تاریخ انتشار:
یادداشتی درباره دروغ و دروغگویی
وداع با راستی؟
ناصر فکوهی، انسانشناس و دانشیار دانشگاه تهران و عضو انجمن بینالمللی جامعهشناسی و ایرانشناسی است.
روزگاری در این پهنه، «دروغ» را دیوی میپنداشتند که میتوانست همه ساکنانش را بر باد دهد و پادشاهانش دست به دعا برمیداشتند که خداوند ملکشان را از این دیو هراسناک مصون بدارد؛ روزگاری بود که «دروغ» میتوانست تا به حدی نظام اجتماعی را به خطر بیندازد که در هر خانواده پیش از هر چیز به کودکان میآموخت که به هر قیمت شده «راستش را بگویند» و هر چند کودکان از سر بازیگوشی و شیطنتهای بچگانه همیشه چنین نمیکردند، اما هنوز گاه به گاه احساس گناهی به سراغ این و آن میآمد، که منشائی جز دروغی نداشت که شاید فقط و فقط از سر مصلحتجویی یا برای پرهیز از دلآزردگی گفته شده بود. روزگاری که ظاهراً باید با آن وداع کرد. روزگار راستی و درستی؛ روزگاری فرورفته در غبار گذشتههایی که معصومیت آنها حاصل دسترنج کار مردمانش بود و معاشی که به زحمت به دست میآمد؛ روزگاری که هر کس نمیتوانست شب، فقیر بخوابد و روز بعد، میلیاردر از خواب برخیزد؛ روزگاری که ثروت هنوز معنایی داشت و نداری هم؛ روزگاری که یک عمر زحمت کشیدن معنایی داشت و قدر و قیمت حاصل کار خود را دانستن هم. روزگاری دوردست و از دست رفته. امروز اما، چنان از آن زمانه و آن آدمها فاصله گرفتهایم، که وجود آن فکرها و آن رفتارها را هم شاید بتوان از ریشه زیر سوال برد و مفروض دانست و حتی باز هم پیشتر رفت و اصولاً آنها را «دروغین» دانست. اما به راستی چه شد که آن مردمان، ولو آنکه همگی فرشتگانی آرمانی نبودند اما به هر آدمهای باشرافت و راستگو میانشان غریبههایی عجیب و باورنکردنی به نظر نمیرسیدند، به این آدمیان که امروز اطرافمان را پر کردهاند تبدیل شدهاند؟ چگونه به چنین موقعیتی رسیدیم؟ و مهمتر، چگونه میتوانیم از آن خارج شویم؟ و اصولاً آیا این خروج کاری «منطقی» است و باید انجام بگیرد، یا بهتر است همین مسیر را به سوی ناکجاآبادی هولناک ادامه دهیم؟ و اگر پاسخمان به خروج است، چگونه؟ اما نخست برای کسانی که همواره اصرار میکنند که بهترین روش برای درمان، نفی کامل بیماری است و باوری عمیق به آن دارند که با گریز از «سیاهنمایی» میتوان با کمک «امید» همه چیز را به سرمنزل مقصود رساند، و بنابراین کاملاً بر حق خواهند بود که ادعای ما را در این تغییر اجتماعی در جامعه نپذیرند و آن را توهمات نوعی جامعهشناسی آسیبشناسانه بدانند که تمایل به نفی موفقیتها و دیدن نیمه خالی لیوان به جای نیمهپر است، بگوییم که: برای تشخیص تغییری گسترده و ژرف که درکمتر از 50 سال در جامعه ما در این زمینه اتفاق افتاده است، نیاز به آن نیست که کسی، جامعهشناس و انسانشناس و متخصص آسیبهای اجتماعی باشد؛ دروغ و دروغگویی چنان بسان آفتی واگیردار جامعه را فرا گرفته است، که هر کس کافی است صرفاً آنچه را در عرض روز خود بر زبان آورده و از دیگران شنیده است به یاد بیاورد و شب، روبهروی صحنه تلویزیون به تماشای سریالها و فیلمهایی که باز، بخشهایی از جامعه را به نمایش میگذارند، بنشیند، تا نسبت به این موضوع هر تردیدی را از دست بدهد. بگذریم که همین هم، یعنی اینکه آیا اصولاً چنین کاری بتواند احساس گناه و شرمی را در کسی زنده کند، به دلیل گسترش این روند مخرب، جای شک زیادی دارد. با وصف این، نمیتوان با نگاهی صرفاً نومیدانه تصور کرد و بدتر از آن اصرار داشت که چنین وضعیتی اجتنابناپذیر است و بنابراین بهتر است خود را به آن عادت دهیم. انسانها و جوامع آنها هرگز به دلایل زیستی و فرهنگی نمیتوانند با موقعیتهای آسیبزده و آسیبزا، به صورتی دائم خو بگیرند. و هر چند چنین شرایطی به دلایل درونی و بیرونی میتوانند مدتی کوتاه یا نسبتاً بلند، دوام بیاورند، اما سرانجام یا جامعه میتواند خود را از چنگال آنها بیرون بکشد و یا آنها جامعه را تا حد فروپاشی پیش خواهند برد. این یک دوراهی تقریباً ناگزیر است. بنابراین باید توجه داشت که دروغ و دروغگویی