتیجه این رسانه است که رئیسجمهور یا نماینده مجلس تعیین میکند ولی در غرب این گونه نیست. رسانه در کنار حزب معنا پیدا میکند. وضعیت سایر کشورهای فاقد حزب، پارلمان و رسانههای قدرتمند در برابر رسانههای جدید متفاوت است.
آیا فیسبوک هم همین تاثیر را بر حوزه سیاست دارد؟
ببینید فیسبوک یک رسانه اجتماعی است اما هر گونه پیام و اطلاعاتی که در جامعه منتشر شود و بتواند روی رفتار شهروندان یا دولتها اثر بگذارد و در نهایت روی قدرت حاکم در جامعهای یا جامعه بینالمللی تاثیرگذار باشد این پیام، پیام سیاسی است. یعنی هر پیامی که بتواند تغییری در رفتار قدرت ایجاد کند سیاسی است. پس نهتنها یک طومار، بلکه اگر یک عکس هم بتواند در رابطه قدرت تغییر ایجاد کند پیام سیاسی محسوب میشود. بنابراین استفاده از فیسبوک از سوی دولتمردان دو حالت میتواند داشته باشد. یک معنی نمادیناش این است که ما داریم قدرت رسانههای جدید و کارکردش را در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... درک میکنیم. دیگر اینکه سیاست فیسبوکی میتواند یک ژست باشد. یک ژست در استعاره سیاسی یا به قول جامعهشناسان یک نوع تشخص را نشان میدهد.
یعنی ما به جای بهره بردن از کارکرد سیاسی صحیح این رسانه، از یک «کژکارکرد» بهره میبریم که به نوعی ژست یا تشخص میآورد.
بله، قبلاً هم گفتم ما به خاطر خلأهایی که داریم از جمله نبود تحزب واقعی، پس در فضای مجازی هم نمیتوانیم نقش واقعی داشته باشیم. آن تشخص یا ژست وقتی میتواند واقعی شود که بیاییم کارکردهای عینی آن را در عرصه جامعه اندازهگیری و ارزیابی کنیم. ولی در عرصه سیاست مشکلی که همیشه وجود دارد ترس است. قدرت رسانه دو طرف دارد. یک قدرت این است که به تثبیت پایگاه قدرت سیاسی کمک میکند و دولت قدرتاش بیشتر میشود. جای دیگری هم برعکس، رسانه میتواند قدرت غیرمردمی را تضعیف کند. دوباره به علت فقدان نظام حزبی هر صاحب منصبی که میآید روی صندلی سیاست مینشیند، مخصوصاً در کشورهای جهان سوم، معمولاً خودش را ناجی میداند. تجربه غرب حداقل در صد سال گذشته نشان میدهد در این جابهجایی قدرت و چرخش نخبگان که صورت گرفته، کارکرد موثر رسانه به یک فرهنگ تبدیل شده است و میشود گفت که یکی از ضعفهای فرهنگ سیاسی ما، همان نگاه نادرستی است که به رسانه داریم به عنوان ابزاری که میتواند یا باید، بدون نقد خدمت بدهد. من روی کلمه پابلیک یا عموم خیلی تاکید دارم. ببینید، نگاه به عموم حق عمومی افضل است. ارزش دارد. ما در حوزه رسانهای هنوز نتوانستهایم این را تعریف کنیم. نه در مورد مطبوعاتمان و نه در مورد رادیو و تلویزیون و نه در مورد فضای اینترنتمان.
