بهای جنگ
جنگها چگونه بر اقتصاد تاثیر میگذارند؟
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جهان تصور میکرد دوران جنگهای بزرگ دیگر به سر آمده و شاید بتوان درگیریهای داخلی و منطقهای را نیز تحت کنترل درآورد. اما حالا، گرچه خوشبینها هنوز هم میگویند جنگهای جهانی دیگر تکرار نخواهند شد اما به نظر میرسد که دنیا، هر لحظه باید منتظر آشوب جدیدی باشد. جهانی که زمانی با رقابت شرق و غرب سازماندهی شده بود، اکنون با درگیریهای قومی-مذهبی، جاهطلبیهای منطقهای، و حتی سازمانهای تروریستی فراملی و باندهای جرائم سازمانیافته، روی آرامش نمیبیند.
جنگ اوکراین هم بار دیگر عواقب بیرحمانه جنگ را به جهان یادآوری کرده است. وقتی سازمان ملل متحد اعلام کرد «صلح» تنها گزینه مشروع است بیتردید بر این واقعیت صحه میگذاشت که هرچه خشونت بیشتر ادامه یابد انسانهای بیشتری ناگزیر خواهند بود تاوان این منازعه را پس بدهند؛ نهفقط در روسیه و اوکراین، که حتی در دورترین کشورها به منطقه. و اقتصاددانان در این میان، به خوبی میدانستند که باید در میدان مین نامنظمی گام بردارند؛ چراکه جنگ اوکراین جز فجایع انسانی، برای اقتصاد جهان هم رهاوردهای نامطلوبی خواهد داشت. حتی اگر انداختن بمب و رگبار گلولهها متوقف شوند باز هم سالها طول میکشد تا کشورهای درگیر، از ویرانیها خلاصی یابند؛ به این دلیل که جنگ پیامدی جز درهم شکستن جامعه، پارهپارهکردن جوامع، تخریب زیرساختها، و تضعیف اقتصاد و خدمات اجتماعی ندارد.
گرچه نمیتوان از هزینههای انسانی جنگ صرف نظر کرد اما، هزینههای اقتصادی جنگها هم سنگین و غیرقابل چشمپوشی است؛ آسیب به زیرساختها، کاهش جمعیت شاغل، تورم، کمبود، نااطمینانی، افزایش بدهی و اختلال در فعالیتهای اقتصادی عادی تنها بخشی از ارمغان نامیمون جنگها برای جوامعاند. برخی بر این باورند که جنگ میتواند با ایجاد تقاضا، اشتغال، نوآوری و منفعت برای تجارت، سودمند باشد (بهویژه زمانی که در کشورهای دیگر رخ میدهد). اما وقتی از «مزایای اقتصادی» جنگ صحبت میکنیم باید به خطای «پنجره شکسته» نیز واقف باشیم؛ وقتی برای جنگ پول خرج میکنیم طبیعتاً تقاضا ایجاد میشود اما در عینحال، این فرآیند به معنای هزینه-فرصت هنگفتی نیز خواهد بود. به جای ساختن بمب و موشک یا بازسازی شهرهای ویرانشده میتوانستیم از این پول برای آموزش یا مراقبتهای بهداشتی استفاده کنیم. اجازه بدهید این گزاره را با آماری آشنا برایتان روشنتر کنیم: هزینه-فرصت جنگ عراق تا پایان سال 2009، 860 میلیارد دلار برآورد شده است.
سرانه تولید ناخالص داخلی، تورم و بیکاری
گرچه جنگها به وضوح برای سرمایه انسانی و فیزیکی مخرب هستند، تاثیر جنگ بر «سرانه تولید ناخالص داخلی» اندکی مبهم است. این ابهام اساساً به دلیل نحوه محاسبه کشتار مردم و تخریب اشیا در طول جنگ، در درآمد ملی ایجاد میشود. در واقع تولید اسلحه و مهمات مثبت تلقی میشود، در حالیکه کشتار مردم و ویرانی کشور هیچوقت به حساب نمیآید! از نظر مفهومی، هزینه کل جنگ را شامل سه بخش میدانند: نخست، هزینه-فرصت منابع مورد استفاده برای ادامه جنگ؛ دوم، از دستدادن جان و نابودی سرمایه فیزیکی و انسانی و سوم، کاهش سرانه تولید ناخالص داخلی در طول جنگ و پس از آن.
