تاریخ انتشار:
آیا فقدان فرهنگ مناسب مانع پیشرفت است؟
ضعف توسعه
بگذارید از این پرسش شروع کنیم: آیا فرهنگ میتواند کلید تمایز کشورها از نظر توسعه باشد؟ اوغلو و رابینسون در کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» برای پاسخ به این پرسش مثالی میزنند: کره جنوبی یکی از کشورهای ثروتمند جهان است، درحالیکه کره شمالی با قحطی دورهای و فقری نکبتبار دست به گریبان است.
بگذارید از این پرسش شروع کنیم: آیا فرهنگ میتواند کلید تمایز کشورها از نظر توسعه باشد؟ اوغلو و رابینسون در کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» برای پاسخ به این پرسش مثالی میزنند: کره جنوبی یکی از کشورهای ثروتمند جهان است، درحالیکه کره شمالی با قحطی دورهای و فقری نکبتبار دست به گریبان است. درحالیکه «فرهنگ» امروز میان شمال و جنوب متفاوت است، اما فرهنگ هر دو کشور زمانی که هر یک به راهی جداگانه رفتند هیچ تفاوتی نداشت و در حقیقت فرهنگ هیچ نقشی در ایجاد واگرایی شانسهای اقتصادی این دو نیمه کشور ایفا نکرد. شبهجزیره کره تاریخ مشترک طولانیای دارد. قبل از جنگ کره و تقسیم آن، این جزیره همگنی بینظیری از نظر زبان، نژاد و فرهنگ داشت. اما در شمال رژیم متفاوتی است که نهادهای متفاوتی را تحمیل و انگیزههای متمایزی را ایجاد میکند. بنابراین هرگونه تفاوتی در فرهنگ میان جنوب و شمال کره علت تفاوتها در رونق نیست بلکه، در عوض، نتیجه آن است.
همین وضعیت در اروپا وجود داشته است. ماکس وبر با نگاه به تحولات قرن نوزدهم مدعی شد که چون فرهنگ پروتستانی بیشتر این دنیایی است، موجبات توسعه کشورهای شمال اروپا را فراهم آورده است اما واقعیت برخلاف نظر وبر است. فرانسه، کشوری اساساً کاتولیک، سریعاً از عملکرد اقتصادی هلند و انگلستان در قرن نوزدهم تقلید کرد و امروز ایتالیا یکی از پررونقترین این کشورهای اروپایی است. با نگاهی به خاور دور نیز خواهید دید که هیچیک از موفقیتهای اقتصادی آسیای شرقی ارتباطی با مذهب مسیحی ندارد، بنابراین هیچ دلیلی برای وجود رابطه خاص میان پروتستانتیسم و موفقیت اقتصادی در آنجا وجود ندارد.
رابطه بینش و پیشرفت
شاید مثلاً گفته شود، فرهنگ برخی از کشورها ذاتاً توسعهگراست. مثلاً این ادعا وجود دارد که فرهنگ انگلیسی به هر جایی رسیده باشد، موجب پیشرفت شده است، آنطور که کانادا، آمریکا و استرالیا پیشرفت کردهاند چون مستعمره انگلیسیها بودند. اما اگر اینگونه است چرا در زیمبابوه، سیرالئون و نیجریه که همگی مستعمره انگلیس بودند پیشرفتی حاصل نشد در حالی که در بوتسوانا که آن هم کشوری زیر صحرای آفریقاست، پیشرفت ملموس بوده است؟ شاید بگویید فرهنگ اروپایی فرهنگی توسعهگراست. اما برای این مورد نیز مثال نقض بسیار است. آنطور که همه میدانند نسبت بزرگتری از جمعیت آرژانتین و اروگوئه، در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، از نژاد اروپایی هستند، اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه چندان مطلوب نیست. از سوی دیگر ژاپن و سنگاپور هرگز از نژاد اروپایی نیستند، با این حال، آنها همانند بسیاری از جاهای اروپای غربی پررونقاند. آیا نژاد اروپایی و فرهنگ اروپایی و بینش اروپایی باعث پیشرفت آنها شده است؟ اینکه تصور شود فرهنگ عامل اصلی توسعه در برخی از کشورها و عامل عقبماندگی در کشورهای دیگر است با واقعیات تاریخی همخوانی ندارد. البته
تفاوتهایی در اعتقادات، ویژگیهای فرهنگی و ارزشها مثلاً میان ایالات متحده و آمریکای لاتین وجود دارد، اما درست مثل همان تفاوتهایی که میان کره شمالی و جنوبی وجود دارد، این تفاوتها نتیجه نهادها و دو تاریخ نهادی مختلف است. عوامل فرهنگی که بر این موضوع تاکید میکنند که چطور فرهنگ «اسپانیایی» یا «لاتین» امپراتوری اسپانیا را شکل داد نمیتوانند تفاوتهای درون آمریکای لاتین را توضیح دهند، برای مثال، چرا آرژانتین و شیلی پررونقتر از پرو و بولیوی هستند؟ سایر استدلالهای فرهنگی -برای نمونه، آنهایی که بر فرهنگ بومی معاصر تاکید میکنند- به همین شکل قادر نیستند توضیح دهند که چرا جامعهای رشد میکند و دیگری نمیکند. مثلاً کلمبیا، اکوادور و پرو سطوح درآمدی مشابهی دارند، اما کلمبیا امروز افراد بومی کمی دارد، درحالیکه اکوادور و پرو افراد بومی زیادی دارند.
گپ عقبماندگی
بنابراین نمیتوان دادهها و واقعیات ملموسی را از این نظریه ارائه داد که فرهنگ توسعه داشتن، به توسعه میانجامد. اتفاقاً به نظر میرسد این رابطه بالعکس است. بدین معنا که وقتی جامعهای به توسعهیافتگی میرسد، وقتی مردمان مشکل قوت و معیشت ندارند، به فکر ارضای نیازهایی در سطوح عالیتر میروند و پاسخ به این نیازهای برتر میتواند فرهنگ عمومی جامعه را تغییر دهد. این امر بسیار ثقیل است که بگوییم مثلاً انگلیسیهای قرن هفدهم پیش از انقلاب شکوهمند، فرهنگ توسعهای داشتند و پیشرفت کردند و ما آن را نداریم. یا مثلاً آمریکاییهای قرن هجدهم در دوران انقلاب که خیزش اصلی پیشرفت را رقم زدند فرهنگی بالاتر از ایرانیان امروز داشتند
.
مقایسه اشتباه
اشتباه افرادی که میانگارند ایرانیان دارای فرهنگ توسعه نیستند آن است که میخواهند هنجارها و ارزشها و رفتارهای دو جامعه را در دو مرحله متفاوت از توسعهیافتگی مقایسه کنند. این مقایسه اشتباه باعث میشود که آنان با تجربه برخی از رفتارها بدین نتیجه برسند که ایرانیان دارای پتانسیل توسعهیافتگی نیستند. در حالی که فراموش میکنند فرهنگ جامعهای که اکنون توسعه یافته به دلیل پیشرفت با زمانی که حرکت به سوی توسعه را آغاز کرده کاملاً متفاوت بوده است. از سوی دیگر به اعتقاد راقم نمیتوان تمایزات چشمگیر فرهنگی را مثلاً بین جامعه ایران و دیگر کشورهای توسعهیافته پیدا کرد. برخی از کشورها در حالی گام در مسیر توسعه گذاشتهاند که اساساً فرهنگ عمومی نه چندان درخشان و مطلوبی داشتهاند. آنطور که استرالیا را افرادی ساختند که بیشترشان محکومان تبعیدی بریتانیا بودند. آیا این عده فرهنگ توسعه داشتهاند؟ عامل پیشرفت در جای دیگری است. توسعه وقتی رخ میدهد که بستری فراهم شود تا در آن همه نیروهای اجتماعی و اقتصادی بتوانند در زمینههای اقتصادی-سیاسی موثر باشند. آنطور که در استرالیا زندانیان توانستند، حقوق انسانی خود را در برابر نگهبانان
احیا کنند و توازن قوا بین آنان، راه را برای یک جامعه باز فراهم کرد، جامعه بازی که در آن رشد و توسعه اقتصادی- سیاسی رقم خورد. مهم این است که بتوان توازن قوایی را بین نیروهای مختلف اجتماعی بهگونهای ایجاد کرد که گروهی و نهادی نتواند قدرت اقتصادی و سیاسی خویش را بر دیگران حاکم کند. این رمز اصلی هرگونه پیشرفتی است، و در این حالت فرهنگ و مذهب و هنجارهای اجتماعی کمترین نقش را در این فرآیند بازی میکند.
دیدگاه تان را بنویسید