یعنی منافع عموم تعریف نشده است؟
بله، منافع عموم را تعریف نکردهایم. در اینترنت منافع عمومی کجاست؟ منافع سیاسی، منافع قدرت و منافع دولتمرد را میتوانیم تعریف کنیم. ولی وقتی نوبت به منافع عمومی میرسد، کجاست؟ منافع عموم همیشه آن چیزی نیست که یک حزب میگوید یا اعضای تیم اجرایی یک دولت یا یک عضو مجلس بیان میکند. اینجاست که نقش دیدهبانی رسانهها معنی پیدا میکند. در این دنیای اینترنتی که به قول دکتر اسلامی ما اقتصادمان هم تحت تاثیر اقتصاد جهان قرار میگیرد و فرهنگ بر اساس آن ساخته میشود و دنیایی که در حقیقت میتوان گفت کسب و کار و دنیای هزینه و سود و خیلی چیزهای دیگر بر اساس آن ملاک میشود، عموم ما کجا هستند؟ این منافع باید بر دیگر منافع اولویت داده شود.
پس شما معتقدید که مبنای حضور برخی چهرههای سیاسی در فیسبوک، پاسخگویی به مردم یا همان پابلیک نیست.
نه نیست. میدانید چرا؟ به این دلیل که ما آمارهایی داریم که میگوییم بالای 30 میلیون نفر دسترسی به اینترنت دارند. ولی این یک شعار است. در جامعهای که هنوز رسماً 15 درصد بیسواد هستند، یعنی عده زیادی نمیتوانند بخوانند، یعنی جبراً امکان استفاده از اینترنت ندارند. اصلاً نمیدانند که اینترنت به چه دردی میخورد. در سطوح قدرت سیاسی و اجتماعی فاصله زیادی وجود دارد. بنابراین، تا زمانی که بتوانیم بگوییم دقیقاً اینترنت در جامعه ما چه تاثیری دارد واقعاً فاصله داریم؛ و این فاصله را هم باید کار کرد. من یادم هست که در کشورهای غربی، در دهه 80 میلادی کلاسهای رایگان کامپیوتر دایر شد و گاه برای تشویق کمک هزینه میدادند که خانوادهها بروند و کامپیوتر یاد بگیرند. وقتی به آمار کشورهایی مثل انگلستان و ژاپن نگاه میکنید در سال 1900 میلادی، یعنی پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت، بیسوادی پنج درصد بوده است. ولی ما در آن مقطع احتمالاً 80 درصد بیسواد داشتهایم. این تفاوتهای فرهنگی-آموزشی، روی اینترنت اثر دارد. پس نمیتوانیم بگوییم که همان رسانه اینترنتی که در آن سمت دنیا استفاده میشود، صد درصد این سمت دنیا میشود استفاده کرد. بدون شک کارکرد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی متفاوتی خواهد داشت و فقدان زیرساختهایی از این قبیل، میتواند در بدو امر حتی مضر هم باشد.
آقای دکتر اسلامی من در مقالهای میخواندم که فیسبوک اقتصادی را شکل داده است که اصطلاحاً به آن Connection Economy میگویند. یعنی اقتصادی که دارد متغیرهای مورد نیاز برای کسب درآمد و تجارت را تغییر میدهد. این اقتصاد چه ویژگیهایی دارد؟ و تصور میکنید اگر با این اقتصاد در حال شکلگیری و گسترش همگام نشویم چه ضررهایی را متحمل خواهیم شد؟
