در تکاپوی رفتن
چرا به دریا میزنند که بروند؟
• مامان من دلم برای دوستام تنگ شده!
- دخترم میریم یه جایی که دوستای بهتری پیدا میکنی!
• دلم واسه مامان بزرگ هم تنگ شده!
- عزیزم بذار یه کم وضعمون روبهراه بشه، مامان بزرگو میاریم پیش خودمون!
• مامان دلم واسه مدرسه و خونهمون هم تنگ شده، اینجا رو دوست ندارم!
- انقدر بهانه نگیر دختر، جایی که داریم میریم خونههای قشنگتری داره!
• مامان من از صدای موجهای آب خیلی میترسم، سردمه!
- ترس نداره که چشماتو که ببندی و بخوابی، وقتی بیدار شدی رسیدیم. بیا نزدیک من تا گرمت بشه، بذار آرمین و آرتین را هم بغل کنم تا سهتاییتون گرمتون بشه!
لالالالا شب تیره / بخواب گلبرگ من! دیره! / تموم ماهیا خوابن / چرا خوابت نمیگیره؟
اینها شاید آخرین گفتوگوی آنیتا ایراننژاد و مادرش بود، آخرین لالایی که مادر برای فرزندانش خواند، آخرین نگاه مضطربی که پدر به زن و فرزندش انداخت و قایقشان را آب برد... همهاش به آن لحظهای فکر میکنم که مادر و پدر وقتی داشتند غرق میشدند به چه فکر میکردند؟ به کدام فرزندشان؟ به کدام رویایشان؟! به کدام وعدهای که به آنیتا داده بودند، به کدام پاسخی که به آرمین داده بودند؟ اما مگر آن مادر و پدر چه میخواستند که تاوانش غرق شدن جگرگوشههایشان در آبهای سرد بیگانه بود؟! پاسخ خیلی ساده است؛ آنها فقط میخواستند برای بچههایشان زندگی بهتری درست کنند، احتمالاً آنها برای خودشان چیز خاصی نمیخواستند، اما برای بچههایشان آرزوهای بزرگی داشتند، میخواستند آنیتا درس بخواند و به دانشگاههای خوب برود، رشته بازیگری شاید هم کارگردانی، آخر او خیلی دوست دارد بازیگر شود، خیلی فرقی نمیکند، ولی بعدش حتماً سرکار برود، درآمد کافی داشته باشد و زندگی خوبی برای خودش بسازد، برای آرمین شاید آرزوی پزشک شدن داشتند. برای آرتین چه، شاید میخواستند شاد باشد و بیاضطراب فردا زندگی کند، برای خودشان اینکه جایی باشد که هر روز که از خواب بلند میشوند، دلهره اتفاق جدیدی، تحریمی، تهدیدی،... گلویشان را فشار ندهد...
«خانواده ایراننژاد» تنها خانوادهای نیستند که امواج بیرحم آب قایق امیدشان را ناامید کرد و بچههای زیبایشان را در خود بلعید، چه بسیارند خانوادههای دیگری که در کمپهای مهاجران روزهای سختی را میگذرانند و از همه آنچه دنبالش بودند تنها خارج از ایران بودن نصیبشان شده است. بسیاری دیگر هم که رفتهاند و اصطلاحاً وضعیت خوبی دارند، دلتنگ همه آن چیزهایی هستند که در ایران جا گذاشتهاند، دلتنگ خانواده، دلتنگ دوستانشان، دلتنگ شهرشان، دلتنگ خیابانهای شهر با مردمی که فارسی حرف میزنند، دلتنگ آنکه در شهری قدم بزنند که مال خودشان است و دلتنگ همه آن چیزهایی که ما داریم و آنها اکنون ندارند.
