پیر اقتصاد
چرا دکتر پیرنیا را پدر اقتصاد ایران مینامند؟
او را به نام پدر اقتصاد ایران میشناسند؛ از خاندان مشهور پیرنیا و از اقوام مشیرالدوله و موتمنالملک و شاگرد کینز. دکتر حسین پیرنیا از نخستین تحصیلکردههای اقتصاد در فرانسه بود و از نخستین استادان اقتصاد در ایران، بنیانگذار اولین دانشکده اقتصاد در ایران و بانی موسسه تحقیقات اقتصادی و نخستین رئیس انجمن اقتصاددانان ایران. وی طی سالیان پربار زندگیاش شاگردان برجسته بسیاری را در مکتب خود پرورش داد تا آنجا که میتوان گفت چند نسل از استادان برجسته اقتصاد و کارشناسان طراز اول اقتصادی کشور از شاگردان مستقیم او هستند. از میان شاگردان او به سراغ دکتر محمدمهدی بهکیش رفتیم تا یاد و خاطره استاد را زنده کنیم.
او را به نام پدر اقتصاد ایران میشناسند؛ از خاندان مشهور پیرنیا و از اقوام مشیرالدوله و موتمنالملک و شاگرد کینز. دکتر حسین پیرنیا از نخستین تحصیلکردههای اقتصاد در فرانسه بود و از نخستین استادان اقتصاد در ایران، بنیانگذار اولین دانشکده اقتصاد در ایران و بانی موسسه تحقیقات اقتصادی و نخستین رئیس انجمن اقتصاددانان ایران. وی طی سالیان پربار زندگیاش شاگردان برجسته بسیاری را در مکتب خود پرورش داد تا آنجا که میتوان گفت چند نسل از استادان برجسته اقتصاد و کارشناسان طراز اول اقتصادی کشور از شاگردان مستقیم او هستند. از میان شاگردان او به سراغ دکتر محمدمهدی بهکیش رفتیم تا یاد و خاطره استاد را زنده کنیم.
♦♦♦
اولینبار که دکتر پیرنیا را دیدید، چه سالی بود و چطور با ایشان آشنا شدید؟
سال 42 سال ورود من به دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران بود و به گمانم سال 1343شاگرد دکتر پیرنیا بودم. درس ریاضیات تحلیلی برای اقتصاد با ایشان داشتیم. آن روزها رشته اقتصاد مستقل نبود و در دانشکده حقوق تدریس میشد. من سال 1346 لیسانس گرفتم و همان سال دانشکده اقتصاد مستقل شد که عامل استقلال آن هم مرحوم دکتر پیرنیا بود. همزمان در کنکور فوق لیسانس شرکت کردم و قبول شدم. به نظرم سال 1346 تنها سالی بود که پذیرفته شدگان فوق لیسانس را به سربازی بردند. بعد از سربازی به دانشگاه تهران برنگشتم و سر از یونسکو درآوردم و پس از آن هم بورسیه گرفتم و به خارج رفتم.
استادان شما در این دوره چه کسانی بودند؟
دکتر مشکات درس داشتیم که در سال 1343 یا 1344 از فرانسه برگشته بود، دکتر زندی حقیقی بود، و با دکتر پیرنیا هم درس ریاضی و مالیه عمومی داشتیم. دکتر پیرنیا شاگرد کینز بود و درسش را در انگلستان خوانده بود. به گمانم دکتر پیرنیا هم ریاضیات خوانده بود و هم در دانشکده پلیتکنیک پاریس، مهندسی را گذرانده بود، بعد در انگلیس هم در رشته اقتصاد تحصیل کرده بود. بنابراینهم ریاضی خوب میدانست و هم اقتصاد را. وقتی من شاگرد ایشان بودم، کاملاً مسن بود، ولی خیلی سرحال به نظر میرسید. ما که به موسسه تحقیقات اقتصادی رفتیم، آقای دکتر پیرنیا رئیس موسسه شد. من دو خاطره از ایشان دارم.