موسسه کاتو (CATO) مینویسد جنگ از یکسو میتواند سرانه تولید ناخالص داخلی را از طریق کاهش بیکاری و با تغییر مسیر مردم از تشکیل خانواده و دیگر فعالیتهای غیربازار به سمت تولیدات جنگی، افزایش دهد. از سوی دیگر، حتی بدون محاسبه تخریب سرمایه فیزیکی و انسانی یا از دستدادن فعالیتهای غیربازاری، جنگ میتواند با کاهش نیروی کار و بهرهوری کل و کاهش سرمایهگذاری در سرمایه فیزیکی و انسانی جدید، سبب کاهش سرانه GDP شود. جنگ همچنین میتواند تولید ناخالص داخلی را با کاهش سود حاصل از تجارت داخلی و خارجی کاهش دهد.1
کاتو در جمعبندی یکی از مطالعات خود مینویسد سنجش دقیق ابعاد اقتصادی جنگ با استفاده از مجموعه دادههای بزرگ نشان میدهد که جنگ برای تجارت خوب نیست. کشورهای درگیر جنگ از نظر تولید، عملکرد ضعیفی دارند و از نظر مصرف هم ضعیفاند. و سرانه GDP به دلایل فوقالذکر -کاهش نیروی کار و بهرهوری و نابودی سرمایه انسانی و فیزیکی و...- در کشورهای درگیر منازعه به طور قطع کاهش مییابد.
درباره تاثیر جنگها بر «تورم» نیز شواهد زیادی وجود دارد. اقتصاددانان معتقدند جنگ به شیوههای مختلف میتواند تورمزا باشد؛ اتفاقی که به نوبه خود موجب از دسترفتن پساندازهای مردم، افزایش نااطمینانی و از دستدادن اعتماد به سیستم مالی خواهد شد. تورم بالا بیشترین ضربه را به پساندازهای طبقه با درآمد متوسط میزند؛ و مردم به سرعت میبینند که ارزش دارایی و پساندازشان در حال تبخیر است.
در جنگ داخلی ایالات متحده، کنفدراسیون تلاش کرد از نظر مالی هرینههای جنگ را تامین کند. بنابراین دولت به چاپ پول برای پرداخت حقوق سربازان روی آورد و با چاپ پول، ارزش آن به سرعت کاهش پیدا کرد. در طول جنگ جهانی دوم نیز ایالات متحده شاهد افزایش تورم بود زیرا اقتصاد با تمام ظرفیت خود کار میکرد و سطح بالای مخارج دولت و کمبود کارگران سبب ایجاد فشارهای تورمی شد. پس از آنکه ایالات متحده تصمیم گرفت وارد درگیری شود، دولت به طور قابل ملاحظهای هزینههای خود را افزایش داد. با وجودی که خزانه آمریکا بیش از جنگ جهانی اول به مالیات متکی بود و بهرغم افزایش درآمد مالیاتی ناشی از گسترش قابل توجه تولید صنعتی، مشارکت در جنگ به افزایش شدید کسری بودجه دولت فدرال منجر شد. از سوی دیگر، تمام اقدامات دولت برای حفظ ثبات در بازارهای مالی و کمک به کاهش نرخ بهره تامین مالی کسری بودجه بزرگ ناشی از جنگ، در نهایت سبب شد پایه پولی از آگوست 1939 تا سال 1948، 149 درصد افزایش پیدا کند.
در طول جنگ، اقتصاد همچنین میتواند تورم ناشی از فشار هزینه (cost- push) را تجربه کند. اگر کشوری بر اثر جنگ ویران شود و ظرفیت تولید کالاها به شدت کاهش یابد این وضعیت نیز میتواند شرایط تورم شدید را ایجاد کند زیرا دولتها به شدت پول چاپ میکنند تا با کمبود کالا مقابله کنند. برای مثال در سال 1946، مجارستان و اتریش با اقتصادی ویرانشده، بالاترین نرخ ابرتورم را تجربه کردند.
