سقف شیشهای، دستان نامرئی و موانع بازدارنده درونی
چرا زنان به مدارج بالای مدیریت شرکتها نمیرسند؟
با وجود آنکه طی چند دهه اخیر نرخ اشتغال زنان افزایش چشمگیری داشته، اما حضور زنان در عرصههای مدیریتی کمرنگ بوده است. بهطوری که آگاهانه یا ناآگاهانه از حضور زنان در مشاغل مدیریتی ارشد جلوگیری به عمل آمده و زنان نهایتاً تا مشاغل مدیریت میانی رشد میکنند. این موضوع آنقدر عمومیت دارد که رسیدن زنان به درجههای عالی و سطوح بالای مدیریتی غیرمعمول و حتی غیرقابل تحمل به نظر میرسد.
با وجود آنکه طی چند دهه اخیر نرخ اشتغال زنان افزایش چشمگیری داشته، اما حضور زنان در عرصههای مدیریتی کمرنگ بوده است. بهطوری که آگاهانه یا ناآگاهانه از حضور زنان در مشاغل مدیریتی ارشد جلوگیری به عمل آمده و زنان نهایتاً تا مشاغل مدیریت میانی رشد میکنند. این موضوع آنقدر عمومیت دارد که رسیدن زنان به درجههای عالی و سطوح بالای مدیریتی غیرمعمول و حتی غیرقابل تحمل به نظر میرسد.
شیوع این موضوع خاص ایران و سایر کشورهای در حال توسعه نیست، بلکه مطالعاتی که دراین باره انجام شده نشان میدهد عدم حضور شایسته زنان در ردههای تصمیمگیری ارشد پدیدهای جهانی است و رشد زنان در ردههای بالای مشاغل در همه جای دنیا با موانع جدی مواجه است.
همه ما بسیار شنیدهایم که مردان در هر کاری از زنان موفقترند، حتی مشاغلی که زنان به سبب برخی از ویژگیهای جنسیتیشان در آنها مزیت نسبی دارند نیز از این قسم قضاوتها در امان نیست. این کار میخواهد آشپزی باشد، مدیریت یک مدرسه باشد یا مدیریت کلان یک شرکت. اما سوال اصلی آن است که آیا مردان واقعاً در مدیریت کلان هر کاری بهتر از زنان عمل میکنند؟ پژوهشها نشان میدهد که در شرایط برابر بین مردان و زنان تفاوت معناداری در مدیریت آنان نیست. اما عواملی وجود دارد که باعث میشود ارتقای شغلی مردان در شرایط مساوی با زنان بهتر صورت گیرد.
بررسیها نشان میدهد جنسیت هنوز هم مانع مشترک پیشرفت شغلی زنان محسوب میشود، چرا که به نظر میرسد پیشرفت زنان در ردههای بالای تصمیمگیری با موانع نامرئی مسدود شده است: موانع بازدارنده از درون، سقف شیشهای از بالا و دستانی نامرئی از پایین.
اما چه سازوکاری موجب ایجاد محدودیت بر زنان در ارتقای شغلی میشود؟
موانع بازدارنده درونی
موانع بازدارنده درونی مشخصهها و رفتارهای خاص زنانه است که باعث عدم پیشرفت شغلی زنان میشود. خودباوری تصویری است که افراد از تواناییهای خود برای رویارویی با دنیای خارج دارند. در اغلب فرهنگها و همه اعصار، خودباوری خصیصه ارزشمندی برای زنان نبوده است. زن بودن با انفعال و نه با اعتماد به نفس، با اطاعت و نه با سرپیچی، با وابستگی و تسلیم و نه با استقلال، با وابستگی و نه خودکفایی، با ازخودگذشتگی و نه تجلیل از خود شناخته میشود. فرهنگ غالب در کشور ما نیز زن خوب را زنی بساز میداند که وابسته و منفعلانه هر آنچه برایش رقم بخورد را بپذیرد. در حالی که برای زنانی که هماکنون با کسب مدارج علمی بالا، میخواهند با کنار گذاشتن وظایف سنتی وابسته به جنسیت خود، برای کسب استقلال فکری تلاش کنند، کار کنند و پایگاههایی را که سابقاً تنها به مردان تعلق داشت، تسخیر کنند، خودباوری امری لازم و ضروری است. زنان به صورت نظامیافتهای تواناییهای خود را دستکم میگیرند. آنها موفقیتهای خود را محصول عوامل خارجی و نه تواناییهای خود میدانند. این موارد در مورد مردان عکس تصورات زنان است؛ بهطوری که مردان عموماً تصور بهتری از تواناییهای خود دارند و موفقیتهایشان را حاصل کار خود میدانند. گرچه خودباوری همه آن چیزی نیست که زنان برای موفقیت به آن نیازمندند، اما بدون آن نیز نمیتوانند به آنچه شایسته آن هستند دست پیدا کنند.