یکی اینکه آن موقع در دانشکده اقتصاد، ریاضی عملاً با پیرنیا شروع شد. اکثر اساتید ریاضی نمیدانستند اما پیرنیا ریاضی را خوب بلد بود. یکی از اساتید که نامش را نمیگویم در کتابش از مشتق دوم استفاده کرده بود و میخواست توضیح دهد که چطور نقطه ماکزیمم سود و مینیمم هزینه را در اقتصاد خرد به دست بیاوریم. در ریاضی اینها را با مشتق اول و دوم به دست میآوریم. ایشان در کتابش مشتق دوم را نوشته بود و فرمولش را هم وسط صفحه گذاشته بود. منتها اغلب بچهها ریاضی نخوانده بودند و نمیفهمیدند. سالی که ما به دانشکده اقتصاد رفتیم، با اینکه دانشجویان اغلب دیپلم ریاضی داشتند، اما این موضوع را متوجه نمیشدند. سمینار گذاشتند و توضیح این بخش به من افتاد و وقتی توضیح دادم بچهها متوجه شدند که معنی مشتق دوم چیست. بچهها شیطنت کردند و بعد از کلاس به همان استاد گفتند که ما این قسمت را نفهمیده بودیم، بهکیش که تشریح کرد، خوب فهمیدیم. این برای استاد خیلی سنگین آمد.از این درس نمره نگرفتمو موضوع را با دلخوری به دکتر پیرنیا گفتم .ایشان گفت: نگران نباش، درستش میکنم.
در امتحان مجدد آن درس را قبول شدم اما آن ماجرا در خاطر من و ایشان مانده بود. یک روز دکتر پیرنیا صدایم کرد و گفت: انتقامت را گرفتم. آقای دکتر فلانی آمده بود پیش من که ریاضی به او درس بدهم، من هم پذیرفتم اما گفتم درس میدهم، منتها باید تمریناتت را با کمک بهکیش باید حل کنی. دکتر پیرنیا گفت این را که گفتم رفت و دیگر برنگشت. بعد از این ماجرا خیلی به دکتر پیرنیا ارادت پیدا کردم و خیلی خوشحال بودم که اینطور پشت دانشجوی خودش درآمد. به همین دلیل هم بلافاصله بعد از لیسانس کارمند موسسه تحقیقات اقتصادیشدم و با آقای دکتر پیرنیا کار میکردم که دوران قابل افتخاری است.
خاطره دوم مربوط به لطفی است که زندگی من را به کلی تغییر داد.همان طور که اشاره کردم، سالی که فوق لیسانس قبول شدم، ما را به صورت غیرعادی به سربازی بردند. جزو اولین گروه افسری سپاه دانش بودیم. نظرشان این بودکه ما سرپرستی 30 تا 40 سپاه دانشی را برعهده بگیریم. ما 180 نفر بودیم و بعد از شش ماه من در آن دوره شاگرد اول شدم، در نتیجه میتوانستم نزدیکترین محل به تهران را انتخاب کنم که بتوانم هم درسم را ادامه دهم و هم به کارم در موسسه تحقیقات اقتصادی برگردم. منتها یک ماه مانده بود به پایان دوره و من نمیدانستم شاگرد اول خواهم شد، که یک اتفاقی افتاد. یک روز به من زنگ زدند که معاون وزیر آموزش و پرورش تو را میخواهد، من یک بچهشهرستانی بودم که از مشهد آمده بودم و اصولاً آشنایی نداشتم. خیلی تعجب کردم که در سطح معاون وزیر یک نفر من را خواسته، اجازه گرفتم و پیش معاون وزیر رفتم. معاون وزیر مرحوم دکتر امیر بیرجندی بود. رفتم پیش ایشان و فهمیدم که ایشان رئیس دو بخش است؛ اول اینکه این سپاهیان دانش زیر نظر وزارت آموزش و پرورش بودند، یعنی از نظر آموزشی ما به نوعی زیر نظر آقای دکتر امیر بیرجندی بودیم، دوم اینکه یونسکو در ایران طرحی را داشت اجرا میکرد به نام «طرح سوادآموزی حرفهای» و به این صورت بود که به جای اینکه الفبای زبان فارسی به بزرگسالان آموزش داده شود، میگفتند این را باید با حرفه اشخاص همراه کنید، کلماتی که انتخاب میکنید از حرفهشان