تاریخ انتشار:
عالیجناب سرخپوش ومفهوم منافع ملی
منافع ملی چیست؟
موضوع با آنکه دو کلمه است، «منافع ملی»(national interest)، اما بحثآن در حال حاضر در ایران بسیار پیچیده و حساس است و در شرایط فعلی برخلاف گمان بسیاری از افراد به راحتی قابل تبیین نیست. منافع ملی عملاً گره در بسیاری از مباحثدارد و تا گره این مباحثباز نشود، منافع ملی هم به راحتی تبیین نخواهد شد.
موضوع با آنکه دو کلمه است، «منافع ملی» (national interest)، اما بحث آن در حال حاضر در ایران بسیار پیچیده و حساس است و در شرایط فعلی برخلاف گمان بسیاری از افراد به راحتی قابل تبیین نیست. منافع ملی عملاً گره در بسیاری از مباحث دارد و تا گره این مباحث باز نشود، منافع ملی هم به راحتی تبیین نخواهد شد.
اما بعد، «منافع ملی» چیست؟ این واژه چه زمانی و از کجا وارد فرهنگ لغات سیاسی جهان شده است؟ نگاهی به تاریخچه آن میتواند ما را به راهبرد این اصل هدایت کند.
نزدیک به شش قرن است که واژه «منافع ملی» در فرهنگ و لغتنامه سیاسی جهان وارد شده است. بانی این واژه کسی نبود جز کاردینال ریشیلیو یا همان «عالیجناب سرخپوش» معروف. بررسی جغرافیای سیاسی دورهای که واژه منافع ملی شکل گرفت یا ابداع شد از هر لحاظ بیانگر یک واقعیت سترگ سیاسی است. اواسط قرن شانزدهم، اروپا درگیر جنگی خانگی است. این قاره پس از فروپاشی امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی وارد دورهای شد که بیشتر حول دو محور پادشاه و پاپ دور میزد. پادشاه قدرت سیاسی داشت و پاپ قدرت دینی. مشروعیت دینی پادشاه از پاپ اخذ میشد و قدرت سیاسی پادشاه هم به میزان همبستگی که با کلیسا و فئودالها داشت ارتباط مییافت. اما در هیچکدام از آنها منافع ملی - یعنی تامین منافع دولت و کشور - تعریف نشده بود. منافع پادشاه لزوماً منافع کشور نبود و منافع پاپ هم ایدئولوژیک بود و در راستای کلیسای جهانی کاتولیک. در این قرن است که مارتین لوتر مذهب پروتستان را بهطور رسمی اعلام میکند و علاوه بر جنگ خانگی در اروپا، جنگ مذهبی را هم تشدید میکند.
«شروع ماجرا در سال 1517 بود، زمانی که مارتین لوتر 95 اصل خود را بر سردر کلیسای ویتنبرگ کاسل چسباند و بر رابطه مستقیم فرد با خداوند تاکید کرد؛ در نتیجه آگاهی فردی - نه ارتدوکسی تثبیتشده - به عنوان کلیدی برای رستگاری پیشنهاد شد. این وضعیت سبب شد تعدادی از فئودالها این فرصت را غنیمت بشمارند و با استقبال از پروتستانتیسم و تحمیل آن بر جمیعت تحت پوشش خودشان و غنی کردن خودشان با ضبط زمینهای کلیسا، به دنبال تقویت اقتدار خود برآمدند. هر طرف، دیگری را بدعتگذار نامید و در حالی که جدلهای فرقهای و سیاسی مخلوط شده بود، عدم توافق تبدیل به کشمکشهای زندگی یا مرگ شده بود. موانعی که جدلهای داخلی و خارجی را از هم جدا میکرد فروریخت، همچنان که حکام در کشمکشهای مذهبی از طیف رقیب در همسایگی داخلی پشتیبانی میکردند که غالباً خونین هم بود، اصلاحات پروتستانی مفهوم نظم جهانی را که تا آن زمان با «دو شمشیر» مقام پاپی و امپراتوری نگه داشته شده بود تخریب کرد.»1
بروز این رویداد همه سیاستمداران و فعالان مذهبی را وارد عرصهای کرد که تصور هیچ برونرفتی از آن نمیرفت. شاید حدود یک قرن و اندی باید میگذشت که فردی پیدا شود تا از این رویداد بتواند اندیشهای مدرن برای دولت و سیاستمداری استخراج کند. این فرد کسی نبود جز آرماند ژان دو پلسی معروف به کاردینال ریشیلیو. آرماند ژان دو پلسی، کوچکترین پسر از یک خانواده نسبتاً اصیل بود که در ابتدا وارد حرفه نظامیگری شد اما پس از آنکه برادرش بهطور غیرمنتظره از اسقفی لوشون استعفا داد، تغییر رشته داد و وارد الهیات شد زیرا آن را یک حق خانوادگی میدانست.