سقف شیشهای
سقف شیشهای موانع و معضلات نامرئی است که در راه پیشرفت زنان به سطوح بالاتر بروز میکند. موانعی که ساخته و پرداخته جامعه مردسالار بوده و بر پایه اسطورهها و برداشتهای مشترک جنسیتی از نقش زنان در حوزههای عمومی و خصوصی شکل میگیرد. سقف شیشهای در واقع رویکرد فرهنگی است که فرصت حضور زنان در مشاغلی را که قبلاً در اختیار مردان بودند برنمیتابد. این رویکرد فرهنگی ضمن تایید ارتقای شغلی مردان، فرصت حضور زنان در مشاغل ارشد را نفی میکند. سلطه دیرینه مردان بر نظامهای شغلی، موجب نفوذ فرهنگ مردانه از پایینترین ردههای شغلی تا بالاترین پستهای مدیریتی شده است. وجود این فرهنگ مردسالار در سازمانها و شرکتهاست که اجازه رشد و ترقی به زنان در پستهای مدیریتی و استراتژیک را نمیدهد.
ریشه فرهنگ مردسالار در سازمانها، مردسالاری در جامعه است. هرچه بافت فرهنگی یک جامعه مردسالارتر باشد، توسعه شغلی زنان با مشکلات جدیتری مواجه است. در جامعهای که زنان همواره بعد از مردان قرار دارند، پذیرش رشد زنان در مشاغل بالاتر سختتر صورت میگیرد. بهطوری که در شرکتهایی که فرهنگ مردسالار در آنها غلبه دارد، مردان با استفاده از ابزارهای قانونی، بهکارگیری سنتها و آیینها، استفاده از ابزارهای مالی، بهرهگیری از سیاست «زنان علیه زنان»، تقسیم کار، استفاده از مهارتهای زبانی، جسارت و... قادرند بر زنان به گونهای اعمال فشار کنند تا آنها در رسیدن و ایفای نقشهای مدیریتی با چالش جدی مواجه شوند.
از سوی دیگر، تفاوتهای بیولوژیک زنان و مردان در طی تاریخ تقسیم کاری ایجاد کرده که زنان پشت پرده ضمن مهیا کردن مسیر دسترسی مردان به نهادههای قدرت و ثروت، از آن بینصیب باشند. ضربالمثل «پشت هر مرد موفق زنی قرار دارد» نشانگر آن است که زنان با مهیا کردن شرایط، ابزار رشد مردان را فراهم میآورند. به این ترتیب، از دیدگاه تاریخی نیز زنان همواره در منصبهایی در سطوح پایینتر اشتغال داشتهاند و بیشتر به منزله دستیاران مدیران، انجام وظیفه کردهاند. در طول تاریخ، همواره تصورهای قالبی مربوط به مرد بودن و قدرت رهبری با هم تداعی میشوند.
از سوی دیگر، نگرشهای کلیشهای رایج، درباره جنسیت در هر جامعهای نقشهای جنسیتی خاصی را برای زنان تعریف میکند. برخی از این نگرشهای جنسیتی که احتمالاً جزئی از دانش عامه همگی ما است عبارتند از: «مهمترین وظیفه زن نگهداری از فرزندانش است، زن جنس لطیف و ظریفیه، بهتره تو مشاغلی باشه که نیاز به ظرافت داره، کاری برای زن خوبه که توی خونه باشه، زن باید مطیع شوهرش باشه، امان از رئیس زن! ...» شاکله اصلی این نگرشهای جنسیتی آن است که زنان میبایست در موقعیتهایی باشند که با چالش جدی مواجه نشوند و به نوعی در موقعیت تابعی از مردان قرار داشته باشند. تعداد اندکی از روسای سازمانها تصور میکنند زنان حتی با داشتن فرزند، همسر و خانواده توانایی مدیریت کلان را در محیط کاری خود دارند و پیشفرض آنها آن است که زنان دارای فرزند دیگر توانایی قبلی را در زمینه مدیریت کاری خود ندارند و توجه آنها بیشتر معطوف به فرزندان و خانواده است.
