شناسه خبر : 36286 لینک کوتاه

اسب تروجان سوسیالیسم

چرا آتش نسل‌کشی‌های قرن اخیر از گور عدالت اجتماعی برخاسته است؟

 

 

مرتضی مرادی/ نویسنده نشریه

86-1طی قرن گذشته، بزرگ‌ترین سلاح دیکتاتورهایی همچون استالین، هیتلر و مائو، یک چیز بوده است: عدالت اجتماعی. فردریش هایک، عدالت اجتماعی را اسب تروجان (تروآ) سوسیالیسم معرفی می‌کند و والتر ویلیامز، اقتصاددان آمریکایی می‌گوید هیتلر، استالین و مائو با همین اسب تروجان توانستند قدرت را به دست گیرند. ویلیامز در ادامه اذعان می‌دارد که آنها صدالبته با وعده نسل‌کشی به میدان نیامدند بلکه عدالت اجتماعی را به ابزاری تبدیل کردند که نتیجه آن وحشتناک بود و آلمانی‌ها، روس‌ها و چینی‌ها اجازه دادند اسب تروجان عدالت اجتماعی وارد قلعه شود. انقلاب اکتبر 1917 روسیه که در ادبیات سیاسی شوروی با نام انقلاب بزرگ سوسیالیستی اکتبر

(Great October Socialist Revolution) شناخته می‌شود، نتیجه ورود این اسب تروجان به قلعه است. اما دیکتاتورهای بزرگ قرن گذشته، چگونه از عدالت اجتماعی به عنوان سلاحی برای رسیدن به اهدافشان استفاده کردند؟ عدالت اجتماعی چه ویژگی‌هایی دارد که آتش بزرگ‌ترین نسل‌کشی‌های قرن گذشته هر بار از گور آن برخاسته است؟

 

انقلاب بلشویک

به انقلاب 1917 روسیه، انقلاب بلشویک نیز گفته می‌شود. بلشویک، حزب کارگری و مارکسیستِ سوسیال‌دموکرات روسی بود که در انقلاب اکتبر 1917، قدرت نظامی را در دست داشت و توسط لنین و در سال 1903، تاسیس شده بود. نتیجه این انقلاب نابودی دولت موقت و جمهوری روسیه، پایان دوگانگی قدرت، آغاز به کار اتحاد جماهیر شوروی و متمرکز شدن قدرت در دست انقلابیون بود. هدف انقلاب 1917 روسیه و انقلابیونی که در آن شرکت داشتند، گرفتن قدرت از دست آریستوکرات‌ها بود. اما خروجی این انقلاب، ظهور رژیمی بود که همانند دولت قبل ستم‌پیشه عمل می‌کرد. به عبارت دیگر، انقلابیون روسیه حکومت طبقه اشراف را نادرست می‌دانستند و آن را ظلم تلقی می‌کردند. آنها مخالف این بودند که طبقه اشراف زمام حکومت را در دست داشته باشد و آن وضعیت را برای اقتصاد و جامعه خود مضر می‌دانستند. بنابرابن بر آن شدند که شرایط را تغییر دهند. هدف آنها این بود که وضعیتی را به وجود آورند که در آن، همه افراد جامعه به اندازه نیاز برای معاش درآمد داشته باشند و هیچ‌کس نتواند به انباشت ثروت بپردازد. همچنین بر این عقیده بودند که این شرایط تنها زمانی می‌تواند به وجود آید که یک دولت مرکزی، زمام امور را در دست داشته باشد.