هنری کیسینجر درباره این شخصیت مرموز تاریخی مینویسد: افسانهها حاکی از آن هستند که ریشیلیو دروس مذهبیاش را آنقدر سریع تمام کرد که برای انتصاب منصب روحانی زیر سن عادی بود؛ او این مانع را با رفتن به رم و گفتن دروغ به پاپ درباره سن خود، برداشت. منصب روحانیاش را به دست آورد و خودش را وارد جناحهای سیاسی دربار سلطنتی کرد، اول مشاور نزدیک ملکه مادر، ماری د میچی و سپس مشاور مورد اطمینان رقیب سیاسی ملکه مادر، یعنی پسر کوچکش لویی سیزدهم شد. ملکه مادر و لویی سیزدهم به ریشیلیو بیاعتمادی قوی از خود نشان میدادند اما شکسته در کوران مبارزه با پروتستانهای هوگون فرانسه، نمیتوانستند خودشان را از نبوغ سیاسی و دولتی او محروم سازند. روحانی جوان با میانجیگری میان این رقیبان سلطنتی برای او توصیهای را به ارمغان آورد که به رم برود و کلاه کاردینالی را بگیرد؛ زمانی که این کلاه به او داده شد، بالاترین عضو شورای خبرگان پادشاه شد. [عالیجناب] « سرخپوش» (این لقب را به دلیل عبای سرخ کاردینالی که بر تن میکرد گرفت) تقریباً برای دو دهه این نقش را ایفا کرد تا آنکه صدراعظم فرانسه و قدرت پشت سلطنت و نابغه طرح مفهوم جدید سیاستمداری
متمرکز و سیاست خارجی بر اساس توازن قوا، شد.
زمانی که ریشیلیو سیاستهای کشورش را اداره میکرد، اصول ماکیاولی در خصوص دولتمردی منتشر شد. مشخص نیست آیا ریشیلیو با این متون در خصوص سیاست قدرت آشنا بود یا خیر. او بدون شک اصول اساسی آنها را اعمال میکرد. ریشیلیو نگاه رادیکالی را به نظم بینالمللی تسری داد. او ایدهای را ابداع کرد که دولت یک موجود انتزاعی و دائمی است و بر اساس حق خودش وجود دارد. الزامات آن هم نه از سوی شخص حاکم و منافع خانوادگی تعیین میشود و نه از سوی خواستههای جهانی دین. راهنمای آن منافع ملی -که بعداً به raison d'état معروف شد- بود که پس از اصول قابل محاسبه اتخاذ میشود. در نتیجه، این واحد پایهای برای روابط بینالملل شد.
ریشیلیو دولت نوپا را به عنوان ابزار سیاست عالی به خدمت گرفت. او قدرت را در پاریس متمرکز کرد و برای به تصویر کشیدن اقتدار حکومت به اقصی نقاط پادشاهی مباشران یا سرپرستان حرفهای را درست و در جمعآوری مالیات کارایی ایجاد کرد و قاطعانه اقتدار محلی سنتی اشراف قدیمی را به چالش کشید. اعمال قدرت سلطنتی هم توسط پادشاه به عنوان نماد حاکمیت دولت و بیان منافع ملی، ادامه خواهد یافت.
ریشیلیو، آشوب اروپای مرکزی را نه به عنوان اینکه از کلیسا دفاع کند بلکه آن را به عنوان ابزاری میدید تا برتری امپراتوری هابسبورگ را امتحان کند. با آنکه پادشاه فرانسه را از قرن چهاردهم به بعد به عنوان «کاتولیکترین پادشاه» میشناختند اما فرانسه بر اساس ارزیابی بیروح منافع ملی در یک حرکت مخفیانه اما بعداً آشکار به حمایت از ائتلاف (شاهزادهنشین سوئد، پروس و آلمان شمالی) پرداخت.
عالیجناب سرخپوش به عنوان یک کاردینال در مقابل گلایههایی که او را موظف در برابر هتک حرمت کلیسای مرکزی کاتولیک و جهانی میدانستند - که علیه شاهزادهنشینهای شورشی پروتستان اروپای شمالی و مرکزی همراه با کلیسای کاتولیک صفبندی کند -وظیفه خودش را به عنوان یک وزیر، دنیایی و سیاسی تلقی میکرد با آنکه این وظیفه را آسیبپذیر میدانست. رستگاری ممکن است هدف شخصیاش باشد اما به عنوان یک دولتمرد در مقابل موجودیت سیاسی که روحی ابدی برای بازخریدن [گناهانش] ندارد مسوول بود. او میگفت،«انسان فناناپذیر است، رستگاریاش در آخرت است. دولت فناناپذیری ندارد، رستگاریاش یا اکنون است یا هیچ وقت». ریشیلیو چندپاره شدن اروپای مرکزی را به عنوان یک ضرورت سیاسی و نظامی میفهمید. تهدید اصلی برای فرانسه استراتژیک بود، نه دینی یا متافیزیکی: یک اروپای مرکزی متحد در موقعیتی خواهد بود تا بر بقیه قاره تسلط یابد. در نتیجه، منافع ملی فرانسه ایجاب میکرد مانع تحکیم اروپای مرکزی شود: «اگر گروه (پروتستان) در کل نابود شود، وزن قدرت مجلس اتریش در دامن فرانسه خواهد افتاد.» فرانسه با حمایت از زیاد شدن دولتهای کوچک در اروپای مرکزی و تضعیف اتریش به
اهداف استراتژیک خودش دست مییافت. در واقع زیربنای فکری «منافع ملی» با این تفکرات بود که پا گرفت. منافع ملی بدون تعریف دقیق از «دولت-ملت» جایگاهی ندارد. شاید خود ریشیلیو نمیدانست با تعریف «منافع ملی» عملاً فونداسیون «دولت-ملت» را بههم میریزد. او در واقع پدر سیستم نوین دولتی بود. نگاهی به منافع ملی و استراتژیهای آن بیندازیم. از نگاه کیسینجر، «موفقیت سیاست منافع ملی قبل از هر چیز به توانایی در ارزیابی روابط قدرت بستگی دارد». شناخت قدرت و ارزیابی تواناییهای طرف مقابل کشوری را که به دنبال منافع ملی است وادار میکند تا منطقی را بر این روابط بریزد. در اصل، منافع ملی چارچوبی منطقی بر رفتار دولتها میریزد. این نکته را ریشیلیو از نگاه هندسی به خوبی بیان میکند و میگوید، «منطق ایجاب میکند که چیزی که حمایت میشود و نیرویی که آن را حمایت میکند در یک نسبت هندسی با هم باشند».
واقعیتهای جهان بسیار سخت است. کسی که واقعیتها را نبیند و بر اساس ایدهآلها و آرمانهای خود حرکت کند، در مسیر دچار بحران میشود. بنیانگذار منافع ملی یک واقعیت سخت را چنین بیان میکند، «در موضوع دولت، کسی که قدرت دارد غالباً بر حق است و کسی که ضعیف است فقط به سختی میتواند در نگاه اکثریت جهان از خطا مصون بماند».
پینوشت:
1- نظم جهانی - هنری کیسینجر
دیدگاه تان را بنویسید