تاریخ انتشار:
نقدی بر مقاله «فقر به مثابه محرومیت از قابلیت» *
تعریفهای تازه از فقر
توجه کنیم که برخلاف خط فقر مرسوم که عموماً نسبتی با توزیع درآمد ندارد، خط فقر درآمدی، دستکم آنگونه که در این مقاله محاسبه شده است، به توزیع درآمد وابسته است. بنابراین در حالی که بسیار محتمل است، دستکم در کشورهای توسعهیافته، که درصد بسیار کمتری زیر خط فقر مرسوم باشند؛ همواره قابل پیشبینی است که درصدی قابلتوجه از نمونه آماری زیر خط فقر درآمدی باشند مگر اینکه واریانس درآمدها و چولگی به چپ نمودار توزیع درآمد چنان کم باشد که کمتر کسی زیر این خط ۶۰ درصدی از میانگین قرار گیرد.
مساله فقر از دیرباز با گرسنگی همزاد بوده و از این رو تعاریف مرسوم از این پدیده نیز عموماً یکبعدی و معیار آن نیز بر مبنای حداقل درآمد لازم برای ارزانترین نوع تامین حداقل کالریهای روزانه بوده است. چهبسا دلیل شکست بسیاری از سیاستهای مبارزه با فقر نیز دقیقاً همین فهم نادرست از پدیده فقر بوده چراکه در این صورت راه فقرزدایی سیر کردن گرسنگان است و سایر افراد با وجود هر نوع محرومیتی اساساً فقیر محسوب نمیشوند که بخواهیم دنبال راهی برای بهبود رفاهشان باشیم. آمارتیا سن، اما در تعریفی تازه، به جای درآمد بر قابلیتهای فردی تاکید میکند؛ او با طرح مفهوم توانایی کارکرد1 نشان داد که فقر، ناشی از نابرابری در دسترسی به فرصتهاست که اجازه رشد تواناییهای کارکردی را به افراد نمیدهد. به نظر سن برآورد مجموعه قابلیتها باید نه بر پایه دستاوردهای کنونی رفاهی2 بلکه طبق مجموعه فرصتهای واقعی در امکان دستیابی به آزادی صورت گیرد. با وجود مطالعات گسترده در مورد فقر قابلیتی و چندبعدی در دنیا، پژوهشهایی از این دست در ایران همچنان به نسبت کم انجام شده است. ایده اصلی مقاله «فقر به مثابه محرومیت از قابلیت»، نوشته نسرین دهقان و
دکتر وحید محمودی، از نظر جانشینی بین فقر درآمدی و فقر زمانی، بسیار جالب توجه است که دستکم تا جایی که میدانم پیش از این کمتر به آن توجه شده بود. الدر شفیر3، استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون، و سندیل مولیناتان4، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد، نیز در کتاب بینظیر خود «کمیابی؛ چرا کم داشتن اینقدر مهم است»5 نشان میدهند افراد با درآمد کم و افراد با زمان کم، به دلیل کمبود پهنای باند مغزی برای تصمیمگیری، دچار سوگیریهای شناختی مشابهی میشوند. به بیان دیگر افراد پرمشغله دچار فقر تصمیمگیریِ درستاند همچنان که افراد کمدرآمد به دلیل نگرانیهای زندگی روزمره و دغدغه معاش نمیتوانند تصمیمهای مناسب بگیرند و رفتارهایی انجام میدهند که برای سایر افراد بهروشنی نادرست و گاه عجیب میرسد. مقاله «فقر به مثابه محرومیت از قابلیت» اما به جای شباهت بر جانشینی فقر درآمدی و فقر زمانی انگشت گذاشته و بر این اساس به شهودهایی جالب و نتایجی مهم نیز دست یافته است. با وجود این نکاتی را که درباره این مقاله به نظرم میرسد در ادامه میآورم که البته ممکن است برخی از این ابهامها به دلیل کوتاهی متن مقاله ایجاد شده باشد که مجالی برای
انتقال کامل موضوع نمیداده است.