من قبل از پاسخ به این سوال میخواهم یک توضیح کوتاهی بدهم و آن این است که واقعاً هر اثری که رسانههای اجتماعی روی طبقات اجتماعی میگذارد، ما اثرش را در اقتصاد هم میبینیم. بنابراین نمیتوانیم اینها را کاملاً از هم تفکیک کنیم. خیلی از موضوعاتی که آقای دکتر افخمی به آنها اشاره کردند، آثار اقتصادی هم دارد که هر کدام میتواند موضوع یک بحث مفصل باشد. موضوع دوم راجع به اصطلاحی است که گفتید. یک اصطلاح رایجتری هم الان موجود است به نام لایک اکونومی. اینکه اصلاً هر لایکی چقدر به شما سود میرساند. ببینید به هر حال چند اتفاق مهم رخ داده است. رسانههای اجتماعی دارند نقشی را بازی میکنند و آن نقش آگاهیدهی و جلب توجه است. یعنی من طبیعتاً از سوی رسانههای اجتماعی فرآیند خرید را انجام نمیدهم. هنوز هم بخشهای دیگر فرآیند خرید و ریفر کردن کالایی که من خریدهام، در بیرون از فضای الکترونیکی وجود دارد و جدی است. ولی آگاهی و علاقه، سهم بسیار بزرگی را در اینترنت گرفتهاند و در جوامعی که ضریب نفوذ اینترنت و به خصوص رسانههای اجتماعی در آنها بالاست دیگر تقریباً به عنوان اولین منبع، کسب اطلاعات و آگاهی مطرح است. یعنی من هر کالایی را بخواهم بخرم، پیش از آن جستوجو میکنم، به خصوص در فیسبوک، به خاطر اینکه شبکهای است که علایق مشترک در آن وجود دارد، من در آن عضوم و افراد زیادی را میشناسم و میدانم این دوستی که دارد تبلیغ میکند عامل آن کمپانی نیست؛ و این در آگاهی و اشتیاق من خیلی تاثیرگذار است. این موضوع بسیار مهمی است. اما ارزیابی و خرید و ریفرال کردن، همچنان در دنیای بیرون از فضای اینترنتی هم بسیار جدی است. بنابراین در آن بخش، اقتصاد بسیار بزرگی شکل گرفته است و این پایه شکلگیری نوع جدیدی از اقتصاد است. یعنی در هرگونه مبادلهای باید این اتفاق بیفتد.
به همین خاطر است که ما دیگر برند معروفی را پیدا نمیکنیم که در فیسبوک صفحه نداشته باشد.
دقیقاً. اصلاً غیرممکن است؛ و تازه آن برند هم تنها وابسته به صفحه فیسبوکش نیست. وابسته به آدمهایی است که محصولش را خریدهاند و دارند به دوستانشان پیشنهاد میکنند یا عکسی یا تیزر تبلیغاتی را دیدهاند و آن را لایک میکنند. چند نکته دیگر هم به نظرم خیلی مهم است. بحثی که آقای دکتر افخمی هم به آن اشاره کردند، اینکه حتی گروههای مرجع هم از دست قدرتمندان سنتی خارج شدهاند. یعنی ما در 50 سال پیش یا حتی کمتر از 20 سال قبل، میبینیم که دولت میگوید این آدم حق فیلم ساختن دارد. حق تئاتر کار کردن دارد اما آن یکی ندارد. بنابراین این آدم تبدیل به هنرمند بزرگ و برجستهای میشود ولی آن دیگری نمیشود. الان این وضعیت تغییر کرده است. من ویدئوی خودم را میسازم و در یوتیوب میگذارم و 10 میلیون لایک میگیرم.
در واقع ارتباطات از حالت عمودی به افقی تبدیل شده است.