یکی از نکات مهمی که در برابر مدیریت زنان دائماً مطرح میشود، عدم توانایی زنان در برخوردهای قهرآمیز است. بهطوری که این دیدگاه مدعی آن است که زنان به صورت فطری فاقد روحیه لازم برای ورود به مخاطرات هستند و مدیران موفق باید توان ورود به مخاطره و پذیرش ریسک را داشته باشند، اما از آنجا که زنان تمایل دارند در محیطهای آرام و دور از برخورد فعالیت کنند و فاقد روحیه مخاطرهپذیری هستند، نمیتوانند مسوولیتهای مدیریتی را به نحو احسن به انجام رسانند. این دیدگاه این موضوع مهم را نادیده میگیرد که خلاقیت، قدرت بیان، همدلی توان افکار و اندیشهها و ارتباطات موثر است که مدیریت را به پیش می راند نه اعمال زور و خشونت جسمی.
به این ترتیب، وجود فرهنگ مردسالار در یک جامعه و دسترسی بیشتر مردان به منابع قدرت و محرومیت زنان از این منابع، باعث میشود که در سازمانها نیز فرهنگی مردسالار که هماهنگ با زبان و فرهنگی مردانه است، ایجاد شود که زنان در کسب سطوح بالای مدیریتی و ایفای چنین نقشهایی با موانعی روبهرو باشند و در احاطه سقف و دیوارهای شیشهای قرار گیرند که از پیشرفتهای آنان جلوگیری میکند.
دستان نامرئی
دستان نامرئی سلسله مولفههایی هستند که در خانه و خانواده بر پای پیشرفت شغلی زنان قرار میگیرند. از رتق و فتق کردن امور خانه تا نگهداری و آموزش فرزندان، همه انتظاراتی که زنان در نقشهای مختلف اجتماعی اعم از مادر، دختر، همسر، عروس و... میبایست پاسخگو باشند.
امروزه زنان، بهویژه زنان شاغل باید هم در برآورده کردن انتظارات و توقعات شغلی موفق عمل کنند و هم در برآورده کردن انتظارات خانوادگی و اداره امور خانه و خانواده. ازاینرو زنان شاغل خود را در معرض توقعات شغلی، خانوادگی و نیازهای طبیعیشان میبینند. نقش شغلی و نقشی که نظام اجتماعی و فرهنگی از مردان انتظار دارد، تا حد بسیار زیادی با یکدیگر همپوشانی دارند. یک مرد مسوول اداره اقتصادی خانواده است و به این منظور باید ساعات طولانی را در روز به ایفای نقش شغلی بپردازد تا نیازهای اقتصادی خانوادهاش را برآورده کند؛ در صورتیکه زنان شاغل همچنان دارای نقشهای طبیعی و سنتی خود هستند و در کنار آن باید مسوولیتهای شغلی را نیز بپذیرند و به ایفای نقشهای ملازم با آن بپردازند. در این شرایط زنان شاغل متاهل عموماً دارای نقشهای چندگانهای هستند که نیازمند زمان، توجه و تمرکز بسیاری است. در صورتی که زنان شاغل متاهل دارای فرزند نیز باشند، این تداخل نقشی برای آنها چندبرابر میشود.
پذیرش نقشهای شغلی علاوه بر نقشهای خانوادگی، زنان را دچار مشکلاتی میکند. بررسیها نشان داده است که زنان شاغل مشکلات خود را در رابطه با نگهداری و تربیت فرزندان، تهیه خوراک خانواده، برقراری نظم و نظافت منزل، کمبود وقت برای رفت و آمد با خویشاوندان، رسیدگی به ظاهر خود، داشتن وقت لازم برای تفریح، گفتوگو و تبادل نظر همسران و... زیاد ارزیابی کردهاند (مقصودی و بستان، 1383: 130).