در اکتبر 1917، طبقه کارگر (پرولتاریا) به رهبری لنین و تروتسکی، مقابل حکومت وقت ایستادند و به این می‌اندیشیدند که با براندازی حکومت، وضعیت معاش جامعه پرولتاریا را بهبود بخشند. تا این سال، مردم روسیه از نحوه حکومت رنج می‌بردند. سیستم فئودالی روستاییان و کشاورزان را وادار می‌کرد که بدون دستمزد مناسب و در حد امرار معاش، به سختی برای زمین‌داران بزرگ کار کنند. همچنین عده‌ای از روستاییان که خود مالک زمین بودند، می‌بایست مالیات‌های سنگینی را به دولت می‌دادند. تزارها عمده مالکیت زمین را در روسیه به دست داشتند و طبقه کارگر، از سر ناچاری برای آنها کار می‌کردند. در نهایت، طبقه کارگر جامعه روسیه، با گرویدن به ایده‌های سوسیالیستی، در پی این آمدند که حکومت تزارها را سرنگون کنند. چیزی که نتیجه آن ظهور اتحاد جماهیر شوروی، نسل‌کشی استالین و هفت دهه زندگی فلاکت‌بار بود. عدالت اجتماعی در مرکز این ایده‌های سوسیالیستی قرار داشت.

87-1

مائو و عدالت اجتماعی

طی دوران حکومت و فعالیت‌های سیاسی مائو در رأس چین، او برای ایده عدالت اجتماعی، عدالت جهانی و برابری جنگید. به نظر مائو، عدالت به معنای برابری همه افراد در دارایی‌ها بود. بنابراین عدالت مائو، عدالتی است که در آن همه به یک اندازه داشته باشند و کسی اقدام به انباشت سرمایه نکند. وضعیتی که برای تفکر کمونیستی با بهشت تطابق دارد. این نگرش در یک سطح، از مفهومی که کارل مارکس برای جامعه کمونیستی در نظر داشت مشتق شده است، اما از نظری می‌توان آن را با ایده سنتی کنفسیوس مقایسه کرد. ایده کنفسیوس، جامعه‌ای بود با بیشترین سطح هارمونی. جدای از اینها، مائو هیچگاه قادر نبود که به وضوح و به طور منسجم، راهی را که می‌توان با طی کردن آن، واقعاً به نتایجی که مد نظر مائوئیسم است رسید، مشخص کند. ابهام غیرمتعارفی که در مائوئیسم به عنوان یک نگرش اتوپیایی وجود دارد، از یک طرف فضا را برای مائو و افرادش در حزب کمونیست چین فراهم آورد که ایدئولوژی خود را بسط دهند و به سمت پیاده‌سازی پارادایمی که به آن اعتقاد دارند گام بردارند و از سمت دیگر، تنش‌های جدی داخلی را در سیستم مائوئیستی حکومت چین به وجود می‌آورد. مخصوصاً زمانی که ثابت شده بود ایده‌های مائو غیرکاربردی هستند و نمی‌توان آنها را در زندگی مردم به صورت واقعی به وجود آورد.

در حالی که مائو از گفتمان مارکسیستی، یعنی قانون توسعه تاریخی برای توجیه انقلاب خود استفاده می‌کند، از اصطلاح چینی «تیانکژیا» (tianxia) به معنی «همه زیر بهشت» برای توضیح فضایی که انقلاب باید در آن اتفاق بیفتد بهره می‌برد. مفهوم «تیانکژیا» دارای ریشه‌های تاریخی و فرهنگی است که از تمدن باستانی مصر به جا مانده است. این اصطلاح بر این مفهوم دلالت دارد که راه و روش چینی‌ها برای زندگی، نسبت به سایر مردم جهان برتری داشته است. از طرفی مائو در کنار استفاده از واژه «تیانکژیا» از واژه «جمینگ» (geming) استفاده می‌کند. این واژه در عصر مدرن، نشان‌دهنده مفهوم انقلاب است. معنای ریشه‌ای «جمینگ» این است که برای محروم کردن فرمانروای بهشت از جایگاه حکمرانی، باید از ابزارهای خشونت‌آمیز استفاده کرد. مائو در به‌کارگیری واژه «تیانکژیا» برای مشخص کردن فضایی که انقلاب یا «جمینگ» تحت آن شرایط نیز باید رخ دهد، به ویژگی انقلاب خود که همیشگی بودن و نامحدودن بودن است، اشاره می‌کند. وعده عدالت اجتماعی به مردم بود که اجازه همه این کارها را به مائو می‌داد.