اما باز مردمان زیادی هستند که همچنان در صف انتظار فهرست مهاجرت از ایران نشستهاند، برخی آمارهای داخلی نشان میدهد سالانه حدود ۶۰ هزار نفر از ایران مهاجرت میکنند که آمار سازمان ملل و صندوق بینالمللی پول آن را ۱۵۰ هزار تا ۱۸۰ هزار نفر برآورد کرده که ۷۰ تا ۸۰ درصد آنها قشر تحصیلکرده و متخصصاند. بر اساس آخرین آمار موجود قابل استناد در سال 2019 میلادی، جمعیت مهاجران ایرانی در دنیا 1 /9 میلیون نفر است که 2 /29 درصد از جمعیت ایران را تشکیل میدهد. اما آمار کسانی که دنبال فرصتی برای خروج از ایران هستند، در جایی ثبت نشده است، مهاجران بالقوه؛ جمعیت زیادی به ویژه از میان جوانان یا صاحبان سرمایه و خلاقیت، برنامههای مختلفی برای خروج از ایران و رسیدن به اروپا و آمریکا چیدهاند، کافی است سری به کانالهای تلگرامی که برای همین منظور تشکیل شده است، بزنید تا به عمق فاجعه پی ببرید، بسیار بیشتر هم هستند آنهایی که در آرزوی رفتن هستند و رفتن از ایران رویای آنهاست، ولی فعلاً برنامه خاصی برای عملیاتی کردن آن نچیدهاند. بخش دیگری هم هستند که در ایران ماندهاند به هزار و یک دلیل، در حالی که در گذشته فرصتهای زیادی برای مهاجرت داشتهاند، اما نتوانستهاند از مام میهن دل بکنند و مهاجرت کنند، ماندهاند با این امید که شرایط بهتر میشود، وطن را بسازند و کشوری آباد برای فرزندانشان و فرزندانِ فرزندانشان بسازند اما اکنون که به گذشته و به مسیر خود نگاه میکنند، شک میکنند که تصمیمات گذشتهشان درست بوده یا نه...!
اولین فکری که باید کرد این است که «چرا اینگونه است؟»؛ طی این سالها چه اتفاقی افتاده است که رفتن از ایران دغدغه یا آرزوی میلیونها ایرانی شده است، آن هم وقتی کشوری چنین پشتوانه غنی از فرهنگ و تمدن دارد و روی کوهی از ثروتهای ملی خوابیده است!
واقعاً علت این حجم از رغبت برای خروج از وطن و حتی فرار از آن چیست؟! چرا یک ایرانی میبایست سختی خروج و ورود غیرقانونی به کشوری دیگر را بپذیرد، خفت زندگی در کمپهای مهاجران را قبول کند و همه چیزش را رها کند و به دنبال آیندهای برود که از بهتر بودن آن اطمینان خاصی ندارد؟!
دلایل زیادی برای ولع خروج ایرانیان از وطن برشمردهاند، از جمله آنکه سطح آزادیهای اجتماعی در ایران پایین است و افراد به امید دستیابی به آزادیهای فردی بیشتر به خارج از کشور مهاجرت میکنند، یا اینکه چون امنیت سرمایه در کشور پایین است و سرمایهگذاری ریسکهای متعددی دارد، افراد ترجیح میدهند سرمایههایشان را به کشورهایی ببرند که ریسک کمتر و وضعیت اقتصادی بهتری دارند، یا اینکه برای نخبگان و دانشجویان حمایتهای مالی و امکانات تخصصی کافی وجود ندارد، در نتیجه آنها به کشورهایی مهاجرت میکنند که امکانات و زیرساختهای علمی بالاتری دارد، یا اینکه چون بیکاری در کشور بالاست، افراد به امید پیدا کردن شغل راهی کشورهای دیگر میشوند. گرچه هر کدام از این موارد در جای خود درست است، اما این همه ماجرا نیست. به عنوان مثال اگر وضعیت آزادیهای اجتماعی در کشور بهتر شود، آیا آنهایی که قرار است بروند منصرف میشوند، یا آنهایی که رفتهاند برمیگردند؟ اگر امکانات مادی بیشتری در اختیار نخبگان و متخصصان قرار گیرد، آنها به وطن بازمیگردند، یا در رابطه با شغل، اکثر قریب بهاتفاق آنهایی که میروند در کشور امکان کار کردن دارند. آمارهای جهانی میگوید غالب ایرانیان مهاجر تحصیلکرده و متخصصاند. وضع مهاجران ایرانی در کشورهای عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه نشان میدهد اولین گروه شغلی در میان ایرانیان در این کشورها متخصصاناند. ایران همچنین جزو ۱۰ کشور اول در میان کشورهای غیر اتحادیه اروپاست که شهروندانش به علت داشتن شغل در آلمان اقامت دائم دریافت میکنند. همچنین جزو ۱۰ کشور اول دنیاست که شهروندانش این اقامت را از طریق خوداشتغالی و راهاندازی یک کسبوکار میگیرند. پس دغدغه کار و اشتغال هم همه دلیل مهاجرت از ایران نیست. به واقع مهاجرت از کشور نشانهای از یک وضعیت نابسامان اجتماعی است که خود را گاهی با مهاجرت، گاهی با انواع آسیبهای اجتماعی و گاهی با خشونت و انواع پرخاشگریهای اجتماعی نشان میدهد.
