علینقی عالیخانی؛ دکتر شاخت ایران شد؟
وزیر اقتصاد دولت شهرنشینان
علینقی عالیخانی اولین کس از نسلی بود که در نیمهعمر عصر پهلوی دوم راه به قدرت یافت؛ نسلی جوان که میانگین سنشان به ندرت از سن شاه بالاتر میرفت. شاه میانسال آزموده بود بختش را با سیاستمداران سالخورده و شهرت برده و رخت خویش کشیده بود، از آنان که او را به چشم جوانکی نشسته بر سریر پدر میدیدند. وقتی سراغ جوان 34سالهای رفتند که وزیر اقتصادش کنند، اول هدفشان چنان که جهانگیر تفضلی به عالیخانی گفت این بود که «کسی را باید انتخاب میکردیم که اقتصاد خوانده باشد ولی تحصیلکرده آمریکا نباشد». عالیخانی اولین وزیر جوان و در اروپا خواندهای بود که به کابینه دوم اسدالله علم راه یافت: «یک مرتبه یک نسل تازهای را داشتند دنبالش میگشتند. من نفر اولش بودم ولی یک سال بعد که دولت حسنعلی منصور سر کار آمد، این دیگر خیلی طبیعی شد؛ برای اینکه بیشتر کسانی که در دولت منصور آمدند، همان شرایطی را داشتند که من یک سال قبل [از آن] داشتم، با این تفاوت که آنها چون دستهجمعی آمدند، یتیم نبودند؛ بنابراین آن موقع آمدن من به صورت تک در یک چنین جمعی خیلی تعجبآور بود و رویش هم داستانها ساخته شد ولی خب دیگر آنها را کاریش نمیتوانستند
بکنند»(اقتصاد و امنیت، خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، 152).
پیشنهاد وزارت برای عالیخانی چنان نامعمول آمد که تصور کرد شاید پی قربانی میگردند و قرعه به نام او افتاده: «پیش خودم گفتم اینها از کجا بلند شدند آمدند دنبال من؟ شاید یک برنامهای بوده که یک آدمی که عقل داشته، گفته قبول نمیکند و آنها گفتهاند برنامه را میدهیم به یک نفر که انجام بدهد، خب بعدش هم [اگر] رفت که رفت، ایرادی ندارد؛ یعنی، واقعاً برایم از این نظر غافلگیرکننده بود. ولی در همان ثانیهها، شاید کمی بیشتر از آن چون درست نمیدانستم از من چه میخواهند چون کار خیلی بزرگی به نظرم میآمد و من مقداری فکر کرده بودم و مقداری هم غافلگیر شدم چون چنین چیزی را فکر نمیکردم، پیش خودم گفتم شاید آنها برنامه خاصی دارند و میخواهند یک جوان جاهطلبی بیاید، شش ماه یک کار عوضی را انجام بدهد، بعد هم کاسه کوزهها را سرش بشکنند» (سیاست و سیاستگذاری اقتصادی در ایران، خاطرات علینقی عالیخانی،33).
اما عالیخانی در همان دیدار اولش با اسدالله علم در سال 1341 فهمید، اصلاً برنامهای در کار نیست که بخواهند پی قربانی ناکامیاش بگردند؛ حتی نخستوزیر از این جوان تازهوارد پرسید برای وزارتخانههای صنایع و معادن و بازرگانی که ادغام و تبدیل به یک وزارت شده بود چه اسمی میشود گذاشت؟ عالیخانی میگوید «قاعدتاً وزارت اقتصاد». در همان دیدار اول عالیخانی از علم پرسید «آیا شما برنامهای دارید که میخواهید من انجام بدهم؟» علم با همان لهجه خراسانیاش پاسخ داد: «نه آقاجان ما میخواهیم شما دکتر [یالمار] شاخت ایران باشید.» شاخت مشاور اقتصادی رژیم هیتلر و رئیس اسبق رایش بانک آلمان بود؛ همان که اول بار طرح مالیاتی، گمرکی و راه صنعتی شدن را به رضاشاه داد و حتی بعد از دو دهه دکتر مصدق هم سراغش رفت تا نسخه «اقتصاد بدون نفت» را برای ایران بنویسد و هنوز نسخههای دیگر نگرفته عمر دولتش با کودتا کوتاه شد و شاخت زمانی به تهران آمد که فضلالله زاهدی بر سر کار بود و طرحهایش دیگر به دیده و کار نیامد. از جوان دانشآموخته اقتصاد در فرنگ خواستند دکتر شاخت ایران باشد که اعتقاد داشت: «اول میبایست صنعت را در کشور تقویت بکنیم و بدون حمایت
دولت و بدون مداخله خیلی مداوم و پیگیر دولت، این کار میسر نیست. دوم، اعتقاد داشتم یک عدم تعادل خیلی چشمگیر در فضای اقتصادی ایران وجود دارد، یعنی فعالیتها در یک جاهای خاص متمرکز شده و این خیلی ناسالم است. چند مرکز به تدریج همه نیروهای جوان و همه سرمایهها را به خود جذب میکند. این جریان از یک طرف شهرهای خیلی بزرگی با تمام گرفتاریهای اجتماعیاش ایجاد میکند که هیچکس قدرت ادارهاش را ندارد و از طرف دیگر، خیلی از منطقههای کشور محروم میمانند، بدون هیچگونه دلیل خاصی، صرفاً به خاطر اینکه مسوولان اقتصادی از آغاز به عواقب تمرکز بیتناسب فعالیتهای اقتصاد توجه نکردهاند؛ بنابراین بهبود یا به اصطلاح بعدی «آمایش» فضای اقتصادی کشور برایم خیلی مهم بود...نکته دیگر که البته همه میپذیرفتند ولی انجامش کار سختی بود، این بود که تا آنجا که میتوانیم اقتصاد ایران را میبایست متنوع بکنیم و از وابستگی شدید آن به نفت، چه از نقطه نظر درآمد ارزی و بودجه عمومی و چه از نقطه نظر اشتغال و...، کم بکنیم. این مسائل کلی بود که من میدیدم و در آن زمان احساس میکردم اگر قرار است اقتصاد درستی پیدا بکنیم، بازرگانی باید نقش عامل توسعه
صنعتی و کشاورزی را داشته باشد» (سیاست و سیاستگذاری اقتصادی در ایران، 51).