کاش تعداد جامعه آماری مشخص بود تا معناداری نتایج را بهتر میشد تحلیل کرد. ضمن اینکه آنچنان که از متن مقاله برمیآید، «همه» معلمان مرد همه مناطق 19گانه آموزشوپرورش شهر تهران در سال تحصیلی 1395-1394 به عنوان جامعه آماری انتخاب شدهاند و بنابراین ظاهراً یا اساساً نمونهگیری آماری صورت نگرفته یا معلمان تهرانی به عنوان نمونه جامعه معلمان کشور در نظر گرفته شدهاند که دستکم دومی پرمخاطره است. همچنین مشخص نیست چرا نقش جنسیت در این میان نادیده گرفته شده است. اگرچه معلم مرد با احتمال بیشتری سرپرست خانوار است تا یک معلم زن اما از آنجا که سطح تحلیل در نهایت درآمد سرانه یک فرد در خانوار است و درآمد کل افراد خانواده لحاظ شده است، همچنان به نظرم میشد معلمان زن را نیز در این جامعه آماری در نظر گرفت.
همچنین، دستکم تنها با توجه به جدول 1 این مقاله، بهسختی میتوان این ادعای مقاله را پذیرفت که «حداقل دستمزد نیروی کار ایرانی نسبت به دستمزد دریافتی نیروی کار در سایر کشورها پایینتر است». نخست اینکه بهتر است این دستمزد با توجه به شاخص قیمت هر کشور سنجیده شود و تنها مقایسه اسمی این اعداد به نظر نمیتواند چندان راهگشا باشد. دیگر اینکه میتوان در ستون دیگری در همین جدول محاسبه کرد که فرد در هر یک از این کشورها با توجه به دستمزد ساعتی، برای رسیدن به دستمزدی معادل درآمد سرانه چند ساعت باید کار کند. این عدد در مورد ایران حدود 4860 ساعت است در حالی که افراد باید در کشورهایی مانند استرالیا (با بالاترین دستمزد ساعتی و بالاترین درآمد سرانه در این جدول) حدود 6490 ساعت، یونان (که معروف به کمکاری است) حدود 4885 ساعت و در آمریکا حدود 8725 کار کنند تا به سطح میانگین درآمد برسند. به بیان دیگر، بهویژه با توجه به جدول 3 در مورد تعداد ساعات اجباری کار، در سایر کشورها با اینکه تعداد ساعات موظف کاری کمتر است فرد ناچار است به مراتب بیشتر از کشوری مانند ایران با ساعات موظف بیشتر کار کند تا بتواند به سطح میانگین درآمدی کشور
خود برسد و در این میان ناچار به معامله زمان با درآمد میشود که به تعبیر زیبای مقاله فقر قابلیتی را پدید میآورد. ضمن اینکه اگر در مورد ایران درآمد سرانه بدون نفت را در نظر میگرفتیم، تعداد ساعات لازم به مراتب کمتر نیز میشد. همچنین به نظر نیازی به واحد هفته در دستمزد ساعتی نیز وجود نداشته باشد. آنطور که از مقاله برمیآید، میانگین درآمد سرانه افراد (حدود 15 میلیون ریال) از تقسیم میانگین درآمد کل خانوار معلمان مرد به میانگین بعد خانوار بهدست آمده است. به نظرم دقیقتر بود اگر ابتدا از درآمد کل خانوار معلمان مرد، با توجه به بعد واقعی خانوادهشان و نه میانگین بعد خانوار، درآمد سرانه واقعی در خانوارهای مختلف به دست میآمد و سپس میانگین این درآمدهای سرانه معیار محاسبه خط فقر درآمد قرار میگرفت.