مهمترین علل اجتماعی رشد تصاعدی پدیده مهاجرت از کشور را میتوان در این موارد دید:
تشدید انزوای منطقهای و بینالمللی ایران
انزوای یک کشور از سایر کشورها مثل قطع ارتباط یک خانواده از همه خانوادههای دوست و همسایه و فامیل است. وقتی یک خانواده شبکه روابط اجتماعیاش را از دست میدهد، در واقع شبکه حمایتی خود را از دست داده است. این وضعیت در مورد کشورها هم صدق میکند. فقدان ارتباط متعارف بین یک کشور با سایر کشورها علاوه بر اینکه آن کشور را از شبکه حمایتی بیرونی محروم میکند، در درون خودش هم این احساس عدم اطمینان و ناامنی را به مردمش مخابره میکند که در برابر مخاطرات تنها مانده است. افراد هر جامعهای که این احساس را داشته باشند، تلاش میکنند تا خود را از این حالت خارج کنند و به دنیا بپیوندند. هر چقدر تنها بودن احساس بیقدرتی را به افراد میدهد، با جمع بودن نوعی احساس قدرت و قوی بودن به افراد یک جامعه میدهد. همین که شهروندان یک کشور میبینند که ارزش پول ملیشان ثباتی ندارد، وقتی میبینند قادر نیستند حیاتیترین نیازهایشان را به خاطر عدم ارتباط با دنیا برآورده کنند، دارویی که مرگ و زندگیشان را تعیین میکند، نایاب است، قادر نیستند خودرو از ردهخارج کشورهای همسایه را بخرند، سادهترین وسایل مورد نیازشان را بخرند، یا حتی قطعهای برای تعمیر وسایل خراب خود در بازار پیدا کنند، یعنی انزوای بینالمللی یک کشور در پایینترین سطوح یک جامعه تاثیرگذار بوده است. ساکنان این کشور حق دارند برای رهایی از آثار این جداافتادگیها از جهان، وطن خود را ترک کنند.
کاهش سرمایه اجتماعی
سرمایه اجتماعی، به عنوان انسجام اجتماعی و فرهنگی داخلی جامعه، اعتماد، هنجارها و ارزشهایی که تعاملات میان مردم و شبکهها و نهادهای درون آن است، تعریف شده است. هسته اصلی سرمایه اجتماعی دو جزء اعتماد و پیوند است. بنابراین، سرمایه اجتماعی، یک متغیر زمینهای است که میتواند تمایل به مهاجرت را در سطح فردی تحت تاثیر قرار دهد. در کشورهای با ساختار دموکراتیک و باثباتتر، مشارکت اقتصادی و اجتماعی بیشتر، اعتماد اجتماعی بالاتر و مهاجرت شهروندان کمتر اتفاق میافتد. هرچه سطح سرمایه اجتماعی در کشوری پایینتر باشد، یعنی سطوح پایینتری از مشارکت اجتماعی، اعتماد و شبکههای اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد، مهاجرت در جامعه بیشتر اتفاق میافتد. اعتماد اجتماعی و اشکال مختلف آن (نظیر اعتماد عمومی و اعتماد نهادی) یکی از بسترهای مهم و تاثیرگذار در فرآیند تصمیمگیری افراد به مهاجرت به خارج از کشور است. اعتماد عمومی، همبستگی و بردباری را به وجود میآورد و نیز بسته به زمینه و تحت تاثیر تجارب شخصی و جمعی است که نشاندهنده آمادگی بالقوه شهروندان برای همکاری با یکدیگر است. نوع دیگری از اعتماد اجتماعی با عنوان اعتماد نهادی است که ارزیابی شهروندان از احساس امنیت و حمایت نهادهای دولتی، ارزیابی از دولت و مقامات رسمی، ارزیابی تبعیض علیه خود یا برابری را تعیین میکند. هرچه اعتماد اجتماعی در جامعه کاهش پیدا کند، تمایل به مهاجرت خارج از کشور افزایش پیدا میکند.
بر اساس مطالعات انجامشده در ایران در دو دهه اخیر، میزان سرمایه اجتماعی ایرانیان در سطوح مختلف به ویژه در سطح کلان، کاهش یافته است. با کاهش سرمایه اجتماعی همکاری، مشارکت و اعتماد اجتماعی تنزل پیدا میکند. از اینرو، یکی از بسترهای مهم تمایل مهاجرتی، کاهش ابعاد مختلف سرمایه اجتماعی به ویژه اعتماد اجتماعی است. وقتی افراد یک جامعه این احساس را پیدا کنند که به هیچ یک از ارکان آن جامعه از همسایه گرفته تا آشنایان، از تلویزیون گرفته تا نهادها، همه و همه بیاعتمادند، این جو بیاعتمادی باعث فرار از آن جامعه میشود. پایین بودن اعتماد اجتماعی میان ایرانیان در ایران، اغلب پس از مهاجرت نیز به افراد هموطن در کشورهای دیگر منتقل میشود. از هموطنانمان که مهاجرت کردهاند بسیار شنیدهایم که ایرانیان در خارج کشور قابل اعتماد نیستند. این سطح اعتماد بین ایرانیان در خارج از کشور پدیده جدیدی نیست بلکه تداوم آن چیزی است که در ایران هم به شکل دیگر وجود داشته است.