اما چنان غافلگیرکننده و غیرمنتظره سکان وزارت تازهتاسیس اقتصاد را بر عهده گرفت که حتی ژاکت معمول تشریفات دربار را نداشت و با ژاکت علینقی کنی که آستینهایش برایش کوتاه بود به کاخ مرمر رفت برای معرفی کابینه به شاه. عالیخانی اینطور به وزارت اقتصاد رفت و پشت صندلیاش نشست که به سرنشینانش 2500 تومان حقوق و 2500 تومان هم اضافه حقوق از نخستوزیری میدادند.
آنچه عالیخانی را هفت سال در وزارت اقتصاد ماندگار کرد، برگرفته از نسخههای غربی کپیبرداریشده از فرنگ نبود. از معلمانش در پاریس آموخته بود که اقتصاد موجود زندهای است که باید با آن در جامعه آشنا شوید. بنابراین رفت پی شناخت و کسب اطلاعات چون «در زمینه اقتصاد متاسفانه یا خوشبختانه، شعار کوچکترین نقشی بازی نمیکند». عالیخانی کلیددار اقتصادی شد که با نفت بشکهای یک دلار و 82 سنت در سال 1342 حدود 800 میلیون دلار درآمد نفتی داشت. او در حالی قرار بود دکتر شاخت ایران باشد که 80 درصد درآمد کشور از فروش نفت تامین میشد و هنوز جایگاه صادرات غیرنفتی و سیاستهای وارداتی چنان که باید تدوین نشده بود.
با استعفای علم و ترور حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا نخستوزیر شد که بیشتر از عالیخانی به مداخله دولت در اقتصاد اعتقاد داشت. نخستوزیری که به این پاسخ وزیرش که «ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟» اینطور پاسخ میداد که «من اول دولت شهرنشینان هستم، به خاطر اینکه آنجایی که شلوغ میشود شهرهاست.» هویدا طرفدار قیمتگذاری بود و عالیخانی از مخالفانش. عالیخانی میگفت «اگر این پولی را که ما داریم خرج میکنیم، بخش خصوصی بیاید خرج بکند، هزینهاش از ما کمتر است؛ تولیدی هم که میکند ارزانتر تمام میشود...ما هم این درآمدی را که در اختیارمان است، به جای اینکه اینجا بریزیم، برویم کارهای دیگرمان را انجام دهیم». پاسخ هویدا این بود که «ما آن یکی کارهای دیگر را هم داریم میکنیم، بخش خصوصی هم هنوز لیاقت انجام این کار را ندارد». اختلافات در سال 1348 دیگر به جایی رسیده بود که عالیخانی قصد ترک وزارتخانه کرد و به شاه گفت: «من نمیتوانم با هویدا کار کنم، اجازه میخواهم من را از این کار معاف کنید.» استعفای عالیخانی حتی آمریکاییها را هم خوشحال کرد چرا که گمان میکردند او دارای گرایشات دست چپی است و در جلسات مختلف
با مقامات ایرانی بنا بر گزارشهای سفیرشان در تهران از سیاستی که از طرف وزارت اقتصاد در مورد اروپای شرقی به طور کلی و درباره شوروی به طور ویژه در پیش گرفته شده، شکایت میکردند، در حالی که طبق گفته عالیخانی «در وزارت اقتصاد این کارها را من به ابتکار خودم نمیکردم. دستور و تایید از شاه داشتم و خود او بود که این سیاست نزدیکی با بلوک شرق را مایل بود انجام دهد؛ البته من هم کاملاً به این سیاست اعتقاد داشتم ولی هدف انتقاد آمریکاییها وزارت اقتصاد بود... یکی از کارمندان ارشد سفارت آمریکا به یکی از دوستهای من گفته بود ما موجب رفتن این شخص شدیم و تمام قوای خودمان را گذاشته بودیم که او برود... احساس من این است که در آن مرحله آخر شاه به این نتیجه رسیده بود که بهتر است تغییری در وزارت اقتصاد داده بشود که یک مقدار صدای آنها را بخواباند.» صدای آمریکا خوابید و صدای شوروی درآمد چون اگر آمریکاییها او را سوسیالیست میدانستند، شورویها او را ناسیونالیستی تندرو میدیدند و از این تغییر ناراضی بودند. در نهایت اینکه هوشنگ انصاری، جانشین عالیخانی در وزارت اقتصاد هر بار که کمیسیون اقتصادی ایران و شوروی برگزار میشد، عالیخانی را به
مراسم شام دعوت میکرد تا به روسها نشان دهد «سر مرا کسی نبرده و من در جای دیگری مشغول کار هستم و با هم دوست هستیم».
دیدگاه تان را بنویسید