بله، خود این فرد میشود گروه مرجع. یعنی آدمی که پنج ویدئو در یوتیوب دارد و 10 میلیون لایک گرفته میتواند به عنوان یک هنرمند از خودش فیلم بگیرد و در یوتیوب بگذارد و نظرش را راجع به سیاستهای هنری دولت اعلام کند. دیگر لازم نیست حتماً چهره سرشناسی باشد. این موضوعی است که در حوزه اقتصاد هم حتماً اثرش را میگذارد. یعنی همین کشف استعدادها، به یک جریان اقتصادی منجر خواهد شد. دولت دیگر نمیتواند سرمایهگذاریهایش را به سمتهایی که میخواهد سوق بدهد. منظور من از دولت کلاً نهادهای سنتی قدرت است. نکته دیگر هم توسعه سنی است. خیلیها تصور میکنند که فیسبوک بالاخص برای اقشار جوان است. من آماری دارم که مربوط به سال 2011 است و نشان میدهد بیش از 50 درصد استفادهکنندگان فیسبوک بالای 25 سال هستند و این مسالهای است که نشان میدهد بسیاری از افراد در سنین بالاتر هم به ناچار مجبورند به این رسانه پناه بیاورند. برای اینکه من نمیتوانم در 35سالگی خودم را خارج از اجتماع ببینم و چند دهه از زندگیام را به دور از تحولات مهم و تاثیرگذار سپری کنم. مساله بعدی، برعکس این پدیده است. ما 30 سال قبل اهمیتی برای نظر نوجوان 12 ساله قائل نبودیم. ولی الان میدانیم که نظر این نوجوان در بعد اجتماع و اقتصاد ممکن است 10 میلیون لایک بگیرد. یعنی این مساله پراهمیتی است که هرم دموکراسی دارد به طور جدی تغییر مییابد. به هر حال هنوز هم برای کسی متصور نیست که ما روزی لباس نپوشیم یا غذا نخوریم. بنابراین اقتصاد واقعی دارد کار خودش را میکند. منظورم از اقتصاد واقعی، اقتصاد قبل از این دنیای دیجیتال است. چون گفتم که در دنیای دیجیتال اقتصاد واقعی داریم. آن اقتصاد دارد کارش را میکند و این ابزاری است برای توسعه آن اقتصاد. از این منظر هم میشود به کانکشن اکونومی نگاه کرد.
مثل هر نوآوری دیگری فیسبوک هم میتواند آسیبهایی به همراه داشته باشد. آسیبهای اقتصادی این شبکه را در چه میبینید؟
تردیدی نیست که این رسانه هم مثل هر رسانه و هر پدیده جدید دیگری آسیبهایی دارد. من به خاطر دارم که در دهه 80 در دنیای اقتصاد اتفاقی افتاد و آن پدیدهای بود که شرکتها شروع کردند به واگذار کردن زیرمجموعه خود به مدیرانشان با درجات اهرمی بالا. اواخر آن دهه اتفاق دیگری رخ داد و اینکه شرکتها چون اهرمهایشان بالا بود، شروع کردند به ورشکستگی. یک موج انتقادی شدید از این ابزار جدید مالی ایجاد شد ولیمرتون میلر مقالهای نوشت و در آن گفت ارزشی که این اسپینآفها (spin-off) ایجاد کردهاند، 700 میلیارد دلار است؛ در حالی که ارزش ورشکستگیها یا شرکتهای ورشکسته، حدود 50 میلیارد دلار است. در مورد شبکههای اجتماعی هم همینطور است. ممکن است تقلبی هم صورت بگیرد. کلاهبرداری هم صورت بگیرد. ولی مهم است که من این آگاهی را داشته باشم که اضافه ارزشی که دارد حالا چه در حوزه اقتصادی، چه در حوزههای اجتماعی و سیاسی بیشتر از کاهش ارزشهاست و البته این به شرطی است که بتوانیم شرایط را مدیریت کنیم. مدیریت بد چیست؟ کاری کنیم که کاهش ارزشها بیشتر از اضافه ارزشها باشد. یعنی آسیب ایجاد کنیم. ما در بعضی حوزهها دقیقاً داریم همین کار را انجام میدهیم.
یک موسسه مطالعاتی هزینه اتلاف وقت و کاهش بهرهوری کارمندان کشور روسیه به دلیل استفاده مکرر از فیسبوک را 10 میلیارد دلار در سال برآورد کرده است. آیا این مساله که چیزی مشابه وبگردیهای بیدلیل است، تهدیدی برای اقتصاد محسوب نمیشود؟
این دقیقاً مربوط به حوزه قانونگذاری است. شما حتی در آمریکا هم میبینید با همه آزادیهایی که وجود دارد دانشگاهها حق دارند در پورتهای دانشگاهیشان بعضی از دسترسیها را قطع کنند. شرکتها حق دارند که فیسبوک را قطع کنند. این مفهومش این نیست که شما کلاً حق ندارید از فیسبوک استفاده کنید، مفهومش این است که در زمان کاری متعلق به شرکت از فیسبوک استفاده نکن. چون داری از من بابتش پول میگیری! این با سلب آزادی کاملاً متفاوت است. من قبول دارم که آسیبهایی خواهد داشت، ولی به نظرم حوزه قانونگذاری باید به همین موضوعات بپردازد.