پارادایم مائو که با وعده زندگی مرفه برای کشاورزان و دهقانان در درجه اول و سپس طبقه کارگران شهری، منجر به پیروزی انقلاب چین و به قدرت رسیدن حزب کمونیست به رهبری مائو شد، اگرچه در ابتدا اکثریت مردم چین را خشنود ساخت، اما حدود یک دهه بعد، آثار مخرب این پارادایم، زندگی‌های بسیاری را گرفت. مائو با این وعده که انقلاب کمونیستی منجر به جان گرفتن عدالت و گسترش برابری در جوامع می‌شود، قلوب و اذهان بسیاری از مردم چین را به سمت خود جذب کرد. وعده‌هایی که قرار بود رفاه را به بهترین شکل ممکن برای این مردم به ارمغان آورد. اما اشتباه مائو این بود که جامعه کمونیستی مد نظر خود را بدون توجه به منابع مالی و غیرمالی مورد نیاز برای تامین رفاه جمعیت انبوه چین، تشکیل داد. او تصور می‌کرد با بهره‌برداری از منابع طبیعی و زمین‌های کشاورزی و یک مدیریت مرکزی از بالا به پایین، می‌تواند وضعیت جامعه چین را بهبود بخشد. اما کمپین‌هایی که تشکیل داد، اکثراً نتایج منفی داشتند و اثرات مخربی را برای چین به جای گذاشتند. کمپین یک گام بزرگ به جلو، کمپین انقلاب فرهنگی و کمپین صدها گل، از جمله مهم‌ترین طرح‌هایی بودند که مائو آنها را برای اعمال خط‌مشی‌هایی که از پارادایم سیاسی و اقتصادی‌اش نشات می‌گرفتند، ایجاد کرد. اما اولی منجر به قحطی و رکود اقتصادی شد. تا آنجا که مردم در اوایل دهه 1960 یکدیگر را می‌خوردند. دومی منجر به از بین رفتن فرهنگ و سنت باستانی چین شد و سومی نیز، تقریباً تمامی نخبه‌ها و روشنفکران سیاسی و اقتصادی آن زمان را نابود کرد. به طوری که مائو دیگر مخالفان جدی و سرسختی نداشت که با آنها مقابله کند و در نتیجه می‌توانست به راحتی و بدون حتی نظر مخالف، سیاست‌های احمقانه خود را به سمت جلو هدایت کند.

رالز و عدالت اجتماعی

دیدیم وعده عدالت اجتماعی چگونه توانسته دیکتاتورها را به قدرت برساند و چه نتایجی به دنبال داشته است. حالا که دیدیم واژه عدالت اجتماعی چه کارهایی می‌تواند بکند، اهمیت فهم چیستی آن آشکار است. جان رالز کسی است که به بهترین شکل در کتاب عدالت به مثابه انصاف، تصویری روشن از عدالت اجتماعی محض ترسیم کرده است. رالز در کتاب عدالت توزیعی که قبل از کتاب عدالت به مثابه انصاف نگاشته بود، ماموریت اصلی نظریه عدالت اجتماعی را این‌گونه بیان داشته است: «برای تضمین توافقی در مورد سهم درست هر کس در این توزیع و تقسیم، مجموعه‌ای از اصول مورد نیاز است.» این اصول همان اصول عدالت اجتماعی هستند. این اصول راهی برای تخصیص حقوق و تکالیف در نهادهای پایه‌ای اجتماع را فراهم می‌آورند و توزیع مناسب منافع و مرارت‌های همیاری اجتماعی را معین می‌کنند. آن‌گونه که رالز اذعان می‌دارد، نظریه او چیزی جز تعمیم نظریه سنتی قرارداد اجتماعی، آن‌گونه که لاک، روسو و کانت عرضه کرده‌اند نبوده است. بنیان نظریه عدالت اجتماعی رالز بر استحقاق و شایستگی مبتنی است و از منظر رالز، انصاف و استحقاق (شایستگی) مفاهیم مرتبط به توزیع هستند که چگونگی برخورداری از آن را قواعد عمومی طرح همکاری روشن می‌کند. مفروضات رالز در پردازش نظریه عدالت اجتماعی‌اش را می‌توان به شرح زیر خلاصه کرد: تحقق اصول عدالت اجتماعی اساساً مقید به وجود جامعه دموکراتیکی است که در آن نظم سامان‌یافته‌ای امکان همکاری‌های منصفانه را از نسلی به نسل بعد امکان‌پذیر می‌کند. ساختار پایه‌ای نظم سامان‌یافته بر داوری‌های جاافتاده‌ای مبتنی است که امکان قضاوت در خصوص عادلانه بودن هر رفتاری را فراهم می‌کند. پیش‌فرض داوری‌های جاافتاده، حجاب جهلی است که هر یک از افراد را از شناخت موقعیت و منافعشان منفک می‌کند و در نتیجه امکان قضاوت عادلانه را فراهم می‌کند. این امر خود حاصل قراردادی فرضی است که افراد در وضع نخستین بین خود منعقد می‌کنند. چنین وضعیتی قوانین لازم را به منظور تنظیم رفتارها باعث می‌شود و همگان را در برابر قانون برابر می‌سازد، نوعی از برابری که معطوف به آزادی همگان است. آزادی در تعقیب اهداف فردی و برابری در مقابل فرصت‌های شغلی، متضمن اصول عدالت اجتماعی است.

