برای کتابخانههای کانون چه اتفاقی افتاد؟
کانون دیگر کانون نیست؟
وقتی در سالهای آغازین دهه ۶۰ با یک اقدام اداری تابلو «کتابخانه» های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سراسر کشور یکی پس از دیگری فرو افتاد و تابلوهای «مرکز فرهنگی هنری» سردر ورودی کتابخانهها جای گرفت.
وقتی در سالهای آغازین دهه 60 با یک اقدام اداری تابلو «کتابخانه»های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سراسر کشور یکی پس از دیگری فرو افتاد و تابلوهای «مرکز فرهنگی هنری» سردر ورودی کتابخانهها جای گرفت. وقتی مدیران جدید کانون مقرر کردند از این پس در مکتوبات اداری بهجای واژه «کتابخانه» از عبارت «مرکز فرهنگی هنری» استفاده شود و به دنبال آن واژه «مربی فرهنگی» بهجای «کتابدار» متداول شد، میشد حدس زد این تغییرات از نوع تغییر اسم یک خیابان نیست. هرچند در زمان خودش از سوی کانونیها پرسشهایی برانگیخت اما چندان جدی نبود که بر سر راه تغییرات مانعی ایجاد کند یا مدیران تازه از راه رسیده کانون را به تامل بیشتر و جدیتر وادارد. لامحاله تغییرات ادامه پیدا کرد و سر آغاز تغییرات دامنهدار دیگری شد؛ تغییراتی که نشان از رویکرد جدیدی میداد. کودکان لوحهای سفیدی هستند که باید تحت تعلیم و تربیت قرار بگیرند و برای این کار آنان به مربی نیاز داشتند و نه کتابدار، به مرکز فرهنگی هنری نیاز داشتند و نه کتابخانه. به مرور و به ضرورت این رویکرد جدید، برنامههای سابق را حذف یا کمرنگ و برنامههای دیگری متناسب با نگاه خود
را جایگزین ساختند. اگر در سیستم قبلی کانون کودکمحور بود و کتابدار در خدمت بچهها بود و موظف بود فضایی در کتابخانه فراهم کند که کودکان با عشق و علاقه به کتابخانه بیایند و خستگی درس و مدرسه را از جسم و روح بزدایند، اگر در گذشته محور فعالیتهای کتابخانههای کانون کودکان بودند. بچهها بودند که انتخاب میکردند کی به کتابخانه بیایند، چقدر در کتابخانه بمانند و چه فعالیتی داشته باشند و چه کتابی را انتخاب کنند، در سایه نگاه مربیمحور و از بالا به پایین به تدریج دامنه انتخابهای بچهها در کتابخانههای کانون محدود و محدود و محدودتر شد. به مربیها موضوع داده شد و آنها را موظف کردند به مناسبتهای مختلف فعالیت داشته باشند. وقتی مربی کانون موظف شد در یک بازه زمانی برنامهای خاص را اجرا کند، فرصت پرداختن به حال و هوای بچهها را از دست داد، فرصت دیدن و به دنبال آن مجال کشف استعدادهای بچهها را از دست داد و لامحاله بچههایی هم که به کتابخانهها میآمدند مجبور بودند در چارچوب موضوع جشنوارهای کار کنند که مدیران ارشد کانون برایشان از پیش تعیین کرده بودند. جشنوارههایی از قبیل «یک هفته با کانون» مربیان و بچهها را موظف
میکرد درباره موضوعی مشخص و از پیش تعیینشده کار کنند، شعر بگویند، قصه بنویسند یا کاردستی درست کنند یا تحقیق انجام دهند چرا که در چارچوب نگاه مربی محور مهم این بود که بچهها آموزش ببینند، تربیت بشوند و مربیان موظف بودند این مهم را پیش ببرند؛ مشابه و موازیکاری که مربیان تربیتی و پرورشی در آموزش و پرورش انجام میدادند. و این شد که کانون به تدریج از کارکرد اصلیاش که کشف و پرورش استعدادهای پنهان کودکان و نوجوانان بود فاصله گرفت. و به موازات آن به سیستم معلم و مربیمحوری و تعلیم و تربیت رسمی کشور نزدیک و نزدیکتر شد. کمکم کار به آنجا رسید که بچهها چندان با شور و شوق به کتابخانهها نمیآمدند بهخصوص نوجوانها به اینگونه برنامههای رسمی اقبال کمتری نشان دادند.
نزدیکی کانون به آموزش و پرورش در سال 78 در قالب طرح «کانون و مدرسه» در سطحی وسیعتر و جدیتر خود را نشان داد. طرحی که در قالب آن مربیهای کانون به معلمهای دروس انشا و هنر مدارس تبدیل شدند.
نکته دیگر در پس این تغییرات این بود که بچهها یک پاتوق و مکان دوستداشتنی خود را از دست دادند. کانون دیگر محل تفریح و سرگرمی بچهها نبود کانون دیگر جایی نبود که بچههای خسته و دلزده از کلاس و درس اجباری را به سوی خود بکشاند و خستگی را از جسم آنها دور کند. آنها را برای فعالیتهای جدیتر آماده کند کانون هم برای خودش مدرسهای شده بود، کلاس درسی بود فقط موضوعش فرق میکرد. در این میان و در برابر انتقادهایی که جستهگریخته متوجه کانون شده بود، بودند کسانی که تلاش کردند کانون را به خط اصلیاش برگردانند، از جمله مرحوم حسن حبیبی که به مناسبتی در کانون سخنرانی میکرد، در جمع کانونیها گفت کانون نباید در پی توسعه کمی باشد از کانون انتظار میرود مثل گذشته نمونهساز باشد اما پرواضح است که سخن ایشان شنیده نشد.
نگاه مربیمحور در کانون کمکم قدرت بیشتری پیدا کرد و به تدریج پای مدیران بیشتری از آموزش و پرورش را به کانون باز کرد و این نگاه علاوه بر بخش فرهنگی به تدریج بر قسمتهای بیشتری از کانون سایه افکند. تولیدات کانون در بخش کتاب و تئاتر و سینما هم از این تغییر بینصیب نماند. تا جایی که دیگر نام و نشانی از کانونیهای کاربلد و باسابقه دیده نمیشد یا کمتر دیده میشد، هرچند در این میان بودند نیروهای لایق و خوشفکری که محور فعالیتشان کودکان بودند و به مفهوم مدرن کودکی باور داشتند و این افراد در برخی از بخشهای کانون مثل انتشارات و سینمایی و... کانون مصدر امور شدند و خوش درخشیدند و از خود کارنامه درخشانی هم به یادگار گذاشتند. اما این درخششها فردی بود و با سیاست مسلط کانون زاویه داشت چنان که این افراد هم سیاستهای آن را برنتافتند و در کانون نماندند. در تمام این سالها یک مقاومت زیرپوستی در کانون در برابر نگرش مربیمحور کم و بیش مواج بود. به هر حال این تغییرات به مذاق کانونیها خوش نمیآمد. بسیاری از کتابداران قدیمی این نوع عملکرد را نمیپسندیدند و در برابر آن مقاومت نشان میدادند اما از آنجا که این تغییرات در قالب
ساختار بوروکراسی اداری از بالا به پایین رخ میداد امکان واکنش و مخالفت جدی و تاثیرگذاری وجود نداشت. اگر هم جستهگریخته پرسشی مطرح میشد، مدیران ارشد خود را ملزم به پاسخگویی نمیدیدند. اعتراض و انتقاد به منزله مخالفت تلقی میشد و با آن برخورد حذفی صورت میگرفت. و اینطور شد که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان امروز به اداره کلی از آموزش و پرورش تبدیل شده است تا جایی که حالا دیگر مدیرعامل کانون در سخنرانیهایش بهجای استفاده از واژه اعضای کتابخانهها که مخاطبان اصلی کانون هستند از واژه دانشآموزان که در آموزش و پرورش رایج است استفاده میکند و این اشتباه حساسیتی هم برنمیانگیزد.
اکنون که از پس چهاردهه به کانون نگاه میکنیم میتوانیم بگوییم که هنر مدیران این بوده که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را که روزی طلیعهدار و مبتکر کار حرفهای برای کودکان و نوجوانان بود، آغازگر نگارش کتاب کودک، تصویرگری کتاب کودک، سینمای کودک و تئاتر کودک و... بود به یکی از ادارات کل آموزش و پرورش تبدیل کرده؛ آموزش و پرورشی که خود در کارش چندان توفیق ندارد و از زوایای متعدد زیر سوال است. کانون پیشرو اکنون برای کانونیهای قدیمی و وفادار چیزی ندارد. کانون امروز حتی برای مدیران صادق آموزش و پرورشی آن هم چندان خوشایند نیست. کانون امروز در حوزه تولید کتاب کودک و نوجوان در برابر ناشران قدر و موفق کودک و نوجوان خصوصی حرفی برای گفتن ندارد.
امید آنکه کانون در آستانه 50سالگیاش اندکی درنگ کند و به خود نگاه کند. امید آنکه برنامههای 50سالگی کانون به برگزاری چند برنامه کارناوالی و فستیوالی محدود نشود. امید آنکه مدیران کانون در سالگرد 50سالگی این نهاد ملی فرصتی فراهم سازند برای طرح پرسشهایی که هیچگاه شنیده نشدند و فرصتی شایسته فراهم سازند برای ریشهیابی این موضوع که چرا کانون امروز اعتبار گذشته را ندارد؟ چرا خانوادهها مثل گذشته به تولیدات کانون اعتماد ندارند؟ چرا تولیدات امروز کانون در بخش کتاب، تئاتر و سینمای کودک نهتنها یکه و درخشان نیستند بلکه توان رقابت با تولیدات بخش خصوصی را هم ندارند و هزار چرای دیگر... پرسشهایی جدی که جایی برای طرح آنها نبوده است فرصتی میطلبند تا طرح شوند و به بحث و گفتوگو گذاشته شوند، باشد که کانون کمی تا قسمتی به مسیر اصلی خود برگردد. چرا که خوشبختانه کانون هنوز هم قابلیت و استعداد بسیاری دارد.
دیدگاه تان را بنویسید