را نباید از جمله رفتارهای استراتژیک یا راهبردی دانست که در جوامع انسانی و در روابط و موقعیتهای پیچیده کنونی مشاهده میشوند و به گونهای همواره در بین انسانها وجود داشتهاند. در این استراتژیها، انسانها برای آنکه کنشهای اجتماعی بتوانند در نظامهای ساختاری میان آنها وارد روابطی ضروری با یکدیگر شوند و چرخهای جامعهبودگی به گردش دربیایند ناچارند و ناچار بودهاند، بنا بر مورد، شخصیت و موقعیت هر یک از آنها، و بنا بر وضعیتهایی که در آن قرار میگیرند، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، استفادههای استراتژیک متفاوتی از آنچه «حقیقت» مینامند، بکنند و تا حدی کمابیش به این حقیقت در جهتی که به خواستههای سودجویانه و خودخواهانه و حتی گاه، دگردوستانه آنها پاسخ دهد، فشار وارد کرده و آن را تغییر دهند. پزشکی که برای کاهش نگرانی بیمار، واقعیت بیماری یا اثرات آن را از او پنهان میکند، پدر و مادری که صلاح نمیدانند واقعیتهایی را راجع به وضعیت کنونی جامعه یا جهان به کودکان خود بگویند، دوستانی که نمیخواهند با بر زبان آوردن عین واقعیت به یکدیگر آسیب بزنند، در نمونههای دگردوستانه، و مصلحتاندیشی و اندیشیدن به عاقبت راستگویی مطلق و خطراتی که این کار برای کسی دربر دارد، در مورد سودجویانه، اشکالی از این استراتژیهای دستکاری واقعیتها هستند. اما چنین اشکالی، که نمیتوان نزدیکیشان را با مفهوم دروغ کتمان کرد، تفاوت بسیاری با موقعیتهایی دارند که دروغ و دروغگویی خود بدل به ساختارهای هدایتکننده، نظمبخشنده و درونیشده در افراد یک جامعه شده و راههای اصلی حضور اجتماعی در آنها و بهویژه پیشرفت آنها در آن را میسازند. در این موارد ما با خطری ریشهای روبهرو هستیم و آن سقوط خطوط هدایتکننده و مرزهای بازدارنده جامعه برای پرهیز از فرو غلتیدن و فرو پاشیدن اخلاقی آن هستیم. و هر اندازه در جامعهای سرمایههای فرهنگی و اجتماعی بیشتری انباشته شده باشد، یعنی هر اندازه افراد آن تحصیلکردهتر، بافرهنگتر و دارای شعور اجتماعی بیشتری باشند و از طرفی روابط بیشتر و عمیقتری با یکدیگر داشته باشند، مواردی که در طول این نیم قرن باز هم در جامعه ما اتفاق افتاده است، خطرات این آسیب بیشتر میشود زیرا دروغگویی و دستکاری حاد حقیقت به صورتهایی ناخودآگاهانه میتوانند به اشکال هوشمندانهتری در جامعه اتفاق افتاده و آن جامعه را بیشتر و بیشتر درون سقوط اخلاقیای که تا آخرین لحظه شکل یک پیشرفت و موفقیت به ظاهر فردی را دارد، و توهم ناشی از اینکه هر کس از دیگری «زرنگتر» و در برخورد با موقعیتهای زندگی، هوش و توانایی بیشتری دارد، را فرو ببرند. اما در نهایت افراد ، همه افراد، از این وضعیت زیان خواهند دید، زیرا ساختارهای دروغ، به شکل نظاممند، ساختارهای دیگر اجتماعی را از کار انداخته و جامعه را دچار سردرگمی و آنومی (ناهنجاری)های عمیق و گسترده میکنند به صورتی که حتی اگر تصمیم به خروج از این وضعیت گرفته شده و شرایط مادی و معنوی آن نیز فراهم شود، لزوماً تضمینی اجرایی برای این کار وجود نخواهد داشت. بنابراین در پاسخ به پرسش آخر یعنی اینکه آیا میتوان از این وضعیت خارج شد، باید گفت، شاید اما نه لزوماً. معنای این حرف آن است که چنین خروجی پیش از هر چیز بستگی به اراده تکتک افراد و در کنار آن اراده جمعی مادیتیافته در نهادها و روندهای سازمانی و مدیریتی یک جامعه دارد و در درجه بعدی به فراهم شدن شرایط گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و... بخش بزرگی از این شرایط، خود بستگی به درونی شدن درک و شناخت نسبت به عواقب و نتایج میانمدت و درازمدت ساختاری شدن دروغ، در نزد کنشگران دارد. این شناخت اگر واقعاً اتفاق بیفتد و به خصوص اگر بتوان آن را درونی کرد، بیشک میتوان به آینده امیدوار بود، اما اگر چنین نشود، جامعه به سوی نوعی خودکشی فرهنگی-اجتماعی پیش خواهد رفت و امید به نوزایی آن، به هر تقدیر امیدی است بسیار نسبی و بسیار مفروض که تنها در درازمدت میتواند اتفاق بیفتد.
دیدگاه تان را بنویسید