پیامد اقتصادی دیگر جنگ را «بیکاری» میدانند. هزینههای نظامی دولت، اغلب به عنوان حمایتی از اشتغال و بهبود اقتصادی در نظر گرفته میشود اما در واقع، هزینههای نظامی نسبت به سرمایهگذاری در سایر بخشها مشاغل کمتری ایجاد میکند. برای مثال هزینه انرژی پاک و مراقبتهای بهداشتی 50 درصد بیشتر از هزینههای ارتش، اشتغالزایی دارد. ظرفیت اشتغالزایی هزینههای آموزشی نیز دوبرابر بخش نظامی است.
این پدیده را با چند استدلال میتوان تبیین کرد؛ نخست آنکه صنایعی مانند آموزش و انرژی پاک، نیازمند نیروی کار بیشتری هستند. برای سطح معینی از مخارج، بخش بیشتری از بودجه صرف استخدام کارگران و بخش کمتری صرف تجهیزات و مواد میشود. به علاوه، درصد بیشتری از هزینههای مربوط به آموزش، مراقبتهای بهداشتی و ساختوساز در داخل یک کشور باقی میماند و مشاغل داخلی بیشتری ایجاد میکند در حالیکه پرسنل نظامی بیشتر درآمد خود را در خارج از کشور خرج میکنند. در نهایت از آنجا که دستمزدها و مزایا در آن بخشها کمتر از میانگین پیمانکاران و پرسنل نظامی است، همین مقدار بودجه میتواند افراد بیشتری را در بخشهای غیرنظامی سر کار بگذارد. برآوردهای تحلیلگران نشان میدهد اگر در طول سالهای 2001 تا 2019 ایالات متحده درگیر جنگهای مختلف نبود، و منابع را به سمت گسترش انرژی پاک، مراقبتهای بهداشتی و افزایش فرصتهای آموزشی هدایت میکرد بین 4 /1 تا سه میلیون شغل بیشتر ایجاد میشد و نرخ بیکاری به میزان قابل توجهی کاهش مییافت.
بدهی ملی و هزینههای مالی
در طول جنگ، اغلب شاهد افزایش سریع بدهی بخش عمومی هستیم. جنگها اغلب با شعارها و حمایتهای میهنپرستانه همراهاند به همین دلیل دولت به آسانی میتواند بیش از حد معمول وام بگیرد. برای مثال، هر دو جنگ جهانی اول و دوم برای انگلستان بسیار پرهزینه بود. در هر دو مورد بدهی ملی به شدت افزایش پیدا کرد. در دوره پس از جنگ نیز بدهیها به دلیل بازسازی و ایجاد دولت رفاه همچنان رو به افزایش بود. بدهی ملی این کشور در پایان جنگ جهانی دوم 150 درصد افزایش یافت و در اواسط دهه 50، این افزایش به 240 درصد رسید. بریتانیا در طول جنگ جهانی دوم به وامهای ایالات متحده متکی بود و چندین دهه طول کشید تا آنها را پرداخت کند. برای ایالات متحده که در دو سال اول در جنگ درگیر نشد، افزایش بدهی ملی هم چندان چشمگیر نبود.
اگرچه جنگ میتواند تقاضای داخلی را به طور موقت تقویت کند اما از هزینههای آن نیز نمیتوان چشمپوشی کرد؛ بهویژه هزینه- فرصت بودجه نظامی، هزینههای انسانی جانهای ازدسترفته، هزینه بازسازی پس از ویرانیهای جنگ و... این هزینهها همچنین به نوع جنگ و اینکه در کجا و چگونه رخ میدهد نیز بستگی دارد. برای مثال ایالاتمتحده در جنگ جهانی دوم، جنگ کره و جنگ ویتنام شرکت داشت و به نظر میرسید این جنگها همگی به افزایش تقاضای داخلی و بهبود عملکرد برخی شرکتها منجر شد. اما نباید فراموش کنیم که هر سه جنگ، در مناطقی خارج و دور از این کشور رخ داده است؛ آسیا و اروپا شاهدان واقعی ویرانیها بودند!