افزون بر اینها، اگر در مقاله نشانههای بیشتری از توزیع درآمد، مانند میانه و مد و انحراف معیار، داشتیم بهتر میتوانستیم در مورد شکل توزیع درآمد در این مورد خاص صحبت کنیم. دستکم از ادبیات موضوع میدانیم که در توزیع درآمد عموماً مد کمتر از میانه و میانه کمتر از میانگین است و به بیان دیگر توزیع به سمت چپ چوله است (البته طبیعتاً همواره به دلیل کماظهاری درآمد درهرحال تورشی به سمت چپ نمودار توزیع درآمد وجود دارد). بنابراین نهتنها نسبت بسیار بیشتری از افراد درآمدی کمتر از میانگین درآمد جامعه آماری دارند (چراکه میانه کمتر از میانگین است)، بلکه چگالی طبقات کمدرآمد بیشتر از همه طبقات است (چراکه مد کمتر از میانه است). از این رو چندان غریب نیست که تعدادی قابل توجه از افراد، درآمدی کمتر از 60 درصد میانگین داشته باشند چراکه اساساً مد نمودار توزیع درآمد نیز جایی در همین حدود خواهد بود. ضمن اینکه در مقاله مشخص نشده است معیار 60 درصد اساساً از کجا آمده و چطور انتخاب شده است.
توجه کنیم که برخلاف خط فقر مرسوم که عموماً نسبتی با توزیع درآمد ندارد، خط فقر درآمدی، دستکم آنگونه که در این مقاله محاسبه شده است، به توزیع درآمد وابسته است. بنابراین در حالی که بسیار محتمل است، دستکم در کشورهای توسعهیافته، که درصد بسیار کمتری زیر خط فقر مرسوم باشند؛ همواره قابل پیشبینی است که درصدی قابلتوجه از نمونه آماری زیر خط فقر درآمدی باشند مگر اینکه واریانس درآمدها و چولگی به چپ نمودار توزیع درآمد چنان کم باشد که کمتر کسی زیر این خط 60 درصدی از میانگین قرار گیرد. برای مثال، اگر در حالت فرضی درآمد سرانه همه افراد صد هزار ریال میشد همگی زیر خط فقر مرسوم بودند درحالیکه هیچ کسی زیر خط فقر درآمدی قرار نداشت. گذشته از اینها مشخص نیست چرا در شکل 1، افراد زیر منحنی و بالای خط فقر زمانی و سمت راست خط فقر درآمدی (در بخشی از ناحیه 6 که شماره مستقلی به خود نگرفته است) که فقر زمانی و فقر درآمدی ندارند، همچنان از فقر چندبعدی رنج میبرند.
درنهایت بر مبنای جدول 1 مقاله، به نظرم نمیتوان تحلیلی معنادار انجام داد. همچنان دوست خوبم دکتر حامد قدوسی اخیراً در کانال خود نوشته است «مقایسه مطلق دستمزدها بین کشورهای مختلف به دلایلی مانند تفاوت جدی در هزینههای زندگی، (خصوصاً ناشی از کالاهای غیرقابل مبادله مثل قیمت مسکن) و همچنین تفاوت در درآمدهای غیرنقدی (و پرداختهای انتقالی و خدمات اجتماعی) بین کشورها امری بیمعنی است. حتی در صورت نرمالکردن دستمزدها با هزینه زندگی، برای قابل مقایسه کردن بین کشورها، یا حداقل دستمزد، برای نشان دادن اهمیت نسبی یک شغل، باز متغیرهای مشاهدهناپذیر زیادی مثل استانداردهای حرفهای، سختی و ریسک کار و قدرت اتحادیهها برای یک شغل مشابه باقی میماند که بین کشورهای مختلف بسیار متفاوت است.» بنابراین حتی اگر قرار بود میانگین دستمزد معلمان ایرانی را با همکارانشان در سایر کشورها مقایسه کنیم مشکلات بسیاری داشتیم چه رسد به اینکه اساساً این مقایسه در سطح حداقل دستمزد نیروی کار، مستقل از تخصص باشد، که دیگر تقریباً حرفی برای گفتن باقی نمیماند.
پینوشتها:
1- Capability to Function
2- Actual Well-being Achievements
3- Eldar Shafir
4- Sendhil Mullainathan
5- Scarcity: Why Having Too Little Means So Much
* این مقاله در شماره 209 «تجارت فردا» منتشر شده است.
دیدگاه تان را بنویسید