بحث آسیبهای فضای مجازی و به ویژه رسانههای اجتماعی بحث بسیار گستردهای است اما اگر بخواهیم خیلی اجمالی از منظر ارتباطات و سیاست به آسیبهای این پدیده نگاه کنیم برجستهترین تهدیدهای شبکههای اجتماعی کدامند؟
کشوری که صاحب تکنولوژی است، این قدرت را دارد که قبل از اینکه تکنولوژی یا نوآوری را وارد جامعه کند، مقرراتاش را بنویسد تا زمینهاش را در جامعه فراهم کند، افرادش را آماده کند و جلوی آسیبهای احتمالی را که میتواند به همراه داشته باشد بگیرد. ما قدر مسلم این تکنولوژی را میگیریم و کپی میکنیم و کاربردش را شروع میکنیم. بافت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ما کاملاً متفاوت با آن طرف دنیاست بنابراین خودبهخود این اولین مانع را برای ما به وجود میآورد. پیامد دیگر این نوآوری تعارض سنتی- مدرن است که تعارض فرهنگهاست. به این مفهوم که شما در دنیای اینترنتی جدید با فضایی مواجه میشوید که آگهیهای تجاری بمبارانتان میکند. در داخل کشور نه قدرت خریدش را دارید و نه دسترسی. ولی اگر جامعه یک جامعه نابرابر اقتصادی باشد یک سری بازارهایی به وجود میآید برای کسانی که پول اضافی دارند، درآمد کلان دارند و میخواهند سبک زندگیشان مانند بقیه مردم دنیا باشد. برای بخشی از جامعه که اصلاً دسترسی به اینترنت ندارند، نوعی سرخوردگی و ناامیدی ایجاد میشود و این خودش موجب طرد میشود و از طرف دیگر، نارضایتی اجتماعی را بالا میبرد. نابرابری خودش به طغیان اجتماعی یا حتی اعتراضات سیاسی منجر میشود. نکته دیگر نهاد واسطی است که در دموکراسی غربی وجود دارد و نیازهای گروهی را تامین میکند. نیاز گروهی ما تعلق به گروه است یعنی خودمان را در جمع میتوانیم نشان دهیم. و این نیازی است که در همه دنیا با حضور احزاب سیاسی برآورده میشود. میتینگهای حزبی، رای دادن حزبی و پارلمان حزبی و تشکلهای مردمی. این در جوامع غربی و مبتنی بر دموکراسی غربی که چندحزبی هستند پیشینه دارد بنابراین در فضای اینترنتی هم هرکسی برای خودش یک جایی پیدا میکند. جوامعی که به این مرحله وارد نشدهاند وقتی در دنیای مجازی قرار میگیرند خلأهایی دارند که واقعیت جامعهشان با آنچه در فضاهای مجازی به وجود میآید با همدیگر تعارض دارند و این تعارض دو راهحل بیشتر ندارد. اینکه یکی باشد و یکی نباشد. مسلم است که این تکنولوژی جبری را به وجود آورده همانطوری که تکنولوژی چاپ جبرش این بود که باید باسواد شوید. در دنیای رسانههای جدید درک این نابرابریها حس بدی به وجود میآورد و گاه تصور میشود که این تکنولوژی دردسر دارد، خطر دارد و باید از شر آن خلاص شد. در کشورهایی که در برابر نوآوری مقاومت میکنند، دولت دخالت میکند، قوانین سختگیرانه میگذارد و مشکل دیگری را به وجود میآورد و آن مشکل نابرابری در دسترسی به این نوآوری است و نهایتاً به آن چیزی میرسیم که به آن میگویند شکاف دیجیتال. یعنی شهروندان آینده جهان به دو یا سه دسته تقسیم میشوند: آنهایی که به اطلاعات دیجیتال دسترسی دارند و آنهایی که ندارند. یک طبقه فقیر اطلاعاتی شکل میگیرد که این فقیرها فقط فقیرهای کشاورزی نیستند که زمین نداشتند. کسانی هستند که سواد اطلاعاتی جدید ندارند، سواد رسانهای هم ندارند و میشود گفت که دچار معضلات متعددی خواهند شد.