باشد، بحثی که سر کلاسهایشان میشود، راجع به حرفهشان باشد، این طرحی بود که آن سال یونسکو داشت در 12 کشور آزمایش میکرد و ایران هم شامل آن میشد. در ایران دو نقطه را انتخاب کرده بودند، یکی اصفهان بود به عنوان یک محیط صنعتی، و یکی دزفول به عنوان یک محیط کشاورزی. من آن موقع یک جوان 25-24ساله بودم و گفتند آقای دکتر پیرنیا تو را معرفی کرده، وقتی دنبالهاش را گرفتم دیدم که یونسکو نامه نوشته بوده به دانشگاه تهران که ما یک نفر را با این مشخصات میخواهیم، آنها رفته بودند به دانشکده اقتصاد و در موسسه تحقیقات اقتصادی، چون این یک کار تحقیقی بود که زیر نظر دکتر پیرنیا انجام میشد، ایشان با لطف و محبت من را معرفی کرده بودند. من از لحاظ خانوادگی اصلاً فکر خارج رفتن و کار کردن با سازمانهای بینالمللی را نمیتوانستم بکنم، دیدم این شانس بزرگی برای من است بنابراین بلافاصله قبول کردم. دکتر پیرنیا گفت ولی باید به اصفهان بروی. گفتم چشم. بعد که شاگرد اول شدم، دیدم هم باید فوق لیسانس را فدا کنم و هم محیط تهران را، ولی همان اصفهان را انتخاب کردم، یعنی فوق لیسانس را رها کردم و بعد از تمام شدن دوره آموزشی به اصفهان رفتم، مرا منتقل کردند به یونسکو در اصفهان و شدم سرپرست ایرانی ارزیابی پروژه یونسکو. همانجا هم بود که با همسرم آشنا شدم که ایشان هم در همان پروژه کار میکرد. هنوز هم نمیدانم چطور این مرد توانست به یک دانشجوی تازه فارغالتحصیلشده اعتماد کند. به هر حال پروژه ما در دنیا اول شد.
بعد که دوره سربازی تمام شد، کار اجرایی را در یک پروژه به عنوان مدیر شروع کردم، یونسکو از من خواست یک سال دیگر بمانم. گفتم میتوانم به تهران بروم و فوق لیسانسم را ادامه بدهم، ولی حاضرم یک سال دیگر اینجا بمانم، به این شرط که به من یک سال بورسیه بدهید. دکتر بیرجندی و رئیس پروژه که فردی فرانسوی بود به پاریس رفتند و مذاکره کردند. من ماندم و آنها هم به قولشان وفا کردند. یک بورسیه یکساله کانادا به من دادند. من به جای اینکه به تهران برگردم و ادامه دهم، به کانادا رفتم و فوق لیسانسم را آنجا گرفتم و برگشتم به ایران.
بعد از بازگشت به ایران هم همکار دکتر امیر بیرجندی در «دانشسرای عالی سپاه دانش» شدم. ایشان میخواست آن را به دانشگاه تبدیل کند، و قول داد اگر به او کمک کنم، بورسیه برای دکترا مهیا کند. دو سال در آنجا کار کردیم و با همکاری دوستان و خود دکتر امیر بیرجندی دانشسرای عالی را تبدیل کردیم به دانشگاه ابوریحان و ایشان هم به قولش وفا کرد و یک بورسیه تحصیلی برای دکترا به من داد و من برای تحصیل به آمریکا رفتم.
کتاب ساموئلسون یکی از مهمترین منابع تدریس در دنیا بود و دکتر پیرنیا آن را تدریس میکرد، نظری درباره کیفیت تدریس ایشان و کیفیت کارشان دارید؟ میخواهم مقایسه کنید با استادانی که پیش از ایشان یا بعد از ایشان یا حتی خارج از کشور به شما تدریس کرده بودند.
راستش تدریس ایشان خیلی خوب نبود، آرام صحبت میکرد، اما جذابیت زیادی داشت. به هر حال از خانواده اصیلی داشت، برادرش استاندار بود و خانوادهاش هم شناختهشده بودند. رابطه بسیار خوبی با دانشجویان داشت و اساتید هم همه از او حساب میبردند و به او احترام میگذاشتند. بانی استقلال دانشکده اقتصاد، دکتر پیرنیا بود.