 

هایک و عدالت

گفتیم که هایک عدالت اجتماعی را اسب تروجان سوسیالیسم می‌داند. هایک در عوض به نظم خودانگیخته معتقد است. نظم خود‌انگیخته مفهومی است که علم زیست‌شناسی از ابتدا با آن آغاز شده و به این نوع نظم نام ارگانیسم نهاده‌اند. البته تعدادی از دانشمندان علوم اجتماعی نیز شکل‌گیری نظریه اجتماعی را با کشف این مفهوم همزمان می‌دانند. مفهوم نظم، القاکننده این واقعیت است که شناخت هر پدیده یا واقعه‌ای وابسته به درک رابطه آن واقعه با سایر وقایع مرتبط است، به گونه‌ای که می‌توان با شناخت بخشی از آن انتظارات درستی از تحولات آن را در ذهن ترسیم کرد. در نظم‌های خود‌انگیخته این امر بی‌هیچ طرحی صورت می‌پذیرد. وقتی می‌گوییم نظم، در واقع حالتی از امور را توصیف می‌کنیم که در آن عناصر کثیری از انواع مختلف چنان ربطی به یکدیگر یافته‌اند که ما با آشنایی با بخشی، زمانی یا مکانی از کل آن می‌توانیم انتظارات و توقعات درستی را از باقی آن در ذهنمان شکل دهیم، یا دست‌کم انتظارات و توقعاتی را در ذهنمان شکل دهیم که امکان و بخت خوبی دارند که درست از آب درآیند.