این نگاه بدبینانه و سیاستهای سختگیرانه و سلبی در قبال رسانهها از کجا ناشی میشود؟ ما در دهههای قبل همین سیاستها و ممنوعیتها را در قبال ویدئو، سیدی و شبکههای ماهوارهای هم میبینیم.
به نظر من این برمیگردد به ترس از تکنولوژی که به اصطلاح به آن ترس روحی میگویند. «مورال پنیک» در مورد رسانه. در 30 سال قبل هم با ویدئو این برخورد را داشتهایم. آن قدر برخوردمان شدید بود که هیچ وقت کارخانهای تاسیس نشد که بتواند تکنولوژی ویدئو را در ایران تولید کند. من همه این مشکلات را در یک چیز میبینم و آن اینکه نگاه دولتمردان نگاه دایه مهربانتر از مادر است. یکی از عواملش به خاطر خلاء احزاب سیاسی و گروههای مرجع قدرتمند است که بتوانند این فشار را کم کنند. 20 سال قبل وقتی اینترنت آمد و اینترنت عمومی در کتابخانهها رایج شد، شما اگر زیر 15، 16 سال بودید و میخواستید از کتابخانه عمومی استفاده کنید، باید فرمی را پدر یا مادرتان امضا میکردند که تعهد میدادند شما در کتابخانه از سایتهای غیرمجاز استفاده نخواهید کرد. در صورت تخطی هم به شما تذکر میدادند. اگر هم بیش از 16 سال داشتید مبنا بر این بود که خودتان با عقلانیت میتوانید درست و غلط را از هم تشخیص بدهید. در این دوره ما دو تجربه قابل نقد داشتیم: کافینتها و فیلترینگ.
در واقع به خرد و شعور فرد احترام گذاشته میشود
بله، ببینید این همه را باید آموزش داد. آموزش رسانهای در جامعه را باید از دبستان شروع کنیم. از دبیرستان شروع کنیم. کاری که بعضی از کشورها 30 سال پیش در مورد ارتباطات شروع کردند. بعد قانون را هم به سمتی ببریم که در مورد افراد یا اقشار آسیبپذیر دولت به صورت قانونی دخالت کند. مانند کودکان یا جوامع روستایی. همه کشورها مقررات دارند. ولی بدترین مقررات، مقرراتی است که غیرقابل اجرا باشد. یعنی اگر شما مقرراتی وضع کنید که از نظر شرایط اجتماعی قابلیت اجرا نداشته باشد، لوث میشود و لوث شدن مقررات فاجعه است. باید بدانیم که مقررات سخت الزاماً از آسیبها جلوگیری نمیکند. خیلی جاهاست که آموزش باید کمک کند. اقناع باید کمک کند. از رسانههای سنتی استفاده کنیم. ترس را در مردم بریزیم. کارکردهای مثبت را برجسته کنیم. شما وقتی میبینید که اسم خلیج فارس را در اینترنت مینویسند خلیج، جمع زیادی از ایرانیها از سراسر دنیا در همین فضای مجازی اعتراض میکنند. استادان دانشگاه و محققان هم میآیند و با تاریخ و سند و منطق و علم آن را رد میکنند.
من فکر میکنم نکتهای که وجود دارد، این است که ما چقدر خودمان و اقتصاد خودمان را از این شبکهها محروم کردهایم. من نمیدانم آمار موجود چقدر معتبر است ولی شما میبینید که چندین میلیون کاربر از ایران دارند از فیسبوک استفاده میکنند.