امروزه عدم تعادل بین نقش و مسوولیتهای خانوادگی، یک تجربه مشترک در بین بسیاری از زنان شاغل است. فقدان زمان کافی برای ایفای مسوولیتهای خانوادگی از یکسو و احساس گناه مادرانی که ناگزیرند فرزندانشان را برای ایفای مسوولیتهای شغلی تنها بگذارند، باعث فشار مضاعف روحی و جسمی به زنان میشود.
این تعارض نقش بیشتر زمانی رخ مینمایاند که مسوولیتهای مربوط به نقشهای خانوادگی مانع انجام دادن کار شود، یا اینکه بر اسـاس قرارداد اجتماعی، مسوولیت تربیت فرزندان بیشتر با مادران باشد. در این شرایط، به دلیل آنکه انتظار است مادران شاغل بخشی قابل ملاحظه از زمان خـود را صـرف فرزنـدانشـان کنند و نیز بر اساس هنجارهای فرهنگی جامعه، هر اقدام و تصمیمی را با اجازه و نظـارت شوهر انجام دهند، انگیزه و فرصتشان برای توسعه فعالیتهای شغلی محـدود مـیشـود و فشار روانی حاصل از ناهماهنگی میان نقشها نیز بـا ایجـاد پـیامـدهـایی ماننـد اضـطراب، خستگی شغلی، کـاهش سـلامتی، تضـعیف کیفیـت زنـدگی زناشـویی و نارضـایتی از نقـش والدینی، بخشی بزرگ از زمان، انرژی و تعهد آنان را به خود اختصاص میدهد.
همانگونه که کوک و روسو نیز به این مساله به این صورت اشاره میکنند که حمایـت اجتمـاعی همسـران از یـکدیگـر، رضـایت ناشـی از نقـش والدینی، وجود انگیزه شغلی قوی و در نظر گرفتن کار به عنوان بخشـی از زنـدگی (نـه صرفاً یک شغل)، میتواند فشار ناشی از تعارض بیننقشی و اضافهبار نقش شغلی را جبـران کند و با محدود ساختن تقاضاهای ساختاری خانواده، باعث کاهش فشار روانی و جسمی در فرد شود؛ از سوی دیگر، نبود حمایت متقابل بین همسـران در انجـام وظـایف خانـهداری و مراقبت از فرزندان و بهویژه نبود حمایت عـاطفی (رفـاقتی، اطلاعـاتی، مشـورتی و ابـزاری) آنان از یکدیگر موجب میشود که زنان نتوانند تقاضاهای گسترشیافته ناشی از مشـارکت در نقشهای متعدد را اداره کنند.
همچنین بر اساس هنجارهای جنسیتی انتظار بر این است که زنان شاغل با معامله کردن بر سر نقشهای دوگانهشان، بین آنها توازن ایجاد کنند؛ در حالی که هنجار و سنت در مورد نقشهای شـوهر و پدر هنوز ایجاب نمیکند که بهطور کامل در خانهداری و بچهداری مسـوولیت داشـته باشـند؛ پس میتوان نتیجه گرفت که محدودیتهای ساختاری و هنجاری ناشی از تقسـیم جنسـیتی کار، زنان را مجبور میکند از یکی به نفع دیگری بگذرند و به همین دلیـل غالبـاً تعـارض بیشتر و پیشرفت شغلی کمتری را تجربه میکنند.
در نتیجه آنکه در ساختار خانوادگی که زنان زمان بیشتری صرف کارهای خانگی و امور مراقبت از فرزندان میکنند، انرژی و زمان کمتری برای فعالیتهایی باقی میماند که برای ارتقای شغلی ضروری است.
اگر خانواده از اشتغال زنان حمایت کند و در ادغام نقشها با آنان مساعدت شود، زنان میتوانند در عرصه اشتغال موفق باشند. البته، این وضعیت بستگی به پذیرش امر رشد و ارتقای زنان در محیط اجتماعی از جانب پدران و شوهران دارد. از آنسو، چنانچه از زن حمایت کافی نشود، وی ناگزیر باید شغل یا خانواده خود را ترک کند که در این صورت زنان معمولاً ترجیح میدهند شغل خود را ترک و خانواده خود را حفظ کنند. این امر، در سطح کلان، به زیان جامعه و رشد آن تمام میشود، چون جامعه امکاناتی در زمینه اشتغال و آموزش برای افراد فراهم میآورد و چنانچه افراد به راحتی جایگاه شغلی خود را ترک کنند، از مهارتها و تخصصهای آنان در توسعه کشور استفاده نخواهد شد.