در میان نظریه‌پردازان امور اجتماعی که به طور گسترده از نظریه نظم خود‌انگیخته در نوشته‌هایشان استفاده کرده‌اند، فون هایک جایگاه ویژه‌ای دارد. اولین بار برنارد ماندویل (1733-1670) الگوی کلاسیک کلی رشد خود‌انگیخته ساختارهای اجتماعی منظم، قانون و اخلاق، زبان، بازار و پول و نیز رشد شناخت تکنولوژی را طرح کرد. الگوی نظم خود‌انگیخته، مکانیسم‌های عمل اجتماعی را کاملاً متفاوت با آنچه نظریه‌پردازانی چون رالز به تصویر می‌کشند ترسیم می‌کند. نظریه نظم خود‌انگیخته هیچ نوع فلسفه اجتماعی مدافع نظام هدایت‌گر اجتماعی اعم از سوسیال‌دموکراسی مبتنی بر مالکیت خصوصی یا اشکال دیگر آن را بر‌نمی‌تابد. هایک اصول عدالت را به شرح زیر اعلام می‌دارد: 1- عدالت به صورتی معنادار فقط می‌تواند به اعمال انسانی نسبت داده شود و نه به هر حالتی از امور، بی‌آنکه این سوال مطرح شود که آیا کسی عامدانه و به اختیار آن وضع و حالت را پیش آورده یا می‌توانسته است پیش بیاورد. 2- قواعد عدالت اساساً ماهیت منفی دارند، یا به عبارت دیگر بی‌عدالتی واقعاً مفهوم اولیه است و هدف قواعد رفتار عادلانه پیشگیری و ممانعت از عمل غیر‌عادلانه است. 3- آن بی‌عدالتی که باید جلویش گرفته شود تجاوز به حریم انسان‌های دیگر است، حریمی که این قواعد عدالت باید معلوم و معینش کنند. 4- این قواعد رفتار عادلانه را که فی‌النفسه منفی و سلبی هستند می‌توان از طریق اعمال مداوم و منسجم آزمون به همان اندازه منفی و سلبی قابلیت کاربرد همگانی به همه قواعد موروثی جامعه بسط داد، آزمونی که در نهایت امر، همان سازگاری درونی اَعمال را می‌نمایاند که این قواعد در صورت اِعمال بر شرایط جهان واقعی روا می‌دارند. خلاصه آن‌که از نظر هایک اصول عدالت باید همواره متضمن حداکثر آزادی عمل برای تمامی افراد در دستیابی به اهدافشان باشد و آزمون هر نظامی از قواعد در بیشینه کردن بخت فردی نامعلوم و گمنام در دستیابی به اهداف نامعلومش است. هایک به اقتباس از هیوم، نظریه عدالت خود را مبتنی بر سه قانونی می‌سازد که «ضرورت اجتماع انسانی» وابسته به آن است. این قواعد که سه قانون طبیعت بر آن نام می‌نهد شامل «پایداری مالکیت‌ها، انتقال آن با رضایت، و وفای به عهد» است. هایک به اقتباس از هیوم، منظور خود از طبیعی قلمداد کردن قوانین را چنین بیان می‌دارد: «هر قدر هم که قواعد عدالت مصنوعی باشند، نمی‌توانند دل‌بخواه باشند و نابجا و نادرست هم نیست که آنها را قوانین طبیعت بخوانیم، اگر که منظورمان از طبیعی چیزهای مشترک میان انواع باشد یا حتی اگر معنای آن را محدود به چیزهایی جدایی‌ناپذیر از انواع کنیم.» تاکید هایک بر اصل مالکیت همچون جان رالز در «دموکراسی مالکیتی» بسیار پر‌اهمیت است، زیرا حقوق مالکیت از طریق تنظیم روابط فردی، سامان‌دهنده نظام اجتماعی نیز هست. در تفکر هایک همان‌گونه که اشاره شد، اعمال مفهوم عدالت اساساً شامل رفتار فردی است، اما در قالب چارچوبی حقوقی که خود جزئی از مفهوم عدالت است. هایک محتوای رفتار عادلانه را در ساماندهی سه مفهوم بنیادین مالکیت، انتقال آن به رضایت و وفای به عهد می‌داند که مجموعاً محتوای عدالت را سامان می‌بخشند و از طریق احترام به مالکیت خصوصی، ضمن آن‌که حریم آزادی را حفظ می‌کنند، نظام تصمیم‌گیری غیرمتمرکز افراد و سازمان‌ها را شکل می‌دهند. به بیان دیگر از منظر عدالت لیبرالی، آزادی فردی و مالکیت خصوصی دو مفهوم جدایی‌ناپذیر هستند. در واقع حقوق مالکیت در جامعه آزاد بسیار پلورالیستی خواهد بود که خود بازتاب‌دهنده ترکیب پیچیده‌ای از افراد آزاد و داوطلبی است که در تعامل با هم قرار می‌گیرند. بنابراین قواعد ناظر بر مالکیت خصوصی و آزادی فردی، روح حاکم بر تمامی قواعد اجتماعی است.

منبع:

کتاب «عدالت اجتماعی از منظر لیبرالیسم» تالیف بهمن فرقانی، انتشارات دنیای اقتصاد

دراین پرونده بخوانید ...