کاهش امید اجتماعی به آینده
چه میشود که یک خانواده در ایران بار سفر میبندد و همه خاطرات خوبش را با شهرش، با پدر و مادرش، با دوستانش و با همه چیز رها میکند و میرود. بیشک یکی از دلایل مهم آن فقدان امید به آینده روشن است. پژوهشها و آمارهای آسیبشناسان اجتماعی در ایران نشان میدهند که مساله «ناامیدی اجتماعی» در جامعه ما وضعیتی نگرانکننده دارد. در این معنا «امید به زندگی و آینده» شرایط مناسبی ندارد و به نحو انضمامیتر انتظار «بهبود وضعیت موجود» با حفظ همین مناسبات و ساختارها از سوی سوژههای اجتماعی تقریباً از دست رفته است. فقدان امید به آینده در یک جامعه، خطری مهلک برای همه سوژههای اجتماعی و کلیت جامعه به حساب میآید، زیرا اتفاقی که در پس فقدان امید در جامعه و افزایش ناامیدی میافتد، از دست رفتن تلاش برای بهبود اوضاع است. ناامیدی اجتماعی همچون ویروس همه جامعه را درگیر میکند و یکی پس از دیگری کارکردهای عملکردی جامعه را تضعیف و مختل میسازد. ناامیدی اساساً پدیدهای فردی نیست که محدود به افراد باشد، بلکه معضلی اجتماعی است که قدرت و قابلیت اثرگذاری بسیار بالایی بر جمع و جامعه دارد. وقتی افراد یک جامعه تصویر روشنی برای آینده خود متصور نباشند و احساس کنند که قرار نیست فردایی در آن جامعه بیاید که همه چیز بهتر شده باشد، یکی از کنشهای عقلانی گذاشتن و رفتن است! آنهایی که به دلایل سیاسی کشور را ترک کردند، به امید بازگشت به ایراناند. اما آنهایی که در وضعیت ناامیدی ایران را ترک میکنند، با این تصور که میخواهند خود را از این وضعیت نجات دهند، میروند و تصویری از برگشت هم ندارند.
میروم به خاطر آینده فرزندانم
فرزندان همیشه بزرگترین نقطهضعف والدین هستند. والدینمان هر چه کردند، به امید بهتر شدن زندگی نسل بعد خود و فرزندانشان کردند. آنهایی که انقلاب کردند، میخواستند جامعه اسلامی برای فرزندانشان بسازند، آنهایی که در دفاع مقدس جنگیدند، برای دفاع از ناموس و فرزندانشان و فرزندان این سرزمین جنگیدند، بسیاری از آنهایی هم که امروز میروند، به خاطر فرزندانشان میروند. منتها با این تفاوت که آنها آینده فرزندانشان را در این سرزمین نمیبینند. این البته امتداد همان ناامیدی اجتماعی است. اینکه در اینجا آیندهای برای فرزندانشان نمیبینند. روزگاری غالب ایرانیانی که به فکر مهاجرت بودند، افراد تحصیلکرده و متخصص بودند، افرادی که به این دلیل مهاجرت میکردند که تخصص آنها شرایط زندگی بسیار بهتری را برایشان در کشورهای دیگر رقم میزد، اما امروز دغدغه مهاجرت در پایینترین سطحهای جامعه ریشه دوانده است، آنهایی که تخصص خاصی ندارند، اتفاقاً اینجا شغل هم دارند، ولی فکر میکنند از خودشان که گذشته اما به خاطر بچههایشان باید بروند.
ترکیب بحرانهای سیاسی، اجتماعی، زیستمحیطی و اقتصادی روزبهروز زندگی را برای مردم تنگتر کرده است، به همین دلیل بسیاری به صورت جدی به مهاجرت به عنوان یک گزینه پیش روی خود فکر میکنند. بیشک حل این بحرانها به تصمیمات سخت نیاز دارد، تا بار دیگر امید ماندن در این خاک جوانه بزند.