خاطرم هست دانشکده اقتصاددر سال اول استقلال به حوالی میدان ولی عصر فعلی و روبهروی سینما امپایر نقل مکان کرد. مکان فعلی دانشکده اقتصاد به دانشکده علوم اجتماعی تعلق داشت.جای تعجب داشت که دکتر پیرنیا موفق شد این ساختمان مجلل را از آنها بگیرد. نمیدانم چطور از چنگشان در آوردند، آن موقع احسان نراقی آن ساختمان را برای دانشکده علوم اجتماعی میساخت. دکتر پیرنیا آن ساختمان را گرفت و شد دانشکده اقتصاد که بعد به آنجا منتقل شدیم و هنوز هم دانشکده اقتصاد در خیابان کارگر همانجاست. ریاضی را هم دکتر پیرنیا به دانشکده اقتصاد آورد. پیرنیا از هر نظر شاخص بود هم در مردمداری، هم در دانش و رابطه با دانشجو و هم پروژههایی که میگرفتند. مثلاً آن موقع پیرنیا پروژه بزرگی را در خصوص مطالعه تغییراتی که ساخت سد زایندهرود در ساختار تولیدی منطقه به خصوص کشاورزی منطقه ایجاد میکند از سازمان تعاون گرفت. ما یک گروه بودیم که رئیس ما مرحوم دکتر ساعدلو بود. خاطرم هست که به 420 روستا برای جمعآوری اطلاعات رفتیم و ماهها در اصفهان به خاطر این پروژه زندگی کردیم. همیشه خود دکتر پیرنیا میگفت ما این همه زحمت کشیدیم تا این پروژه را انجام دادیم تبدیل به 10 جلد کتاب شد اما در کتابخانه جا خوش کرد. یعنی حتی آن موقع هم از کار تحقیقی استفاده چشمگیری نمیشد. جامعه اصولاً مبنایش چندان بر استفاده از کارهای تحقیقاتی نبود. الان هم همینطور است، شما این همه در مجله تجارت فردا زحمت میکشید، آنطور که باید و شاید توسط سیاستگذاران خوانده نمیشود و این عیب بزرگی است که من حداقل از سال 45-44 شاهد این روند هستم. من هنگام تحقیق در آن زمان هم با خارجیها کار میکردم، هم درس میخواندم. ولی واقعاً آنچه در فرنگ، در آمریکا و کانادا، یاد گرفتم این است که تصمیمات همه براساس مطالعات است. این مطالعات هم فقط یک مطالعه نیست، معمولاً به دو یا سه گروه کار را برای مطالعه میدهند بعد یک گروه مینشینند جمعبندی آن را نگاه میکنند و بر اساس آن تصمیمگیری میکنند، اما در ایران حتی اگر پروژه هم اجرا شود با دلسردی مواجه میشود، چون نهایتش مثل همان پروژهای که در مورد زایندهرود انجام شد چندان توجهی به آن نمیشود. ما اصولاً فرآیندهای زندگی اقتصادی-اجتماعیمان را هنوز علمی نکردهایم. این فرآیند باید تبدیل به یک فرآیند علمی شود. پیرنیا در این زمینه خیلی کار کرد. از یک طرف پلیتکنیک فرانسه را دیده بود و از سوی دیگر در لندن اقتصاد خوانده بود. خودش هم از خانوادهای فرهنگی بود. خود دکتر پیرنیا یک مدتی معاون وزیر دارایی هم بوده است.