آمارها نشان میدهد فیسبوک در خاورمیانه 23 میلیون نفر عضو دارد که حداقل 46 درصدشان ایرانی هستند. یعنی رقمی حدود 11 میلیون عضو ایرانی.
که عدد کوچکی نیست. بنابراین ما خودمان را محروم کردهایم. یعنی به تولیدکنندههای معتبر کشورمان، اجازه ندادیم از این فرصت استفاده کنند. شما ماهواره را نگاه کنید. تولیدکنندگان لوازم بهداشتی- آرایشی خودمان نمیتوانند از این شبکهها استفاده کنند. آیا کسی هزینه آسیبهای سلامتی در اثر استفاده از تولیدات شرکتهای نامعتبر را که در ماهواره محصول فروختهاند محاسبه کرده است؟ مردم از کفش غیراستانداردی که در ماهواره تبلیغ شده چقدر آسیب میبینند در حالی که اجازه نمیدهیم که تولیدکننده معتبر کفش هم آنجا تبلیغ کند. اگر تبلیغ کند، جریمهاش میکنیم. ممنوعیت فیسبوک هم چنین فرصت طلایی را تقریباً از تمام تولیدکنندگانمان میگیرد. نکته دوم این است که من این فرصت را از «خودم» میگیرم. یعنی اینکه دولت که وظیفه سیاستگذاری و آموزش دارد، فرصت نکرده است 10 سال به کاربران آموزش دهد. بنابراین من الان نوجوان 16سالهای را میبینم که سه چهار سال است که از فیسبوک استفاده میکند، بدون آموزش؛ و دولت میتوانست تاکنون به او آموزش داده باشد. ما این فرصت را از دست دادهایم که این مساله تبعات اقتصادی هم طبیعتاً دارد و تبعات اجتماعی آن هم خیلی پررنگ است. نکته پراهمیت دیگر این است که ما شبکههای تخصصی اجتماعی داریم. یعنی شبکههایی داریم که افراد پیشنهادات شغلی به همدیگر میدهند یا کسب و کارها و برنامههایشان را به اشتراک میگذارند. با ممنوعیت استفاده از شبکههای اجتماعی، تمام این فرصتها از اقتصاد گرفته میشود؛ و نکته آخر که بسیار مهم است بحثهای آموزشی و سیاستگذاری است. در این شبکه فرصتهایی هست که ما داریم از اقتصادمان دریغ میکنیم. از استعدادهایمان دریغ میکنیم و همینطور از آموزش. وقتی شما بحث فیلترینگ را مطرح میکنید دیگر اصلاً سیاستگذاری هم نمیکنید. کل مساله را کات میکنید. وقتی این را کات کردید طبیعتاً آن شبکههایی که در داخل فعال میشوند شبکههای غیررسمی خواهند بود. یعنی برعکس. شما افرادی را که دارند بر اساس قانون تجارت فعالیت میکنند، جریمه میکنید. ولی آن آدمی که دارد کالای قاچاق وارد میکند، شماره تلفنش را هر روز تغییر میدهد، اجازه پیدا میکند از این مارکت چندمیلیونی استفاده کند. به جای اینکه کارآفرینی را تشویق کنید، به جای اینکه فعالیت در بستر قانون را تشویق کنید، بیقانونی را تشویق میکنید. در حقیقت دست تولیدکننده و تاجر قانونی و مجاز را بستهایم و او را از این فضا محروم کردهایم و در عوض برای تولیدکنندگان و تاجران غیرمجاز ایجاد فرصت کردهایم.
