بازخوانی کتاب اقتصاد و امنیت؛ خاطرات علینقی عالیخانی
روزگار خوش آقای وزیر
علینقی عالیخانی یکی از معدود بازماندگان عصر پهلوی دوم است که در سالهای اخیر با ویراستاری و انتشار کتاب هفتجلدی یادداشتهای روزانه اسدالله علم و نیز مصاحبههای متعددی که حول زندگی و اقدامات دوران وزارت خود کرده در جامعه اقتصادی و سیاسی ایران امکان بازتولید و شناخت عملکرد خود را پیدا کرده است.
علینقی عالیخانی یکی از معدود بازماندگان عصر پهلوی دوم است که در سالهای اخیر با ویراستاری و انتشار کتاب هفتجلدی یادداشتهای روزانه اسدالله علم و نیز مصاحبههای متعددی که حول زندگی و اقدامات دوران وزارت خود کرده در جامعه اقتصادی و سیاسی ایران امکان بازتولید و شناخت عملکرد خود را پیدا کرده است. او از جمله وزرای اقتصادی پهلوی دوم است که با معرفی جهانگیر تفضلی و تایید اسدالله علم به حلقه نزدیکان علم وارد شد و بعدها از جمله تکنوکراتهایی شد که نظرات کارشناسانه و اقدامات کلان ملی او رشد اقتصادی ایران را بهطور قابل توجهی ارتقا داد. او در کابینه علم و منصور مورد توجه شاه بود اما در سالهای پایانی دهه 40 و در کابینه امیرعباس هویدا کمکم مورد بیتوجهی شاه قرار گرفت. شاید بهواسطه عملکرد و اقدامات بسیار شایان توجهش -که در آینده میتوانست رقیبی بلامنازع برای شاه قلمداد شود- مورد بیمهری او قرار گرفت. از این حیث او را در ردیف مردانی چون ابوالحسن ابتهاج، محمد یگانه، خداداد فرمانفرماییان و مهدی سمیعی میدانند که بهواسطه استقلال عمل و نوع نگاه تکنوکراتیکشان چندان مورد عنایت و التفات شاه قرار نگرفتند و از صحنه
سیاست کنار گذاشته شدند یا مورد بیمهری حاکمیت پهلوی قرار گرفتند.
قرابتهای فکری و نگاههای اقتصادی
شاید به معنای دقیقتر عالیخانی و مهدی سمیعی از حیث قرابت فکری کمی نزدیکتر از دیگران به اقتصاد آزاد بودهاند. مردانی که در دوره رکود سالهای دهه 30 و پس از سیاست تثبیت قیمت دوران علی امینی به صحنه سیاستگذاری کلان اقتصاد مالی و صنعتی پرتاب شدند و نامی نیک از خود برجای نهادند. شاید امروز عباراتی همچون آزادسازی قیمتها، اولویت بخش خصوصی، واگذاری بنگاههای دولتی به بخش خصوصی برای جامعه اقتصادی و سیاسی امروز ایران کمی عادی و حتی نخنما شده باشد اما وقتی به سالهای آغازین دهه 40 دقیق میشویم این عبارت مهدی سمیعی کمی متهورانه و حتی شاید بیان نظریه تند اقتصادی تلقی میشد که میگوید: «سیاست اعلامشده دولت مبنی بر فروش کارخانههای دولتی است. هر چند که من از آنها نیستم که هر دولتی را با هر سازمانی که باشد علیالاصول صالح برای اداره کردن صنعت ندانم. مسلم این است اما شاهد این نیز زیاد است که دولتها یکی پس از دیگری عدم صلاحیت خویش را اعلام کردهاند. میگویند دولت تاجر خوبی نیست: راست میگویند به این معنی که دولتهای ما تا به حال تاجرهای خوبی نبودهاند.
به هر حال، صرف نظر از اعتبار این گفته، در حال حاضر دولت مشغول ترتیب و تکمیل طرحی است که کارخانهها را به اشخاص به مالکان قدیم، واگذار کند. از طرفی هم طرح دیگری تصویب شده است که کارخانه بسیار مجهز و مدرنی که هنوز در اختیار سازمان برنامه است طبق شرایط خاصی به افراد فروخته شود. به این ترتیب میبینیم که با تمام اهمیتی که نقش دولت در صنایع دارد معذلک آنچه باید توجه همه را جلب کند و مشکلات و مسائل آن تحت دقت قرار گیرد بخش خصوصی است.» این سخن مهدی سمیعی -رئیس وقت بانک مرکزی- که در دیماه 1341 در جمع کارکنان بانک مرکزی و بخشی از صاحبان سرمایه ایراد شده است بسیار شبیه آن چیزی است که علینقی عالیخانی در تدوین سیاستهای کلی وزارت اقتصاد تبیین کرده بود.
«من اعتقاد داشتم که حتماً میبایست صنعت [و تولید] را در کشور تقویت بکنیم و بدون حمایت دولت و بدون پیگیری مداوم دولت، این کار میسر نیست. با توجه به اینکه توسعه صنعتی کشور مدتی طول میکشد متوجه بودم که میبایست به صنایع کوچک و دستی با نظر احترام نگاه بکنیم و کاری بکنیم که مردم اشتغال داشته باشند. در این زمینه، راستش را بخواهید، برخلاف تمام حرفهایی که آن روز میزدند، برای من آنقدر مهم نبود که کارگر چقدر پول میگیرد، مهمتر آن بود که چگونه بیکاری را کاهش میدهیم؛ یعنی برای من در آن شرایط ایجاد اشتغال بر میزان دستمزد تقدم داشت؛ البته مخالف نبودم دستمزد کارگر بالا برود ولی از آن مهمتر این بود که سطح اشتغال را بالا ببریم.»
اقتصاد انگلیسی، فلسفه آلمانی و نگارش فرانسوی
او از مشرب اقتصاد سوسیالیست بهره نمیگرفت و اقتصاد خود را نه بازار که آزمون و خطایی از اقتصاد بازار و سوسیالیسم قرار داد. عالیخانی در همان دورهها که نیمی از اقتصاد جهان زیر سیطره کمونیسم بود از آن رو برگرداند و کم و بیش نگاهی منتقدانه داشت. دقیقاً زمانی که کم و بیش در اغلب دانشگاههای معتبر جهان اقتصاد مارکسیستی وجه غالب بود عالیخانی از مشربی سخن میگفت که در جهان هنوز دوران نوزایی آن بود و فراگیر نشده بود. نگاه او به اقتصاد مارکسیستی اغلب نگاه کمدیکی بود که لنین بهطور رئالیستی به آن مینگریست «آنهایی که اقتصاد میخواندند، حواسشان خیلی جمع بود پرت نگویند. در بین استادان و دانشجویان آنهایی که تمایلات چپ داشتند خیلی نبودند اما خب چرا، چپ داشتیم، اما آنهایی هم که چپ بودند، به هیچوجه حرفهای مارکسیستها را به آن صورت قبول نداشتند؛ در نتیجه در آن محیط ما کاملاً متوجه بودیم که تئوریهای مارکسیستی در واقع بر پایه تئوریهای ریکاردو است. حرفهای او در آغاز دورهای بود که اقتصاد داشت فرم پیدا میکرد و هنوز به صورت دانشی که امروز میشناسیم، در نیامده بود. حرفهایش هم حرفهایی بود که آن زمان میزدند، او هم همانها
را تقلید کرده بود. معروف بود که میگفتند اقتصاد انگلیسی، همراه با فلسفه آلمانی و سیستم نگارش فرانسوی، مجموعهای بود که مارکسیسم درست کرده بود؛ گویا لنین این را گفته بود.» بنابراین طبیعی بود که او از چنین مکتبی الگو نگیرد و خود به آزمونی دست زند که عیار واقعی اقتصاد برای او به دست آید. «به عنوان روشنفکری که الگوی نسل ما میشد نمیتوانم کسی را معرفی کنم اما از یک طرف همه میخواستیم ببینیم این مارکسیسمی که میگویند چیست؟ درستش را بخواهم بگویم هیچ کداممان هم آخر نفهمیدیم چیست! چون کتابهایی که ترجمه میشد پر غلط بود. آنهایی هم که تودهای شدند و مدعی بودند میفهمند، آنها هم پرت میگفتند.»
مصدق و جنبش ملی شدن نفت
یکی از مواضعی که عالیخانی را از بسیاری از همگنان خود متمایز میکرد نگاه او به جنبش مردمی ملی شدن نفت و نحوه ورود و عملکرد دکتر محمد مصدق نسبت به این جنبش و شرکتها و کشورهای خارجی بود. آنچه واقعگرایی او را بیش از پیش آشکار میسازد اینکه او در اوج این هیاهو و موج انسانی که در موافقت و پشتیبانی از مصدق برخاسته بود نگاه خود را مستقل از افکار عمومی مصون نگه میداشت و جذب چنین هیاهویی نشد. یکی از انتقادهای او از نحوه عملکرد مصدق دیدگاه زیرپوستی او به مردم و جنبشهای اجتماعی است. «پیشنهاد بانک جهانی به دکتر مصدق در واقع این بود که آنها به عنوان عامل دولت ایران و زیر نظر دولت ایران کار بکنند. حالا نمیخواهم وارد جزییاتش شوم ولی به هر حال پیشنهاد خیلی جالبی داده بودند. بعدها شنیدم دکتر مصدق در پاسخ به بعضی همراهانش که میگفتند خب با این شرکت توافقی بکنیم، میگفت آن وقت مردم چه میگویند؟ ولی خب یک رهبر بزرگ سیاسی نباید بگوید مردم چه میگویند؛ باید بگوید من به مردم میگویم باید این کار را بکنید، اگر هم نخواستند من میروم.» همین نوع نگاه منتقدانه نسبت به نظریه
موازنه منفی دکتر مصدق نیز وجود داشت. «اصلاً همین نوع شعارها -موازنه منفی- غلط بود. مصدق به عنوان یک نخستوزیر و یک مرد فوقالعاده که مورد پشتیبانی مردم ایران بود باید موضع خودش را روشن میکرد که ما در این شرایط بهتر است به این صورت یک توافقی بکنیم و این کار را تمام کنیم.... بعداً خیلی دقیقتر روشن شد که پیشنهادی که بانک جهانی در مرحله اول کرده بود فوقالعاده با گرفتاریهایی که ما بعداً پیدا کردیم فرق داشت.» عالیخانی در کنار این نوع نقدها به دکتر مصدق، اساس این توهمات توطئهآمیزی را که جامعه آن روز نسبت به موضوع کودتا داشت به نوعی نادرست میانگاشت.
«کیم روزولت در کتابش میگوید سیا به من صد هزار دلار داده بود که در ایران خرج کنم ولی وقتی رفتم دیدم اینها آماده حرکتاند. زاهدی در کرمانشاه آماده حرکت بود، تانکهای سرهنگ تیمور بختیار میخواست راه بیفتد، در اصفهان فرمانده لشکر گفته بود من کی باید حرکت کنم؟ همه اینها آماده بودند و میخواستند به طرف تهران حرکت کنند. کیم روزولت میگوید من دیدم خرجی ندارم بکنم. تمام پولی که خرج کرده بود، 10 هزار دلار بود 90 هزار دلار باقیمانده را پس داده بود به سیا؛ یعنی میخواهم بگویم آنها [آمریکاییها] به آن صورت نقش نداشتند.»
استراتژی؛ تقویت صنایع داخلی
مهمترین استراتژی صنعتی در دهه 40 بنیان گذاشته شد. استراتژی مبنی بر تقویت و پشتیبانی دولت از بخش خصوصی در صنایع بخش خصوصی بود. پیش از آن، این در طول تاریخ اقتصادی ایران سابقه و بدیلی نداشت. صنعتی که امروز شاهد آن هستیم شاکله اساسی آن در دهه 40 و با سیاستهای عالیخانی به بار نشسته است. این مهم زمانی اهمیت مییابد که بدانیم بهای نفت در ایران دهه 40 هنوز افزایش نیافته و دولت و مقامات نفتی ایران به شدت در پی افزایش آن بودند. در این شرایط تدوین چنین سیاستهایی باعث شد بخشی از سرمایههای ملی از بخشهای تجاری و بازرگانی به سمت صنعت هدایت شوند. «تفاوت اصلیاش این بود که حمایت خیلی شدیدی از صنایع داخلی کردیم؛ یعنی تا آن موقع مثلاً وزارت بازرگانی میگفت آقا تاجر میخواهد پارچه وارد کند، بگذارید وارد کند [و از آن طرف] وزارت صنایع میگفت آقا کارخانههای نساجی خوابیدند. برای بنده خیلی مهم بود که کارخانههای نساجی داخلی کار کنند، تا تاجری که از خارج جنس وارد میکند. این است که حمایت از صنایع داخلی برای من خیلی مهم بود. مساله دیگر که برایم مهم بود این بود که
مقررات صادرات و واردات را از نقطه نظر تعرفه به یک صورتی بنویسیم که تا آنجایی که ممکن است امکان اختلاف و تقلب کمتر بشود؛ یعنی مقررات روشنتر باشد و البته سال اول بیشتر جنبه حمایتیاش مهم بود ولی سالهای بعد بیشتر این مهم بود که چه جهتی داریم به اقتصاد کشورمان میدهیم... در زمینه صنعت از همان زمان کاملاً روشن بود که با کمبود زمین حاصلخیز، امکانات کشاورزی ایران به هر حال محدود است و توسعه اقتصادی کشور منوط به این است که در بخش خدمات و صنایع بتوان گامهای بزرگتری برداشت؛ البته توسعه در قسمت صنعت، همچنان که پیش از این عرض کردم، یکی مربوط میشد به توسعه کشاورزی برای دگردیسی فرآوردههای کشاورزی و دیگری به معدن برای بهرهبرداری از منابع معدنی ما که بسیار بیش از آن است که در آن زمان گمان میبردیم همراه همه اینها، میبایست سعی کنیم از وابستگی خودمان به درآمد نفت کم بکنیم؛ به عبارت دیگر، اقتصاد ایران را متنوعتر بنماییم.»
عالیخانی طی هفت سال وزارت، روابط بسیار مثبتی با صاحبان صنایع از خود نشان داد. ارتباط مداوم و پیوسته و در عین حال دلسوزانه برای صنایع داخلی به منظور تقویت و دریافت پالسهای اصلی از صنعت از جمله کارکردهای مثبت او بود. صنایع کفش و چرم، خودرو، پتروشیمی، دارو، الکتریکی و ... در این دوره رشد شوکهکنندهای داشت. این سیاستها و توجهها حتی در سالهای دهه 50 نیز به تاسی از همین الگو ادامه یافت. «یک کاری هم که کردم، با تمام فشارهای کاری که روی من بود و گرفتاریهایی که داشتم صاحبان صنایع را شروع کردم دیدن؛ با اینکه روزها گرفتار کار بودم همان موقع هم دولت برنامه یک کنفرانس اقتصادی را ریخته بود که هفتم اسفند شروع میشد و من باید یک هفته هم آنجا میرفتم و در نطق و بقیه برنامهها شرکت میکردم. به خاطر تمام گرفتاریهایی که داشتم چون باید به کار خودم میرسیدم، وقت ملاقاتی که به صاحبان صنایعی که مایل بودند من را ببینند و من هم مایل بودم آنها را ببینم میدادم، از ساعت هشت شب شروع میشد. وقت آخرین نفر، یک و نیم بعد از نصف شب بود. اگر خودمان کاری نداشتیم حتماً آنها را میدیدم. از نیمهشب تا ساعت دو بعد از نصف شب مطلقاً برای
صاحبان صنایع بود.
سالها بعد محمود خیامی که با برادرش میخواستند اتوبوس درست بکنند که بعد هم تبدیل شد به اتومبیلسازی خیلی گستردهای، برای من تعریف میکرد که برادرم به من گفت «وزیر اقتصاد ساعت دوازده و نیم به ما وقت داده.» گفتم «خب اینکه وقت خیلی خوبی است، چرا تو داری تعجب میکنی؟» گفت نه، دوازده و نیم ظهر نیست دوازده و نیم شب است.» او میگفت ما هیچ منتظر نبودیم یک همچنین ساعتی برویم.»
چنین روابط و سیاستهایی طی یک دهه به تدریج فرهنگی را در صنایع پدید آورد که نظم و انضباط سرمشق فعالیتهای آنها شد. از سوی دیگر، صاحبان صنایع برای رشد و توسعه خود مجبور به الگوبرداری از صنایع پیشرفته دنیا شدند. این الگوبرداری از صنایع غرب نیازمند تعامل جدی با آنان و نیز دقت در این روابط بود. به نحوی که شرکتهای خارجی برای شرکتهای ایرانی آنچنان اعتباری قائل میشدند که دیگر نیازمند ضمانتهای دولتی نبودند؛ شرکتهای خصوصی خود ضامن تعهدات مالی و اقتصادی خود میشدند.
برقراری رابطه اقتصادی با اروپا و آمریکا برایمان معنی داشت. برای اینکه متوجه بودیم که بلوک شرق میتواند جوابگوی تنها بعضی از نیازمندیهای ما باشد، در کوتاهمدت ولی، علیالاصول، آنجایی که باید رویش حساب بکنیم آمریکا و اروپای غربی و ژاپن است. میبایست رابطه خوبی با اینها داشته باشیم، نه فقط صاحبان صنایع و مدیران صنعتی آن کشورها مرتب به ایران میآمدند بلکه همکارانم و من هم در سفرهای متعددی که به خارج داشتیم ناچار بودیم همیشه با آنها تماس داشته باشیم... آنها هم متوجه بودند که ایران یک مملکتی است فعال و بنابراین باید آنجا کار بکنند. در دهه 70 کار به آنجا رسیده بود که صاحبان صنایع خصوصی ما برای وامهایی که از بانکهای اروپایی میگرفتند فقط امضای شرکت خودشان را میدادند، حاضر نبودند ضمانت بانکی بدهند باید شما خیلی پیشرفت کرده باشید تا به آن مرحله برسید.
چنین بود که تحکم و انسجام در سیاستگذاری کلان و پشتیبانی دولت به منظور تقویت بخش خصوصی و صنایع ملی رفتهرفته رگههایی از اقتصاد ملی را رقم زد که میتوانست در اروپا و آمریکا عرضاندام کند و در کشورهای غربی رقیبی برای کالاهای داخلی آنها باشد. این سیاست شاید نه صرفاً تصمیمات فردی و شخصی عالیخانی در وزارت اقتصاد که در آن زمان نیازمند یک اجماع ملی در عرصه سیاستگذاریهای اقتصاد صنعتی در سطوح کلان بود. به معنای دقیق کلمه این موفقیتها و کامیابیها بهطور روشن حاصل هماهنگی و همنوایی در سیاستهای اقتصادی و مالی نهادهایی چون وزارت اقتصاد، بانک مرکزی، سازمان برنامه و بودجه، بانک توسعه صنعتی و معدنی، اتاق بازرگانی و دیگر نهادهای دولتی در اقتصاد بود که به چنین ثمرهای رسید. میوهای که در بازار اروپا و آمریکا یک روابط تعاملی بین ایران و دنیای غرب ایجاد میکرد که آنها را نیازمند همکاری ما میدید.
«در انگلستان مثلاً شرکت «مارکز اند اسپنسر» که فروشگاههای زنجیرهای در سراسر انگلستان دارد حاضر شد کشمش و برگه استاندارد شده ما را وادار بکند انگلیسیها بخرند. قدرت این کار را هم داشت، برای اینکه به اتحادیه واردکنندگان کشمش انگلستان گفت فراموش نکنید که مقدار هنگفتی از این کشمش در کک میرود و مقدار هنگفتی از ککی را که در انگلیس مصرف میشود مارکز اند اسپنسر به بازار میدهد؛ بنابراین وقتی به شما میگویم این را بخرید باید بخرید. بنابراین شاید شما باور نکنید که ما در دهه 40 فرآوردههای غذایی ساختهشده ایران را به بازار انگلستان میفرستادیم. یعنی شاید شما ندانید که ما کمپوت شلیل اصفهان را در بازار انگلستان میفروختیم.»
دیدگاه تان را بنویسید