اتفاقاً سوال من هم همین بود. در دهههای 20 و 30 و 40 که تحولات زیادی اتفاق میافتد آقای دکتر پیرنیا بیشتر مسوولیت اداره کل نفت را برعهده میگیرند و بعد هم یک دوره معاون وزیر دارایی میشوند ولی ما با وجود اینکه ایشان شاگرد کینز بوده، ولی در سیاستگذاری ردپایشان را نمیبینیم. و نکته بعد اینکه در تمام این مدت تا قبل از دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، آن چیزی که ما میبینیم فقط ترجمه کتاب «عقاید بزرگترین علمای اقتصاد» اثر جورج ساول است. دلیل خاصی داشت؟ یا خودشان علاقه نداشتند که به سیاستمداران نزدیک شوند؟
به نظرم دکتر پیرنیا بیشتر آکادمیسین بود، به همین دلیل هم در دانشکده خیلی خوب میدرخشید. بیشتر دوست داشت که همانجا با کارهای تحقیقاتی پیش برود، کلاس هم آن موقع خیلی زیاد نمیآمد. محیط دانشکده را خیلی دوست داشت. به نظر من پیرنیا اصولاً آدم اجرایی نبود، منتها از نظر تفکر هم خیلی جایگاهی باز نکرده بود، چون خیلی اهل مقاله نوشتن نبود. دکتر پیرنیا بیشتر در بیرون جامعه به خاطر خانوادهاش شناخته شده است. مگر آنهایی که در دانشگاه با او در ارتباط بودند. من غیر ازاینکه دانشجو بودم، با ایشان کار هم کردم و افتخارم این است که حدود دو سال دکتر پیرنیا رئیس مستقیم من بودهاند و روزی یکبار خدمت ایشان میرسیدم. بسیار خوشمشرب بود. بسیار به مسائل علمی علاقهمند و مسلط بود و در مقابلش در مورد مسائل روز اقتصادی به نظرم خیلی خودش را درگیر نمیکرد.
آقای دکتر یک سوال دیگر. ایشان دانشکده اقتصاد را که راه انداخته بودند همزمان شده بود با اینکه دکتر فرهنگ هم به ایران برگشته بودند. شخصاً موافق دادن القاب به افراد نیستم اما بعضیها دکتر پیرنیا را پدر اقتصاد ایران میدانند و بعضی دکتر فرهنگ را. البته این دو بزرگوار شباهتهاییهم به هم دارند هردو کتابهای مهمی را ترجمه کردهاند. به نظر شما کدامیک از این دو بزرگوار جایگاه مهمتری را در آکادمی اقتصادی ایران دارند؟
اولاً پیرنیا یک نسل قبل از دکتر فرهنگ بوده است. زمانی که دکتر پیرنیا دانشکده اقتصاد بود دکتر فرهنگ هنوزبه ایران نیامده بود. دکتر فرهنگ رفت دانشگاه بهشتی فعلی اما حتی آنجا هم نتوانست یک دانشکده مستقل اقتصاد به وجود بیاورد، اما پیرنیا در سال 1346 توانست دانشکده اقتصاد را از دانشکده حقوق دانشگاه تهران جدا کند. یعنی پایه دانشکده اقتصاد را در ایران دکتر پیرنیا گذاشته است. ما در دانشگاه شهید بهشتی هنوز دانشکده مستقل اقتصاد نداریم. البته نوع خدمتی که دکتر فرهنگ کرد متفاوت است، مثلاً دانشنامه ایشان خیلی کار باارزشی است. من آن کار دکتر فرهنگ را یک کار بسیار ماندگار میبینم. در مقابل دکتر پیرنیا ریاضی را وارد درسهای اقتصاد کرد و خودش کتابش را ترجمه و تدریس کرد و خودش پایه ریاضی بودن اقتصاد و استفاده علم ریاضی در اقتصاد را گذاشت. بنابراین کاملاً دو کار متفاوت است. اگر بخواهم یکی را بر یکی ترجیح بدهم، میگویم دکتر پیرنیا تاثیراتش در علم اقتصاد ما خیلی بیشتر بود. ما الان دانشکدههای علمی مستقل قوی اقتصاد داریم، اینها محصول کار مرحوم پیرنیاست. دکتر فرهنگ تا آخرین روزهای زندگیاش مرتب سرش در کتاب بود. فکر میکنم دکتر پیرنیا اینطور نبود. دکتر پیرنیا بیشتر یک آدم اجتماعی بود. دکتر فرهنگ تا آخرین لحظه عمرش سرش در کتاب بود. ولی دکتر پیرنیا پروژههای اقتصادی در سطح مملکت را رصد میکرد. برای آنها فضاسازی میکرد و نگاه اقتصادی جامعه را میخواست رشد بدهد. اقتصادی نگاه کردن به فرآیند اقتصادی، تولید و تجارت را. اینها را به نظرم دکتر پیرنیا خیلی اساسیتر کار میکرد. میخواست نگاه را تغییر بدهد و در این کار موفق بود.