ظاهراً با پدیدهای روبهرو هستیم که نه میتوانیم فرصتهای آن را نادیده بگیریم و نه از تهدیدهایش چشمپوشی کنیم. تصور میکنید بهترین سیاستی که میتوان در قبال این نوآوری در پیش گرفت تا ضمن بهرهگیری از فرصتها، آسیبهای آن نیز به حداقل برسد، چیست؟
ببینید زمانی بود که ما در بازارهای مالی، کاهش را نمیپذیرفتیم. همیشه دلمان میخواست که همه چیز رشد کند. تا کاهشی اتفاق میافتاد سیاستمداران را زیر سوال میبردیم که چرا شاخص بورس دارد کاهش مییابد. هنوز هم مسوولان بورس ما همین گونه هستند. یعنی در مقابل کاهش شاخص ترس دارند. در حالی که سازمان بورس و اوراق بهادار مسوول افزایش و کاهش شاخص نیست. مسوول قانونگذاری و شفافسازی است. اگر وضعیت اقتصادی شرکتی به دلیل مدیریت یا صنعتش خوب نیست، سازمان بورس و اوراق بهادار مسوول نیست. در مورد اینترنت هم همینطور است. دولت باید مسوول قانونگذاری و شفافسازی باشد. یا هر چیز دیگری که کارشناسان بگویند. من در حوزه رسانه نظری نمیدهم ولی تصور میکنم که دولت مسوول تکتک اتفاقاتی که در این حوزه میافتد، نیست. دولت میتواند با قانونگذاری آسیبها را کاهش دهد.
دو جا میتوانند مشکلات ناشی از نوآوریها را حل کنند. یکی دانشگاهها هستند که زودتر از کاربرد یک تکنولوژی در جامعه بیایند و پیامدهای آن را مطالعه کنند. دوم اینکه نهادهای سیاسی که در جامعه وجود دارد مانند احزاب سیاسی هم باید پیشبینی کنند نقاط مثبت و عوارض ورود این تکنولوژی چه میتواند باشد. ضمن اینکه انتظار میرود بخش خصوصی هم بسته به منافع بنگاه خودشان بیایند و این تکنولوژی را به کار بگیرند. بنابراین من نظرم این است که دولتمردان باید در چارچوب احزاب سیاسی رسانههای جدید را تعریف کنند. اینکه من یک حزب هستم، باید در همه زمینهها حضور داشته باشم. بعد این تبدیل شود به قدرت سیاسی. به این مفهوم که حزبی که قدرت اکثریت دارد در مجلس، همانطور که در مورد اقتصاد برنامه میدهد، همانطور که در مورد فرهنگ برنامه میریزد، در مورد رسانههای جدید هم باید بنشیند و برنامه بنویسد. اینجا تنها حرفه روزنامهنگاری نیست که ما بگوییم صنفش باید اینگونه باشد. خیر. فراتر از این حرفهاست. با سایر رشتهها گره میخورد. حزب باید بنشیند برنامه بنویسد، در مجلس رای بگیرد و بعد هم این برنامه را هدایت و از آن حمایت کند. بحث دیگر، شفافسازی است. دولت هم باید ناظر بر شفافسازی رسانهها باشد و هم بر اساس مقرراتی که وضع میکند باید به شفافسازی کمک کند و او هر جا که این اصل شفافیتسازی را خدشهدار میکند جلوی آن را بگیرد و اعتقاد من بر این است که ما نمیتوانیم بدون رسانههایی آزاد و پاسخگو و رقابتی اقتصاد رقابتی داشته باشیم. این اصل 44 که سالهاست داریم تلاش میکنیم آن را اجرایی کنیم اگر رسانههای مستقل آزاد و رقابتی و شفاف نداشته باشیم چیزی جز فساد اقتصادی نصیبمان نمیشود. نکته آخر هم اینکه دولت، جامعه را صغیر فرض نکند. افرادی را که به تکلیف رسیدهاند، سن رای دادن دارند، حق انتخاب کردن دارند در مقابل قانون مسوول بار بیاوریم و اگر خطا کردند جریمه آن را بپردازند. در امور شخصی هم مسائل را به خودشان واگذار کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید