درباره اهمیت مطالعه کتاب «ادبیات و اقتصاد آزادی»
نقد ادبی از دریچه اقتصاد
گاهی اینطور به نظر میآید که قرنها سابقه نقد ادبی باعث میشود کمتر کسی جرات اشاره به امکان بررسی مفاهیمی چون بازار و آزادی فردی و نظامهای اقتصادی حکومتی را در ادبیات پیدا کند. شاید برخی از فرهیختگان و منتقدان ادبی و روزنامهنگاران، احتمال وجود آثار ادبیای را که فضای بیان این مفاهیم شدهاند، جدی نمیگیرند. شاید لازم است پژوهشگران اقتصادی و ادبی از هر دو سو به ادبیات و مصداقهای اقتصادی در آن، از جمله سازوکارهای بازار آزاد نگاهی بیندازند، با تعامل با هم در جایی به نقاط مشترک برسند و از این طریق فضایی برای گفتمانهای میانرشتهای از این دست باز شود و فارغالتحصیلان این رشتهها بنا بر علایق شخصی و ویژگیهای شخصیتی هر کدام در عین تحصیل در رشته خودشان حوزهای مرتبط و میانرشتهای را برای پیگیری انتخاب کنند تا به این ترتیب پرده برداشتن از ارتباط ظریف میان شاخههای علوم انسانی امکانپذیر شود.
در حوزه شعر و رمان، به سه نکته مهم باید توجه کرد؛ اول اینکه آنچه از ویژگیهای بدیهی اثر ناب و ماندگار است ظرافت و پیچیدگی آن است. شاهکار ادبی میتواند فضایی را برای کند و کاو در طیف وسیعی از عقاید و روشهای زندگی و برخورد با مصائب بشری فراهم کند و در عین حال انواع کنشها و واکنشهای مختلف را در دنیای داستان برای بشر متصور شود و عواقب مختلفی را برای آنها رقم زده یا پیشبینی کند. ادبیات در عین حال میتواند آینهای از آنچه هست باشد، بیانگر آنچه بر بشر گذشته و میگذرد، یا آنچه بر سرش خواهد آمد.
در مرحله دوم این را هم باید در نظر گرفت که نمیشود انتظار داشت رمانی خوب از نویسندهای برجسته، تمام و کمال برای ابراز یک «پیام» مطلق و خاص نوشته شده باشد؛ چه پیام سیاسی باشد، چه مذهبی یا عرفانی یا درباره مفاهیمی چون عشق و مرگ، و حتی پیامی اقتصادی. که در این صورت اثر ادبی بیشباهت به بیانیهای سیاسی نخواهد بود.
سادهگرایی و راحتطلبی شاید ما را بر آن دارد که با نگاهی تقلیلگرایانه به آثار ادبی نگاه کنیم و مفاهیم را به زور در قالبهای خوب و بد قرار بدهیم اما حقیقت این است که مرز و مقیاس دقیقی برای تعیین گستره و عیار مفاهیم بشری وجود ندارد. به قولی ادبیات جای پاسخهای روشن نیست، بلکه فضای پرسشهای مبهم است. در متون ادبی شاید بتوان به دنبال اطلاعات تجربی گشت اما ادبیات داده آماری به کسی نمیدهد، نه درباره اقتصاد و نه خیلی چیزهای دیگر. اما به ما امکان میدهد که ببینیم آدمهای مختلف در دورانهای متفاوت درباره مسائل مختلف (در اینجا مثلاً مفاهیم اقتصادی و بازار و مشکلات آن) چه دیدگاهها و موضعگیریها و حسی داشتهاند. و مسوولیت ماست که این اطلاعات را پیدا کنیم و مطرح کنیم و از آنها بگوییم و بنویسیم تا درها را به روی گفتمانهای تازهای که میتوانند در هر دو حوزه بسیار روشنگر باشند باز کنیم.
کتاب ادبیات و اقتصاد آزادی: نظم خودجوش فرهنگ، به معرفی مکتب اتریش در اقتصاد و ارتباط آن با نقد ادبی میپردازد. این کتاب مجموعهای از مقالات است که یک سوژه اصلی و مشترک دارند: جستوجوی مصداقهای مختلف رویکرد یا گرایش کاپیتالیستی در آثار ادبی و بررسی امکان کاربرد آن در درک بهتر ادبیات. اگرچه نقد ادبی از دیدگاه اقتصادی بیسابقه نیست اما این کتاب از این جهت بدیع و نوآورانه است که مکتب اتریش در اقتصاد را مبنای تحلیلهای ادبی آثار انتخابشده قرار داده است.
این رویکرد در دنیای نقد ادبی نهتنها در کشور ما که در دنیای ادبیات جهان هم رویکردی نسبتاً تازه و منحصربهفرد به حساب میآید. ریزنگری و فردگرایی از مشخصات این رویکرد هستند، در واقع به نظر میرسد تا این مرحله در نقد ادبی جهانبینیهای اجتماعی از جمله تفکر و زاویه دید مارکسیستی غالب بودهاند.
اما این متد فردگرایی در بررسی آثار ادبی باعث نشده است که نویسندگان مقالات، آثار و نویسندگان بزرگ آن را به عنوان سوژههای ایزوله در نظر بگیرند، بلکه آنها را در بستر و بافتار تاریخی و فرهنگی خودشان تحلیل میکنند. هرچه باشد نویسنده اثر، خود شکلگرفته از فضا و دنیایی است که در آن زندگی میکند. پس از آن مساله واکنشها و بازخوردهای به دستآمده از طرف خوانندگان و مخاطبان آثار است که به نویسنده اثر سرنخهایی میدهد و احتمالاً در جهت دادن به شکل و محتوای آثار بعدی او دخیل میشود.
مکتب اتریش در اقتصاد، هر فرد را به خودی خود یک موجود اجتماعی در نظر میگیرد، هنرمند و نویسنده هم سوژه داستانش را به چشم یک موجود اجتماعی مستقل میبیند. مکتب اتریش بر نسبی بودن و غیرعینی بودن ارزش تاکید میکند که از این جنبه در نقطه مقابل رویکرد عینیتگرای مارکسیستی قرار میگیرد و ادبیات نیز عمدتاً متمرکز بر تجربیات نسبی، فردی و غیرعینی است.
از سوی دیگر چارچوبهایی مانند تئوری نظم خودجوش میتوانند به ما کمک کنند تصور ذهنی بهتری از فرآیند تولید و خلق اثر هنری از سوی نویسنده به دست بیاوریم. از مجموع اینها میتوان جامعهشناسی خلق اثر هنری را به گونهای متفاوت از دیدگاههای مارکسیستی سنتی بررسی کرد.
دو مولف اصلی کتاب پل کانتور (متولد 1945، منتقد ادبی و هنری و استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه ویرجینیا) و استفن کاکس (متولد 1948، سردبیر مجله لیبرتی و نویسنده و استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه کالیفرنیا) مجموعهای از مقالات را گرد هم آوردهاند که در هر کدام از آنها یکی از آثار بزرگ ادبی جهان از زاویه دید اقتصادی بررسی و تحلیل میشود و از مجموعه این تحلیلها میان اقتصاد و نقد ادبی پل میزنند.
کانتور در مقدمه کتابش به ما نشان میدهد که چطور ایده هایک از نظم خودجوش میتواند به ما کمک کند تا یکی از مسائل اصلی در نظریه ادبی را تشریح کنیم، منظور او تضاد و برخورد میان نقد نو و ساختارشکنی است. به عقیده کانتور نقد نو که یکی از اولین نظریههای ادبی است که در قرن بیستم شکل گرفت، مدعی میشود که هر چه را نویسنده در اثرش جای داده عمدی و با قصد و منظور است و در نتیجه با این فرض میتوان ادعا کرد که حاصل نهایی کار نویسنده هم اثری کامل و بینقص است. کانتور در رد نقد نو میگوید که ساختارشکنی بر عدم انسجام ادبیات تاکید میکند و در اثر ادبی انگشت بر مصداقهایی میگذارد که نشان میدهند نویسنده اثر به خطا رفته و انسجام را از بین برده است، چیزی را ناگفته رها کرده است یا به قید و بند عرفهای فرهنگی تسلیم شده است.
همین طرز تفکر بود که به استنتاجهایی چون «مرگ مولف» رسید که میگفتند اصولاً نویسندهای وجود ندارد که دقیقاً همان چیزی را که خودش میخواسته خلق کرده باشد. در نظریه نظم خودجوش، میتوان از قید و بند تصوراتی مبنی بر اینکه نویسنده روی کارش کنترل کامل دارد درآمد اما در عین حال مفهوم مرگ مولف و نبود عزم نویسنده برای هماهنگسازی اجزای کار در جهت ایجاد آنچه میخواهد را هم رد کرد چه نویسنده موفق بوده باشد، چه نبوده باشد.
این کتاب همزمان که شیوههای خلق اثر ادبی را از دریچه دیدگاه نظم خودجوش شرح میدهد، در عین حال رویکردی متفاوت برای درک روشهای تصویر شدن اقتصاد در ادبیات ارائه میکند.
در این کتاب دیدگاههای اقتصادی نویسندگانی مثل شلی و ولز و دیکنز بررسی میشود. دیدگاههای مارکسیستی همیشه مشغول این جنبه از ادبیات بودهاند که کدام نویسنده، چگونه و با چه روشی اقتصاد بازار را نقد کرده است، و همیشه موارد تایید و پذیرش اقتصاد بازار را نادیده گرفته است. در یکی از فصلهای کتاب کانتور با تحلیل نوشتههای شلی و دیدگاههایش درباره بدهیهای ملی به این نتیجه میرسد که شاید شلی بر خلاف تصور ادیبان و تحلیلگران ادبی قدیم، اصولاً سوسیالیست نبوده است.
کانتور در فصل مربوط به توماس مان مساله تورم در آلمان را بررسی میکند و تغییر و تحولی را که در مفهوم ارزش ایجاد کرد تشریح میکند. دیدگاه مکتب اتریش در تحلیل آثار سیاستهای پولی و تاکید بر غیرعینی و نسبی بودن ارزش به ما اجازه میدهد، اثر ادبی مورد بحث را بهتر درک کنیم.
لیبرالیسم کلاسیک صرفاً اعتقاد به نوع خاصی از اقتصاد سیاسی نیست، بلکه قابل اعمال در بسیاری از جنبههای جامعه از جمله فرهنگ و ادبیات و هنرهای زیبا است. دنیای نقد ادبی عمدتاً تحت غلبه منتقدان چپگرا بوده است اما این کتاب جالب به منتقدان دیگر مخصوصاً آنهایی که آشنا به مکتب اتریش در اقتصاد بودهاند امکان عرضاندام میدهد.
در مقاله اول این کتاب پل کانتور اینگونه استدلال میکند که در مورد رمانهای دنبالهدار، ماهیت رقابتی صنعت نشر در قرن نوزدهم در بریتانیا از برخی جهات باعث پیشرفت و ارتقای کیفی تولیدات ادبی بوده است. شاید این جریان برای بسیاری از اقتصاددانان بدیهی به نظر بیاید، اما ممکن است پذیرش آن برای برخی از منتقدان ادبی دشوار باشد. از دوره رمانتیکها به بعد، اقتصاد و فرهنگ همواره در دو قطب مخالف هم تصور شدهاند و بسیاری از نویسندگان و منتقدان امیدوار بودهاند که بتوان ادبیات را از آنچه به نظرشان تاثیرات مضر بازار رقابتی است دور نگه داشت. نظریه ادبی مارکسیستی هم صرفاً باعث شد آنچه در اصل ناخشنودی و بیرغبتی طبقه مرفه نسبت به اصول و فعالیتهای بازارهای اقتصادی است، بیشتر شود و در حوزه ادبیات و اقتصاد هم مارکسیسم و شاخههای دیگرش، مثل ماتریالیسم فرهنگی(Cultural Materialism) و تاریخگرایی نوین (New Historicism)، عرصه دانشگاهی دوران ما را عملاً به انحصار خود در آوردهاند. مولفان کتاب معتقدند همچون تمامی دیگر انواع انحصارطلبیها، این غلبه مارکسیستی هم باید نقد شده و به چالش کشیده شود. مخصوصاً که در فضای دانشگاهی (درست مثل
دنیای بازار) افرادی که با هیچ نوع رقابتی روبهرو نیستند گرفتار رخوت و آسودگی میشوند و دیگر پیشفرضها و ایدههای خود را نقد نکرده و زیر سوال نمیبرند یا با پیشرفتهای تازه خود را تطبیق نمیدهند. البته سالهاست که حملات انتقادی فراوانی به رویکردهای مارکسیستی در ادبیات رخ داده است اما اینها عمدتاً از سوی منتقدانی بودهاند که کلاً نقد اقتصادی ادبیات را در هر شکل و قالبی رد میکنند و رویکردهای زیباییشناختی محض را تشویق و حمایت میکنند، رویکردهایی که هرگونه نگاه به ادبیات از چارچوب نظام بازار را نفی میکند.
این اولین مجموعه از مقالاتی است که ایده ارتباط اقتصاد به ادبیات را پذیرفتهاند، اما چارچوب نگاه آن به ادبیات اصول بازار آزاد است نه مارکسیسم. در این مجموعه تمرکز تحلیلها مخصوصاً بر مبنای مکتب اتریش بوده است که مبانی و اصول آن عمدتاً در نوشتههای مهمترین نظریهپردازان این مکتب یعنی لودویک فن میزس و فردریک هایک مشاهده میشود.
نویسندگان کتاب بر این باور هستند که این شاخه از اقتصاد، که بیشتر از دیگر حوزههای اقتصادی به آزادی و عاملیت فرد و فردیت و ذهنی بودن ارزشها میپردازد، برای مطالعه و نقد ادبیات و خلاقیتهای هنری بیشتر از نظریههای ماتریالیستی و جبریگرایی دترمینیستی و نظریههای اجتماعمحوری چون مارکسیسم مناسب است. زیرا مکتب اتریشی انسانیترین مکتب اقتصادی است که وجود دارد و از همه حوزههای اقتصاد بیشتر با فلسفه درگیر است، بنابراین مرتبطترین حوزه اقتصادی به ادبیات به نظر میرسد.
اما تفکر بر اساس اصول بازار آزاد چگونه میتواند به ما دیدگاهی تازه درباره ارتباط ادبیات و اقتصاد بدهد؟ اول از همه خود بازار آزاد یک مدل بسیار باارزش را برای ما فراهم میکند. این مدل در ابتدا به نظر بینظم میآید اما در نگاه دقیقتر مشخص میشود که در لایههای زیرین آن نظمی برقرار است، یک نظم مستقل و خودمدار که هرگز به ثبات ایدهآل و کامل نمیرسد بلکه همواره و در جریان مرور زمان در حال رفع نواقص خود است. در نظر گرفتن بازار به عنوان یک مکانیسم خودتصحیحگر به ما کمک میکند تا دریابیم چطور حوزه نشر کتاب میتواند در توسعه و شکوفایی ادبیات موثر باشد.
علاوه بر این اغلب مقالههای مطرحشده در این کتاب از مدلی برای مرور مسائل ادبی استفاده میکنند که هایک آن را «نظم خودجوش» مینامد.
مقاله کانتور درباره «بازار مکاره بارتولومئو» جانسون و مقاله توماس پیسر درباره «آواز خویشتن» اثر والت ویتمن نشان میدهند که ظاهر در همریخته و بینظم این کارها در واقع چون آینهای بازتابدهنده بینظمی منظم و متناقضی است که در اجتماعات بازرگانی و دنیای مادی وجود دارد.
مولفان کتاب از طریق این مجموعه مقالات نشان میدهند که آثار ادبی میتوانند در فرآیند نظم خودجوش به وجود آمده باشند و گاهی هم در واقع در تایید و تجلیل این نظم خودجوش ایجاد شدهاند.
تعدادی از مقالههای کتاب به بررسی آثاری میپردازند که نویسندگان در آنها قدرت و انعطافپذیری و نیروی مولد بازار آزاد را برجسته کردهاند.
داریو فرناندز موررا در مقالهای درباره دن کیشوت نشان میدهد که میگوئل سروانتس تصویری از فواید آزادی اقتصادی را در اوایل قرن هفدهم -سالها قبل از آنکه آدام اسمیت مفهوم بازار آزاد را «کشف» کند- ارائه کرده بود.
مقاله استفن کاکس درباره اثر «ای پیشتازان!» ویلا کاتر نشان میدهد که چرا یک زن دلایل خاص خود را برای حمایت از آزادی اقتصادی دارد و برخلاف تصور عموم که میگویند زنان باید کاپیتالیسم و نظام سرمایهداری را نظامی ستمپیشه تلقی کنند، کاکس نشان میدهد که ویلا کاتر این نظام را -هم برای قهرمان داستانش و هم برای خودش- به عنوان یک نویسنده آزادیبخش میداند.
چاندران کیوکاتس در مقالهای درباره بن اوکری نشان میدهد که نهتنها گرایش مثبت به مفهوم فعالیتهای بازار را میتوان در آثار نویسندگان بزرگ غربی مشاهده کرد بلکه نمودهای آن در آثار ادبی غیرغربی هم مشهود است.
رویکرد بازار آزاد به بازبینی و تفسیر مجدد تاریخ اقتصاد هم میانجامد و به این ترتیب به بازبینی تاریخ ادبیات هم تا آنجا که نشاندهنده یا تصویرکننده نماهایی از تاریخ اقتصاد است، خواهد رسید. در دیدگاه عمومی تاریخ اقتصاد، مخصوصاً در نسخههای مارکسیستی، کاپیتالیسم متهم اصلی بسیاری از رنجهای بشری به شمار میآمده است. اما اتریشیها و بسیاری از دیگر اقتصاددانان در مخالفت میگویند که کاپیتالیسم شرایط زندگی بشر را به میزان چشمگیری بهبود بخشیده است و بسیاری از اشتباهات و خطاهایی که به آن نسبت داده میشوند در واقع ناشی از دخالت دولتها در عملکرد نرمال و طبیعی بازار است. مقالههای سروانتس و پرسی شلی نشان میدهند که رویکرد این نویسندگان در نقد جنگ و مالیات و سیاستهای انحصارطلبانه دولتها چه جهتگیریهایی داشته است.
مقالههایی که درباره پرسی شلی و توماس مان هستند نشان میدهد که این نویسندگان چگونه مشکلات اقتصادی دوران خودشان را که ناشی از دستکاری دولت در ذخیره پولی و در نتیجه منجر به تورم ناگزیر و فرساینده بوده است، در کارهایشان تصویر و تفسیر کردهاند. برای مثال مقاله پژوهشی کانتور درباره شلی نشان میدهد که شاعران رمانتیک بر خلاف تصورات ما فلاکتهای دوران خود را مشکلی از جانب انقلاب صنعتی نمیدیدند، بلکه آن را ناشی از سیاستهای ضدبازاری و مرکانتیلیستی دولت بریتانیا میدانستهاند. اینها همه صرفاً بخشی از زاویه دید بازار آزاد هستند که میتوانند درهای جدیدی را به روی ادبیات و تاریخ ادبیات بگشایند. اگر اقتصاد و ادبیات را مرتبط با هم در نظر بگیریم همه چیز به فرم و قالب اقتصادی که برمیگزینیم بستگی پیدا میکند و بر خلاف آنچه بسیاری از محققان و صاحبنظران ادبی تصور میکنند، جایگزینهای دیگری هم برای تفکر مارکسیستی وجود دارد. مقالههای این کتاب نشان میدهند که مفاهیم آزادی اقتصادی تا چه اندازه میتوانند در ادراک ما از فرهنگ مفید واقع شوند. این کتاب که با سروانتس و جانسون در قله ادبیات اروپا کار تحلیل را آغاز کرده است، آن را
با بررسی یک نویسنده معاصر نیجریهایی به پایان میبرد. به این ترتیب به ما یادآوری میشود که آزادی اقتصادی اکتشاف منحصر و محدود به ملتهای غربی نیست بلکه اصولاً میراث مشترک انسانها در همه جای دنیاست.
در نهایت مولفان کتاب مینویسند: «تنها خواسته ما این است که افراد از هر حوزه تخصصی این مقالات را با ذهن باز مطالعه کنند. اکثر آنچه گفتهایم شاید در ابتدا عجیب به نظر برسد، اما این خود نشانهای است مبنی بر غلبه الگوی مارکسیستی در حوزه علوم انسانی در دهههای اخیر و نشان میدهد که این الگو تا چه اندازه افقهای مباحث و گفتمانهای نظری در حوزه ادبیات و اقتصاد را محدود کرده است. وقتی این پیشفرضهای گمراهکننده درباره کنش بشری که مارکسیستها مروج آن هستند کنار گذاشته شوند، اصول اقتصاد اتریشی به خوبی منطقی بودنشان را نشان میدهند. یعنی خوب میبینیم که انسانها آزاد هستند و به عنوان افراد مستقل حق انتخاب دارند. آنچه مکتب اتریش به حوزه نقد ادبی وارد میکند، روشفکری است که کاملاً بر مبنای مستحکم حقایق اقتصادی بنا شده است و در عین حال با اصول آزادی و فردگرایی نیز همخوانی دارد. و همانطور که در این کتاب نشان دادهایم اصول آزادی و فردگرایی برای درک خلاقیت هنری و ادبی حیاتی هستند.»
دیدگاه تان را بنویسید