هزینه - فرصت دیگر جنگ آن است که دولت بودجه کمتری برای دنبالکردن سیاستهای انبساط مالی در شرایط رکود خواهد داشت. برای مثال، اگرچه جنگ عراق سبب رکود اقتصاد آمریکا نشد اما اقتصاددانان میگویند هزینههای نظامی بالاتر، توانایی دولت این کشور را برای کمک به بانکها و تزریق پول به اقتصاد کاهش داد. به علاوه جنگ اغلب بهای نفت را افزایش میدهد و این خود میتواند استانداردهای زندگی را با کاهش چشمگیری همراه کند؛ پدیدهای که خود یک هزینه-فرصت است.
بدیهی است که هزینه جنگ در مناطقی که مستقیماً درگیر آن هستند بسیار بیشتر است. جنگ داخلی، همواره یکی از مهمترین عوامل فقیرکردن بسیاری از کشورهای در حال توسعه بوده است. هزینه بازسازی مناطق تخریبشده و دشواری جذب سرمایهگذاری خارجی در یک منطقه بیرونآمده از جنگ را نیز باید به فهرست هزینهها افزود.
نکته دیگر آنکه دولتها در برآوردهای خود از هزینههای جنگ، اغلب هزینههای نهایی را دستکم میگیرند. به علاوه این هزینهها اغلب بین بودجههای مختلف پخش میشود. مثلاً جنگ عراق موجب هزینههای بهداشتی بالاتر، هزینههای بیشتر برای مستمری زنان بیوه و... شد که از بودجه دفاعی آمریکا تامین نمیشدند. همچنین هزینههای غیرقابل تعریفی مانند سرمایه انسانی ازدسترفته، ضررهای تجارت و اعتماد وجود دارد. انحراف منابع از حوزههای مولد مانند آموزش و حملونقل نیز خود هزینه بهشمار میرود.
فراتر از این همه، برآورد هزینههای مادی جنگ امکانپذیر است اما هزینههای روانی آن درد مرگ، رنج، ترس و ناتوانی را به آسانی نمیتوان مشخص کرد. هر درگیری میتواند سربازان و غیرنظامیان بسیاری را تا پایان عمر درگیر آسیبهای روحی و روانی کند. در سالهای اخیر سندروم «استرس پس از سانحه» به طور گستردهای پذیرفته شده، اما قیمت گذاشتن بر روی بلایی که این پدیده بر سر افراد یک جامعه میآورد قطعاً کار دشواری است.
دمیدن در آتش فقر
شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد خانوادههایی که از جنگ و نزاع آسیب میبینند بیش از سایرین با فقر و محرومیت طولانیمدت مواجه خواهند بود. جنگ بر افرادی که در آن شرکت میکنند هم تاثیر نامطلوبی میگذارد زیرا باید بر افت آموزش، انگ اجتماعی و ناراحتیهای روانی غلبه کنند که میتواند آنها را از نظر اقتصادی ضعیف و از نظر اجتماعی در حاشیه قرار دهد. اما رابطه شوم فقر و جنگ به اینجا ختم نمیشود. جنگ مسبب فقر است و آن را پیچیدهتر هم میکند. ابتدا نیروی کار و سرمایه انسانی را کاهش میدهد، سپس داراییهای تولیدی و سرمایه مالی را تخریب میکند و در نهایت با فرسایش سرمایه اجتماعی و زوال اعتماد -که نظامهای سیاسی و اجتماعی قوی به آن وابستهاند- همراه میشود.
هر درگیری و نزاعی بیشترین ضربه را به فقرا وارد میکند؛ رفاه اجتماعی کاهش پیدا میکند زیرا کالاها و خدمات به سمت اقدامات نظامی متمایل میشوند. زیرساختهای روستایی در قلمرو مورد مناقشه از بین میروند و تامین عدالت و امنیت به مناطق شهری و مناطق سکونت نخبگان محدود میشود. اقتصادها و نهادهای جنگی که در مدت درگیری ایجاد میشوند عمدتاً استثماری (extractive) هستند و تمایل دارند اقتصادهای سیاسی محلی را با تکیه بر قاچاق و اعمال فشار به انحراف بکشند. این شیوهها میتوانند به تنهایی به محرکهای درگیری تبدیل شوند و خشونت و نابرابری مرتبط با درگیری را حتی پس از پایان رسمی جنگ تداوم ببخشند. و تداوم ناآرامیها خود مسبب ادامه فقر است. از نظر اقتصادی، جنگ به دلیل آنکه معیشت و دسترسی به پول را مختل میکند به فقر دامن میزند. «موسسه اقتصاد و صلح» مینویسد 10 کشور متاثر از جنگ به طور متوسط 41 درصد از تولید اقتصادی خود را در نتیجه خشونت از دست دادهاند.2 اما اگر تعریف فقر را گسترش دهیم تا نیازهای اولیه زندگی را دربر بگیرد، آنوقت هیچ چیز مانند جنگ بر آتش فقر نمیدمد چراکه برای رفاه انسانها فاجعهآفرین است. کشورهایی مانند سوریه، یمن، اتیوپی و افغانستان -که در آنها فشار جنگ، زندگی روزمره را به مبارزهای برای بقا تبدیل کرده- مصداقی از این گزارهاند.
اقتصاددانان میگویند جنگ از سه طریق سبب ایجاد و تعمیق فقر میشود:
با تضعیف تولید غذا، تورم سریع مواد غذایی و جلوگیری از کسب درآمد مردم برای خرید غذا، سیستم غذایی را مختل میکند.
زیرساختهای کلیدی را که از زندگی روزمره پشتیبانی میکنند - از سیستمهای آبرسانی گرفته تا مراکز انرژی و بیمارستانها- نابود میکند.
مردم را از خانههایشان آواره میکند، کودکان را از تحصیل باز میدارد، نابرابری جنسیتی را تشدید میکند و جامعه را در معرض سطوح بالایی از خشونت قرار میدهد.
اما روندهای دیگری هم وجود دارد که همواره به ضرر فقیرترها تمام میشود. برای مثال خشونت علیه زنان در جنگ افزایش مییابد. با فروپاشی نظام حقوقی زنان در خانه با خشونت مواجه میشوند و با ورود ارتش بیگانه به یک کشور، خشونت جنسی اغلب به عنوان یک سلاح ظالمانه علیه زنان به کار میرود. خشونت و ویرانی جنگ ناگزیر به سطوح بالای بیخانمانی، آوارگی و مهاجرت منجر میشود. دولتها اغلب توانایی ارائه خدمات اجتماعی اولیه مانند جمعآوری زباله، تامین مدارس با بودجه مناسب و کمکهای درآمدی را از دست میدهند. جنگ همچنین بدترین دشمن محیط زیست است زیرا سلاحهای مدرن هوا، خاک و آب را آلوده میکنند و اکوسیستم را از بین میبرند. و پس از هر درگیری، نابرابری شدت میگیرد زیرا ثروتمندان و گروههای بهرهمند از روابط، از خلأ قدرت در حکومت، صنعت و منابع به نفع خود بهرهبرداری میکنند. درک محققان از پیامدهای جنگ و درگیری هنوز در حال شکلگیری است؛ اما جنگ هرچه هست بیشک «برنده»ای ندارد. تنها رهاورد جنگ برای زندگی، پول و فرصتها، «باختن و از دست دادن» است. واقعیتی که جاهطلبیهای سیاستمداران فرصتی برای باور آن باقی نمیگذارد.
پینوشتها:
1- Thies Clifford F. BaumChristopher F. The Effect of War on Economic Growth. Cato Journal.Winter 2020
2-https: / /www.visionofhumanity.org /how-does-war-and-violence-affect-an-economy /