آگاهی از وجود دستان نامرئی در مسیر پیشرفت شغلی باعث میشود که زنان موفق و تحصیلکرده با موقعیت شغلی عالی ازدواج نکرده یا دیر ازدواج میکنند و سالها زمان میبرد تا تصمیم به فرزندآوری بگیرند، تصمیمی که شاید هیچگاه آن را نگیرند، چراکه این زنان از آینده شغلی خود پس از فرزندآوری بیمناک هستند. تحقیقات نیز نشان داده اغلب زنانی که قبل از ازدواج از موفقیتهای شغلی زیاد برخوردار هستند، بعد از ازدواج و فرزندآوری از بازدهی کافی در محیط کار برخوردار نیستند.
البته تحقیقات همچنین نشان میدهد که وجود فرزند و خانواده نهتنها سبب کاهش میزان انگیزه کار در زنان نمیشود بلکه به دلیل وجود مسوولیت ذاتی مادری و همسری زنان چندبرابر نیز میشود و در صورت فراهمآوری امکانات و ارائه خدمات به مادران شاغل بهرهوری آنان در محیط کار به نسبت قبل تغییری نمیکند.
کلام آخر
زنان از طریق تحصیل و اشتغال با دنیاها و اندیشههای جدید آشنا میشوند و پس از فراغت از تحصیل نیز به انتظارات جامعه برای پذیرش نقشهای سنتی خانوادگی پاسخ میدهند. تغییر نقشهای سنتی زنان و تقاضای روزافزون آنان برای مشارکت در عرصههای مختلف امروز به واقعیت انکارناپذیر جامعه ایران تبدیل شده است. این وضعیت حاصل دگرگونی در نظام ارزشها، رشد اندیشه مردمسالاری، گسترش آگاهیهای عمومی، رشد مطالبات مدنی، ارتقای تحصیلات تخصصی زنان و همچنین ساختارهای اقتصادی و اجتماعی در دهههای اخیر است.
زنان برای آنکه در مسیر شغلی بتوانند استعدادهای خود را به معرض ظهور برسانند لازم است که تواناییهای خود را باور کنند و بدانند برای شکستن سقف شیشهای که شرایط نابرابری برای احراز پستهای مشاغل ارشد و ترفیع شغلی است بیش از هرکس باید به تواناییهای خود باور داشته باشند.
از سوی دیگر لازم است بدانیم که اهمیت هر یک از ابعاد نقش اجتماعی زنان نزد حاکمان یک جامعه است که باعث ارتقای سیاستگذاری در آن راستا میشود. در جامعهای که از زنان خواسته میشود که فرزندآوری داشته باشند و برای تربیت فرزندان تلاش کنند، لازم است سازوکارهای این مساله دیده شود. متاسفانه چنین موضوعی در جامعه ما دیده نمیشود. به عبارتی در عین حال که از زنان تحصیلکرده توقع فرزندآوری وجود دارد، قوانین و مقررات حمایتی از زنان با چالشهای قابل توجهی مواجه است. به عنوان نمونه زنان شاغل در نگهداری از فرزندانشان با مشکلات متعددی مواجه هستند. حذف مهدهای کودک از ادارات و عدم کفایت و اجرای قوانین حمایتی موجود از مادران شاغل، زنان را در ایفای نقشهای دوگانه خود با مشکلات جدی مواجه کرده است.
همچنین همراه شدن همسر و پذیرفتن بخشی از مسوولیتهای خانگی و مسوولیتهای مربوط به فرزندان، در کنار همدلی و همفکری، میتواند تا حد زیادی، انرژی و انگیزه کافی را در اختیار زنان قرار دهد تا بتوانند بین نقش خانوادگی و شغلیشان توازن ایجاد کنند و در رقابتی عادلانه با مردان در مسیر شغلی گام بردارند.
منابع:
1- مقصودی، سوده، بستان، زهرا، 1383: بررسی نقش مشکلات ناشی از همزمانی نقش خانگی و اجتماعی زنان شاغل شهر کرمان، مطالعات زنان، سال دوم، شماره 5.
2- Cooke, Robert A., and Denise M. Rousseau. 1984. “Stress and Strain from Family Roles and Work-Role Expectations.” Journal of Applied Psychology 69(2):252–260.